من و ستاره و فرزانه (۱)

1402/07/25

داروسازی اراک قبول شده بودم، مامان بابام اومدن اراک یه خونه برام بگیرن، یکم سخت خونه مبله پیدا کردیم دقیقا هم همون خونه ای بود که دوست داشتم یه خونه یه خوابه حیاط دار تک واحدی حیاطش خیلی قشنگ و با صفا بود و بابه این بود که آخر هفته ها بساط کباب و جوجه به راه کنی بابام گفت محسن جان اینم خونه مبله و دنج و آروم راحت می تونی درستو بخونی گفتم چشم بابا قول میدم توی دانشگاه هم مثله مدرسه شاگرد اول باشم، روز اخر که می خواستن برن بابام به مامانم گفت ستاره دختر خواهرمم دو سال پیش ازدواج کرد خونش اینجاست بیا بریم حالا که تا اینجا اومدیم یه سر بهش بزنیم، مامانم گفت ول کن بابا همه میگن شوهرش معتاده و اوضاشون خوب نیست چرا بریم؟ از بابام اصرار از مامانم انکار بالاخره مامانم قبول کرد و رفتیم خونه ستاره، خونشون یه محله داغون بود وقتی رفتیم خونشون فهمیدیم شوهرش زندانه و ستاره 6 ماهه ازش طلاق گرفته و توی خونه یه پیرزنه دو تا اتاق اجاره کرده و با دوستش فرزانه کارهای دستی درست میکنن و میفروشن که درامدشم خیلی نبود در حد همین کرایه اون دو تا اتاق بود در نگاه اول از فرزانه خیلی خوشم اومد البته ستاره هم خوب بود اما نمیدونم چرا فرزانه بیشتر به دلم نشست هر دوشون سفید بودن اما ستاره قد بلند داشت با اندام معمولی اما فرزانه قد کوتاه داشت با اندام درشت، خیلی هم مودب تر بود خونشون در حد یه استکان چای و اینکه من اینجا داروسازی قبول شدم و… حرف زدیم، هر دوشون گفتن آقای دکتر تبریک منم تشکر کردم هر چی بیشتر فرزانه حرف میزد بیشتر ازش خوشم میومد و با توجه به شرایطی که دیدم مطمئن بودم دیگه هیچ وقت نمی تونم ببینمشون اما من می خواستم بازم ببینمشون گوشی دومم که نوکیا بود رو پشت بالشت گذاشتم و خداحافظی کردیم و رفتیم توی راه مامانم از بس غر زد با بابام دعواشون شد اومدن وسایلشون رو برداشتن و رفتن هر چی گفتم الان ناراحتید بذارید فردا برید بابام گفت نه بریم بهتره، اونا رفتن و من توی پوست خودم نمی گنجیدم شروع کردم زنگ زدن به گوشیم سومین زنگ برداشت، نمی دونستم کدومشونن که جواب دادن گفتم سلام من محسنم با مامان بابام اومده بودیم خونتون گفت سلام آقای دکتر خوبید؟ بله خونه ما جا گذاشتی می خوای برات بیارم؟ گفتم ممنون میشم گفت همین الان بیارم یا فردا؟ گفتم همون فردا خوبه گفت آدرسو به همین خط اس کن فردا دستته گفتم منتظرم خداحافظ، از خوشحالی توی پوست خودم نمی گنجیدم رفتم کیک خامه ای خریدم،ایستک خریدم از هر طعمی 3 تا کلی چیز دیگه شب با اینکه ذوق زده بودم اما زود خوابیدم صبح زود بیدار شدم و دوش گرفتم و یه تیشرت سفید پوشیدم با یه شلوارک مشکی ساعت 10 صبح بود زنگ رو زدن توی آیفن تصویری دیدم دوتایی با هم اومدن بیشتر خوشحال شدم در رو باز کردم و اومدن داخل به استقبالشون رفتم گوشی رو دادن و می خواستن برن اما اصرار کردم اومدن داخل لباسهاشون خیلی داغون بود حس کردم خجالت کشیدن که با این ظاهرشون بیان داخل روی مبل نشستن و براشون کیک خامه و ایستک آوردم و خودمم اومدم نشستم پیششون با هم یه چیزایی میگفتن و می خندیدن گفتم به چی میخندید؟ستاره گفت دکتر جون اینجا تنهایی زندگی میکنی؟ گفتم بله، گفت مامان بابا اینجا نیستن؟ گفتم نه، اونا همون دیروز برگشتن، با هم کیک خامه ای و ایستک رو خوردیم فرزانه گفت دکتر جون دستشویی کجاست؟ ستاره گفت نیومده فامیل نشو برای تو آقای دکتره گفتم اشکالی نداره عزیزم همون در قهوه ایه است که روش عکس یه پسر بچه است که داره جیش میکنه همه خندیدیم و گفت پیدا کردم فرزانه دستشویی بود، ستاره بهم گفت محسن جان الان ناهار واسه امروزت داری؟ گفتم نه می خوان از بیرون بگیرم گفت نه بیرون غذاش خوب نیست می خوای بمونیم برات غذا درست کنیم؟ یا بگم این دختره بره و فقط خودم بمونم؟ گفتم اشکالی نداره می تونید هر دو بمونید گفت دختر خوبیه توی همه چیز پایه است، گفتم پس عالیه، فرزانه از دستشویی اومد بیرون و ستاره بهش گفت بدو آقای دکتر ناهار میخواد یه قیمه از اون قیمه های محشرت درست کن که مشتری دائم بشه فرزانه خندید و گفت به روی چشمم کلی حرف زدیم خندیدیم شوخی کردیم با هم راحتر و صمیمی تر شده بودیم ناهار رو خوردیم ستاره شیطون تر بود و شوخی هاش خرکی تر بود فرزانه دائم میگفت اذیتش نکن گناه داره، ستاره بهم گفت باید انگشت هاتو بخوری محسن خوردی؟ گفتم نه اما واقعا عالی بود گفت نه فایده نداره یه تکه ته دیگ نونی آورد فکر کردم میخواد بذاره توی دهنم مالید توی سر و صورتم روغن از صورتم می چکید شوکه شدم فرزانه دعواش کرد گفت نکن تو رو خدا، دیگه داری شورشو درمیاری، گفتم اشکالی نداره الان میرم حمام گفت سوسول نباش بابا چیزی نشده گفتم نه میرم حمام زود میام حوله ام رو گذاشتم پشت در و رفتم حمام، خواستم بیام بیرون دیدم حوله ام نیست گفتم حوله من اینجا بود ستاره گفت حوله ای نیست، گفتم خودم گذاشتم، گفت نیست وقتی نیست چیکار کنم؟ گفتم ستاره جان تو رو خدا شوخی بسه حوله رو بده گفت نیست بیا خودت ببین، انقدر اذیتم کرد دیگه به التماس افتاده بودم که حوله رو بده میگفت نیست چرا نمی فهمی، فرزانه دعواش کرد گفت بهش بده به خدا داری از خوبیش سواستفاده میکنی به فرزانه گفت به تو ربطی نداره دختره هرزه فرزانه گفت هرزه تویی که صدای یه سیلی اومد ستاره گفت اینو زدم که دیگه توخوری مفت نکنی گمشو برو خونه نمیدونم چی شد اومدم بیرون گفتم فرزانه تو رو خدا نرو و دستشو گرفتم صورتشو دیدم سرخ شده بود نگام که کرد خندید یه نگاه به خودم کردم دیدم لخت لخت وسط اتاق ایستادم دو تا شونم دارن نگاهم میکنن گفتم از دست شما دو تا حوله رو از ستاره قاپیدم و رفتم توی اتاق خودمو خشک کردم و لباس پوشیدم و اومدم بیرون فرزانه رفته بود توی حیاط و ستاره رپی مبل نشسته بود و گفت محسن جان ببخشید همش یه شوخی بود با اخم نگاهش کردم و رفتم توی حیاط کلی با فرزانه حرف زدم قبول نمیکرد و می خواست بره بهش گفتم من عمدا گوشیمو جا گذاشتم بخاطر تو زد زیر گریه من انقدر بدبختم که اون منو میزنه میدونه من از زدن بدم میاد گفتم بخاطر من بمون نمیدونم چی شد بوسیدمش نگاهم کرد و گفت من یه لپ دارم؟ گفتم نه دو تا داری گفت این یکی لپمم ببوس تا بیام خندیدم و بوسیدم لپشو و با هم اومدیم داخل، ستاره گفت آوردیش؟ چه قدرتی داری هر وقت میزدمش تا یه ماه قهر بود گفتم ستاره از الان نه زدن داریم نه دعوا و بحث کردن شوخی بکن اما کتک کاری و… نه، به فرزانه هم گفتم تو هم ناراحت نشو من از پس این ستاره برمیام و سه تایی خندیدیم ستاره رفت دستشویی دست فرزانه رو گرفتم و بوسیدم گفت عزیزم اونی که باید ببوسی دستای داغون و زبرم نیست نگاهش کردم و صورتم رو بردم نزدیک و از هم یه لب گرفتیم که صدای ستاره رو شنیدم که گفت دکتر جون خجالتی بودی الان لاو تو لاو شدید فرزانه گفت چیکارش داری؟ بذار راحت باشه گفت خانم لاو لاو برو ظرفاتو بشور که باید بریم، فرزانه رفت ظرفارو بشوره با ستاره نشستیم روی مبل گفتم راه داره نرید شبو اینجا بمونید گفت زیادیت میکنه گفتم چی؟ گفت دو تا حوری بهشتی گفتم خود داغونتم حوری حساب کردی؟ بلند شد رفت توی آشپزخونه و از یخچال یه کیک خامه ای آورد و گفت الان نشونت میدم بگو غلط کردم منم دور مبل می دویدم از روی مبل پرید و افتاد روم و کیک خامه ای رو توی صورتم پخش کرد لنتی با کوسش نسشته بود روی کیرم و خودشو تکون میداد روی کیرم کوسش خیلی نرم بود یه لحظه پامو بردم بالا افتاد روی زمین فرار کردم توی اتاق اومد داخل اتاق در رو بست گفتم غلط کردم گفت دیگه الان؟ پیرهنشو دراورد و صورتم رو پاک کرد یه سوتین خاکستری رنگ و رو رفته چرک تنش بود گفتم تو رو خدا ستاره بریم بیرون فرزانه ناراحت میشه گفت پس انتخابتو کردی؟ گفت لطفا ماله هر دومون باش، و بغلم کرد و سرم توی سینه هاش بود با توجه به اینکه کسی که شوخی شوخی لختم کرد ستاره بود آروم خط سینه اش رو بوسیدم خیلی خوشحال شد گفت یه لب هم بریم؟ یه لب سفت هم ازم گرفت من رفتم بیرون فرزانه هنوز داشت ظرف میشست رفتم کنارش ایستادم گفت عشقم چیزی می خوای بگی؟ گفتم نه، فقط، گفت محسن جان یه چیزی بهت بگم؟ تو رو خدا اگر می خوای کاری کنی فقط با من نباش همون کارها رو با ستاره هم بکن فرض کن دو تا زن داری گفتم آخ جون گفت چقدرم بدت اومد و خندیدیم گفتم بذار صورتمو بشورم وقتی صورتمو شستم گفتم یه لب؟ یه لب ازش گرفتم و رفتم توی اتاق سراغ ستاره همینطور روی تخت نشسته بود گفت اعصابم خورده الان حوصلتو ندارم گفتم الان گفتی ماله هر دومون باش گفت غلط کردم من هنوز انقدر بدبخت نشدم که عشق و محبت و توجه از کسی گدایی کنم تو انتخابتو کردی برید خوش باشید گفتم پاشو با هم بریم بیرون لباس زیر خوشگل برات بخرم این چیه برام پوشیدی؟ناز کرد و روی تخت دراز کشید گفتم مگر با تو نیستم؟ خط سینه اش رو دوباره بوسیدم گفتم وقتی کاری کردی که لختمو ببینی فهمیدم قصدت چیه، باشه از الان فرض میکنم هر دوی شما زنم هستید و دو تا زن حوری بهشتی دارم،خوابیدم روش و پای چپمو گذاشتم لای پاشو و با زانو مالیدم به کوسش گفتم نرمی اینم خیلی دوست داشتم گفت من زن سخاوتمندی هستم هر چیو دوست داشته باشی بهت میدم گفتم آخ جون، گفت حالا که گفتی آخ جون باید ببوسیش گفتم نه تو رو خدا، گفت چرا تو نسبت به همه چیز مقاومت نشون میدی؟ یه بار بگو چشم، گفتم چشم گفتم پس از روی شلوار می بوسمش گفت باشه رفتم پایین سرمو بردم لای پاش و کوسشو بوسیدم پاهاشو سرم حلقه کرد گفت یکی کمه، باید 10 تا ببوسیش و مجبورم کرد 10تا ببوسم کوسشو گفت وقتی من چیزی میگم نباید مخالفت کنی فقط باید بگی چشم وگرنه باید 10 برابرشو انجام بدی، گفتم باشه پاشو بریم گفت یه پیرهن داری بهم بدی؟ گفتم از توی کمد دیواری بردار تیشرت توش زیاده رفتم به فرزانه گفتم آماده شو بریم خرید 3 تایی رفتیم بازار و با پولی که پس انداز کرده بودم و یه مقدار از پولی که قرار بود لپ تاپ بخرم براشون لباس خریدم از لباس زیر تا کفش و مانتو، شب بود که با کلی خرید اومدیم خونه فرزانه 3 تا ایستک خنک آورد خوردیم من از خستگی داشتم میمردم تازه 2 تایی میرفتن توی اتاق لباس هاشون رو می پوشیدن میومدن نشونم میدادن قشنگه؟ به لباس زیرها که رسید حسابی شق کرده بودم واقعا بعضی ست ها چقدر بهشون میومد ستاره گفت یکی انتخاب کن واسه امشب، گفتم ست سبز فسفریه خیلی بهت میاد گفت شورتش یکم تنگه گفتم قشنگیش به همینه گفتم فرزانه برای امشب ست کرمیه بهت میاد ستاره گفت امشب دو تا دو تا؟ و 3تایی خندیدیم گفتم حتما امشب اینو بپوش گفت چشم عزیزم، ستاره گفت من باید برای امشب برم حمام و رفت حمام فرزانه گفت صبر کن منم بیام دو تایی رفتن حمام…
توی حال نشسته بودم که ستاره اومد با پیرهن سفید و یه شلوار سفید که ست فسفری اش از روی پیرهن شلوارش کاملا مشخق بود گفتم چقدر خوشگل شدی گفت دوست داری؟ گفتم خیلی گفت یکم بیا پایین تر پاهاشو انداخت دورم و نشست روی کیرم و گفت ممنون بابت لباس ها و اینا خیلی دوستت دارم یه تنه از صد تا مرد، مردتری، گفتم قابلی نداشت برای زن هام خریدم گفت کاش زودتر میومدی تو زندگیم گفت شروع نمیکنی؟ گفتم چیو گفت خوردنو پیرهن سفیدشو دراورد و سوتین زیبای فسفریش آدمو دیوونه میکرد خط سینه اش رو بوسیدم و گفتم میشه بلند بشی؟ بلند شد گفتم بیا جلوم زانو بزن مثله این فیلم سوپرا خندید گفت فیلم سکسی زیاد دیدی؟ گفتم خیلی، گفت باشه مثله فیلم سکسی ها میشم برات جلوم زانو زد و کیرمو دادم بخوره وای که چه عالی میخورد گفتم بسه خوابوندمش روی زمین شلوارشو دراوردم و گفتم اون کوس نرم خوشگلت کوش؟ گفت زیر شورتمه گفتم کوش ببینم؟ گفت اول باید بوسش کنی بوسیدمش گفت حالا شورتمو در بیار، شورتش رو که دراوردم دیدم چه کوس قشنگی داره بوسیدمش که یهو با دستش سرمو به کوسش فشار میداد و میگفت بخورش چه بوی خوبی میداد کل صورتم توی کوسش بود حتی دماغم و اون میگفت آیییییییییییییییییییییییی آییییییییییییییییییییییی محسن، انقدر خوردم دیگه کوسش خیس خیس بود خودش گفت بسه پاشو بکن توش گفتم چیو؟ گفت توله سگ کیرتو دیگه گفتم باید ببوسیش تا بکنم توی کوست گفت یعنی الان داری تنبیهم میکنی که دیگه اینا رو بهت نگم؟ گفتم از زور و اجبار بدم میاد خودم بخوام کاری رو انجام بدم بهتر انجام میدم گفت باشه بده ببوسم کیرتو گفتم نمی خواد، از اجبار دیگران متنفرم وکیرمو کردم توی کوسش و شروع کردم توی کوسش تلمبه زدن واقعا کوس تنگی بود برای همین آبم زود اومد خالی کردم توی کوسش و بلند شدم خودش هم یکم مالید کوسشو و گفت وای دلم خیلی درد گرفت از زیر نافش به پایین خیلی درد داشت فرزانه رو صدا زدم از اتاق اومد بیرون گفتم توی اتاق بودی؟ فکر کردم حمامی گفت نه ما با هم اومدیم بیرون گفتم نمیدونم چرا حالش بد شد گفت اشکال نداره ژلوفن داری؟ گفتم آره گفت یکی بیار بهش بده یکی بهش دادم و یه پتو انداختم گفتم بیا 3 تایی اینجا بخوابیم گفت باشه ستاره رو گذاشتیم کنار پتو کشیدم روش و اصلا انگار بیهوش شد رفتم دستشویی صورت و کیرمو شستم و یه جیش کردم و اومدم دیدم فرزانه با یه سوتین و شورت کرمی وسط حال خوابیده برای فرزانه مثه دیووونه ها بودم زود رفتم سراغ کوسش شورتشو دراوردم و شروع کردم خوردن یکم که خوردم گفت بسه بلند شد جلوم زانو زد و کیرمو خورد انگار کیر خوردن رو دوست نداشت چون خیلی بد میخورد بعدش بهم گفت من دوست دارم بیشتر توی کوسم تلمبه بزنی و خوابیدم روش و کردم توی کوسش گفت آروم تلمبه بزن کوسش مثله ستاره تنگ بود اما لذتش بیشتر بود و منم شروع کردم آروم تلمبه زدن از هم لب میگرفتیم سوتین اش رو داد بالا و گفت سینه هامو بخور گفت دوست دارم کامل در اختیارت باشم و از همه وجودم لذت ببری واقعا لذت بخش بود، بهم گفت خیلی دوست دارم، منم گفتم منم خیلی دوست دارم گفت تو رو خدا ما رو هیچ وقت ول نکن گفتم باشه چشم تو دوستم داری واقعا؟ گفت واقعا دوستت دارم و زد زیر گریه بوسیدمش و گفتم من خیلی بیشتر دوستت دارم کم کم تلمبه هامو تند کردم و آبم رو ریختم توی کوسش و روش خوابیدم دو تایی نای حرف زدن هم نداشتیم بیهوش شدم و دیگه هیچی یادم نیست…

صبح که از خواب بیدار شدم دیدم لخت تو بغل فرزانه ام واقعا عجب کونی داره اما چون دیشب خیلی سکس طولانی داشتیم گفتم ولش کن بذار استراحت کنه دیدم ستاره نیست که یهو در دستشویی باز شد اومد بیرون ست فسفری اش تنش بود گفتم بیا بغلم اومد بغلم خوابید گفتم خوشگل خانمم دیشب چت شد؟ گفت نمیدونم گفتم الان باید جبرانش کنی گفت توله سگ حشری بهت نمیومد خوابید کنارم با دست چپم با کوسش بازی میکردم و میگفت توله سگ باهاش بازی میکنی باید بکنی ها گفتم میکنمش گفت آخ جون گفت توله سگ من، شورتمو دربیار تا یادت بدم چیکار کنی شورتشو دراوردم گفت دست راستتو بده و انگشت هامو کرد توی دهنش حسابی خیسشون کرد گفت حالا با انگشت بزرگه وسطی بکن توی کوسم و آروم عقب جلو کن، انجام که میدادم کل بدنش از روی زمین بلند میشد گفت بکن دیگه بکن، گفت تو رو خدا پاشو منو بکن پاشو بلند شدم کیرمو کردم توی کوسش و تلمبه میزدم میگفت کیر یه دکتر تو کسمه بکن دکتر من بکن انقدر داد و بیداد کرد فرزانه هم بیدار شد، به فرزانه میگفت من دارم کوس میدم تو چرا خوابی؟ فرزانه گفت منم دیشب تا دم صبح کوس میدادم صدامم در نیومد یه دقیقه میخوای کوس بدی شهر رو خبر دار کردی، منم تلمبه هامو تند تر کردم و آبم اومد ریختم توی کوسش دوباره خودش هم یکم مالید کوسشو و دلش درد گرفت گفتم یکم استراحت کن تا بهتر بشی و رفتم حمام وقتی برگشتم صبحانه آماده بود و دو تاشون پیرهن شلوار تنشون بود صبحانه رو خوردیم و گفتم ستاره کارتم رو بهت میدم برو کرایه خونه عقب افتادتون رو بده چیزی هم داری بیار دیگه نمیخواد برید اونجا فرزانه گفت با همون لباس مزخرفهای خودمون برو کسی نفهمه چی شده که اگر کسی پیگیر شد چیزی نفهمه گفت آفرین عقلت رسید، رفت توی اتاق لباسهاشو پوشید منم رفتم توی اتاق بغلش کردم و کیرمو چسبوندم به کوسش گفتم مراقب خودت باش زود بیا گفت باشه عزیزم از هم لب گرفتیم و اومدیم بیرون به فرزانه گفت: عشق حالاتون رو بکنید من برگشتم محسن ماله منه ها و 3تایی خندیدیم ستاره که رفت فرزانه گفت دیشب عالی بودی واقعا لذت بردم چند سال بود چنین لذتی رو تجربه نکرده بودم گفتم تو هم طلاق گرفتی؟ گفت چرا میپرسی؟ گفتم همینجوری گفت بهت راستشو میگم اما به ستاره نگو گفتم باشه، گفت من طلاق نگرفتم شوهرم دست بزن داشت داداش بی غیرتمم پشتیبانی شوهرمو میگرفت اونم معتاد بود من از خونه فرار کردم گفتم پس یعنی الان متاهلی گفت اوهوم گفتم پس دیشب یه زن متاهل رو از کوس کردم؟ گفت این زن متاهل می خواد تا همیشه ماله تو باشه گفتم منم همه چیزتو دوست دارم،گفتم چرا انقدر بد میخوری؟ گفت از دیشب میگی؟ ببخشید صدای سکستون با ستاره حشریم کرده بود و دلم میخواست فقط بکنی توی کوسم گفتم الان می تونی بخوری برام؟ گفت بله عزیزم گفتم پس شروع کن شلوارکمو دراورد و گفت عجب کیریه از دیشب تا حالا دو تا کوس رو کرده بوسیدش و گفت نوش جونش و شروع کرد خوردن واقعا لذت بخش میخورد گفتم بسه بلند شدم یه لب ازش گرفتم گفتم دوست دارم کونتو بکنم گفت باشه اما دستتو بیار تا توف کنم توی دستت حسابی توف بزن که لیز بشه حسابی توف زدم و کیرمو کردم توش گفت آی، آی ‌آی کونش تنگ بود اما نه انقدری که نسه توش کرد گفتم تا حالا چندبار کون دادی گفت نمیدونم گفتم محشره کونت یکم نگه داشتم و شروع کردم تلمبه زدن من لذت میبردم از تنگی اش اما اون داشت با همه توانش به روتختی چنگ میزد آروم آروم توی کونش تلمبه میزدم و لذت میبردم گفت تندترش کن تا زودتر تمام بشه اما من آروم آروم تلمبه میزدم التماسم میکرد محسن جانم تندترش کن فدات بشم قربونت برم محسن جانم، زد زیر گریه کیرمو دراوردم گفتم باشه فرزانه جان گریه نکن عزیزم گفت نه بکن، تندتند تلمبه بزن زودتر تمام بشه نمی تونم دردشو زیاد تحمل کنم یه توف زدم کیرمو تا ته توی کونش جا کردم و شروع کردم تند تند تلمبه زدن فرزانه صداش در نمیومد منم می خواستم زودتر تمام بشه و تند تند تلمبه میزدم آبم اومد و خالی کردم توی کونش و فوری کیرمو دراوردم یهو پهن تخت شد گفتم فرزانه؟ فرزانه جان؟ دیدم خیلی گریه کرده بغلش کردم و بوسیدمش گفتم تقصیر من نبود شهوتم خیلی بالا بود گفت میدونم اشکالی نداره اما همچنان داشت گریه میکرد و با دستش سوراخ کونشو میمالید خیلی دوستش داشتم تحمل ناراحتی اش رو نداشتم همین طور که روی شکم افتاده بود سرمو کردم توی کونش و شروع کردم لیس زدن سوراخ کونش گفت محسن جان نه نکن اینکارو گفتم فرزانه ساکت باش و لذت ببر سوراخ کونشو لیس میزدم با زبونم رو به همه سوراخش می کشیدم انقدر بهش حال داد که خودش کونشو تکون میداد گفت حال میده محسن جان دردش رو دیگه حس نمی کنم گفتم یه بوس میدی؟ گفت الان سرت توی کونم بود حالم بهم میخوره بهت بوس بدم گفتم سرم تو کون خودت بود تو کون من که نبود گفت یکم دیگه کونمو لیس بزن خیلی حال داد بهم بعدش بهت بوس میدم، لنتی نزدیک به یه ربع کونشو لیس میزدم که زنگ اف اف رو زدن، ستاره بود اومد لباس هامون رو پوشیدیم تا اومد داخل گفت زود اومدم نذارم زیاد بدون من عشق و حال کنید فرزانه گفت درستش کردی؟ گفت عالی، حله، ستاره رفت حمام و اومد وسط حال دراز کشیده بودم و فرزانه توی بغلم بود که ستاره هم اومد گفت منم بغل فرزانه روی بازوی چپم خوابیده بود و ستاره روی بازوی راستم گفتم هر دوتون رو خیلی دوست دارم واقعا عالی هستید اونا هم گفتن ما هم تو رو دوست داریم…
از اون روز من توی اون خونه با فرزانه و ستاره زندگی میکردم تا اینکه یه روز حال ستاره بد شد و رفتیم دکتر گفتن سرطان پیشرفته رحم داره عملش کردن اما بخاطر مشکل قلبی که داشت فوت کرد چند ماه بعد هم فرزانه که برای خرید بیرون رفته بود چون فراری بود توسط پلیس دستگیر شد شنیدم شوهرش دنبالش میگشته تازه همه حرفایی هم که گفته بود دروغ بود…

نوشته: محسن


👍 7
👎 9
21001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

953182
2023-10-17 23:31:03 +0330 +0330

داستانت نقطه عطفی در شهوانی بود
دیگه ملت شربت نمی خورندو ایستک م یخورند و کص می دن

4 ❤️

953207
2023-10-18 01:06:55 +0330 +0330

این چه‌کص‌شعری بود

1 ❤️

953211
2023-10-18 01:51:40 +0330 +0330

محسن جانم عصای حضرت موسی تو باسن مبارکت ،کمتر بزن بیشتر زنده بمونی و دیگه داستان ننویس

و من الله توفیق

2 ❤️

953231
2023-10-18 04:22:06 +0330 +0330

محسن جانم کیرم تو اون مغذت

1 ❤️

953328
2023-10-19 00:18:28 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

953920
2023-10-22 12:16:43 +0330 +0330

چقدر راحت مردم میریزن تو کص طرف مشکلی هم پیش نمیاد. یه آزمایش بدین فکر کنم همه عقیم شدن

0 ❤️