روی سرامیک های سرد کف حموم نشسته بودم و زانوهامو بغل کرده بودم و خیره بودم ب قطرات آب لغزنده روی دیوار سفید
صدای شرشر آب بهم آرامش میداد و برخورد آب با شونهی سمت راست بدنم که زیر دوش قرار گرفته بود حس جالبی بود
کسی خونه نبود که بگه آب رو ببند و آرامش فضای دلچسب این پناهگاه دخترکولویی که حالا دیگه بزرگ شده رو بهم بزنه
همون دختر کوچولویی که فکر میکردن نمیفهمه و از هرکاری و هر حرفی پیش روش ابایی نداشتن
نگاه به قطرات روی دیوار برام تداعی کنندهی خاطرات اون دختر کوچولوی نهفته در بطن ذهنم بود…همون مأمن دوران کودکی
با صدایی ناله وار از خواب بیدار شدم
ترسیدم
مامان مریض شده بود؟ بابا هم که رفته بود سفر کاری…حالا چیکار کنم؟
هنوز چشمام کامل باز نمیشد،چتری بلند و طلاییمو از جلوی چشمام پس زدم و از اتاق رفتم بیرون
مامان تو اتاق خودشون بود و در بسته بود
بهم یاد داده بودن که قبل از ورود به اتاق دربزنم
مامان ناله میکرد …صدای پچ پچ میومد
یعنی بابایی برگشته؟
از شدت خوشحالی در زدن رو فراموش کردم و بی محابا در رو باز کردم
خدای من اینجا چه خبره؟
مامان چرا لباس تنش نیست؟
اون آقا که مثل مامان لخته کیه دیگه؟
مگه مامان نمیگفت نباید بدن لختتو کسی ببینه؟پس چرا خودش لخته؟
گیج و منگ بودم
هردو به من خیره بودن که مرده با اخم وحشتناکی اومد طرفم
یقهی لباسمو گرفت و منو کشید بالا تا جلوی صورتش و غرید جرأت داری به کسی بگو تا هم خودت هم مامانتو با هم بکشم، گمشو برو بیرون…
اول وحشت کردم بعد بغض کردم…مگه مامان نمیگفت نمیذارم کسی اذیتت کنه؟چرا هیچی نمیگه؟
شاید چون مریضه نمیتونه!!ولی اگه مریضه چرا لخته؟
مگه من وقتی مریض میشم کلی لباس تنم نمیکنه،پس خودش چرا…
یهو اون آقا منو هل داد بیرون و درو محکم کوبید بهم
از ترسم رفتم تو اتاقم و درو قفل کردم
پشت در نشستم و کلی گریه کردم
میدونستم مامان داره کار بدی انجام میده.آخه لخت بودن و…
یاد حرف بابا افتادم
مانا بابایی اگه یه روزی دیدی مامانت کار اشتباهی کرد زودی بهم خبر بدیااااا
اگه به بابایی نگم ناراحت میشه
اروم قفل در رو باز کردم و رفتم بیرون
انگار دیگه مامان درد نداشت چون داشتن جر و بحث میکردن
گوشی تلفن رو برداشتم و بردمش توی اتاقم
شمارهی بابا توی حافظش سیو بود
دکمه اولی رو زدم و منتظر صدای مهربون بابایی بودم
-الووووو
این که یه خانومه!!!
+الو بابایی من کجاس؟
بابام جواب داد
-سلام بابایی خوبی؟
+بابایی چرا نفس نفس میزنی؟اون خانومه کی بود؟
-هیچی بابایی داشتیم ورزش میکردیم نفسم گرفته…
-هههههههههه
+بابایی اون خانومه کیه که داره بهت میخنده؟
-هیچی بابا کاری داشتی؟
+نه نه خدافظ
گوشیو قطع کردم…
یه چیزایی میفهمیدم…
درک کردم که شرایط هر دوشون مثل همه…
میتونستم حدس بزنم چه خبره…
بعد از مدتی مامان خواست بیاد تو اتاق که دید در قفله
-مانا دخترم درو باز کن…
مامان چقد مهربونه،حتما اومده بگه اون آقاهه رو دعوا کرده
درو باز کردم
همون لباسای دیشبی تنش بود
منو توی بغلش گرفت و گفت
-ببخشید مامانی این آقا داداشمه ولی بابات نمیدونه
بهش نگیاااا عصبانی میشه مامانیو میزنه هاااا
داییم بود؟چرا ندیدمش تا حالا؟
چیزی نگفتم و فقط سرم رو تکون دادم
اگه داییمه چرا لخت بودن؟
چرا…؟؟؟
چرا…؟؟؟
چرا…؟؟؟
فرداش بابام اومد خونه.برام یه عروسک خیلی خوشگل خریده بود…منو بغل کرد و آروم تو گوشم گفت
+بابایی اون خانومه عمهی منه؟
-اومممم آره دخترم آره
روزها و هفته ها و ماه ها پشت هم رد میشدن و من بزرگ میشدم و واقف بر اعمال پدر و مادر خائنم
ازشون متنفر بودم
دیگه داشتم دبستان رو به اتمام میرسوندم و خیلی از مسائل جنسی رو میدونستم ولی نه کامل…
یروز که باز هم مادر با یه آقای جدید توی اتاق بودن از سوراخ قفل اتاق نگاه کردم
لبای هم رو میبوسیدن و دست میکشیدن روی بدن هم دیگه
مرده دستشو برد زیر تاپ مامان و آروم از تنش درش آورد
من چرا تاحالا این سوتین قرمزه رو تن مامان ندیده بودم؟
چقد خوشگله…
گردن مامان رو میبوسید و لیس میزد
مامان ناله میکرد
روی سینه هاشو میک میزد و مامان چنگ میزد به موهای فرفری و بلند مرده
پیرهن شکلاتی خودشو هم دراورد و بعد مامان رو انداخت روی تخت و شلوارکشو دراورد
وای شورتشم همون جوری قرمزه
مامان بلند شد و شلوار مرده رو درآورد
شورتش مث شورتای بابا از این آبی بلندا نبود
مث شورت زنونه بود و کیرش توش معلوم بود
مرده چقد خوش هیکل بود
تنم داغ شده بود و حس عجیبی داشتم
مرده شورت و سوتین مامانو دراورد و مامان هم شورت اونو
مامان چهار دستو پا وایساد
اون خالکوبی روی کمرشو چرا ندیده بودم؟
مرده کیرشو کرد تو بدن مامان
مامان مدام ناله های آشنا میکرد
پس سکس اینجوریه…
مرده خیلی تند داشت خودشو میکوبید به مامان
مامان داشت جیغ میزد و رو تختی و با اون ناخونای قرمزش چنگ میزد
که سایه ای رو روی در حس کردم
بابام بود…
منو زد کنار و رفت تو اتاق
ترسیده بودم
فرار کردم رفتم تو اتاقم و درو قفل کردم
صدای جیغ و داد میومد و بعدش سکوت…
یک ساعتی گذشت که جرأت کردم برم بیرون
آهسته قدم برمیداشتم به سمت اتاق
همه جا خون بود
مامان…
اون آقا…
خون…
بابا اما نبود
ترسیدم و جیغ کشیدم
فرار کردم و رسیدم به خونه همسایمون
براش گفتم مامانم مرده
اومدن و دیدن آبروی ریخته شده رو
زنگ زدن به پلیس و آمبولانس
بابام دستگیر شد
حکمش اعدام بود
خونوادهی مادرم رضایت دادن بخاطر ننگ دخترشون
بابا زندان بود و من حالا بزرگ شده بودم و مونده بود که رضایت بدم
من اما رضایت ندادم
پای چوبهی دار بهش گفتم
+تو هم مثل مامان بودی…مانا کوچولوی قصه الان دیگه بزرگ شده بابا
تو هم خائنی
پس جزای هر دوتون مرگه…
نمیدونم به کدوم نقطه از دیوار خیره مونده بودم ولی با برخورد قطرات سرد آب به سرشونه ام به خودم اومدم…
حقشون بود مگه نه؟
نوشته: نیلا
با اینکه داستان خوبی بود از نظر من یه نقطه ضعف داشت…
سیاهی افکار راوی به سادگیش نمیخورد
همینو من مینوشتم میگفت فاقد تم سکسی یا چه میدونم خشخونت باره یا اینکه سایز دول پدر کمتر از حداقل ذکر شده در.مرامنامه شهواننی (18 سانت) است
لایک کردم ولی خیلی ساده و خام بود. این که نوشتید پیرنگ یه داستان قوی میتونه باشه
به امید خوانش نوشتههای قویتری که از قلم شما برمیاد
آره تو با ادمین “عزیزت” خوش باش… من خایه هاش… میمالم براش
ذهن باز و خلاقى داريد
حدس زدن در مورد جمله بعدى سخت بود
حس رو قشنگ انتقال دادى
شور قلمت جاودان
لایک نیلا ؛
چند تا کار خوب توی داستانت بود که میگم ،،اولا سوژه داستان نسبتا تازه بود یا لااقل از این زاویه واکاوی نشده بود دوما نگاه برابری به زن و مرد داشتی چیزی که کمتر خانما انجام میدن سوما تریلر نسبی قصه بود جایی که بلافاصله رفتار مادر با کار مشابه پدر همسنگ میشه و چهارم که مهمتره اینه که تو داری بهتر مینویسی و این عالیه
با بخش خشونت و آدمکشی داستان خیلی کنار نیومدم و میشد خلاقانه تر باشه …طنز تبخ دایی و عمه خوب و تکان دهنده بود … و پایانی که بهتر بود بهتر نوشته میشد … دست مریزاد
چه خوب هر شب با بهترینها بودن
و خستگی از تن بدر مردن
نیلای عزیز داستانت ناخواسته منقلبم کرد
به جرات میگم یک لحظه ذهنم تاریک شد و جا خوردم
کمی بیش از اندازه تاریک شد
مهم البته حضور نازنین خودت هست
و زحمت دستانت همراه با رقص قلمت
سپاس از شما
لایک بانو
خوب بود نیلای عزیز یکم البته به شخصیت معصومانه داستان نمیخورد یهو جوکر بشه:/ ولی خوب بود من حیث اللمجموع
جزای هر ادم خائنی مرگه…
افرین نیلا جون خیلی قشنگ نوشتی .
لایک گلم ? .
ضعيف بود!
كدوم آدم عاقلى وقتى از خونش زنگ ميزنن بهش، ميذاره معشوقش تلفنو جواب بده؟! سر اين نكته كلى خنديدم!
من كسيم كه سال ها خيانت بابامو ميدونستم و بعد ها فهميدم مامانمم دست كمى ازش نداره! اما اين كه تو يه روز و همزمان هر دو در حال خيانت باشن و من هر دو رو همزمان بفهمم خيلى دور از ذهنه!
اميدوارم بهتر و منطقى تر بنويسى نيلا جان
عالی بود کامل میشد خود رو تو داستان پیدا کرد و جا داد تامل برانگیز جالب
باحال نوشته بودی.
آره سزای خیانت همینه.
مرد و زن تا وقتی مجرد هستن هرکار بکنن مشکلی نیست.ولی متاهل که شدن باید بچسبن به زندگی.
هیچکس هیچکس رو مجبور نکرده ب اردواج
نيلا جان من به عنوان يه خواننده نظرمو ميگم و توصيه ميكنم اگه دنبال بهتر شدن و قوى تر هستى، بهتره انتقاد ها رو بيشتر از تعريف و تمجيد ها جدى بگيرى.
روح اون بچه داغون شد، مثل من و مثل خيلياى ديگه! بله من اين پيامو عميق تر از چيزى كه بتونى تصور كنى درك كردم.
ممنون بابت توضيحاتت اما همچنان ميگم كه روند داستان منطقى نبود و متن اون پختگى لازم رو نداشت. من نويسنده نيستم و نميتونم بهت بگم اگه اينجورى مينوشتى بهتر ميشد يا… من صرفاً به عنوان يه خواننده ميتونم بگم با وجود اين كه قلم خوبى دارى، به دلايلى كه قبل تر گفتم داستان ضعيف بود. ?
خیانت
خشونت
و مرگ…
جدا از تموم اهدافت برای نوشتن داستان ،سیاهیش بیشتر از اونی بود که بتونم تحمل کنم. دوسش نداشتم نیلا و کاش دیگه هیچوقت اینجوری ننویسی :(
نیلا جان…
روند داستان خیلی بی وقفه و سریع اتفاق افتاده بود. می شد کمی با طول و تفسیر دادن جمله ها، داستان رو تاثیرگذارتر کرد و از این حالت باری به هرجهت بودن که انگار فقط نویسنده دوست داشته چیزی بنویسه و پایانش برسه، در بیاد. و نکته ی دیگه اینکه فکر نمیکنم بچه ی دبستانی چنین درکی از خیانت و روابط نامشروع پدر و مادر بتونه داشته باشه. (بچه های نسل فعلی بله، اما به دلیل خاطره گونه بودن داستانت، برای بچه های نسل های قبل تر فکر نمیکنم چنین درک واضح و شفافی از خیانت توی بچگی وجود داشته)
مورد جالب گونه ی بعدی که خیلی توجه منو جلب کرد، موضوع دیدن سکس مادر و آقای غریبه از سوراخ کلید و قفل در بود. اول اینکه فکر نمیکنی اون سوراخ به حد کافی تنگ و کوچیک هست که نشه به وضوحی که تعریف کردی، با استفاده ازش همه چیز رو دید؟ و تو حتی در توضیح جزئیات هم کم نگذاشتی! نمیشه که دختر خوب! از اون سوراخ قفل و کلید رنگ لاک و تتوی روی کمر قطعا مشخص نخواهد بود. بگذریم از اینکه خیلی کلیشه ای طور، مثل همه ی داستان های مشابه، تخت دقیقا روبروی در و سوراخ بوده و با وضوح اچ دی همه چیز دیده شده.
و مورد آخر
حکم مرد اعدام بوده اما در قانون مجازات اسلامی، قتل فراش نام این نوع ارتکاب به قتل هست و معنای اون هم این هست که اگر مرد، زن خود و مرد غریبه رو در حین ارتکاب به زنا به قتل برسونه، از حکم قصاص یا اعدام معاف میشه. تنها در صورتی که زن مکره نباشه (با تمایل به خیانت و زنا نپرداخته باشه) و شوهرش او را به قتل برسونه، شوهر قاتل در بند معافیت از قصاص قرار نمیگیره که در داستان تو، زن کاملا با تمایل خودش داشته با مرد غریبه سکس و یا خیانت و زنا میکرده و به هر حال پس از قتل به دست همسر، هیچ مجازاتی شامل حال مرد نبوده. اینم موضوعی بود که بهش دقت نکرده بودی و بدون علم راجع بهش نوشته بودی.
در هر صورت، وقتی توی همچین فضایی با حجمی از خوانش در بین همه ی اقشار از باسواد تا بی سواد، مینویسی و مسئولیت بزرگی مثل نوشتن و آگاهی دادن رو قبول میکنی، بهتره که اطلاعات درست بدی و تخیل ذهنیت رو از اون حالت کلیشه ای خارج کنی.
امیدوارم هدفی که از پرداختن به این موضوع داشتی، در ابعاد بزرگتر محقق بشه و هیچ بچه ای هیچ کجا از مسئله ی خیانت پدر و مادر آسیب مستقیم و غیر مستقیم نبینه.
موفق باشی دخترجان.
بازم داستان کلیشه ای بابا خلاقیت بخرج بدین یکم به مغزتون فشار بیارین. ریدم به مغز نداشتت
براوو…لذت بردم مختصر و کلی نوشته بودی ،طولانی نبود ولی فضای داستان همه چی داشت شاخ و برگ خوبی بهش دادی وپایان خوبی براش در نظر گرفتی :) چقدر خوب بود که دختر این داستان به همینجا تموم نمیشد و خودش ادامه پیدا میکرد اخه شخصیتش برام جالب بود…
سلام حسین هستم.
قد 190
وزن 90
طول 19
قطر6
چشمام آبی
ورزشکار و سیکس پک
فوقالعاده هات و حشری
زوج های محترمی که دنبال یه نفر سوم با شخصیت و مودبن که هم بده هم بکنه، میتونن فی المجلس برن تو کون من.
زیر داستانا جای تبلیغ کس و کون و کیر نیست.
ــــــــــــــــــ
پ.ن: اطلاعات اول کامنت تخیلی بود.
سرد سرد سرد تلخ تلخ سیاه سیاه عالی بود قلمت همیشه روان باشه
خب با نظر هاله جان بیشتر موافقم تا بقیه دوستان
گفتنی ها رو هاله گفت
قبل از نوشتن برای هر موضوعی حتی اینجا تحقیق لازمه چون ایرادهای جزئی تاثیر گذاری قلم رو از بین میبره
با مستر کینک هم موافقم طرح خامی بود که نیاز به کند و کاو خیلی زیادی داشت تا موثر واقع بشه
به صرف نشون دادن خیانت و تاثیر روی بچه نمیشه نتیجه اخلاقی از داستان گرفت
هر داستانی با موضوع کلیشه ای رو میشه به جذاب ترین حالت ممکن نوشت تا اثرش جاودانه باشه
چندین بار گفتم اینجا برای ما محل تمرینه تا ایرادها رو پیدا کنیم و رفع کنیم شاید هر کدوم از ما با تمرین بتونیم مجموعه داستان چاپ کنیم !
پس سعی کنیم بهترین استفاده رو از اینجا بکنیم تا یاد بگیریم
امیدوارم موضوعات بهتر و پخته تری ازت بخونم نیلا جانم
همونطور که دوستمون اشاره کرد حکم اعدام طی شرایط خاصی در این مورد اجرا نمیشه ولی در کل قلم خوبی داشتی و اینکه خیلی شاخ و برگ دار نکردی ماجرا رو ولی یکم آدمو فرو میبرد تو نقشه میشد یجورایی حستو از دید خودت درک کرد،موفق باشی
داستان یا نوشته در هم ریخته و بدون چهار چوبی بود بشدت سردرگم میکرد خواننده رو و کلافه بجای اینکه حس کنم یه متن منسجم رو دارم میخونم مدام ادمو پرت میکرد تو این فضا و اون فضا شاید سوژه خوبی بود اما نویسنده نتونستم بود اونو در بیاره و انگار پیامک های بریده بریده رو قصد داشت بعنوان یه داستان بخورد خواننده بده تنها قسمت مفید داستان نیلا خانم نتیجه گیری داستان بود که از اول سعی داشتی به خواننده منتقل کنی اینقدر درگیر رنگ شورت و موی کاراکتر های قصت بودی که فراموش کردی خود داستان رو پیش ببری امیدوارم بتونی کم بنویسی اما جذاب بنویسی تا مجبور نشی بخاطر نوشتن افت کیفیت به داستانها بدی دیسلایک میکنم و با ارزوی اینکه شاهد داستان بهتری ازت باشم.امیدوارم نقد منو بحساب دیگه نزارید چون دوست دارم شاهد داستان و قلم بهتری از شما باشم ?
نیلا
اگر تو نویسنده این داستانک نبودی من نه نظری میدادم نه لایک میکردم چون از قلمت خوشم میاد دخترجان
از ضعیف بودنت خوشم نیومد. از تعداد لایکات مشخصه که دوستان تو رو لایک کردن نه نوشتهاتو خودتم اینو میدونی ولی قرار نیست با یه داستان شتابزده و ضعیف بگی نمینویسم! راهکاری که بهت میدم شفافه بنویس و متنتو بذار کنار بعد مدتی سراغش برو خودت متوجه نقاط ضعف و قوتت میشی باهات شرط میبندم ایده و نوشتن و انتشار این داستانک ۴۸ ساعت کمتر طول کشیده
درود، بی تعارف و غلو موضوع داستان جدید بود خوشم اومد، اما باتوجه به اینکه نظرات دوستان از بالا تا پایین خوندم با کامنت هاله و ایلونا بیشتر موافق بودم پس علاوه بر امتیاز مثبت 50 ی منفی دیس9 هم میدم، مانا باشی ?
از سولاخ قفل نمیشه همون جلو رو دید. سه بعدی از همون سولاخ همه چی دیده خخخخ
الان وقت شد ک بخونمش نیلا جان…لایک ۵۴…
موضوع ممنوعه ای بود ک به خاطر همین منزجر کننده بود، انگار ک قداست مادر لکه دار میشد و همین منزجر کننده بود، اما این روزها کم هم نیست این اتفاقات… خیانت های متقابل و …
نقد بعضی از دوستان رو خوندم و دیدن جزئیاتی مثل رنگ ناخن از کلید در خب سخته، و البته حکم پدر اعدام نخواهد بود.
امیدوارم بازم ازت بخونم و پیشرفت کنی.
عالی بود خوشم اومد
ادبیاتی قوی هنرمندانه ظریف و پرمایه
داستان رو گرچه غم انگیز اما شاعرانه بیان کردی لایک
نوشته نسبتا خوبی بود و زاویه نگاه نویسنده ب موضوع خیانت دو طرف هم برام جالب بود اما یکم سطحی نوشته شده بود
خدا ازت نگذره نیلا
مور مور شدم
کی وقت کردی اینقدر سیاه بنویسی؟
کی وقت کردی اینقدر سیاه فکر کنی؟
تصویر پردازیت عالی بود قشنگ حسش کردم
و موضوع تلخ
حقیقتی تلخ
لایک به نوشته ی قشنگت