عشق دبیر فیزیک

1392/09/03

اسم من ترانه است.19 ساله هستم.می خوام شما رو درحس کردن مهم ترین ترین خاطره زندگیم شریک کنم.
ساعت از 9 گذشته بود.با خودم گفتم نکنه نیاد؟صدای ایفون رشته افکارمو پاره کرد.رو به روی اینه ایستادم دستی به موهای مشکیم کشیدم.شیطنت از چشمانم می بارید.صدایش را از پذیرایی می شنیدم که با پدرم خوش وو بش می کرد.از اتاقم خارج شدم چشممو به چشمای قهوه ای روشن او دوختم.با همان صدای رسای همیشگیش گفت:خوب…شروع کنیم؟
مرد محبوب من اقای احمدی دبیرفیزیکم بود.مردی جذاب با قامت کشیده که 48 سال داشت.ارامشی همیشگی در نگاهش جریان داشت.می پرستیدمش.شخصیت ارام و مهربانش را.افکار ازاد از قید تعصبش را.4 سال بود که از همسرش جدا شده بود.تنها فرزندش پسر 27 ساله اش بود که در المان تحصیل می کرد.تقریبا یک سالی می شد که به من خصوصی درس می داد.نمی دانم چه نوضیحی باید درباره رفتارش بدهم گاهی شیطنت های کوچکم را بی پاسخ نمی گذاشت گاهی هم حتی نگاهش را ازمن می دزدید.نمی خواستم دیدارهای مان به پایان برسد.اردیبهشت بود و ما به پایان سال تحصیلی نزدیک می شدیم.باید کاری می کردم
سه شنبه باز هم به خانه ما امد.کمی صمیمی تر رفتار کرد.نمی توانستم نگاهم را از لبهای صورتیش بردارم.فکرم همه جا بود به غیر از مزخرفات فیزیک و فرمولهایش.دلم می خواست محکم بغلم کند.ببوسد.از نگاهم افکارم را می خواند.گوشه ی لبش را با دندان گزید.به چشمانش نگاه کردم.شهوت را در ان چشم ها دیدم.اروم گفت:حواست کجاست؟زمزمه کردم پیش شما.دستش را بر گونه ام کشید و لبخند زد.بعد از ان همه چیز مثل روزهای دیگر سپری شد اما من می دانستم دیگر هیچ چیز مثل قبل نخواهد بود.احساس می کردم به من نزدیک است همیشه.چند روز بعد در حیاط کلاس کنکور دیدمش.می دانستم انجا تدریس دارد اما روز دیگری کلاس داشت برنامه اش را می دانستم.ساعت حدودا 8.30 بعد از ظهر بود.کلاسم تمام شده بود.از دور به نظر میامد منتظر است.نزدیک رفتم سلام کردم.به قدری تصنعی اظهار تعجب کرد که خنده ام گرفت.کمی ماندم و با دوستانم صحبت می کردیم.عرض حیاط اموزشگاه را می رفت و بر می گشت.7 تا 8.30 اخرین کلاسها تشکیل می شد.پس انجا چه کار داشت.در اموزشگاه فقط دفتر دار بود و او و من ودوستم.به طرفش برگشتم تا خداحافظی کنم.ندیدمش.راه ورودی به کلاسها یکی دقیقا از دفتر می گذشت و دیگری ازدر پشتی.من از در پشتی وارد راهرو شدم نمی خواستم دفتر دار سوال و جوابم کند که چرا مانده ام.از گوشه در دفتر داخل را نگاه کردم فقط دفتر دار عنق را دیدم که مشغول مرتب کردن اوراق روی میزش بود.از پلکانی که به طبقه بالا منتهی می شد بالا رفتم.در یکی از کلاس هایی که پنجره نداشت اندکی باز بود.فقط چراغ راهرو روشن بود.در را به ارامی باز کردم.پشت به در روی صندلی نشسته بود.ارام صدایش کردم:اقای احمدی کلاس دارین این وقت شب؟نگاهش جور دیگری بود حتی کمی ترسناک.از جایش بلند شد و به طرفم امد بدون هیچ حرفی دستش را روی چانه ام کشید بعد کمی بالاتر.لب هایم را به ارامی با انگشتانش نوازش می کرد.باز لبش را گزید ارام چونه ام را به سمت خودش کشید و لب هایش را روی لب هایم گذاشت.بوسه های کوچک تبدیل به بوسه های شهوانی شدند.زبانش را در دهانم فرو کرد.می لرزیدم.می خواستمش.منو به خودش می فشرد و لبانم را زبانم را با ولع می مکید.خیس شدم دلم فقط اورا می خواست.بوی بدنش را می خواست.بلاخره بوسه را تمام کرد کتش را روی زمین پهن کرد.با سر اشاره کرد که بنشینم.در حالی که اطاعت می کردم صدای بسته شدن در نیمه باز را شنیدم.تنها روشنایی اتاق هم رفت.کنارم نشست.محکم مرا در اغوش کشید.بین بازو هایش بودم دیگر هیچ نمی خواستم مقنعه ام را از سرم در اورد.دکمه های مانتو را باز کرد.با تی شرت و جین در اغوشش بودم.بی طاقت بود لباسم را به سرعت در اورد.سرش را روی سینه هایم گذاشت و می بوسید و می لیسید.خودش ارام لباس های خودش را در اوردفقط شلوار داشت در حالیکه من با لباس زیر روی کتش دراز کشیدموپاهایم روی زمین سرد بود.رویم دراز کشید.گردنم را می بوسید.دستم را روی کمرش گذاشتم فهمید دیگر تحمل ندارم.کمر بندشو باز کرد.شلوار و شرتشو با هم در اورد دوباره روی من دراز کشید با دست راستش موهایم را از صورتم کنار می زد و با دست دیگر شرتم را در اورد.خیس خیس بودم دلم می خواست چیزی پرم کند پاره ام کند.کمرش را چنگ زدم.دست چپش را زیر سرم گذاشت پاهایم را باز کردم.التش را بین پاهایم می مالید.اهههههه کشیدم.فورا لبم را به دهان گرفت و هم زمان می مکید.اخ که چقدر دلم فشار التش را می خواست اب کمرش را.باکره بودم و خوب می دانست.پای چپم را بالا کشید و کیرش را در شکاف باسنم تکان می داد.دلم فریاد می خواست.دوست داشتم بکارتم را باعشق پاره کند اما نکرد فقط بین پاهایم التش را تکان می داد.شکافم از داغی التش و اب خودم می سوخت لبش را برداشت ارام صدایش کردم:محمد…بکن توش.من جونم رو هم به خاطر تو می دم.فقز بهم خیره شده بود.دستم را در موهای جو گندمی اش فرو کردم.سرعتش را زیاد کرد.داشتم منفجر می شدم.اه اهههههه …محمد…با ناله ای بی حال شدم فشار مایع گرمی را احساس کردم نگاه عاشقانه ای انداخت و بلند شد.با دستمال سریعا مرا از ابش پاک کرد.کمک کرد لباسهایم را بپوشم خودش هم لباسش را پوشید.ارام از ان کلاس خارج شدیم.از در پشتی بیرون رفتیم. درحالیکه هر دو خوب می دانستیم دیگر هم را نخواهیم دید.
پایان.
این خاطره مربوط به یکی از دوستان من هست که با من در میون گذاشتند.راست و دروغ بودن اون هم پای خودش است!در ضمن اسامی هم تغییر داده شدند.

نوشته: شیدا


👍 0
👎 0
80794 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

405369
2013-11-24 14:14:52 +0330 +0330
NA

نگو توروخدا!
من سه تا دبیر مرد دارم که همشون یه مقدار عوضی و خوشتیپ هستن!
اصلا احساس امنیت نمیکنم
حتی یکیشون جرعت کرد دست منو بگیره!
آخ…حتی فکر اینکه به من نظر داشته عاصی م میکنه.عوضی 50 سالش میشه
همه ی مردا مثل هم هستن…هرچه بزرگتر عوضیتر…من حتی نسبت به پدر خودم احساس امنیت نمیکنم…نمیدونم چرا امشب این حرفا رو اینجا میزنم اما…
بیخیال"

0 ❤️

405370
2013-11-24 14:40:59 +0330 +0330
NA

خداوکیلی خیلی جرات کرده تو کلاس درس ترتیب دختره رو بده!
:D
فقط به خودش فکر کرده دختر هم به تخمش
:))

0 ❤️

405371
2013-11-24 15:05:26 +0330 +0330
NA

عاغا ما هم یه دبیر فیزیک داشتیم با قیافه ی فوق تخیلی! قد کوتاه و… خلاصه ترکیبش جالب نبود :|
ولی اینقدر خوش اخلاق و شوخ بود که کل دخترای کلاس عاشقش شده بودن :| مثلا کلاس کنکور بود
اینقدر دخترا به خاطرش گیس و گیس کشی راه انداختن…
بدبخت همون سال فرار کرد کانادا :|

0 ❤️

405372
2013-11-24 15:16:25 +0330 +0330
NA

نیوتن کصافط ،ببین فرمولای تخمی جناب،چه به روزمون آورده.

0 ❤️

405373
2013-11-24 15:22:02 +0330 +0330
NA

منم مدرس خصوصی هستم و ریاضی درس میدم ولی شاگردای دختر اصلا اینقدر راحت پا نمیدن.
تا حالا توی 7 سال تدریسم حتی یه شاگرد هم بهم کس یا کون نداده. به نظر من کسشعر بود چون زیادی هواسش به راست جلوه دادن داستان بود.
کیرم تو کونت آقای داستان نویس!! شرط میبندم تو هم تدریس میکنی ولی برای پسرا!!! و دلت شاگرد دختر میخواد !!!
بیخیال حاج عمو

0 ❤️

405374
2013-11-24 15:37:14 +0330 +0330
NA

نگاه عاشقانش اون لحظه واقعآ جالب بوده ! خخخخخخخخ

0 ❤️

405375
2013-11-24 15:45:16 +0330 +0330

در کل داستان خوبی بود ولی غلط املایی زیاد داشتی
تکلیفت رو روشن کن یا محاوره ای بنویس یا فارسی ثلیس از یه جایی به بعد
لحن داستان عوض شد…اگه میخای به سکس توی داستان هیجان (سر رسیدن دفتردار)
بدی جوری فضاسازی کن که برا خواننده قابل باور باشه.که هم لذت سکس رو روی اونجاش!
حس کنه هم هیجان سر رسیدن دفتردار رو
مهم نیست داستان مال کیه مهم اینه که خواننده رو به اون فضا ببره راست و دروغش مهم نیست اصرار ب راست بودنش نکن
مرسی محمد

0 ❤️

405376
2013-11-24 15:48:50 +0330 +0330
NA

doki-kar balad عزیز
فارسی سلیس :)

0 ❤️

405377
2013-11-24 18:11:51 +0330 +0330
NA

به معلم فيزيك بده به معلم رياضي و زبان و شيمي و زيست هم بده (اما به معلم قران نده ). به سرايدار و راننده تاكسي و بقال محله و مدير مدرسه و پاركبان و چند نفر ديگه هم بده تا تجربه ات كامل بشه بعد از سر خيابان دو تا پفك نمكي با يه خيار بگير و برا كونت يه جشن كوچولو ترتيب بده
ضمنا به دوستت بگو من هم تدريس خصوصي عربي را به عهده ميگيرم.

0 ❤️

405378
2013-11-24 18:43:14 +0330 +0330
NA

ajab
ke intor…

0 ❤️

405379
2013-11-25 01:38:43 +0330 +0330

جالبه که دوستانی که اینجا املا صحیح میکنن و به انشا ها نمره میدن خودشون غلط املایی دارن

0 ❤️

405380
2013-11-25 03:35:58 +0330 +0330
NA

مطمئنأ اون آقا نمیاد به خاطر دختر هرزه ای مث تو موقعیت خودشو به خطر بندازه و رابطه سکس کامل با تو داشته باشه.فقط میخواسته یه کوچولو از بدنت استفاده ( سوء استفاده ) کنه که به چیزی که میخواسته رسیده.در ضمن در اتمام سکستون نگاهش فاتحانه بوده نه عاشقانه.این قدر اسم عشق رو خراب نکنید تو رو خدا

0 ❤️

405381
2013-11-25 09:32:21 +0330 +0330
NA

منم دبیر ریاضیم بهم نظر داشت ولی فقط تونست یه بار تو کلاس منو بغل کنه و ببوسه :(

0 ❤️

405382
2013-11-25 17:55:56 +0330 +0330
NA

خیلی قشنگ بود
اورین
گاهی پیش میاد ادم عاشق مردای سن بالا بشه
:-D
مثل من
:P

0 ❤️

405383
2013-11-28 11:54:05 +0330 +0330

بد نبود، ولی ننویس . . . . . . . . . . . . .
به نظرم ترجمه یک داستان خارجی بود. دیگه ننویس.

0 ❤️