عبرت

1389/11/25

سلام
مهم نيست من كي هستم يا از كجا هستم فقط اينو از خودم ميگم كه 37 سالمه و مجرد و مهندس با درآمدخوب و حتي ماشين و شركت و خونه مناسب ولي باور كنيد كه فكر راحتي ندارم و احساس عذاب وجدان راحتم نميذاره وكاملا پشيمون از كارهاي گذشته ام در زندگي .
يه شركت دارم كه هر از گاهي آخر وقتا ميرم تو اينترنت و تو سرچ داستانهاي سكسي به اين سايت برخوردم كه حدود يه هفته اي هست كه بعضي از داستاناشو ميخونم كه واقعا از خيليهاشون حالم به هم ميخوره مخصوصا سكسهاي با محارم كه منو ياد خاطراتم ميندازه و حسابي حالم بد ميشه .
البته چون خودم واقعا اين تجربه تلخ و كثيفو داشتم ميدونم بعضي از اين خاطرات سكس محارمو كه توي اين سايتها نوشتن واقعيت نداره و اينكه اين داستانها واقعي نيستن منو بيشتر خوشحال ميكنه و خواهشي كه من از شما خوانندگان و علاقمندان به سكس دارم اينه كه اصلا به سكس با خانواده خودتون حتي فكر نكنيد چون واقعا چيزي بجز عذاب وجدان و پشيموني و اتلاف وقت و … چيز ديگه اي بدنبال نداره .البته من با سكس مخالف نيستم چون واقعا ميدونم كه يه نيازه مثل غذا ولي از راه درستش . با اينكه من در دوران مجرديم 2 يا 3 بار سكس با غريبه داشتم ولي از اون سكسهام هيچ خاطره بدي و حتي عذاب وجدان نداشته و ندارم .
از يه خانواده 6 نفري بودم ، پدر و مادر و دو خواهر و يه برادر من پسر بزرگ خانواده بودم و خواهر بزرگ من هم ازدواج كرد و رفت دنبال زندگيش . باور كنيد تا 22 سالگي كه دانشجو بودم به هيچ چيز جز درس فكر نميكردم ولي رفيق شدن با يه پسر بد در دانشگاه منو تا آخر خلاف برد تو اون دوران ياد گرفتم مشروب بخورم و پاسور بازي كنم و تو محفل ترياكيا بشينم و بكشم و حتي سكس بكنم و حتي ساير خلافهاي ديگه . البته اينم بگم كه خوشبختانه آلوده نشدم و تا اونجاييكه ميتونستم درسمم ميخوندم و بعد از گرفتن ليسانس به خدمت سربازي رفتم و در يكي از مناطق دور ايران مشغول بخدمت شدم .
تو اواسط دوران خدمت سربازي با گرفتن يه مرخصي 15 روزه به خونه اومدم و چون تو خرداد ماه بود مادرم كه منو خيلي دوست داشت از من خواست كه به خواهر كوچيكم كه آخرين فرد تو خانواده بود وحدود 7 سال از من كوچكتر بود و داشت براي گرفتن ديپلمش تلاش ميكرد و كمي هم تو درس رياضي ضعيف بود باش تمرين كنم و بهش رياضي نشون بدم البته چون در دوران دبيرستان رشته تحصيلي من رياضي فيزيك بود و در دوران دانشگاه رشته مهندسي عمران خونده بودم رياضيات رو خوب بلد بودم و چون روزا بيشتر براي تفريح با دوستان بيرون بودم بنابراين فقط شبها ميتونستم با خواهرم تو درس رياضي كار كنم و اون مجبور بود شبها رو تا ساعت3 الي 4 صبح با من بيدار باشه و چون محرم من بود و در كنار من احساس آرامش ميكرد بيشتر با لباسهاي راحت پيش من تو اتاقم مينشست كه منم در حين درس دادن نيم نگاههايي به هيكل تپل و سفيدش مينداختم و چون 2 سالي بود كه سكس نداشتم خيلي وسوسه ميشدم كه هيكلشو ديد بزنم و بعدش پشيمون ميشدم اما شهوت به من غلبه كرد و يه روز بهش تمرين دادم و گفتم من ميرم بيرون و وقتي برگشتم شب تمريناتتو ميبينم و رفتم خونه يكي از دوستان و شب وقتي برگشتم بعد از خوردن شام باتفاق خواهرم رفتيم اتاق من و داشتم برگه هاشو تصحيح ميكردم كه خداييش دو مورد بيشتر غلط نداشت و من اونارو بهونه كردم و اولش حسابي باش بد اخلاقي كردم و بعد گفتم ايندفعه برات يه قانون ميذارم و اونم اينه كه اگر اشتباه كردي مجازات ميشي و حالا هم بايد مجازات بشي و خواهرمم چون هم منو دوست داشت وهم از من ميترسيد . گفت باشه هر چي تو بگي فقط عصبي نشو . وبعدش گفت من آماده ام اولش چند تا با خط كش زدم رو دستش و بازوهاش و بعد از عمد و شهوت چند تا مسئله سخت بهش دادم و اون نتونست كامل جواب بده و دوباره مجازات كه ايندفعه همه از پشت به كونش ميزدم و اونشب گذشت و دوباره فردا بهش مسئله هاي سخت تر دادم و گفتم اگر نتونه مجازاتشو سنگين تر ميكنم و دوبار رفتم خونه همون دوستم وتا عصر حدود 5 تا فيلم سوپر ديديم و حتي كمي هم مشروب خورديم و حسابي خوش گذروندم و تو اون احوال تنها چيزي كه از خاطرم نميرفت فكر هيكل سكسي و تپل و سفيد خواهرم بود و نتونستم به شهوتم غلبه كنم و شب وقتي برگشتم به خواهرم گفتم برو كمي استراحت كن و ساعت 12 شب بيا چون من كمي خسته ام و ميخوام بخوابم و اونم قبول كرد . البته هدفم اين بود كه خانوادم بخوابن بعد …/ تقريبا ساعت 12 بود و من مشغول ديدن فيلم بودم كه شنيدم صداي در اومد كه ديدم خواهرمه و اومد داخل و بعد از كمي شوخي مشغول حل تمرين و تصحيح اوراق شدم كه كمي ازش اشكال گرفتم و بهش گفتم مثل اينكه اين مجازاتها كافي نبود حالا سخت ترش ميكنم و بعد از كمي مكث و من و من كردن گفتم براي اينكه مجبور بشي خوب بنويسي و ديگه اشتباه نكني مجازاتتو اينطوري ميكنم كه در صورت اشتباه بري اون گوشه اتاق و لباستو در بياري . خواهرم كمي شوكه شد و خجالت كشيد و كمي هم ناراحت ولي من گفتم اگر اشتباه كني ، پس سعي كن اشتباه نكني ( البته اينو بگم كه درسش خوب شده بود ولي من بخاطر شهوتم امتحاناتشو سخت گرفتم ) و دوباره ازش يه سوال پرسيدم كه جواب داد و سواد دوم رو چون ميدونستم ممكنه جواب بده براش وقت گذاشتم و وقتش كه تموم شد جواب كامل نبود و بهش گفتم حالا بايد مجازات بشي و اونم گفت يه سوال ديگه اگر نتونستم بعد و منم قبول كردم و دوباره سوال و دوباره طبق وقت جواب نداد و بهش گفتم كه طبق مجازات بايد بري و اونكارو بكني اول كمي اگر و اما آورد ولي ميتونستم شهوتو تو چشماش ببينم و به من گفت كه قول بده چشماتو ببندي و منم قبول كردم و اونم كمي مسخره بازي درمياورد و بالاخره بعد از قفل كردن در شروع كرد لباساشو درمياورد و بعد به من گفت چشمامو باز كنم كه وقتي باز كردم خداييش واقعا يه مانكن بود فقط حيف كه خواهرم بود البته اون پشتشو به من كرده بود و شرتشم پاش بود و فقط لباس و سوتينشو درآورده بود و اونشبو من رفتم كنارش و گرفتمش تو بغل و فقط مي بوسيدمش كه حتي به من گفت نكنه به من نظر داري كه من گفتم نه اين فقط بوس خواهر و برادريه و وقتي كه اينو شنيد خيالش راحت شد و تا يك ساعت كنار من خوابيد البته با شرت و منم روي اينكه بهش بگم شرتشو در بياره نداشتم و فقط ميبوسيدمش وحتي به سينه هاشم دست نزدم و براي اينكه احساس بدي نكنه بهش گفتم ما محرميم و حتي ميتونيم تمام اعضاي بدن همو ببينيم و ديگه كاري نكرديم تا اينكه من برگشتم خدمت و در طول دوران خدمت فقط چند باري اونو ميبوسيدم كه بالاخره خدمت منم تمام شد و رفتم دنبال تاسيس شركت و امتحانات نظام مهندسي و فورا شركتم راه افتاد و با يه نفر شريك شدم و پيشرفت كردم و بابام هم اونزمان برام يه پرايد خريد و خواهرمم يكباردركنكور رد شده بود كه داشت دوباره براي كنكور ميخوند و هيكلش هم واقعا روزبروز قشنگتر ميشد البته تو اين دوران هم در حد ببوس و كمي هم لمس بدن از رو لباس كنار هم بوديم البته اينم بگم كه برادر كوچكترم كه دوسالي از من كوچكتر بود ازدواج كرده بود و اون فقط با ديپلم پيش بابام مشغول كار شده بود و زندگيشم جدا بود . يكروز كه پدر و مادرم رفته بودن ديدن خواهرم بزرگم به شهرستان و خواهرم بخاطر كنكور تو خونه مونده بود و منم فقط شبها ميومدم خونه كه از زور خستگي و كار زياد بعد از شام ميخوابيدم و تقريبا شب سوم يا چهارم بود كه فرداش جمعه بود و من ميتونستم راحت بخوابم ترجيح دادم بيدار باشم و دوباره اون حس سكس و شهوت اومد سراغم ( البته تا مدتي كه سر كار بودم بهش زياد فكر نميكردم) و من رفتم پيش خواهرم كه تو اتاقش مشغول درس بود براي كنكور و وقتي منو ديد برام چاي و كمي ميوه آورد و من تو اتاقش مشغول تماشاش بودم و هيكلشو ديد ميزدم كه رفتم كنارش نشستم و گرفتمش تو بغل و بهش گفتم كه ميخوام برم حموم و خسته ام اگر برات مزاحمتي نيست ميخوام بياي ليفم كني و بعد از اتاقش اومدم بيرون و رفتم حموم و مشغول شستن سرم شدم و ميخواستم ببينم كه مياد يا نه كه اي كاش نميومد كه شروم همه چي از اونجا بود . كه متوجه شدم در ميزنن وقتي درو باز كردم ديدم خودشه و اومد و شلواركشو داد بالا و اومد داخل ومن فقط با شورت بودم و شروع كرد به ليف زدن من و منم شروع كردم به شوخي كردن با خواهرم تو حمام و اونم سعي ميكرد كه ادامه نده و وقتي ميخواست بره بيرون منم عمدا كف صابونو ريختم رو لباساش كه كاملا كفي شده بود و از روي عمد هم دوش حمامو باز كردم كه تقريبا خيس شده بود كه اونم شروع كرد به غرغر كردن كه بهش گفتم بهتره لباسشو در بياره و بياد با من حموم كنه كه از حرفم ناراحت شد و رفت بيرون و منم كلي به خودم لعنت فرستادم كه خودمو جلوش خراب كردم . تقريبا كارم داشت تموم ميشد كه شنيدم خواهرم پشت در ميگه بيا بيرون ميخوام برم حموم و منم به شوخي گفتم من نميام تا صبح تو حموم هستم ميخواي صبح حمام كن كه گفت نخير من صبح كلاس كنكور دارم و حوصله حمام ندارم . منم بهش گفتم خب اگه خجالت نميكشي بيا با من حمام كن كه بازم گفت نخير من خواهرتم نه زنت كه يك لحظه شهوتي شدم و گفتم منم داداشتم و محرمت و ضمنا بدن لختتو ديدم و ضمنا مگه من ميخوام كاري كنم . تازه چه عيبي داره خواهر وبرادر با هم حموم كنن وقتي به هم محرم هستند اونم ميگفت آخه من با تو خجالت ميكشم و منم گفتم خجالت نداره خيلي زود عادت ميكني و بعد از كمي من و من اومد داخل و لباساشو درآورد بجز شورت وسوتين و بعد از اون من اونو تو حموم بغل كردم و شروع كردم به بوسيدنش البته اولين بار بود كه خواهرم كيرمو از زير شرت ميديد و خجالت ميكشيد و بهش گفتم ميخوام دوباره منو بشوري و اونم دوباره شست و وقتي به شرتم رسيد منم پشتمو بهش دادم و شرتمو دراوردم كه كمي تعجب كرد و چشماشو بست و منم به شوخي بهش آب ميپاشيدم كه ناچار ميشد چشماشو باز كنه و بالاخره به اين موضوع عادت كرد و به من گفت جلوتو خودت بشور كه من برگشتم و گفتم خواهشا خودت بشور كه تو اين فاصله اون كير منو ديد دوباره چشماشو بست ولي دوباره مجبورش كردم باز كنه و با اكراه باز كرد و بعدش منم شروع كردم به ليف كردن اون و وقتي پشتش به من بود به من گفت داداش فكر نميكردم شورتتو جلوم در بياري از اين كارت خوشم نيومد احساس ميكنم تو ديگه داداشم نيستي دوست داشتم حدمون بيشتر از اين نشه و من شروع كردن به گفتن چرنديات و اينكه ما خواهرو برادريم و محرم هم كه كمي از دلش دراومد كه منم بهش گفتم مثلا منم ميتونم مال تو رو ببينم و ناگهان شرتشو كشيدم پايين كه تا اومد به خودش بياد من كارمو كرده بودم و شرتشم درآوردم كه اونم دستشو گرفت جلوش كه من نبينم و كلي خجالت ميكشيد . كمي كه از خجالتش كم شد با هم آبكشي كرديم و اومديم بيرون و رفتيم شام خورديم و بعدش رفتيم بخوابيم و منم بهش گفتم اگر هنوز به من اعتماد داري و منو به عنوان برادر قبول داري دوست دارم لخت بياي پيشم بخوابي چون اگر تا صبح نياي پيشم بخوابي ميفهمم كه برادرت نيستم ( البته قصد نداشتم بهش دستي بزنم فقط ميخواستم ثابت كنم كه برادرشم و بهش خيانت نميكنم ) كه تقريبا بعد از نيم ساعت فقط با يه شرت اومد و پيشم خوابيد و گفت اينم بخاطر اينه كه بدوني برادرمي و دوستت دارم و ناراحت نشدم و ببينم ميتوني ثابت كني كه به من دست نميزني . اما اون شب من به قولم عمل نكردم و خواهر عزيز و قشنگمو همون شب دو باراز عقب باش نزديكي كردم البته تقريبا با حيله و نيرنگ كه باعث شد كه واقعا هم فشار زيادي بهش اومد و درد زيادي كشيد و بعد از كارمون در حاليكه اشك تو چشماش بود و دستش پشتش بود كه وقتي بلند شدم و بين پاهاشو نگاه كردم كه مبادا پرده بكارتشو پاره كرده باشم كه خوشبختانه به خير گذشت و بخاطر فشار زياد من و تنگ بودن اون از پشت ( كون)‌ درد زيادي كشيده بود كه واقعا دلم براش سوخت . با همون گريه به من گفت باورش نميشه كه چرا بهش خيانت كردم و ميگفت كه ميتونست اون شب با خوشي به پايان برسه و واقعا گريه هاش منو ويران كرد. وقتي گريه هاش تموم شد در حاليكه به من نگاه ميكرد گفت : داداش اون كاريو كه نبايد با من ميكردي كردي و به من كه خواهرتم خيانت كردي و تمام بدنمو ديدي كه همش تقصير خودمه و اي كاش با مامان و بابا ميرفتم و بعد از اون دوباره گريه و بعدش شورتشو برداشت و رفت . و از اونشب ديگه به من نگاه نكرد البته اينكار من باعث افت درسي اون شد و كنكور قبول نشد و حتي از لحاظ روحي افت شديدي داشت و ديگه با من گرم نبودفقط براي تابلو نشدن جلوي بابام و مامانم ميومد مينشست و با اكراه ميخنديد و حتي اجازه داخل شدن منو به اتاقش نميداد و تو يه روز ديگه كه مامانم و بابام ميخواستن برن مسافرت خونه داييم خواهرم هم با اونا رفت كه تو خونه با من تنها نباشه . باور كنيد از اون حادثه تا الان تا حد زيادي ميل سكسي در من از بين رفته و باور كنيد حتي هيچ ميلي به زن گرفتن ندارم . اي كاش زودتر ميدونستم اونچيزي كه ما براش خيلي وقت ميذاريم بايد عشق و دوست داشتن باشه نه ميل به كاري كه اول تا آخرش 20 دقيقه طول نميكشه . بهر حال هر زمان كه ميخواستم با خواهرم صحبت كنم و بابت اونشب ازش معذرت خواهي كنم با تمام نفرت ازم دوري ميكرد و يكروزجمله اي كه ازش تو ذهنم هست كه ميگفت ما ديگه خواهر و برادر نيستسيم . پرده عشق و صميميت و محبت بين ما از بين رفته و برادري كه خواهرشو مجبور كنه جلوش لخت بشه و حتي بهش دست درازي كنه به هم حرام هستن نه حلال . حتي يكروز كه آخرين بار بود رفتم پيشش به من گفت تا زماني كه تو خونه هستي و جلوي چشمامي من معذبم و راحتي ندارم و هميشه ياد اونشب ميافتم . باور كن اگر دختر نبودم من از اين خونه ميرفتم ولي چه كنم كه دخترم و باور كن نميخوام ببينمت . اين جوابي بود به من كه بفهمم وجود من اونو عذاب ميده كه بعد از اون من يه خونه ديگه اجاره كردم و بر خلاف ميل پدر و مادرم و بخاطر آرامش خواهرم از اونجا رفتم و 8 ماه بعد يه مناقصه توي يه شهر ديگه برنده شدم و از شهر خودمون رفتم و بعد از رفتنم خواهرمم خوشبختانه دانشگاه آزاد شهر خودمون قبول شد و اونجا هم با يه نفر آشنا شد و ازدواج كرد البته منم جشن عروسيش رفتم ولي بازم اون گرميه سابقو با من نداشت و تو لحظاتي كه با اعضاي خانواده روبوسي ميكرد روبوسيه سردش با من براي حفظ آبرو و اجبار بود و رابطمون خيلي سرد بود باور كنيد خيلي بهش حق ميدم چون ميدونم وقتي با شوهرش نزديكي داره به چه چيزايي فكر ميكنه و چه چيزايي عذابش ميده البته اينم بگم كه يه دختر 4 ساله داره كه فقط يكبار ديدمش و اينم ميدونم كه كه تنها دايي كه دخترش دوست داره داداش كوچيكمه و فقط اسم اون تو دهنش باور كنيد حتي تماه هديه هاي عروسي و تولد بچش كه واسه خواهرم خريده بودمو برده بود فروخته بود و داده بود به مسجد . البته اينو يكروز كه واسه بچه بدنيا اومدش هديه داده بودم خودش به من گفت و از اونروز ديگه فهميدم ما واقعا ديگه خواهر و برادر نيستيم و الان حدود 8 سال كه اونو نديدم و حتي خيلي كم به خونوادم سر ميزنم و يك شب هم نميمونم وخواهر بزرگمم كه مدتهاست خارج از كشور زندگي ميكنه و ارتباط زيادي باش ندارم . الان يه شهرخيلي دورتر از شهر خودم هستم و حتي شماره تلفن و آدرس هم به هيچ كس ندادم بغير از پدر و مادرم . البته اين اواخر شايد حدود 5 ماهي ميشه كه خواهرم كه شمارمو از مادرم گرفته با من تماس ميگيره و وقتي كه گوشيو برميدارم و ميفهمم خودشه قطع ميكنم نميدونم چكارم داره شايد بخاطر اينكه بخوام زن بگيرم مثلا ميخواد منو ببخشه يا بگه همه چيو فراموش كرده ولي منم ديگه تمايلي ندارم كه اونو خواهر خودم بدونم . خب عزيزان اين داستان نبود يه واقعيته براي كسانيكه عاقبت انديشي ندارن . اينهارو گفتم تا بدونيد كه آخرو عاقبتش همينه يعني انزوا و گوشه گيري و نفرت از خود و همه . باور كنيد همه چي دارم ولي خواهرام و برادرم كه مثل من ندارن از من خوشبخترن . ضمنا اينم بدونيد كه سكس يه نيازه . سكس يه آغاز داره و يه پايان جمعا 20 يا 30 دقيقه طول نميكشه و خيليم لذتبخشه ولي اينو بدونيد كه اتفاق زماني رخ ميده كه انتظارشو نداري . پس بگونه اي سكس كن كه وجدان آسوده اي داشته باشي .
با تشكر

نوشته: الف


👍 1
👎 1
31056 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

273269
2011-02-14 04:49:03 +0330 +0330
NA

khili ghashango amozande bod damet garm

0 ❤️

273271
2011-02-14 05:14:10 +0330 +0330
NA

دوست عزیز متن تکاندهنده و ناراحت کننده ای بود . ازت می خوام حتمآ به یک مشاور مراجعه کنی و
سعی کنی همه چیزو فراموش کنی . اون هنوز خواهرته و از یک خونین.موفق باشی.

0 ❤️

273272
2011-02-14 05:24:05 +0330 +0330
NA

in tanha dastani bud ke shabahte ziyadi be hagigat dasht . ama ye iradi az nazare man dasht . che tor shode ke khaharet hamun bare aval ke kardish azat narahat nashode ??? :?

0 ❤️

273273
2011-02-14 07:00:11 +0330 +0330
NA

آفرین بالاخره یه آدم درست و حسابی پیدا شد یکی که وجدان داره و مثل حیوونا نیست و یه دختر پدر مادر دار که بازم اونقدر محکمه واسه داشتن اون خواهر تبریک می گم

0 ❤️

273274
2011-02-14 08:25:08 +0330 +0330
NA

agha damet garm kheili mamnunetam. to mano be khodam ovordi. az khodam badam miad ke be khunevade va familam nazar dashtam :(

0 ❤️

273275
2011-02-14 09:05:01 +0330 +0330
NA

salam doste man
matnet kheili motaseram kard
ama yadet bashe ensan age mitonest be havasesh ghalabe koneo dorost estefade kone donya ghashang mishod va shaiad hata in sait ham nabod
ensanjaiezol khatast pishnahad mikonam ke ba khaharet ro daro harf bezano bego cheghad pashimonio to in salha che azabi dari mikeshi
motmaenam ta alan bakhsidatet
movafagh bashi :)

0 ❤️

273276
2011-02-14 13:39:49 +0330 +0330
NA

وای امیدوارم یه روزی راحت بشی از این فکر سعی کن با خواهرت حرف بزنی شاید اروم بشی و هر چه گوشه گیری کنی بدتر میشی

0 ❤️

273277
2011-02-14 15:54:07 +0330 +0330
NA

سلام داداش
منم بانظرات دوستان موافقم
سكس رو درنظر من بايد باكسي انجام بدي كه شريك زندگي شخص هستش

0 ❤️

273279
2011-02-15 00:27:14 +0330 +0330
NA

دمت گرم خیلی باحال بود به نظر من از معدود داستانهای واقعی این سایت بود و تنها داستان آموزنده بود چون تمام داستانهای سایت نظر افرادو نسبت به خانواده و آشنایان عوض میکنه

0 ❤️

273280
2011-02-15 01:02:39 +0330 +0330
NA

:‘’( جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت بود؟

0 ❤️

273281
2011-02-15 01:07:07 +0330 +0330
NA

خواهرتو تو 1 شب 2 بار کردی… این خواهری که من دیدم بار اول باید واست قاطی میکرد.

0 ❤️

273282
2011-02-16 05:00:54 +0330 +0330
NA

Kheyli ghashang boodo amoozande.merci.
khosh be hale khodam k hich nazari be khaharam nadaram.
vaghean khosh behalam.

0 ❤️

273283
2011-02-16 05:05:05 +0330 +0330
NA

Rasti ye chize dge…
chera bishtare sexa ba khale hast?
masalan ba ame.zan amoo.zan daee.dokhtar khale va… kamtare???
Hata khodamam donbale khalamam:-)

0 ❤️

273284
2011-02-16 10:06:42 +0330 +0330
NA

من تمام داستان و نظرات دوستانو خوندم هم داستان خوب بود و هم نظرات
ولی این نظ شخصی منه تو که میگی من پشیمونم و منزوی شدم و از این حرفا
من به خواهرت احسنت میگم نه به پشیمونی تو
اگه خواهرت این رفتارو باهات نمیکردو این رفتارو نشون نمیداد تو باز هم تا همین الان که من دارم نظر میدم
مطمئنم سراغش میرفتی برا سکس و پشیمونی در کار نبود
من به خواهرت احسنت میگم

0 ❤️

273285
2011-02-16 10:47:32 +0330 +0330
NA

omid varam ke avalan khoda bebakhshatet badesham khaharet az taghsiret begzare va shoma az in azabe vojdan rahat beshi hamin ke khodet eshtebaheto fahmidi va ebraze pashimani kardi khodesh fahmo shoreto neshon mide manam barat 2a mikonam

0 ❤️

273286
2011-02-18 18:24:49 +0330 +0330
NA

کارت واقعا غیر قابل بخشش بوده …
ولی همین که این تجربه رو در اختیار خوانندگان بعضا روانی این سایت گذاشتی جای تشکر داره
نمی خوام دلداریت بدم یا بگم همه چیو فراموش کن ولی باید بگم تو این اتفاقی که افتاده خواهرت هم کمو بیش مقصر بوده … به هر حال اتفاقیه که افتاده آرزو می کنم تو هیچ خانواده ای این اتفاق نیوفته و آقایون گول داستان های کثیف سکس با محارم رو نخورند

0 ❤️

273287
2011-02-21 05:20:33 +0330 +0330
NA

khaharet haq nadasht bat intor raftari kone.faqat to moqaser nabudi.unam too in kar naqshe barjasteyi dashte…

0 ❤️

815230
2021-06-14 21:06:17 +0430 +0430

اقای الف سلام
داستانتون خیلی خوب و تحریک کننده بود.
به استثنای بچگانه نوشتنتون.
میخوام اینو بگم که خواهرتون هم با کمال میل خواسته،
دو بار سکس انال داشتین.
خاطرتون جمع!!!
و
اگر مشکلات روحی و روانی و جسمی پیدا کردین.
باور کنین ربطی به این سکس نداره.
از همه مهمتر
اگه کاری کردیم
چه بد و چه خوب
پای حرفمون وایستیم
و
مظلوم نمایی نکنیم،
اشتباهاتمونم
نگیم باعثش حسن و حسین شهرام و شهاب بودن.
خودمونیم دیگه.
خلاصه نوش جونت حالشو بردی.
احتمالا باید بایاد اوریش یه لبخندم رو لبات بیاد جونم.

0 ❤️