ستاره ی سهیل (۲)

1401/06/18

...قسمت قبل

به سمت اتاقم رفتم و یه شورت اسلیپ و شلوارک و تاپ برداشتم و به سمت حموم رفتم. زیر آب بودم، به خودم نگاه میکردم، نمیدونستم به چی فکر کنم و وقتی مادرمو دیدم چی بهش بگم. از شراب دیشبی که خورده بودم، دهنم خشک شده بود. آب کشیدن دهنم و بعد مسواک زدن بهم کمک کرد.
“وقتشه”
روبروی ستاره روی صندلی همیشگیم تو میز غذاخوری ننشستم. رفتم گوشه ی میز نشستم. ستاره برام یه فنجون چایی ریخت. و وسایل صبحانه رو روی میز چید. بعد از خوردن صبحونه سیگارمو روشن کردم و یه کام عمیق گرفتم و تو فکرم غرق شدم. با لبخند به من خیره شده بود، اگه نمیشناختمش فکر میکردم که داره منو دید میزنه، اما چشمش به من بود ولی نگاهم نمیکرد. اونم تو فکر بود.
صحبتو باز کرد و گفت: “میشه بیای سرجات بشینی؟”
جامو عوض کردم و روبروش نشستم.
گفت: “یه سیگار به منم میدی؟”
گفتم: “نمیدونستم سیگارم میکشی!”
“گهگاهی میکشم. وقتی می خوام سرمو خلوت کنم”
“می فهمم! به هر حال بیا بردار” [پاکتو براش باز کردم و به سمتش گرفتم]
یکم نیکوتین همیشه به آروم شدنم کمک میکنه.
ستاره دوباره سکوتو شکست و با تاکید گفت: “بذار من شروع کنم. اول اینکه ما باید صد در صد با هم روراست باشیم، این خیلی مهمه! میدونم که صداقت همیشه سنگ بنای روابط ما بوده، اما ما در مورد موضوع های خیلی حساس باید بحث کنیم. موافقی؟”
“البته”
ادامه داد: “من مطلقاً از اتفاقایی که دیشب بینمون افتاد پشیمون نیستم، شرمنده نیستم و ازت خجالت نمیکشم. این اصلا معنیش این نیست که من وجدانم بهم نمیگه که نباید این کارو میکردیم، از اولین ترم تحصیلت تو دانشگاه، وقتی طلاق گرفتم، تو مرد این خونه بودی؛ منم همونقدری که تو بهم حس جنسی پیدا کردی، نسبت بهت پیدا کردم. من این کاراتو و تحریک شدناتو بهم میدیدم و با بدبختی خودمو کنترل میکردم. سعی کردم برای کنترل خودم یکم ازت فاصله بگیرم، اما حسم بهت هیچوقت تغییر نمیکنه”
وقتی این حرفا رو شنیدم وجدانم آروم گرفت و گفتم: “تو دقیقاً همون چیزی رو که من احساس می کنم رو قاب گرفتی و بهم دادی مامان! من از ۱۹ سالگی که وارد دانشگاه و اجتماع شدم احساس کردم یه چیزی توم تغییر کرد. تو دیگه مادر من نبودی و تبدیل به زنی شدی که من به طرز باورنکردنی جذبش شدم! من اسم این حسو گذاشتم ‘سمفونی گروه کُر نفرین شده’”
اون خندید.
“ما همه این شکلی بزرگ شدیم که هیچوقت درب های تابو رو باز نکنیم. مطمئن نبودم که تو هم همین احساس رو داشته باشی. کاراتو که میدیدم بیشتر فکر میکردم این یه تخیل و چیزی رو که میخوامو دارم تصور میکنم. بیشتر از هر چیز دیگه ای، من فقط از این خوشحالم که همه چیز بینمون رو شده!”
“نه خیال نمیکردی و منم با این حرفات خیالم راحت شد. تو بیرون خونه قدم می زنیم و طوری رفتار می کنیم که انگار مادر و پسری هستیم که خیلی به هم نزدیکیم، میدون‌های مغناطیسی ما رو به هم می‌کشید و اتصال برقرار کردیم! ما زیاد همو تو آغوش میگرفتم و محبتای بیش از اندازمون به هم بالاخره کار خودشو کرد”
ازش پرسیدم: “خب حالا چیکار کنیم؟”
ستاره: “حدس می‌زنم از سرکار که برگشتیم میتونیم اینجا بشینیم و در مورد اتفاقی که افتاده صحبت کنیم، بیا این راهو پشت سر بذاریم و دیگه در موردش صحبت نکنیم. فکر می‌کنی چقدر قراره ما با هم تو یه رختخواب بخوابیم؟ یک ماه؛ یه هفته؛ فقط یه شب؟ تو قلبت میدونی که ما به نوعی بیشتر از هرکس دیگه ای عاشق همیم و این پیوند خیلی عمیقه. چیزی تو اینجا وجود داره که فراتر از قوانین اجتماعی و مذهبیه. حس خیلی آشنا که این رابطه رو ترسناک میکنه”
گفتم: “من احساس می کنم که ما داریم یه سنت خیلی تاریخی رو که قبلا وجود داشته رو ادامه می دیم”
اون تایید کرد: “آره. منم همین فکرو میکنم”
نگاش کردم و گفتم: “اگه وارد تونل تاریک بشیم، میتونیم تا آخر باهم ادامه بدیم؟”
اون در حالی که دستش رو روی میز می‌لغزوند و دستم را میگرفت، گفت: “خب، اول جنبه مثبتش اینه که تو واقعا هیچ شباهتی به پدرت نداری و با اخلاق و تفکرات من یه شباهتایی داری؛ دوم: من واقعاً با هیچکدوم از دوستام در مورد زندگی خصوصیم صحبتی نمیکنم و ارتباطمون با فامیلا هم دوره. مهمتر از همه، ما فقط باید در حالیکه این رابطه رو پیش میبریم بفهمیم”
بهش با خجالت گفتم: “من واقعا نمیدونم باید چطور رفتار کنم!”
خندید و گفت: “فکر نمی کنم اینقدر سخت باشه. ما بعدا واضح در مورد احساسات و اینکه الان تو چه شرایطی هستیم صحبت میکنیم”

  • “دو مورد که باید بدونی ستاره: یکی که دیگه نمیتونم تو رو ‘مامان’ صدا بزنم، یا حداقل برای مدتی. دوم، اینکه میخوام تمام عکسای خونوادگی رو از دیوار جمع کنیم و بریم عکسای جدید بگیریم. یکم طول میکشه تا با این موضوع که تو دیگه مادرم نیستی و زنمی عادت کنم”
  • “من مفهمم سهیل. من احساس میکنم که ما تو یه ماجراجویی هستیم! من نمیتونم تو رو به عنوان دو نفر جدای پسر و همسر ببینم و نمیتونم انتخاب کنم که تو کدومش بهتری! تولدمون ۷ روز فاصله داره و هردو تو برج عقربیم. من به طالع ها اعتقاد چندانی ندارم، اما فکر میکنم خصوصیاتمون به هم نزدیکه”
  • “شاید روزی مجبور بشیم که بهم بگیم این رابطه رو باید تموم کنیم”
  • “چرا؟ چون ممکنه عاشق کس دیگه ای جز مادرت بشی؟”
    در حالی که با هردوتا دستم دستش رو گرفت گفتم. خوشحال شدم که دوباره حسش کردم و گفتم: “من هیچوقت ترکت نمیکنم، ستاره. فقط شاید یه روزی تموم کردنش بهترین راه حل برای هردومون باشه”
    ازش پرسیدم: “بذار بعدا صحبت میکنیم من دیگه باید برم سرکار”…
    دو روز بعد - پنجشنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۱ - ساعت ۸ صبح سر میز صبحونه:
    صبحانمو که خوردم ازش پرسیدم: “برنامه امروزت چیه؟ من که امروز خونَم. باید یه کامپیوترو تعمیر کنم؛ فکر کنم تا ساعت ۱۰ طول بکشه، تو هم که پنجشنبه ها تعطیلی. بهتر نیست کوله ها رو جمع کنیم و برای یه پیک نیک کنار دریا بریم؟!”
    وارد حموم شدم تا یه دوش بگیرم، زیر دوش بودم‌که دیدم که در میزنه: “عسل، آقا، اجازه هست بیام؟”. جواب دادم: “بله عزیزم صاحب اختیاری”. درو که وا کردم دیدم لباساشو درآورده و لخته و اومد تو. دیگه باید به دیدن بدن لختش عادت میکردم. همانطور که بدن همو لیف میزدیم و همو فشار میدادیم و به هم میچسبیدیم، همو میبوسیدم و نوازش میکردیم.
    با تموم شدن حمام، بهش کمک میکردم تا خشک شه. خوشحال بودم که تو حموم خودمو کنترل کردم و پررو بازی در نیاوردم. موهاشو دور یه حوله پیچیدم.
    لبخندی زد و تو راه اتاق خوابش بود که چرخید و گفت: “یه چیز دیگه که باید بدونی، اینه که الان که تابستونه و هوا خیلی گرمه، دوست دارم تو خونه راحت باشم و با لباس زیر یا لخت بگردم. تا قبل اینکه لختمو ببینی نمیتونستم. اما الان که باهاش مشکلی نداری؟”
    “نه چه اشکالی داره!”. اون تو اتاق خودش داشت وسایلشو جمع میکرد و من لباس پوشیدم و کوله‌پشتی کوه نوردیمو بیرون آوردم. یه شلوار ارتشی داشتم که خط شبنما روش داشت و شیش جیب بود. قهوه رو جوش آوردم و بردم اتاق ستاره و پشت سرش ایستادم.
  • “قهوه میخوری؟”
  • “دستت درد نکنه” [گذاشتم کنارش رو میز آینه]
    با یه لبخند درحالیکه ابروهامو به هم گره زده بودم و اونم دست چپم رو گرفته بود، گفتم: “میدونی، یکم طول میکشه تا من به داشتن یه زن برهنه تو خونه عادت کنم! مخصوصا اون زنی که تا میبینمش قلبم تند تند میزنه”
    میخندید و دستمو محکم میگرفت و گفت: “منو میبینی قلبت تند تند میزنه؟ یه چیز بهم میگه که خیلی زود باهاش کنار میای. حالا، بیرون. نمیذاری کارامو بکنم” هلم داد بیرون
    بالاخره کارشو تمام کرد و وارد اتاق نشیمن شد. یه مانتوی آبی تیره پوشیده بود، با شال مشکی و یه شلوار لیگ جذب پوشیده بود و کفش پاشنه دار که انتخاب خوبی برای پیکنیک کنار دریا نبود و رفتیم سوار ماشین شدیم.
    رفتیم کنار ساحل یه جای خلوت که کسی نبود و زیراندازو پهن کردیم و نشستیم و حدود ۳ ساعت صحبت کردیم و من بیشتر گوش می‌دادم. داشتم بخشی از اونو میدیدم که هیچوقت نمیشناختم. من می دونستم که اون شوخ طبعه و بازیگوشه، اما تو این ۲ روز این کاراش بیشتر شده بود! اون فوق‌العاده شوخ، تحریک‌آمیز و مهربون بود و معمولای شوخی هایی میکرد که هردومون باهاش میخندیدیم. اون زنی بود که عمق بیشتری از چیزی که من میدونستم داره. اون از رفتنش به دانشگاه، دوستاش، کلاسایی که دوست داشت، چرایی انتخاب شغلی که انجام داره میده صحبت کرد. من با شناختن عمق شخصیتش سرحال شدم. غذا رو تموم کردیم، وسایل رو جمع کردیم، رو به دریا درحالیکه ستاره جلوم و بین پاهام نشسته بود، نشستم. مث پیچک بهش پیچیدم.
    سکوت رو شکست و گفت: “الان حالت چطوره؟”
    اون به خودم نزدیکتر کردم و در گوشش صحبت کردم و دنبال واژه میگشتم: “من خوبم. از نظر احساسی تو سطح خیلی بالاییم. و با هر چیز دیگه ای جز این حس دارم غلبه میکنم. این حس آشناییه برام”
    دستی به بازوم زد: “نگران نباش، من دقیقاً منظورتو میفهمم”
  • “من پریشب یه چیزی رو کشف کردم!”
  • “اوه؟ چی مثلا؟”
    “اینکه چقدر از لذت تو لذت بردم و هیجان زده شدم! این اسمش عشقه ستاره؟ وقتی خواسته های خودتو بخاطر خواسته های یکی دیگه کنار میذاری”
    بازومو محکم گرفته بود: “فکر میکنم این تو هردومون هست”
    دستمو روی زانوش گذاشته بودم. اون دستشو رو دستام گذاشت، به آرومی برد روی مانتوش. انگشت شست و سبابم رو برآمدگی پیراهنش کشیدم که برجستگی نوک سینشو نشون میداد و کم کم کل سینه هاشو تو دستم گرفتم. از اینکه چقدر بهم عادت کرده تعجب میکردم.
    اون درحالیکه دندوناشو به هم چسبوند و گفت: “نمیدونی چقدر این احساس فوق العادس”
  • “اوهوم”. تنها کاری بود که میتونستم بکنم. حواسم به اطراف بود که کسی وارد نشه، دستمو آروم از زیر لباسش وارد بدنش کردم و دور ممه هاشو میمالیدم و گردنشو میبوسیدم. تو تجربه محدودم با زن ها، هیچوقت کسی رو ندیدم که دوست داشته باشه سینه هاشو اینقد باهاشون ور برم. صداش بالا رفته بود. صورتشو به سمت صورت خودم چرخوندم و لباشو میبوسیدم
    تصمیم گرفتیم که تا به چوخ نرفتیم دیگه بس کنیم و وقت رفتنه. تو ماشین دائم بازوهام و رون پامو لمس میکرد و تمرکز رانندگی رو ازم گرفته بود. به خونه برگشتم، همه چیزو مرتب کردم. درست وقتی کارم تموم شد، دیدم که ستاره از اتاق خوابش بیرون اومد. و بله حرفشو عملی کرده بود و فقط سوتین و شورت به رنگ بدن تنش بود
    با خودم گفتم: “این مث رویا میمونه”
    وارد آشپزخونه شد و پشت میز آشپزخانه نشست، یه سیگار از پاکت بیرون کشید و روشن کرد. ستاره با ظرافت و متانت خاصی سیگار میکشید. من نحوه حرکت دستاش رو تو سیگار کشیدن دوست داشتم. به هر حال سیگار کشیدن اونم با لباس زیر منو بیشتر از همیشه متحیر کرده بود. من احساس کردم کیرم دوباره تو شورتم راست شده
    ازم پرسید: “دوست داری امشب چیکار کنیم؟”
  • “شب طولانی داریم، چطوره فیلم ببینیم و پاپ کورن بخوریم؟”
  • “خوبه. میگم چطور تو هم اون شورتتو در بیاری بذاری. کیرت راحت باشه”
    اونا رو در آوردم و کیرم سیخ جلوش وایساد
    با صدای شهوت آمیزی گفت: “اینقد سخته که جلوم راست نکنی؟!”
    من با یه صدای ملایم برخلاف حسی که داشتم گفتم: “این پوششت برام جدیده و هنوز مونده تا بهش عادت کنم”
    “به این فکر کن: از اینکه منو برهنه می بینی چه احساسی داری؛ بعد سعی کن عادی تو چشمام نگاه کنی”
    بحثو عوض کردم: “اوکی، فهمیدم. گشنت نیست؟”
  • “نه. همون پاپکورن خوب بود. بیار بخوریم”
    .
    تو آشپز خونه بودم داشتم ذرت ها رو آمده میکردم. کیرم نمیذاشت به چیز دیگه ای فکر کنم. مجبور بودیم با هم سازش کنیم. به اتاق خواب رفتم و یه مایو عینکی پوشیدم و به اتاق نشیمن برگشتم.
    “خب ظاهرا منم باید با این شرایط بسازم”. بعد این حرفم خندید و من عاشق خنده هاش بودم. و اون شبمونم طولانی گذشت
    صبح روز بعد از خواب بیدار شدم و ستاره هم بیدار بود. وارد آشپزخونه شدم. ستاره در حال نوشیدن قهوه بود و کلوچه میخورد. صبحانه رژیمیش همین بود! رفتم و بوسیدم، نه زبون به زبون، یه بوس فرانسوی. یه کاسه جو دوسر برای خودم ریختم و روبروش نشستم.
    ازم پرسید: “امروز باید بریم خرید. برنامت چیه؟”
    گفتم: “نمیتونم با بچه ها قراره بریم سالن. تا بعد از ظهر برمیگردم”
    با اخم نگام کرد و گفت: “چه غلطا”
    با ناراحتی گفتم: “دیشب خیلی خوب نخوابیدم. خستم”
    گفت: “یعنی چی؟”
    گفتم: “ولش کن. هیچی”
    گفت: “به من نگاه کن”. نگاش کردم. اینجا فقط من و توییم کسی ما رو نمیبینه. ما قرار بود باهم باشیم دیگه"
    گفتم: “دیشب بهم حال نداد”
    چشماشو گرد کرد و گفت: “شوخی میکنی دیگه. تو که داشتی عین یه ماشین پرتاب توپ تند تند تلمبه میزدی، بعد بهت بدم گذشت؟”
  • “خب آره. تو این ۲ بار هیچکدومش زیاد دووم نیاوردم”
    دستمو گرفت: “این فکرو از ذهنت بیرون کن که قرار یه ساعت رو تخت دووم بیاری. لذت بردن از سفر مهمه، نه مقصد! نگران نباش کم کم بهتر میشی. به علاوه، من یه فکری دارم که برای شبای بعد بهترت میکنه. اوکی؟ یکی از دوست داشتنی ترین ویژگیهات اینه که همیشه خودتی قرار نیست چیزی که نیستی رو بهم نشون بدی”
    دستشو بوسیدم و گفتم: “بله ملکه من! من شوالیه وفادار شما هستم! من برای همیشه در خدمت شما خواهم بود!”
  • “کارتو درست انجام بده آقای شوالیه!” وقتی کوچیک بودم، داستان پرنسس و شوالیه رو زیاد برام تعریف میکرد.
    از سالن به خونه برگشتم. وقتی تو خونه بودم انگار به یکی دیگه تبدیل میشدم. من از یه حقیقت پیروی میکردم که خارج از مرزهای این خونه وجود نداشت
    عرق کرده بودم. میخواستم برم حموم. لباسامو درآورده بودم که ستاره صدام زد و یه حوله ساحلی بزرگ رو تخت پهن کرده بود و ازم خواست برم رو حوله بشینم. این کارو انجام دادم و گفت: “عزیزم، من ازت خیلی راضیم، ولی باید پشماتو بزنی”
    جواب بهتری نداشتم و گفتم: “باشه”
    گفت: “بذار خودم واست انجامش میدم. موم درست کردم بذار. اپیلاسیونت کنم”
    گفتم: “پس تو هم اپیلاسیون کردی که بدنت هیچ مویی نداره”
    زیرچشمی نگام گرد و گفت: “بله اگه میخوای ۲ ماهی از شر پشمات خلاص شی جوابه. ولی من ۲ ساله لیزر کردم و دیگه چیزی رشد نمیکنه”
    واقعا اپیلاسیونش بدون درد بود. جوری موم رو از بیضه هام و پشمای دور کیرم میکشید که هیچ مویی نمیموند. به حموم رفت و به حوله آب گرم زدو باهاش منو تمیز کرد و بعد یه لوسیون آلوئورا بهم مالید تا پوستم نرم بمونه. حس خوبی داشتم. و تو آینه خودمو نگاه میکردم
    با لبخند گفتم: “دوسِت دارم! خیلی”
    دستشو انداخت دور گردنم و گفت: “میدونم. حالا برو لباساتو عوض کنیم باید بریم خرید، چون باید برای خودت و خودم لباس زیر بخریم. ناهارم بیرون میخوریم”
    رفتیم هایپر و خرید مواد غذایی رو تمام کردیم و به مرکز خرید رفتیم. تو یه فروشگاه لباس مردانه کنار غرفه لباس زیر وایسادیم و من داشتم به شورت های عینکی و بوکسوری نگاه میکردم و اون به این همه چیز خطرناک! حداقل برای من. اون داشت شورتای بندی مردانه، شورتای اسلیپ، مایو های مردانه نگاه می‌کرد. یه شورت بند دار برداشت و بهم داد.
  • “ناموسا میخوای اینو بپوشم؟”
  • “واسه من بله”
    با لبخند گفتم: “دوست داری بردت بشم؟”
    درحالیکه برام چشم غرّه رفت گفت: “خیلی هم دلت بخواد اربابی مث من داشته باشی”
    دستمو رو بازوش گذاشتم و گفتم: “شوخی کردم”
    سرمو خم کردم و بردم دم گوشش و گفتم: “هرچند من مشکلی ندارم، ارباب” و یه بوس به گونش زدم. اونجا بود که ما متوجه شدیم که بین جمعیتیم و اختلاف سنی بین ما دو نفر مشهود بود! با لبخند دستمو از بازوش جدا کرد و ازم فاصله گرفت و بهم گفت: “باید بیشتر مراقب باشی و بعدا باید در مورد یه سری چیزای کوچیک باهم صحبت کنیم”
    بعد اینکه خریدامونو کردیم، به یه رستوران رفتیم تا ناهار بخوریم. ناهار رو تموم کردیم و به سمت خونه حرکت کردیم. داشتم وسایلا رو تو ماشین میذاشتم و تو ماشین نشستم و یه لحظه مکث کردم و سرمو به سمتش چرخوندم و گفتم: “ببخشید اگه تو جمع زیاده روی کردم. من تازه دارم به این قضیه عادت میکنم، که تو جمع چطور دیده بشیم”
    اون با لبخند گفت: “اِمم ناراحت نباش! کم کم درست میشه! راستش، من یه جورایی خوشمم اومد!” و گونمو کشید.
    حدود ساعت ۴ بود و ستاره روی کامپیوترش مشغول انجام کارش بود. با یک تیکه کیک و یه فنجان قهوه پشت میز آشپزخونه نشستم. شروع کردم به خوندن کتابم.
    با یه لحن غمگینی از تو اتاق گفت: “سهیل… این همون تاپَس که خیلی دوست داری؟”
    سرمو بلند کردم و اون تو اتاق خواب وایساده بود و تاپش رو پوشیده بود! تاپی که به انتخاب من از تو فروشگاه لباس زنانه خریده بود، میدونم چرا داشت اینکارو میکرد! دست‌هاشو بالای سرش کشیده شده بود و یه پاشو پشت اون پاش گذاشت تا انهنای کمر و باسنش مث یه ساعت شنی برام به نمایش دربیاد
    “خب اون کیکتو بخور نظرتو بگو”. وقتی حواسم پرت هیکل و طرز ایستادنش شده.
  • “آره. خیلی بهت میاد”
    اومد تو آشپز خونه یه پامو باز کردم و روی زانوی چپم نشست و گفت: “میدونم که تو این ۲ روز چیزای زیادی رو تجربه کردی. انرژی و اشتهای جنسیم برات شدید و غیرقابل انتظار بوده. چه متوجه بشی یا نه، تو هم برای من همینطور بودی! اگه فکر میکنی زیاده روی میکنم بگو!”
  • “اصلا اینطور نیست عشقم!”
  • “پس اون چشماتو ازم ندزد. من عاشق اون چشمای کهربایی تیرم” و بلند خندید
    منم خندیدم و از خجالت داشتم سرخ میشدم.
    شب شد و شراب نداشتیم، پس رفتم پیش ساقی محل، اما فعلا شراب نداشت و اینبار به جاش ازش گل گرفتم و تو خونه با شیکر آسیابش کردم و ریختم داخل پیپر.
    به ستاره گفتم: “ساقی شراب نداشت، باهام گل میکشی؟”
    گفت: “آره، حتما”
    گفتم: “تابحال کشیدی؟”
    گفت: “اینم مث خیلی کارای دیگه که برای اولین بار با تو تجربش میکنم”
    هر کدوم ۳ یا ۴ کام گرفتیم و حالمون خوب بود. ما داشتیم فیلم میدیدم، اما اونقدر چت کرده بودیم که فقط نگاهمون به تلویزیون بود و حتی یادم نمیاد داشتم چی میدیدم. دیدم ستاره چراغا را خاموش کرد و رفت اتاقش. من پشت سرش رفتم. برای سومین شب تو رختخواب کنارش بودم ولی احساس میکنم مدت زیادیه که من اون با هم همخوابیم. بلند شد و اتاق خوابو ترک کرد، گل لباشو خشک کرده بود و با یه پارچ آب و یه لیوان پر برگشت. اونو روی پاتختی سمت خودم گذاشت. اومد رو تخت، رو تختی رو کنار زد و روی پاهام نشست شروع کردیم به بوسیدن و من این کاراشو خیلی دوست داشتم…خیلی! تقریباً تا جایی که میتونستم باهاش همراهی میکردم!
    پاهامو باز کرد و بین پاهام نشست و بهم گفت: “خودتو تکیه بده به سرتخت. من در خدمت شمام آقای شوالیه”
    با یه تواضع مسخره جواب دادم: “بله بانوی من، من زندگی میکنم تا به شما خدمت کنم!”
    سوتینشو در آورد و پرت کرد گوشه اتاق و گفت: “الان شما مسئول مکیدن شیرها هستید”
    “من با جون و دل وظیفمو به نحو احس انجام خواهم داد، ملکه من! شما از مکیدن من خشنود و راضی خواهید شد!”
    اون تذکر داد: “حتما مراقب از نوک سینه ها. اونا به توجه بیشتری نیاز دارن.”

    تو هر دست یه سینه رو گرفتم و خیلی آروم ماساژ دادم. سرشو روی شونه چپم گذاشته بود. من کارمو شروع کردم، لیسیدن و گاز گرفتن. زبونمو فشار میدادم و محکم ملیسیدم. احساس می کردم اون خودشو بالاتر میاره تا بیشتر ادامه بدم. شاید جلوی من نمیتونه مقاومت کنه. هر چی بود از کاراش خوشم اومد!
    با صدای آرومی گفتم: “بهت حال میده؟”
  • “خودت چه نظری داری؟”
  • “من که دارم عشق میکنم”
    انگشتای من نوک سینه هاشو پیدا کرده بود. میتونستم ساعت ها با نوک سینه هاش بازی کنم! فشار دادن آروم نوک سینه هاش صدای آخ و اوخشو در آورده بود. اون خودشو کنار کشید. جلوم زانو زد. شورتمو از پام درآورد و رو به من گفت: “فقط لذت ببر”
    لباشو رو سر کیرم گذاشت. زبونشو به آرومی دور مجرای ادراریم میچرخوند. زبان چرخونش به ختنه گاهم رسید. من هیچوقت همچین احساسی نداشتم! سرمو بالا گرفته بود و با دستام دو تا بالش کنارمو فشار میدادم!
    با صدای آرومی گفت: “سهیل به من نگاه کن” به پایین نگاه کردم و با چشماش روبرو شدم. همونطور که بهم نگاه میکرد، دهنشو گرد کرد و یک راست کیرم تا جایی که میتونست داخل دهنش کرد. کیرم سنگ شده بود! لباش تا جایی که پشمامو اپیلاسیون کرده بود میرسید، سر کیر، تنگی ته حلقشو احساس میکرد. سرشو میگرفت بالا، یه نفس میگرفت دوباره بالا و پایین میکرد. می‌تونستم احساس کنم تخمام سنگینه و یه چیز تو رگای کیرم تو حرکته! سرشو کشیدم بالا و از بین پاهام به کنارم خزید.
    با لبخند خجالتی که میزد گفت: “چه حسی داشت؟”
    زیرلب گفتم: “رو ابرا بودم”
    بهم گفت: “یه چیزی برات تو کشوی پاتختی گذاشتم بازش کن ببین”
    با کنجکاوی کشو رو باز کردم، دیدم کودکس تاخیری ماتادوره.
    یدون زد در کونم و گفت: “عزیزم نمیخوای که منو حامله کنی؟ بالاخره این چیزا رو باید خودت به فکرش باشی”
    در حالیکه از درکونیش عصبی بودم، با اخم و لبخند شیطانی رو لبام بهش گفتم: " با این مسخره بازیات یه روزی به دردسر میوفتیا!" و یه چَک ریز به بالای رون پاش زدم و بلند میخندید
    بعدش گفتم: “خوبیش اینه که هم تاخیریه هم خارداره که برای تو هر جفتمون لذت بخش میشه”
  • “دقیقا بدون استرس و راحت”
    کاندومو باز کرد. نوکشو گرفت و گذاشت رو سر کیرم و آروم تا ته کشید پایین و بهم گفت: “خوبه الان؟”
  • “خوبه، فقط کیرم توش راحت نیست،‌ انگار تنگه واسم”
  • “ناراحت نباش عشق من بهش عادت میکنی”
    دوباره روی پاهام نشست و پاهاش باز کرد و روی زانوهاش نشست و گردنمو گرفت لبامو بوسید. عشق و صمیمت تو این رابطه موج میزد. کیرمو تو دستاش گرفت بود و به سمت کوسش کشوند. نفسمو حبس کردم و کیرمو داخل کوسش جا داد و روش کامل نشست و با صدای بلند نفسمو دادم بیرون. آروم به صورت گاو چرون خودشو بالا و پایین میکرد و این بهم لذت میداد.
    ما ریتم پیدا کردیم که خودشو بالا میکشید و دوباره مینشست،‌ منم کمرشو گرفته بود و به سمت بالا تلمبه میزد. چشمامون تو چشم هم بود و گهگاهی همو میبوسیدیم. پیوند بینمون محکمتر و عمیقتر میشد. زمان از دستم در رفته بود. سرمو بالا گرفتم و به کوسش که روی کیرم بالا و پایین میشد نگاه میکردم و بلند گفتم: “اوووففف”
    دستشو گذاشت رو سینه هام و نوازش میداد. خم شد و گفت: “خوشت میاد، آره” و منم که مطیعش شده بودم نفس زنان گفتم: “آره آره ادامه بده. منو ارضا کن منو مال خودت کن” و بالای کوسش و سینشو میمالیدم
    ریتمشو زیاد کرد. محکم خودشو رو کیرم میکشوند. سرش رو شونم بود و منم نوک سینشو میمالیدم. با ناله بهم میگفت: “بمالش، دوست دارم، ادامه بده” و یدفعه لرزید و افتاد روم.
    روی تخت ولو شدیم. هلش دادم و پشت به خودم دمرش کردم. خودمم به پشتش چسبیدم پای بالاش گذاشتم روی پای خودم و کیرمو چسبوندم به کوسش. حالا من بیشتر کنترل داشتم. کمرشو خم و کیرم که تو دستم بود رو به سمت سوراخ کوسش کشوندم. تنها جیزی که من میخواستم این بود که اون لذت ببرم! گفتم: راحتی!" و سرشو تکون داد و ادامه دادم. داشتم به انزال نزدیک میشدم و با ناله هام اینو بهش نشون میدادم. ریتممو زیاد کردم و منیم کاندومو پر کرده بود. خودمو ازش جدا کردم و گردنشو بوسیدم و برای درآوردن کاندوم و تمیز کردن خودم به حموم رفتم…

نوشته: سهیل


👍 36
👎 11
61501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

894428
2022-09-09 13:40:10 +0430 +0430

عالی ادامه بده مادرتو حامله کن.

0 ❤️

894447
2022-09-09 17:42:58 +0430 +0430

قلمت خوبه، زحمتم کشیدی بهرحال تایپو خلاقیتو حالا بالاخره ولی تابوشکنی سکس با مادر خیلی دلچسب نیست، ممکن بود اگر نفری یا شخصی با مادر در ارتباط باشه و اینکه شما در جریان باشی ممکنه جذابیت بیشتری داشته باشه، منم مادرم متارکه کرده و ایشون مدتی با شخصی ارتباط عاطفی داشتن… اون شخص به من میگفت چی بین خودش و مادرم میگذره، گاهی من ناراحت میشدم و اون بیشتر تکرار می‌کرد و لذت می‌برد…

1 ❤️

894450
2022-09-09 19:46:26 +0430 +0430

امیدوارم حاملش کنی، اینطوری ندیدم تو سایت تا حالا

0 ❤️

894770
2022-09-11 14:56:44 +0430 +0430

طرف ننشو کرده خودش شده تو بودی دیگه؟

0 ❤️

894975
2022-09-13 00:49:38 +0430 +0430

خوب ماماناتونو میکنین زمان ما ک مامانا ی پا مرد بودن نمیشد نگاه چپ کرد بهشون البته ما (من)خودمون هم اسکول بودیم هنوز رو ننه هامون غیرت داشتیم و داریم

0 ❤️

894978
2022-09-13 01:11:08 +0430 +0430

مشروب و سیگار و مامان
فیلم پورن محارم روسی :)

0 ❤️

895420
2022-09-15 13:02:29 +0430 +0430

ترجمه است.

0 ❤️