توله سگ

1403/02/16

" توله سگ"
برای من این واژه ، فحش نیست !! بیشتر خاطره ای شیرین را برایم تداعی میکند و رویاهای جوانیم را رنگ و بویی پرنشاط
می بخشد. خاطره ای مربوط به سالها قبل !
دقیقا اواخر مرداد ماه سال 1378
یک ماهی بود که امتحان کنکور را داده بودم و خانواده ام در صدد رفتن به مسافرت بودند. مسافرتی تفریحی و زیارتی به شمال و مشهد مقدس. من هم بی میل نبودم تا به همراه آنها عازم این سفر شوم تا هم خستگی یکسال درس خواندن فشرده را از تن بیرون کنم و هم استرس نتیجه آن را حداقل برای مدتی کوتاه به دست فراموشی بسپارم. من پسر بزرگ خانواده بودم و یک برادر و خواهر کوچکتر از من ، بی صبرانه شروع سفر را انتظار می کشیدند. دقیقا به یاد دارم که آن زمانها ذهنم به هیچ وجه درگیر ارتباط با جنس مخالف نبود و نگاههای گاها سنگین دخترهای فامیل ، میل یا عطشی شیطانی در افکار و رفتارهایم ایجاد نمیکرد. بقول امروزیها بچه مثبت بودم و همواره سعی می کردم شهوتم را که تقریبا در نقطه اوج خود به حساب می آمد ! به نوعی با زیاده روی در مطالعه و ورزش سرکوب کنم. قدی نسبتا بلند (183) ، به همراه اندام ورزشکاری با صورتی که همکلاسیهایم مرا بچه خوشگل صدا می زدند ! هیچگاه مسیر آن روزهای زندگیم را به سمت سکس یا ارتباط با جنس مخالف سوق نداد و سربزیری و حجب و حیاء به همراه ترس و خجالت ، مرا از هرگونه ارتباطی برحذر می داشت.
پدرم کارمند مخابرات بود و طی تماس تلفنی با مهمانسرای مخابرات در شمال و همچنین یکی از همکاران صمیمی و قدیمی خود که در مشهد زندگی می کرد ، زمان شروع سفر را برنامه ریزی کرد. حسین آقا از همکاران قدیمی پدرم به حساب می آمد که به دلیل مشهدی بودن همسرش ، کار خود را به آن شهر منتقل کرده بود لکن هیچگاه دوستی و ارتباط خود با پدرم را با وجود انتقالی گرفتن قطع نکرد و قرار بود چند روزی از مسافرتمان را مهمان ایشان باشیم. حسین آقا 2 دختر داشت. لیلا که 8-7 سالی بزرگتر از من بود و شیدا که اختلاف سنی زیادی با خواهرش داشت و 10 سالی از من کوچکتر بود و به نوعی دختر بچه بحساب می آمد. ناهید خانم همسر حسین آقا شدیدا مذهبی بود و دخترانش را تقریبا مثل خودش تربیت کرده بود. لیلا با مانتو و مقنعه به همراه چادری تیره رنگ کنار مادر نشسته بود و خواهرش مشغول بازی با خواهرم بود. پدرم هم حسابی با حسین آقا گرم گرفته بودند و هر از گاهی برادرم مجید را دست می انداختند و با او سر شوخی را باز میکردند. من هم تک و تنها خودم را با دیدن تلویزیون مشغول کرده بودم و از سر بیکاری یا بهتر بگویم تنهایی با ظرف آجیل روبرویم سرگرم بودم. تو حال خودم بودم که یک سینی چای جلویم ظاهر شد و صدایی کلفت ، زمخت و مردانه که به هیچ وجه ظرافت زنانه را نداشت گفت : بفرمایید !!
لیلا لاغر اما قد بلند و درشت هیکل بود. این را میشد از دستان نسبتا توپر و مردانه ای که محکم سینی چای را گرفته بود به راحتی فهمید. صورتش برعکس اندامش زنانه و زیبا بود و چشمانی به غایت سیاه همراه با ابروهایی پرپشت و کشیده با پوستی سفید که اندکی به سبزه تمایل داشت ، چهره اش را معصوم و دوست داشتنی نشان می داد. با دستپاچگی و خجالت تشکر کردم و قند و استکان چای را سریع برداشتم و نگاهم به تلویزیون خیره ماند.
بعد از صرف شام که الحق بسیار خوشمزه و مفصل بود ، دوباره همه با هم مشغول صحبت شدند !! پدرم با حسین آقا سیگاری روشن کردند و از نو خاطرات قدیمی را مرور نمودند !! مادرم با ناهید خانم راجع به نحوه پخت عدسی و کشک و بادمجان ، در حال گفتگو بودند و بچه ها مشغول بازی. من هم حسابی حوصله ام سر رفته بود و تقریبا داشتم عصبی میشدم و تو و دلم به خودم و زمین و زمان فحش می دادم که چرا اصلا به همراه خانواده اومدم سفر؟!! به ناچار به سمت کتابخانه کوچک خانه حسین آقا رفتم که خودم را با خواندن کتابی سرگرم کنم. هال خانه حسین آقا تقریبا بزرگ و ال مانند بود که راهرویی کوچک که به هیچ جا راه نداشت و طراح و بنایش را زیر سوال میبرد به آن متصل می گشت. دلیل ال شدن هال هم به خاطر وجود همین راهرو بود. کتابخانه دقیقا داخل این راهرو قرار داشت. با اینکه کوچک بود لکن انواع کتابهای مذهبی ، فلسفی ، عرفانی ، شعر ، علمی ، داستانی و رمان را در دل آن می شد پیدا کرد. دو کتاب کویر دکتر شریعتی و رمان چشمهایش اثر بزرگ علوی را برداشتم و مردد بودم که کدامیک را بخوانم که ناگهان باز صدای لیلا در گوشم طنین انداز شد.
" اهل مطالعه هستید سعید آقا ؟!! "
نگاهم که به نگاهش دوخته شد با لبخند کمرنگی داشت نگاهم میکرد . اینبار دیگه هول و دستپاچه نشدم !
" آره کتاب خوندن را دوست دارم ! آخه حوصلم سر رفته بود. منم که اینجا هم صحبتی ندارم ! گفتم با کتابی خودمو سرگرم کنم !! "
نگاهی به دو کتابی که انتخاب کرده بودم انداخت و چند قدمی بهم نزدیکتر شد و با صدایی آرام اما متعجب گفت : " این دو کتاب شباهتهای زیادی به هم دارند !! " نمیدونم چرا حس خوبی داشتم. دیگه اصلا معذب ، خجالتی یا در ترس و اضطراب نبودم. راحت میتونستم باهاش حرف بزنم. شاید چون چند سالی بزرگتر از من بود یا شاید چون در آن راهرو کذایی تقریبا از چشم همه پنهان شده بودیم. تن صدایش ، طرز بیانش ، هیکل و اندامش و حتی طرز فکرش شدیدا مردانه بود و اصلا حس صحبت کردن با جنس مخالف بهم دست نمیداد. اینکه سنمون هم به ازدواج با هم نمیخورد بیشتر از هر چیزی خیالم را از بابت حساسیت خانواده ها نسبت به ارتباط حتی کلامی من و لیلا راحت میکرد. حسابی با هم گرم گفتگو بودیم و از هر دری صحبت میکردیم. نگاه لیلا و بخصوص لبخند زدنش گاهی صمیمی و دلنشین و گاهی آنقدر عمیق و مرموز بود که آدم را می ترساند تا جایی که نمی توانستم مستقیم در صورت یا چشمانش نگاه کنم !! حس میکردم یه چیزی میخواد بگه یا یه کاری میخواد بکنه اما شدیدا تردید داره !! کاری شبیه بغل کردن یا بوسیدن !!! نوع رفتارش و بخصوص مدل حرف زدنش با مکث های گاه و بیگاه و بی دلیلی که می کرد ، شبیه آدمهایی بود که میخوان دل خود را به دریا بزنند اما مردد هستند !! بعد از این همه سال اعتراف میکنم که صحبت آن شب من با لیلا که اولین صحبت مفصل و طولانی من با یک جنس مخالف بود ، همیشه و تا به امروز یک حس خوب و اعتماد بنفس عجیبی را در وجودم تزریق کرده و با آن عجین شده است.
همچنان در حال صحبت با لیلا بودم که حسین آقا تشک به دست جلویمان ظاهر شد !!
" سعید آقا همین جا تشکتان را بیندازم ؟! "
" ای وای ! حسین آقا چرا شما زحمت کشیدید ؟! "
خانه حسین آقا سه تا اتاق داشت. یک اتاق ، خودش با ناهید خانم خوابیدند . اتاق دوم را برای خواب دادند به بابا و مامانم و لیلا به همراه دخترها رفتند توی اتاق سوم ! قرار بود من و مجید تو هال بخوابیم. تشک مجید توو هال کنار تلویزیون انداخته شد و حسین آقا منتظر بود بنده مکان خوابیدنم را تعیین کنم ! با شرمندگی بالش ، ملحفه و تشک را از دست حسین آقا گرفتم و تووی همان راهرو و کنار همان کتابخانه جای خوابم را آماده کردم ! همه چی انگار داشت دست به دست هم می داد تا اتفاقی عجیب و شیرین ، در شرف وقوع باشد که من کاملا از آن بی خبر بودم !! یا بهتر بگویم در عالم رویا هم ، روی دادنش برایم غیر قابل باور و هضم بود .
خستگی سفر و میهمانی آن شب ، باعث شده بود همه در خواب عمیقی فرو رفته باشند. این را می شد از صداهای خروپف گاه و بیگاهی که از دور و نزدیک به گوش می رسید ، به خوبی متوجه شد. من هم پلک هایم سنگین شده بود و صفحات کتابی که در حال مطالعه آن بودم را تیره و تار می دیدم. به سختی بلند شدم و چراغ کوچک بالای سرم را خاموش کردم و آماده خواب گشتم. هنوز چند دقیقه ای از خاموش کردن چراغ راهرو نگذشته بود که از تکان خوردن آرام تشکم حس کردم در پشت من و روی تشک ، جنبنده ای در حال حرکت است !! با ترس فراوان سریع برگشتم تا ببینم قضیه از چه قراره که دستی محکم دهانم را گرفت !!
" توله سگ ! صدات در بیاد آبرو برات جا نمیذارم !! "
از ترس ، استرس و اضطراب نمیتوانستم آب دهانم را قورت بدهم ! باورم نمی شد. لیلا بود !!
با یک دستش محکم دهانم را گرفته بود و انگشت اشاره دست دیگه اش را مدام روی بینی اش قرار می داد و مرا به آرامش دعوت میکرد. دهانش را نزدیک گوشم آورد و با صدایی به غایت آهسته گفت : " آرووم باش !! آرووم باش !! "
لحظات عجیب و استرس زایی را پشت سر می گذراندم . ترس تمام وجودم را گرفته بود !! واقعا فکرم کار نمیکرد. اصلا قدرت بیان حتی یک کلمه را نداشتم !! لیلا اینجا چیکار میکنه ؟؟ وای اگر پدر و مادرش یا پدر و مادرم بفهمند چه خاکی تووی سر بکنم ؟!! دیگه آبرو برام نمیمونه !!
دهان لیلا کاملا به گوشم چسبیده بود و مدام در آن ، مرا به آرامش دعوت میکرد !!
" کاری باهات ندارم !! آرووم باش !! "
چقدر عوض شده بود ! چقدر گستاخ !! چقدر بی حیا !! این همان لیلایی است که ساعتی پیش داشتم باهاش حرف میزدم ؟!! باورم نمیشد !! آخه چرا یه دختر موقر، متین و مذهبی از یک خانواده متدین ، اینقدر باید وقیح و بی شرم و حیا باشه ؟؟!! واقعا نمیدونستم داره چه اتفاقی میفته و سرانجامش چه خواهد شد ؟!! من که اصلا تجربه رابطه با یک دختر توی زندگیم نبود ، چرا باید تو این موقعیت قرار بگیرم ؟؟!! هزاران سوال و افکار منفی در کسری از ثانیه در ذهنم نقش می بست و توان انجام هر کاری را از من میگرفت !!
برای چندمین بار و این بار کمی با چاشنی خشونت ، تاکید کرد که آرام باشم. دستش را محکم تر روی دهانم فشار داد و در حالی که مواظب بود صداش خیلی یواش و آهسته باشه تا کسی متوجه نشه تو گوشم گفت :
" توله سگ صدات در نیاد ! کاری باهات ندارم ! یه حال کوچیکه !! حشرم بدجوور زده بالا !! آرووم باش ! مفهومه ؟؟؟؟ "
زور دستش عجیب و غریب ، قوی و نیرومند بود !! با تکان دادن سرم ، بهش رسوندم که باشه آرومم !
لیلا : " آفرین پسر خوب و خوشگل !! "
توو عمل انجام شده قرار گرفته بودم. یک مرد توو کل مدت عمرش ، شاید یک بار هم توو چنین موقعیتی قرار نگیره !! سعی کردم بر ترس و استرس خودم غلبه کنم . فضای ساکت و خواب آلود خانه هم بیشتر بهم جرات می داد تا در این کار موفق باشم. طاق باز خوابیدم و خودم را دادم دست لیلا !! جای فاعل و مفعول عوض شده بود !! دستش را از روی دهانم برداشت و برد سمت گوشم و به آرامی آن را نوازش کرد. با انگشتانش پرده و لاله گوشم را مالش میداد و دهانش روی گوش دیگرم بود. با زبانش داخل گوشم را لیس میزد و هر از گاهی جمله ای آرام و سکسی در آن زمزمه میکرد.
لیلا : " آخ داشتم دیوونه میشدم !! شبی با اومدنت ، دیوونم کردی توله سگ !! چشماتم مثل خودت سگه !! باید بکنمت !!! چاره ای نیست !! باید خالیم کنی توله سگ "
یکی از پاهاش را انداخته بود روی بدنم و محکم بغلم کرده بود. دامن مشکی تقریبا بلندی پوشیده بود که تا زیر زانوهاش می رسید. یک تیشرت نارنجی تنش بود و چادر خانگی گلداری انداخته بود روی سرش که طی این فعل و انفعالات ! کاملا از روش کنار رفته بود !! مدام صورتم را لیس میزد. از بناگوش بگیر تا زیر گردن !! آب دهانش را کامل روی گردنم حس میکردم. تقریبا لپ و گردنم خیس خیس شده بود !! سفیدی چشماش توو اوون تاریکی شب کاملا واضح و نمایان شده بود ! انگار مردمک نداشت !! محکم و با ولع ازم لب میگرفت و هر از گاهی زبانش را داخل دهانم فرو میکرد و لبانم را لیس میزد . با اینکه عین گوسفند یا بهتر بگویم یک مرده ساکن خودم را داده بودم دستش ، ولی شهوتم حسابی بیدار شده بود . منم داشتم حال میکردم و ترس و اضطراب جای خود را به لذت و شهوت داده بود !! کیرم داشت شرت و شلوارم را پاره میکرد !! همانطور که یکسره داشت ازم لب میگرفت و صورتم را لیس میزد ، دستش را از زیر دامن برد بالا و طی 4-3 مرحله شرتش را درآورد !! هر بار که شرتش را کمی پایین می کشید توو گوشم حرف میزد !!
لیلا : " توله سگ دیگه میخوام بکنمت !! دیگه نمیتونم تحمل کنم !! میخوام بریزم !! دیگه طاقتم طاق شده !! توله سگ میخوام آبم را بریزم توو کست !!! "
حرف سکسی زدنش هم مثل اندامش و مثل تن صداش مردونه بود !! واقعا او داشت منو میکرد نه من !!
هر بار که شرتش را کمی پایین تر می آورد ، طاقت من هم کمتر میشد و حشرم بیشتر !! بالاخره منم به حرف اومدم ! و به لیلا گفتم : " بکن !! بکنم !! "
لیلا که منتظر چنین لحظه ای بود گفت :
" جووون ! آبم را کجا بریزم ؟؟ "
من : " ( مونده بودم چی جوابش را بدم !! ) بریز توو کسم !! "
بالاخره یک شرت آبی با خالهای سفید که توو سیاهی شب کاملا قابل رویت بود را درآورد و گذاشت بالای سرم و دوباره لب گرفتن را شروع کرد . برای اولین بار از شروع سکس ، دستش را برد سمت کیرم و وقتی متوجه شد حسابی شق شده ، دیگه معطل نکرد !! شرت و شلوارم را در یک حرکت سریع ، باهم کشید پایین و بلافاصله دامن خودشو داد بالا و نشست رووم !! روو کیرم نشسته بود اما کیرم داخل کسش نبود !! نمیتونستم حدس بزنم کار بعدیش چیه ؟؟!! خودمو کامل داده بودم دستش !! دیگه نه به محیط اطراف توجه داشتم نه به اینکه یهو یک نفر بیدار بشه و ما رو توو اوون شرایط ببینه و آبروریزی بشه ، نه به اینکه باکره هست یا نه ، نه به اینکه حامله میشه یا نه و نه به هیچ موضوع دیگه ای !! مرد وقتی توو سکس فاعل باشه حواسش به همه چی هست ! اما وقتی مفعول شد دیگه به هیچی فکر نمیکنه !! اونم منی که توو سکس ، خام و بی تجربه بودم و سکس با لیلا ، اولین سکس زندگیم بود . تنها آرزوم این بود که آبم دیرتر بیاد تا بیشتر حال کنم !! همین !!
پاهاش را از مچ به پایین ، برده بود زیر زانوهام ( یه جورایی پاهاش را به دور پاهام قلاب کرده بود ) و با عقب و جلو کردن خودش ، کسش را روی کیرم مالش میداد ! با این وجود مدام ازم لب میگرفت و به ندرت لباش را از لبام جدا میکرد. در یک لحظه تیشرت و سوتینش را با هم داد بالا ! به طوری که دو تا پستوناش از زیر سوتین افتادند بیرون !! با این حال نه سوتینش را باز کرد و نه تیشرت را از تن بیرون آورد !! سینه هاش زیاد بزرگ نبودند اما سفت ، تراشیده و خوش فرم به نظر می رسیدند !
لیلا : " توله سگ ! یالا بخورشون !! "
هر بار که می گفت توله سگ ، ته دلم هری فرو می ریخت !! یه جورایی با شنیدن این واژه حس نزدیکی و علاقه بیشتری بهش پیدا میکردم !!
دستامو بالای سرم توو هم قلاب کرده بود و با دو دست خودش محکم گرفته بود. اجازه هیچ حرکتی بهم نمیداد. سینه هاش را به نوبت و یکی یکی میذاشت توو دهنم و با دستوری که بیشتر به التماس شبیه بود ، ازم میخواست که بخورمشون یا سر سینه هاشو لیس بزنم . معلوم بود خیلی داره حال میکنه ! این را از آبی که از دو طرف دهانش سرازیر بود و گاها روی صورتم می ریخت ، میشد فهمید !! بعدها کمتر زنی دیدم که در هنگام سکس ، بزاق دهانش تا این حد ترشح داشته باشد . توو عمرم و تا این لحظه ، زنی حشری تر از لیلا ندیده ام !!
هر بار که سینه چپ یا راست را می گذاشت تووی دهنم ، من مثل دیوانه ها یا بهتر بگویم عین برده ها گوش به فرمان دستورش ، منتظر میماندم تا صادر گردد !!
" سر سینمو مک بزن !! "
" سر سینمو لیس بزن !! "
" مک !! "
" لیس !! "
" لیس !! "
" مک !! "
و این کار را تند تند انجام میداد !!
سینه چپ -سینه راست
سینه راست -سینه چپ
با اینکه دامنش را همانند چتری روی شکم و کیرم پهن کرده بود و من چیزی نمی دیدم اما خیسی وحشتناک کسش را روی شکمم حس میکردم. تقریبا همه شکمم خیس خیس بود !! گویی آب کسش ، عین شیر آب یا سماوری ، دائما در حال چکه کردن بود !!
یه 3-2 باری هم ، دستانم را که با دستانش محکم گرفته بود ، برای مالش دادن دو قمبل کونش ، آزاد کرد !! این کارم بیشتر از هر کاری ، اوو را تا لحظه ارگاسم پیش می برد !! اما انگار نمیخواست تا ارضاء شدنش این کار ادامه یابد !! بنابراین برای چند ثانیه ای حرکاتش را متوقف میکرد و دوباره دستانم را محکم می گرفت و در بالای سرم ، به هم قفل مینمود !!
کم کم خسته و تا حدودی عصبی شده بودم !! دلم هزاران کار جدید میخواست !! بندازمش زیر خودم !! کسش را لیس بزنم !! کیرم را تا دسته فرو کنم داخل کسش !! آبم را بریزم و … اما مگه میشد ؟؟ کاملا در چنگال لیلا اسیر شده بودم !! در ثانی ، هم از باکره بودنش می ترسیدم هم از حامله شدنش !!
لیلا : " سعید جان !! سعیدم !! ( دوست داشتم همان توله سگ صدام بزنه !! ) "
من : " جانم ؟!! "
لیلا : " دیگه نمیتونم جلوشو بگیرم !! آبم نزدیکه !! میخوام بریزم !! "
من : " بریز عزیزم !! خودتو راحت کن !! "
در همان حالت که دستامو محکم گرفته بود و لب گرفتن از لبانم را لحظه ای متوقف نمیکرد !! باسن خود را قدری بالا آورد و زاویه کس خیسش رو به گونه ای تغییر داد که کیرم به راحتی رفت تووش !! وای خدای من ! باکره نبود !! کسش همانند صیادی که طعمه خود را می بلعد ، کیرم را در دل خود جای داده بود !! دیگه هر دو مست شده بودیم و چیزی حالیمون نبود !! چشاش به قدری سفید شده بود که از دیدنش وحشت داشتم !!
لیلا : " عجب کسی داری توله سگ ؟!! چقدر تنگه !! چه گرمه !! واااای ! جووون !! بغلم کن داره میاد !! داره آبم میاد !! "
خیلی سعی میکرد صدای ناله اش را در گلو خفه کنه !! محکم بغلش کردم . کسش شدیدا منقبض شده بود تا جایی که داشت کیرم را از جا می کند !! تقریبا همزمان شدیم ! شاید چند ثانیه ای من زودتر !! موقع ارگاسم ، لب پایینم را گاز محکمی گرفت !! به محض ارضاء افتاد رووم ! یه جورایی غش کرد رووم !! دهانش کنار گوشم بود و صدای نفس زدنش یه لحظه قطع نمی شد ! همان طور که تند تند نفس نفس میزد در گوشم بریده بریده زمزمه میکرد !!
لیلا : " عجب کسی داشتی توله سگ !! چه حالی دادی ! خالی شدم !! راحت شدم !! مرسی "
واسه چند دقیقه ای رووم خوابیده بود ! یک خواب عمیق ! بی حرکت و بدون حرف !! منم دستامو برده بودم داخل موهاش و آرام نوازشش میکردم و بازویش را که جلوی دهانم بود مدام می بوسیدم. در حالیکه بشدت گیج ، منگ و خسته بنظر می رسید ، با بوسیدن آرام صورتم از رووم بلند شد . شرت و چادرش را برداشت و سریع و مستقیم به سمت سرویس بهداشتی خانه شان حرکت کرد .

… از اولین سکس زندگیم با لیلا ، سالهاست که میگذره ! سالهاست که خاطره آن شب را ، بارها در ذهنم مرور کرده ام !! با آن زندگی کرده ام ! از آن لذت برده ام و در صندوقچه اسرار دلم نگهش داشته ام !!
لیلا هر که بود و هر شخصیتی که داشت ، برای من شیرین ترین خاطره سکسی زندگیم را رقم زد که هیچگاه و توسط هیچ زنی تکرار نشد !! گاهی فکر میکنم که شاید زنی فاحشه بوده ! و گاهی او را انسانی چند شخصیتی که فهمیدن رازهای چندلایه درونش به سادگی امکان پذیر نیست ، میپندارم !! اینکه سکس با من چندمین سکس لیلا بوده ؟! اینکه چرا اینقدر در سکس حرفه ای بوده ؟! اینکه چرا همان شب اول به رختخواب من آمد ! نه شب آخر ؟! اینکه زنی تا این حد حشری که خودش واسه سکس اینجوری پیش قدم بشه ، منطقی به نظر نمیرسه ؟! اینکه زنها در سکس این قدر جسور و وحشی نیستند ؟! و هزاران پرسش ریز و درشت دیگر که در طی این سالها ذهنم را درگیر نموده ، هیچگاه شیرینی هم صحبتی و رابطه من با لیلا را کم نکرده است !! توله سگ برای من فحش به حساب نمی آید !! توله سگ برایم زیباترین واژه ای است که بارها در خلوتم ، بر زبانم جاری شده !! واژه زندگی !! واژه امید !! واژه عشق !! واژه شهوت !!

نوشته: سعید


👍 13
👎 11
14601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

982463
2024-05-05 23:47:48 +0330 +0330

عجایب صنعتی دیدم در این دشت…که صیدی از پی صیاد میگشت!

4 ❤️

982482
2024-05-06 00:56:40 +0330 +0330

کصشر بود.
ولی کصشر نوین و جذابی بود
شروع و پایانش با مزه بود
همچنین صحنه هاش
ولی لفظ قلم بودنش که به هم میخورد روی اعصاب میرفت

1 ❤️

982499
2024-05-06 02:48:08 +0330 +0330

شماهایی که تو خونه همه خوابن سکس میکنید کسی نمیفهمه خیلی دوست دارم بدونم ساقیتون با موتور گازی میاد یا دوچرخه ۲۸ قدبمی

2 ❤️

982540
2024-05-06 09:14:43 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده که خوب مینویسه حیف این قلم که چرت و پرت می نویسه

2 ❤️

982542
2024-05-06 09:52:06 +0330 +0330

نوع نوشتاروسبک داستان جالب بود اما باورکردنی نبود حتی با دلنوشته های پایانی ونقل قول اولیه نویسنده جهت طبیعی جلوه دادن داستان

0 ❤️

982546
2024-05-06 10:53:47 +0330 +0330

ریدی توله سگ🖕😃

0 ❤️

982549
2024-05-06 12:38:37 +0330 +0330

اصلا کاری ب واقعی یا تخیلی بودنش ندارم. جالب نوشته بودی👍

1 ❤️

982573
2024-05-06 16:59:46 +0330 +0330

تا اونجا خوندم که لیلا هم لاغر بود هم درشت هیکل هم دستاش کلفت و مردونه بود
عجب!

0 ❤️

982681
2024-05-07 05:22:05 +0330 +0330

🐶🐶

0 ❤️

982695
2024-05-07 09:36:36 +0330 +0330

به نظرم درصد واقعی بودن این داستان بیشتر از تخیلی بودنش هست - زنها یا یه کاری نمی کنند به قول نویسنده دل به دریا نمیزنند یا اگه بزنند هر کار عجیبی ممکنه بکنند. با اینحال چه این داستان واقعی باشه چه تخیلی - بسیار زیبا و جالب نوشته شده با صحنه سازیهای طبیعی و جذاب - لایک

0 ❤️

982790
2024-05-08 01:25:14 +0330 +0330

(اینکه سنمون هم به ازدواج با هم نمیخورد)
اخه این چه فرم توصیف کردنه.
(با انگشتتانش پرده و لاله گوشم را مالش میداد)
اخه پرده گوش!!!

0 ❤️

982891
2024-05-08 22:11:08 +0330 +0330

سلام توله سگ

0 ❤️

983133
2024-05-10 21:22:25 +0330 +0330

توله سگ اینقدر خالی نبند

0 ❤️