از اینستا تا یزد

1400/10/06

دو هفته ای بود توی اینستاگرام بهم پیام میدادیم
خودش رو رویا معرفی کرده بود . یواش یواش بیشتر شناختمش .
یه دختر متاهل ۲۹ ساله ی ساکن یزد ، که یه دختر خوشگلم داره به اسم دنیا
هر روز بیشتر صمیمی تر میشدیم . یه جوری شده بود که با این همه مشغله کاری ، وابسته ش شده بودم و هر روز و شب منتظر پیامش بودم . یواش یواش شروع کرد به درد و دل کردن . به اینکه با اکبر (شوهرش) مشکل داره و هر روز با هم درگیر هستن .
عید ۹۶ بود که ازش خواستم بیاد تهران با شوهرش ؛ هم حال و هواش عوض بشه و هم من با شوهرش صحبت کنم و ببینم مشکل کجاست .
پنج فروردین بود که رسیدن تهران ، رفتن خونه ی خواهر شوهرش و اون شب تا صبح به همدیگه پیام دادیم و هر دوتامون خوشحال بودیم که بالاخره همدیگه رو برای اولین بار میبینیم .
ششم فروردین ، با اینکه تا صبح نخوابیده بودیم ، ولی انگار نه انگار که بیدار بودیم و خسته هستیم .
سر حال و خوشجال و خندون رسیدن خونه ی ما . به شوهرش گفته بود دوست دانشگاهی هستیم و همدیگه رو توی اینستا پیدا کردبم و دعوتشون کردم تهران .
وای به قدری خوشگل و ماه بود که هنگ بودم . با اون لهجه ی شیرین یزدیش سلام داد و با هم دست دادیم .
شوهرش هم اومد پایین و سلام و احوالپرسی کردیم و رفتم داخل خونه .
مامان پذیرایی کرد و ناهار خوردیم و گفتیم و خندیدیم .
بعد ناهار قصد داشتم با اکبر برم بیرون و بشینیم صحبت کنیم که مشکل چیه تو زندگیشون
ولی ناهار رو که خوردیم ، زنگ زد به خواهرزاده هاش و بلند شد و عدرخواهی کرد و رفت .
من موندم و مامان و رویا و دنیا
یک مقدار چهره رویا بهم ریخت و ناراحتی رو تو چشماش میدیدم . بلند شد رفت ظرف ها رو بشوره ، که من رفتم کمکش و سر به سرش گذاشتم تا اروم بگیره .
بعد شستن ظرف ها یه خورده گفتیم و خندیدیم ، که به خواست رویا دوتایی رفتیم بیرون قدم بزنیم . برای اولین بار دستم رو گرفت محکم و گرمای دستش چنان ارامشی بهم داد که حد نداشت .
قدم زدیم و حرف زدیم . یهو به خودم اومدم و دیدم تو ایستگاه اتوبوس نشستیم و اون چسبیده بهم و سرش رو شونم هستش و داره اروم اشک میریزه .
برای اولین بار بغلش کردم و اشکش رو پاک کردم و بوسیدمش
دستش رو گرفتم و بلندش کردم و راه افتادیم به سمت خونه ی ما
اکبر تا شب نیومد . هر بار هم رویا زنگ زد ، گفت با بچه های خواهرم دربند هستم . آخر شب بود که من زنگ زدم که اکبر جان دیر وقته ، آدرس خونه ی ما رو می تونی پیدا کنی بیای ؟
که گفت با بچه های خواهرم اومدیم کردان و تو حواست به رویا باشه ، ما فردا برمی گردیم تهران
مامان چون صبح باید می رفت سرکار ، ساعت ۱۰ شب رفته بود اتاقش و خوابیده بود .
رفتم اتاق خودم که رویا و دنیا اونجا خوابیده بودن . دیدم دنیا خوابیده و باز رویا اشک میریزه .
برق های روشن خونه رو خاموش کردم و رفتم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم تا ارومش بشه .
خودشون تو بغلم جا کرد و اشکش بیشتر شد .
اومدم صورتش رو ببوسم تا ارومش کنم . که ناخداگاه لباش رو بوس کردم و این لب باعث شد اون ادامه بده
به خودمون اومدیم و محکم همدیگه رو بغل کردیم
تا نزدیک صبح حرف زدیم و همدیگه رو بوسیدیم . یدفعه دیدم تو بغلم آروم خوابش برده .
منم برای اینکه مامان یه موقع بیدار نشه و ما رو ببینه ، روی رویا رو پوشوندم و رفتم تو پذیرایی خوابیدم .
نزدیک ساعت ۱۱ بود که حس کردم یکی بعلم کرده . چشامو باز کردم دیدم رویا هستش و لبام رو بوس کرد و صبح بخیر عشقم گفت و بلندم کرد تا صبحونه بخوریم .
بعدش با دنیا و رویا رفتیم بیرون ، تا تهرانگردی کنیم .
از پل طبیعت بگیر تا باغ کتاب و لواسون .
اکبر زنگ زد به من که کجایید ، گفتم با رویا و دنیا اومدیم لواسون .
گفت باشه پس بگردید تا من بیام ؛ هوا تاریک شده بود ، مامان زنگ زد که کجایید ؟ دارید میاید از رستوران شام بگیرید بیارید .
شام گرفتیم و برگشتیم خونه . حواسم به رویا بود ، ناراحت و مضطرب بود . ساعت ۱۱ شب بود که اکبر اومد و یه خورده حرف زد و عذرخواهی که بچه های خواهرم ولم نکردن و مجبور شدم بمونم .
حتی تا موقعی که بیدار بودیم ، یک بار هم به رویا نگاه نکرد و باهاش حرف نزد . همش یا با من حرف میزد ، یا با دنیا بازی می کرد .
یدفعه دیدم کنار تلویزیون که دراز کشیده بود و فوتبال نگاه می کرد ، خوابش برده
مامان هم که طبق همیشه ، ساعت ۱۰ رفته بود تو اتاقش و خوابیده بود . رویا و دنیا هم رفتن اتاق من خوابیدن . من هم کنار اکبر خوابم برد .
صبح ساعت ۸ که بیدار شدم ، دیدم اکبر نیست . مامان هم که رفته بود سرکار . رفتم تو اتاقم ، دیدم رویا انقدر قشنگ چشماش بسته و خواب بود که نیم ساعتی ایستاده نگاش کردم .
آروم رفتم کنارش نشستم و بوسش کردم . چشمای خوشگلش رو بلز کرد و سراغ اکبر رو گرفت . گفتم نیست ، رفته بیرون ، تا این حرف رو زدم بغلم کرد و لب گرفتیم از هم
بعد چند دقیقه که اروم شد ، گفت چی میشد تو مال من بودی .
منم واقعا عاشقش شده بودم و ارزوم بود رویا مال من باشه .
من : مال توام لوس
رویا : قول میدی
من : به جون جفتمون تا همیشه مال توام
رویا : میدونم شرایط زندگیت چطوریه و مامانت هم تنهاس ، ولی اگه مامانت بفهمه عشق ما رو چه عکس العملی نشون میده ؟
من : مامان به تصمیم و کارهای من احترام گذاشته همیشه و میزاره
رویا : یعنی میشه ؟
من : چی میشه رویا ؟
رویا : جدا بشم از این عوضی ، مامانت قبول می کنه بیام کنار تو زندگی کنم ؟
من : طلاق بگیری 😳؟
رویا : سه ساله که تصمیم گرفتم جدا بشم ، ولی این دفعه استرس و نگرانی خودم و دنیا رو ندارم ، چون میدونم تو کنارمی
من : من از خدامه که تو و دنیا برای همیشه کنار من باشید ، ولی اکبر ؟
رویا : اون عوضی مثل سگ دروغ گفت که پیش خواهرزاده هاشه ، من میدونم کدوم گوری میره ؟
من : چی ؟ کجا رفته بود مگه ؟
رویا : پیش دلارام
من : دلارام 😳😳؟ ، اون کیه دیگه ؟
رویا : عشقش ، زنش ، بهش قول ازدواج داده
اشک رویا شروع شد و بعلم کرد .
منم بهش قول دادم اگه اینی که گفتی واقعیت داشته باشه ، محاله دیگه بزارم برگرده یزد .
رویا رو بلند کردم و بهش قول دادم تا همیشه کنارشم و مراقبشم .
بغلم کرد و لباسش رو دراورد و رفت حموم دوش بگیره
منم تشک ها رو جمع کردم و روی دنیا رو پوشوندم و زنگ زدم به اکبر ، گوشیش رو خاموش کرده بود
صبحونه رو اماده کردم ، در حموم رو زدم و رفتم تا پشت رویا رو لیف بکشم .
ازم خواست لباسام رو در بیارم و برم حموم . منم لخت شدم و رفتم حموم . همدیگه رو بغل کردیم و دوباره لب گرفتیم زیر دوش
بعدش برای اینکه ممکن بود دنیا بیدار بشه ، همدیگه رو شستیم و اومدیم بیرون .
اولین حموم زندگیمون رو با هم رفته بودیم . من تصمیم خودم رو گرفته بود و به رویا گفتم سر صبحونه .
من : رویام ؟
رویا : جان ؟
من : واقعا با من ازدواج می کنی ؟
رویا : چی ؟ 😳😳
من : بعد از اینکه جدا شدی ، زن من میشی ؟
رویا : میدونی که من از خدامه ، ولی اطرافیانت ؟ ، اونم با زنی که یه بچه داره
من : مهم تویی ، من برای اطرافیان زندگی نمی کنم
رویا : منو دیونه ی خودت نکن ، عمین الانش که فکر می کنم فردا قراره برگردم تو اون خراب شده و ازت دور میشم ، داره دیونم میکنه .
من : میام یزد چند روزی میمونم . تو هم اگه واقعا دوستم داری و تصمیمت جدیه برای جدا شدن ، بهم بگو .
رویا : من سه ساله تصمیمم رو گرفتم . ولی تو از روی احساسات تصمیم نگیر دیونه
من : تو زن منی ، مگه نه ؟
رویا : اره نفسم ، من از خدامه زن تو باشم
صدای گریه دنیا ما رو به خودمون آورد و بدو بدو با هم رفتیم تو اتاق پیش دنیا .
من شروع کردم با دنیا بازی کردن و رویا هم رفت تدارک ناهار رو ببینه .
منم هی میرفتم از پشت بعلش می کردم و بوس می کردم و میگفتم دوست دارم خانومم
ساعت ۳ بعدازطهر مامان اومد و همه با هم رفتیم شهربازی و سینما و کلی خوش گذروندیم . همچنان زنگ میزدم و گوشی اکبر خاموش بود .
نزدیک ساعت ۹ بود که رفتیم رستوران تا شام بخوریم . گوشیم زنگ خورد . اکبر بود
اکبر : سلام ، چطوری میعاد جان ؟ بچه ها خوبن ؟
من : کجایی اقا مصطفی ؟ گوشیت خاموشه از صبح ، همه نگرانیم
اکبر : ببخش داداش ، صبح زود خواهرزادم زنگ زد که خواهرم حالش خوب نیست و اوردیم بیمارستان ، دیگه سریع اومدم بیمارستان .
من : باشه داداش ، کی میای ؟
اکبر : دیگه صبح میام . به رویا بگو صبح اماده بشه ، میام بریم یزد سریع ، کار دارم .
من : باشه داداش ، مراقب خودت باش ، گوشیت رو خاموش نکن
اکبر : خاموش نبود ، آنتن نداشتم
من : باشه داداش ، مراقب خودت باش
اکبر بدون خداحافظی گوشی رو قطع کرد
رویا که از ماجرا با خبر بود که داستان چیه ، سریع زنگ زد به خواهر اکبر که حالت چطوره ؟
خواهرش گفت همکارای شوهرش مهمون هستن خونشون
من که دیونه شده بودم
مامان که در جریان نبود و اشک رویا رو دید ، همه چیز رو گفتم بهش و رویا رو بردیم تو ماشین ، منم رفتم غذاها رو گرفتم و برگشتیم خونه .
مامان بیچاره از فرط خستگی تا ۱ بیدار موند و رویا رو اروم کرد .
بعدش دیگه رفت خوابید و به من گفت همینجا کنارش باش و نزاری گریه کنه .
رویا که چشم هاش رو بسته بود تا بتونه خودش رو اروم کنه
منم کنارش نشسته بودم و سرم رو تکیه دادم به دیوار و خوابم برد .
ساعت نزدیک ۳ بود که دیدم یکی اروم تکونم میده ، به خودم اومدم دیدم رویا هستش
من : خوبی نفسم ؟
رویا : بمیرم که اینجوری خوابت برده ، بیا اینجا بغلم بخواب .
رویا دستم رو کشوند و رفتیم رو تشک و پتو رو کشید رومون و محکم بعلم کرد .
من فقط داشتم نگاش می کردم . یدفعه لب تو لب شدیم و از هم لب گرفتیم و همدیگه رو لمس می کردیم .
ناخواسته دستم رو گذاشتم رو سینه ش ، لبش رو جدا کرد و آه کشید .
رویا : دوستم دادی ؟
من : با تموم وجودم دوست دارم
رویا : تنهام نمیزاری ؟
من : تا زنده ام کنارتم و محاله تنهات بزارم
رویا : پاشو در اتاق رو اروم قفل کن
من : در اتاق که بسته هستش
رویا : خنگ من ، پاشو قفلش کن ، کار دارم
منم رفتم در اتاق رو قفل کنم ، دیدم رویا زیر پتو یه تکون هایی می خوره . در رو اروم قفل کردم و برگشتم و دیدم رویا پبرهنش رو هم دراورد
من : رویا ؟ چیکار می کنی ؟
رویا : پیرهنت رو در بیار اول تا بگم
منم پیرهنم رو دراوردم
رویا : شلوارکت رو هم در بیار
من : رویا ؟؟؟
رویا : مگه شوهر من نیستی ؟
من : معلومه که هستم . تا همیشه
رویا : پس سوال نکن ، زنت الان بهت نیاز داره
منم شلوارکم رو در آوردم و رفتم زیر پتو . تنم که به تنش خورد ، دیدم لخته لخته و شلوارش رو هم دراورده
چسبیدیم بهم و لب تو لب و سوتینش رو دراوردم و سینه هاش رو خوردم و شورتش رو درآوردم و براش خوردم و برای اواین بار سکس رو تجربه کردم و تا نزدیک ساعت ۶ صبح سه بار سکس کردبم .
دیگه زن و شوهر شده بودیم
تصمیم هر دوتامون جدی بود
بعدش من رفتم حموم و دراومدم و بعدش رویا رفت حموم و دراومد و صبحونه آماده کردیم که مامان بیدار شد و صبحونه خورد واز رویا عدرخواهی کرد و بغلش کرد و خداحافظی کرد و رفت سر کار .
من و رویا بهترین روز زندگیمون رو باهم ساختیم .
اکبر اومد دنبال رویا و دنیا
یدفعه دیدم رویا من رو بهونه کرد و گفت میعاد دو روز دیگه داره میاد یزد ، ماموریت داره
من میمونم و با میعاد میام ، باید بریم به چند تا از همدانشگاهی هامون سر بزنیم ، مراسم گرفتن تا دور هم جمع بشیم
اکبر هم از خدا خواسته ، بدون کوچک ترین اعتراضی دنیا رو بوسید و عدرخواهی کرد و رفت .
من هم زنگ زدم شرکت و گفتم چند روزی میرم یزد و نیستم و حواسشون به شرکت باشه .
مامان بعدازظهر وقتی برگشت و رویا رو دید ، اینقدر خوشحال شد که نگو
رفتیم بیرون و شام خوردیم و مامان دنیا رو برد شهربازی و من و رویا هم زن و شوهری دست هم رو گرفته بودیم و قدم میزدیم .
این دو شبی که رویا پیشم بود ، هر شب دو بار حداقل سکس داشتیم و از هم سیر نمیشدیم .
مامان خواستم مرخصی بگیره و بریم یزد و برگرویم
من و رویا و مامان و دنیا رفتیم یزد
۵ روزی یزد موندیم ، ولی انگار فقط تهران نبود که آقا اکبر عیب میشد ، تو یزد هم ما سه چهار بار بیشتر ندیدیمش و فهمیدم زن بازه و هر شب با یکی هستش .
من و مامان ، از وکیل شرکت خواستیم تا وکالت رویا رو قبول کنه و طلاقش رو بگیره .
باورتون نمیشه ، انگار اکبر منتظر اقدام رویا بود ، حتی اعتراضی هم نکرد و رویا هم مهریه ش رو بخشید و جدا شد .
من با مامان حرف هایی که بین خودم و رویا اتفاق افتاده بود رو زدم
مامان زیر بار نمیرفت و قاطی کرده بود که اون جای خواهرته و به تو پناه اورده
دیگه ناچار شدم و بهش گفتم مامان رویا هم عاشق منه و این تصمیم دوتاییمون هستش و حتی ما با هم رابطه هم داشتیم
تا ابن رو گفتم مامان کلا سکوت کرد و با رویا هم صحبت کرد تا مطمئن بشه
بعدش من و مامان رفتیم یزد و ماماک با پدر و مادر رویا صحبت کرد و رسما خواستگاری کرد رویا رو . اونا معتقد بودن باید سه ماه از طلاق بگذره تا ما بتونیم عقد کنیم . مامان گفت ول کنید این اعتقادات مزخرف رو . یه صیغه میخونیم ، رویا رو میبریم تهران ، شما هم به قول خودتون سه ماه دیگه میاید تهران و به مراسم کوچیک عقد میگیریم و تمام
بعدش رفتیم خونه ی رویا ، لباس و خرت و پرت های رویا و دنیا رو جمع کردیم و برگشتیم تهران
اکبر حتی نیومد با دنیا خداحافظی کنه .
الان ما ۲ ساله ازدواج کردیم و هر روز عشقمون به هم بیشتر و بیشتر میشه و پنج ماه پیش هم ، دو تا داداش دوقلو هم اوردیم برای دنیا جونم
ببخشید طولانی شد

نوشته: میعاد


👍 10
👎 5
12401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

849945
2021-12-27 00:56:05 +0330 +0330

زنی که تو عده طلاق هست صیغه خوندی عجبا متوهم ملجوق کیر فقط برای جق زدن نیست

4 ❤️

849950
2021-12-27 01:07:28 +0330 +0330

مرتیکه اوسگول اگه بخای از نظر فقهی و شرعی به قضیه نگاه کنی که این خانم همه جوره بهت حرام ابدیه .اولین وقتی شوهر داشته باهات سکس داشته که این باعث میشه بهش حرام ابدی بشی. بعد طلاق گرفته بدون اینکه عده اش تموم بشه مامانت گفته ول کنید این مزخرفات رو بعد صیغه اش کردی که این هم خودش باعث میشه زن و مرد بهم حرام بشن بعدم این اتفاق تو یزد افتاده یه شهر خیلی سنتی و مذهبی هست.بابا کم کسشعر بگو مرتیکه خر


849964
2021-12-27 01:59:35 +0330 +0330

کس ملجوقک اول اسم طرف اکبر بود یدفه شد اقا مصطفی کجایی چرا تلفنت خاموشه از صبح؟؟؟؟
صد دفه گفتم کستان مینویسین انگشتتون و از کونتون درارین و تمرکز کنین

5 ❤️

849989
2021-12-27 03:54:57 +0330 +0330

چی میگید ریدم تو فقه و شرع با همین گزینه ها کونمونو پاره کردن بس نیست اه

2 ❤️

849990
2021-12-27 04:01:30 +0330 +0330

یعنی چخوف به گرد پات نمی رسه! این همه تعلیق، این همه نقطهء عطف، این همهفراز و فرود!!! واویلا
اکبر مصطفی نژاد اومد رویا رو هی گذاشت و رفت ! بعدا فهمیدید زنباز هست؟ دمش گرم بابا، ما ۴۰ ساله تهرون زندگی می کنیم هر ۵ سال یه کس به زور مخ می کنیم! اونوقت اکبر مصطفی پور از یزد اول کس تهرانیش رو اوکی می کنه بعد با رویا پامیشه میاد تهران! مگه بلیط اتوبوس می گیره که به این راحتی اوکی میشه؟

0 ❤️

849994
2021-12-27 04:38:01 +0330 +0330

ای کیر خر تو کس خواهر ومادر شرع و فقه و عده و طلاق
همه شدن آخوند

0 ❤️

849995
2021-12-27 04:50:40 +0330 +0330

مرتیکه کسخول،چی میگی واسه خودت؟

0 ❤️

850004
2021-12-27 07:30:05 +0330 +0330

کاری با مسائل شرعی که در داستان قوز بالا قوز بود ندارم…موضوع اینه که داستان از اساس حتی اندازه کص موش هم منطق نداشت …من حتی خودم رو جای تو میزارم اینکه چه جوری باید نقش یه ناجی و یا یه مشاور رو در روابط یه زن و شوهر و باید بازی کنم …میبینم چنین چیزی غیر ممکنه !! مگه میشه طرف آدم رو یخه نکنه که فلان فلان تو رو سننه ؟ تو سر کیر گالیوری یا تهش که فضولی میکنی ؟ اولا هیچ زنی از ترس شوهرش اینکه از روابط خودشون با یه علاف اینستاگرامی حرف زده تخم نمیکنه بشوهرش حرفی بزنه چه برسه به پسره اجازه مداخله بده… شوهر رویا اصلا معتاد …اصلا جنده باز و بی عاطفه …چطور رویا جرات میکنه بهش بگه بریم تهران خونه هم دانشگاهی سابقش …؟ گیریم حرفت قبول …چه جوری شوهره زن جوون و خوشگلش رو با بچه اش یکی دوشب ول میکنه به امان کیر پسر صاحبخونه ای که حتی مادرش هم حضور داشته باشه اینکارو میکنه؟ …بعدش هم مادرِ خونه هر چقدر هم به فرض محال کند ذهن باشه و چشمش رو هم به ارتباط نزدیک رویا و پسرش ببنده… در همچین شرایطی جای خواب اینجور مهمون رو همیشه تو اتاق خودش میندازه نه اینکه تو اتاق نره خر خونه …هرچقدر هم که بهش اعتماد داشته باشه .هر چی باشه اونو امانت مردم حساب میکنه…و این کص نوشته تا اخر داستان ادامه داره…اما اصلی ترین چیز عجیب و غریب و ناممکن داستان اینه که نمیدونم نویسنده واقعا دچار توهم کصمغزیه یا ما رو شوت حساب کرده که بنظرم یقینا اولی درست باشه …اینه
که میخوام بمن جواب بده کدوم مادریه که بفهمه زن شوهرداری که مهمون خونه اش بوده زیر پسرش هم بارها خوابیده بدلائل انکار ناپذیری که همه میدونند جز نویسنده کصخل …بیاد برای پسرش خواستگاری کنه ولو پسرش مونگول و عقب افتاده باشه ؟کی اینکارو میکنه؟ اینو حتی خود پسری که اگر هم در واقعیت به طرق دیگه در گیر ماجرا باشه اگه چوب تو ماتحتش هم بره هرگز بمادرش جدایی از عاشقیت که خود همین مطرح کردنش خبط باشه …عمرا پارو فراتر بزاره و بگه ما با هم رابطه هم داشتیم چون میدونه چپق ننه اش براش مهیاست !!! داداش یه چیزی بگو بگنجه …اگه حجمش تیر چراغ برق بود دردش رو میشد تحمل کرد اما بی معرفت دیگه آپولوی پرتاب نشده از پایگاه زمینی رو دیگه کجامون جا بدیم که میخوای بهمون بگنجونی بی انصاف…همه اخوندهای شهر رو هم یکی کنی حواله کنی جر میخورن…!ترو جدت اگه توی تخیلات ذهنیت ول میچرخی اقلا به کیرت تخیل گردی یاد نده …امروز معشوقش که رویا باشه و فردا چه تضمینی میدی که ژاکلین کندی نباشه ؟!!

1 ❤️

850056
2021-12-27 16:15:06 +0330 +0330

اون دسته از احمق‌های که فکر می‌کنن عده مزخرفه و مخصوص اسلامه باید عرض کنم از لحاظ کاربرد این کلمه (عده) خب بله برای اسلامه ، اما یه همچین چیزی (مدت زمان بعد از طلاق ) در فرانسه سیصد روزه!!!
و این برای اینه که اگه یه بچه بوجود اومد طرف نگه برا من نیست!
البته اون دسته از کس‌خل‌ها که کی. رشون بهشون دستور میده میگن : ولش کن! بچه هم قبوله! همه جا آرومه! من چقدر کوس‌مغزم!!!
چون حالیشون نیست !

1 ❤️

850057
2021-12-27 16:15:44 +0330 +0330

کص گفتی آی کص گفتی … مثل یه کصخل گفتی
قصه کیری گفتی … کونی بودی شکفتی

2 ❤️

850060
2021-12-27 16:48:45 +0330 +0330

موضوع فقه و شرع نیست ایشون نوشته ما صیغه خوندیم کوس کش کجا براتون صیغه خوندن اونم تو یزد ما تو مملکتی زندگی میکنیم که مسلمانند و هرچیزی یه روشی داره دیوث ملجوق

1 ❤️

850067
2021-12-27 17:34:10 +0330 +0330

حال نکردم داستانتو تا ته بخونم آخه هر چه سعی کردم بخودم بقبولونم که مردی تو این دنیا پیدا میشه که زنشو برداره بره یه شهر دیگه خونه یه نره خری که هم دانشگاهی زنش بوده و بعدم زنشو بزاره پیش اون مردک و دو سه شب بره پی کار خودش اونم تازه وقتی که خواهرشم ساکن همون شهره نشد که نشد
آخه زبل خان شوهره گیر نمیده به زنش که این سر خر کیه و رابطت تو دانشگاه باهاش چجوری و چقد صمیمی بوده که میخای بری خونشون بخابیم؟؟؟ نکنه توی دوره دانشگاه زیاد میرفتی خونشون میخابیدی؟؟؟ در بهترین و فانتزی ترین و رویایی ترین حالت شوهره که زیادی فهمیده یا بی غیرت یا هر چی هست میگه باشه میریم تهران خونه خواهدم ساکن میشیم حالا یه شام یا ناهار در حد دو سه ساعتم میریم پیش هم دانشگاهیت میبینمش و بر میگردیم نه اینکه زنشو بده دست مرده و بره
حالا کاری ندادم که مامان پسره چه گیرایی قراره بده
بنظرم این داستان یه زن رویا پرداز نوشته نه یه مرد شایدم اون زن ناراضی از زندگی با شوهر خودتی که رویای زندگیت این شده که همچین مردی پیدا بشه و نجاتت بده

1 ❤️

850072
2021-12-27 18:08:59 +0330 +0330

دیلدوی زن دوم اکبر تو کونت

1 ❤️

850073
2021-12-27 18:11:17 +0330 +0330

اینکه نمیشه زن شوهردار را صیغه کرد که شکی در اون نیست
ولی چندتا چیز راهم در نظر بگیرید
اولا اینجور که مادرش گفته، حدس می‌زنم فقط خواسته ماست مالی کنه و احتمالا منظورش صیغه محرمیت بوده که خیلیا در موردش صحبت می‌کنند ولی اصن نمیدونن چی هست و فرقش با صیغه ی ازدواج شرعی چیه
دوما شما ازکجا میدونید پدر و مادر رویا وقتی فهمیدن یه پسر مجرد خر شده و حاضر شده دختر و نوه شون را باهمین شرایط بپذیره و به عقد دائم دربیاره، چشماشون را نبستند؟
توی این گرونی یه زن و مرد بازنشسته شاید نداشتن خرج دختر و نوه شون را بدهند و نهایتا اکبر(مصطفی) اینجور که معلومه انقدر سرش تو کوس و کون این و اون بوده که دیگه براش زن و بچه ش مهم نبوده
یعنی واقعا در جامعه ندیدید مردهایی که تازه بعد یه ازدواج سنتی یادشون میوفته جوونی نکردن و تازه بعد ازدواج شیطونی هاشون شروع میشه؟!

0 ❤️

850136
2021-12-28 01:09:36 +0330 +0330

همه کوس شعرا قبول کنیم چطوری تو پنج روز طلاق گرفت؟ توافقی هم حداقل یکماه میشه

0 ❤️

850285
2021-12-28 21:26:20 +0330 +0330

آقا مصطفی کی بود این وسط ؟؟؟

0 ❤️