همه بچه های ایران (به خصوص تهرونیهای عزیز) بیان تو …هر چی به فکرت میرسه بگو…جوک،داستان،بابا،مامان،و…
شما ازادی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
//
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
کاندوه دل سوختگان سوخته داند
هر گه که بسوزد جگرم دیده بگرید
وین گریه نه آبیست که آتش بنشاند(سعدي)
به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان
که رنگ سرخ به خون جگر شود پیدا (صائب تبريزي)
تو گفتی راه عشق از فتنه پاکست
چو دیدم، پرتگاهی خوفناکست!!(پروين)
اگر از خویشتنم هیچ نمیآید یاد
دوستان عیب مگیرید که بی خویشتنم
مینوشتم سخنی چند ز درد دل خویش
دفتر از خون دلم پر شد و تر شد سخنم(خواجوي كرماني)
مینویسم یادگاری تا بماند روزگاری
گر نباشم روزگاری این بماند یادگاری
ممنون همتونم
[quote=GLX1365]مرسی پسر غیرتی[/quote]
افتخار میکنم بچه تهرونم
ممنونتم پسر غیرتی…تایپیگم رو با این حرفهای زیبات نورانی کردی
بچه های تهرون کجایید پس بیایید خودتون رو به همه ثابت کنید
پرچم ما بچه های تهرون همیشه بالاست
شیوا شیطون کلی حال کردم با حرفات
مرســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
بابا ایول …همه ترکها رو عشقه…من خودم هم تبریزی هستم
یاشاسین آذربایجان
به خاطر شما هم که شده تهرون رو میکنم ایرون
محسن رضایی وختی میره شورای نگهبان دیگه نمیگه واسه چی اومده …میگه همون همیشگی لدفن
شبی مجنون نمازش راشکست
بی وضو درکوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام و الستش کرده بود
گفت یارب از چه خارم کرده ای؟
برصلیب عشق دارم کرده ای؟
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ و پنهان و پیدایت منم
عمریست با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
فقط بچه های ایرون (تهرون) بیان تو …هر چی به فکرت میرسه بگو…جوک،داستان،بابا،مامان،و…
شده ام فاحشه ی دست روزگار…
عشق تجاوز می کند…دنیا تجاوز می کند…بدبختی تجاوز می کند…هرآنکه قدرتی دارد تجاوز می کند…و من حامله ی فرزندی شده ام به نام"عقده".
بترسید ازآن روز که فرزندم بدنیا آید…
صادق هدایت
به دلم افتاده بگم رازی که در دل دارم اما چه کنم که گوشی برای شنیدن نیست
زندگی می کنم…حتی اگر بهترین هایم را از دست بدهم…چراکه این زندگی کردن است که بهترین های دیگر را برایم می سازد…بگذار هر چه از دست رفتنیست برود…من آن را مئ خواهم که به التماس آلوده نباشد…حتی زندگی را…
چگوارا…
نه انقدر شاد باش که غم را فراموش کنی و نه انقدر غمگین باش که شادی را فراموش کنی…
چارلی چاپلین
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیام بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگیها کرده پاک
ای تپشهای تن سوزان من
آتشی در سایۀ مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخهها پُر بارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
این دلِ تنگِ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمیانگاشتم
درد تاریکیست دردِ خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سرنهادن بر سیهدل سینهها
سینه آلودن به چرکِ کینهها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کفِ طرارها
گمشدن در پهنۀ بازارها
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی همآغوشی گرفت
جوی خشک سینهام را آب، تو
بستر رگهام را سیلاب، تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم بهراه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونههام از هُرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزهزارانِ تنم
آه، ای روشن طلوع بیغروب
آفتاب سرزمینهای جنوب
آه، آه ای از سحر شادابتر
از بهاران تازه تر، سیراب تر
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینهام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با «من» زیستم
ای لبانم بوسه گاه بوسهات
خیره چشمانم به راه بوسهات
ای تشنجهای لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه میخواهم که بشکافم ز هم
شادیام یکدم بیالاید به غم
آه میخواهم که برخیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دلِ تنگِ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟
ای نگاهت لایلای سِحر بار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شُسته از من لرزههای اضطراب
خُفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا با شعور شعر آمیخته
این همه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
فروغ فرخزاد
قابلی نداشت.
کی اینو یادشه؟
سر اومد زمستون شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومدو شب شد گریزون
کوهها لاله زارن لاله ها بیدارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو می کارن
توی کوهستون دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره میاره
توی سینه اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره، جان جان، یه جنگل ستاره داره
سر اومد زمستون شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومدو شب شد گریزون
لبش خنده نور دلش شعله شور
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور
توی کوهستون دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره میاره
توی سینه اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره، جان جان، یه جنگل ستاره داره