کردن ام البنین

1395/04/15

سلام محمد هستم از بوشهر میخوام خاطره ای که سال قبل برام اتفاق افتاد رو براتون بگم…
منو ابجیم و مامانم و بابام و خواهر دومادمون قرار بود بریم گناوه برای خرید عید خلاصه ما راه افتادیم و من کنار پنجره پشت راننده بودم و خواهرم وسط و ام البنین کنار پنجره سمت راست دختر دو سالشم رو پاش بود خلاصه دختر ام البنین بهونه گرفت وسط بشینم و اینچیزا هرکاری کردیم بیا رو پای زندایی بشین قبول نکرد گفت با مامانم باید بیام وسط بشینم ماهم جای اجیم و ام البنین رو عوض کردیم (راستی من 20سالمه قدم بلنده سبزه هستم زشت نیستم خوشگلم نیستم در کل بقول خارجیا not bad)خلاصه تو راه بودیم البته مغرب حرکت کردیم البته از جای ما تا گناوه پنچ ساعت راهه خب راستشو بخواین من همیشه دوس داشتم ام البنین رو بکنم قدش تقریبا تا سینه من بود اندامش عالی بود کون بزرگ و سینه هاشم متوسط پوست سفید و یه رژ لب قرمز که همیشه لباشو قرمز نگه میداشت شب بود دیگه دختر ام البنین سرش رو پای اجیم بود پاهاش طرف من دیپم ام البنین خوابش میات حواسم بهش بود خجالت میکشید سرشو بزاره رو شونه های من بخوابه اخه من قدم بلند بود راحت میتونست سرشو تکیه بده من داشتم اهنگ گوش میدددم با هنزفری (ببخشید دقیقا تلفظشو نمیدونم) بهش اشاره کردم بزار سرتو خجالت نکش یکم خجالت کشید دستشو گرفتم کشیدم یعنی اشکال نداره بزار اونم سرش گذاشتو من دستم رو پام بود چن دقیقه نگذشته بود از خواب ام البنین دستشو گذاشت تو دست من منم دستشو محکمفشار دادم اجیمم که سرشو تکیه داده بود به ام البنین و خواب بود من دستمو در اوردم از تو دستش گذاشتم رو پاش که یه ساپورت کلفت پوشیده بود گفتم اگه بیدار باشه 100درصد عکس العملی از خودش نشون میده خب چیزی نگفت من دستمو چسبوندم به کسش یکم مالش دادم چیزی نگفت همینطوری ادامه دادم چن دقه احساس کردم نفساش تند تر شد فهمیدم بیداره داره حال میکنه دستمو اروم بردم تو ساپورتشکو از شرتش رد کردم چقدم تنگ بود این شلوار دستمو نمیتونستم تکون بدم دستم خیس شد این دیگه چه حشری داشت یکم بزور دستمو تکون دادم ابه زیاد شد دیگه کم کم دستمو اوردم بیرون خب دیگه نزدیک گناوه بودیم رفتیم خونه یکی از اشناها دیگه ام البنین هرکاری داشت منو صدا میزد صب شد ام البنین گفت تا دخترم خواب ه من میبری بازار گفتم چشم بریم خب سوار شدیمو اومد جلو نشست و رفتیم دستم رو دنده بود دستشو گذاشت رو دستم یه گرمای عجیبی داشت رسیدیم بازار ماشین و با هزار بدبختی پارک کردم و داشتیم کنا هم راه میرفتیم دستمو گرفت اینجا که کسی نمیشناختمون چرا باهم نباشیم دست همو گرفتیم و رفتیم تو همه لباس فروشیا مث زن و شوهر برای هم نظر میدادیم خب سرتونو درد نیارم رفتیم طرف ماشین ماشینم شیشه دودی پشت پرده جلوی هم پرده زدم روشن کردم و کولر زدم مانتوشو دراورد گفتم تو بالاخره منو بگا میدی پلیس میگیرتموت گفت من به تو اطمینان دارم که پلیس نمیتونه بگیرتت خب منم رفتم سمت ساحل یجای خلوت خیلی دور که کسی پر هم نمیزد ساعت 11 ظهر گفتم ام البنین گفت جونم گفتم دوست دارم نزاشت حرفم تموم بشه لباشو چسبوند منم همراهی کردم دستمم گذاشته بودم رو سینش و مالش میدادم دستمو فشار داد یعنی برو پایین منم شلوارشو کشیدم تا زانو پایین یکم مالشش دادم داشت بخودش میپیچید شلوارمو کشیدم پایین صندلیشو خوابوندم رفتم روش کیرمو گذاشتم رو کسش و فشار دادم رفت تو یه اه بلند گفت گفتم جوووون شروع کردم تلمبه زدن و همیطوری لبامو گذاشتم رو لباش و داشتم تلمبه میزدم فقط میگفت بکن تندتر بکن دیگه خسته شده بودم اون حالت برش گردوندم حالت سگی خیلی هم جا تنگ بود منم خب دراز بقول بچه ها از پشت گذاشتم تو کسش و شروع کردم تلمبه زدن داشتم میکردم که یهو خوابید و ارضا شد یه دقه صب کردم دوباره گذاشتم ت کسش و شروع کردم کردن طولی نکشید که اب خودمم داشت میومد سریع دستمالی کاغذی برداشتمو ریختم توش و برگشتم رو صندلی راننده یه نگاهی به اطراف کردمو دیدم کسی نیست بش گفتم لباساتو نمیپوشی عزیزم گفت چرا صب کن حال بیام یه چن دقه وایسادیم لباسامونو درست کردیم و برگشتیم خونه اوه اوه اینا یک ساعت بود منتظر بودن ما بیایم که اینا برن بازار یه عذر خواهی کوچیک کردیم و رفتیم داخل و وسایلا رو بردیم اونا همه رفتن بازار دخترشم از خواب بیدار شده بود اینا که رفتن یه نگا به هم کردیم خندیدیم اسباب بازی اوردم برای دخترشورفتار بازی بود بش اشاره کردم بیا اون اتاق تا اومد باز لباشو شروع کردم خوردن گفت ماشالا تو که سیر نمیشی شلوار راحتی پوشیده بودم کیر مو دراوردم شلوار اونم کشیدم پایین وایساده گذاشتم توکسش و شروع کردم به کردن وایساده خیلی دوس دارم بکنم یه دستم رو سینش بود و فشار میدادم دست دیگمم رو کسش داشتم میمالوندم حدود ده دقه داشتم میکردم که احساس کردم ابم داره میات بش گفتم ابم داره میات گفت بریز تو کسپ گفت اشکال نداره قرص میخورم
ببخشید اگه دوس داشتید بعدا ادامشو براتون میزارم
اگه غلط املایی چیزی بود به بزرگی خودتون ببخشید لطفا
ارادتمند محمد هستم…
نوشته: محمد


👍 0
👎 14
32999 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

547728
2016-07-05 22:31:37 +0430 +0430

قشنگ بود ممد جان ادامه بده

0 ❤️

547759
2016-07-06 04:17:48 +0430 +0430

پرازغلطو غلوط املایی نمیدونم بکس چقد بااین داستان تونسن رابطه برقرار کنن ولی درکل حسم میگه

0 ❤️

547769
2016-07-06 06:03:25 +0430 +0430

نمیدونم چرا بعضی ها دوست دارن فحش کش بشن…فحش بدنشون کم میشه…یعنی کسشعر مینویسن واسهدفحش خوردن…اخه عمه ننه،کونی شب مونده،،مجبوری کسشعر بنویسی که کسکش جاکشد کنن ملت؟؟؟

0 ❤️

547770
2016-07-06 06:06:10 +0430 +0430

حالم بهم خورد از این انشای تخیلی مسخره .
حالا اینهمه به خودت فشار آوردی یه چیزی بنویسی حداقل یکم وقت میذاشتی یه بازخونیش میکردی غلطای املایی و دروغاتو صاف و صوف میکردی .
از بوشهر تا گناوه تو پشت سر راننده بودی و با ام‌البنین جونت حال میکردی ، ظاهرا ماشین باباتم آینه جلو نداشته تا بابات که راننده بوده ببینه اون پشت چه خبره .
توی گناوه یه دفه ماشی شد مال خودت ، چون گفتی رفتیم توی ماشینم …
تکلیفتو با خودت روشن کن . ماشین خودته ؟ ماشین باباته ؟ رانندگی بلد بودی و از بوشهر تا گناوه نشستی صندلی عقب بقول خودت با هنزفری آهنگ گوش میدادی و با ام‌البنین جونت حال میکردی اونوقت بابات تمام این مدت راننده بوده ؟ برو چارتا داستان بخون بعد بیا زور بزن یه چیزی از خودت بیرون بدی

0 ❤️

547790
2016-07-06 08:04:11 +0430 +0430
NA

خاک عالم تو کسسسس ننت

0 ❤️

547807
2016-07-06 10:06:08 +0430 +0430

خب به نام خدا هنوز داستانتو نخوندم ولی خب تا الان که اسمش کصشر بوده ?
خب الانم وسط داستانتم خب کسکش ام البنین که اسم نیس یه صفته خودش اسم نداره ینی؟ ?
تا اخرش خوندم (dash) خیلی کصشر بود زرتی اومد داد بهت؟:\

0 ❤️

547810
2016-07-06 10:15:15 +0430 +0430

الاغ میدونی ام‌البنین لقب چه شخصیه؟ (dash) (dash) (dash) (dash)

0 ❤️

547825
2016-07-06 11:36:48 +0430 +0430

گوه نخور باو لاشخور تو هندزفری رو درست بنویس نمیخواد قیافه ی عن ات رو به انگلیسی بنویسی پلشت.در کل فکر کنم فشار بهت اومده دوماده هر شب خواهرتو میگاد شایدم خواهرت اومده از کلفتی کیر شوهرش پیش تو شکایت کرده توام گفتی کی به کیه منم میرم شهوانی خوارشو میگام.دیوث یه بار دیگه بنویسی منم کلفتمو میکنم همونجایی که دامادتون هر شب میکنه.

4 ❤️

547859
2016-07-06 19:45:46 +0430 +0430

جان «ام البنین» دیگه ننویس …

0 ❤️

547884
2016-07-06 21:52:37 +0430 +0430

اونجاش که فرمودی " not bad " حالیم شد که از برادران سلجوقی هستی. البته یکم شک داشتم.
یا ساقی الحاجات خیارم راحت شد (wanking) 🙄

0 ❤️

547910
2016-07-06 23:53:14 +0430 +0430

احساس کردم آبم داره میات بش گفتم آبم داره میات اونم گفت قربونه اون کون سیات بذار بیات فقط حواست باشه که موقع جقیدن نره توکونت یک فیات و بعد گندش در بیاتتتت ت ت ت 🙄

0 ❤️

547949
2016-07-07 11:46:05 +0430 +0430

خوبه بقیشم بنویس ولی طولانیتر

0 ❤️