پشت شیشه برف می بارد

1392/11/19

پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه می کارد
پشت پنجره ایستادم. خیره به خیابونی که تک و توک ازش ماشین رد می شه و رد چرخاشون روی خیابون برفی، نامنظم خط می کشه. بی هیچ عابر پیاده ای. بی هیچ رد پایی. سرده. این زمستون لعنتی خیلی سرده. دستامو دورم حلقه می کنم. دلم سیگار می خواد. یه کنتِ دو نفره. تو بغل هم ولو شده باشیم. نوبتی پک بزنیم. نوبتی کام بگیریم. آخرین پک رو من بزنم. عمیق. لبم از حرارت فیلتر سیگار گُر بگیره. دودشو خالی کنم تو صورتش. مثل همیشه. صورتش پشت دود گم بشه. بعد لبای داغمو بذارم رو لباش. داغ کنه از طعم لبام. حلقه دستاش دورم محکم تر بشه. پاهامو تو پاهاش قفل کنه. فشار بده. دستاش وحشیانه بره سمت سگک سوتینم. بازشون کنه و همزمان چرخ بزنه روم و بیفتم زیرش. لبمو گاز بگیره و از بین دندوناش با حرص صدام کنه و خیس بشم از لحن “یلدا…” گفتنش.
“یلدا؟ شب یلدام؟ کجایی وروجک؟”
برف میومد…
با صدای سهند از پنجره چوبی کنده کاری شده و شیشه های رنگیش دل می کنم. خیس عرق شده از بس پله ها رو بالا پایین کرده. سر تا پاش خاکیه. موهاش به هم ریخته. آستین پیراهن سرمه ای کتونشو بالا زده. غر می زنه “چی داشت آخه این خونه با این همه پله که تو عاشقش شدی؟!” دلم از قد و بالاش ضعف می ره. جوابشو نمی دم. می رم جلو. سرانگشتامو می کشم رو ساعدش. نگاش میخ می شه رو لبام. زیر گوشش خیلی آروم با لحنی که می دونم روانیش می کنه می گم " کارگرا رفتن؟" بدون این که جواب بده می کوبدم به دیوار پشت سرم و لباش می ره رو مربای آلبالوی روی لبام. میک می زنه و می گه “بی شرف” لیس می زنه و می گه “می خوای بکنمت آره؟ می خوای جرت بدم؟” شهد پخش شده دور لباشو با ولع می خورم و دستمو از روی جینش می کشم وسط پاش و فشار می دم. برم می گردونه و فشارم می ده به دیوار. سینه هام له می شه. صدای باز کردن کمربندش دیوونم می کنه. دست از تهدید بر نمی داره “چنان بکنمت یلدا…” شورت و شلوارمو با هم می کشه پایین. یه کم از دیوار فاصله می گیریم. خمم می کنه به پایین و کیر سیخ و داغشو می ذاره لای کونم “از کون بکنمت؟ خشک خشک جر بدم کون تنگتو؟” دستامو بالای سرم روی دیوار با یه دستش قفل می کنه. دست آزادشو می ذاره زیر کسم و می کشدم بالاتر و یه آن تا ته می کنه تو کسم و محکم کمر می زنه. زمین و زمان از یادم می ره. سیلی های سنگین بابا از یادم می ره. ضجه ها و نفرینای مامان از یادم می ره. نگاه سرد و خسته یغما از یادم می ره. یادم می ره که به خاطر سهند چطوری تو روی همشون وایسادم. یادم می ره که از ارث محروم شدم. یادم می ره که اومدیم تو این خونه قدیمی که هیچ شباهتی به خونه پدریم نداره. یادم می ره که زیر مشت و لگدای بابا حاصل عشق ممنوعمون تبدیل شد به لخته های خون روی پله های خونه پدریم.
انگشت سهند می ره تو سوراخ کونم. دادم در میاد. حال میاد جیگرش. لاله گوشمو گاز می گیره و می گه “ای جون بنال. بنال زیر کیرم. حال می کنم از صدای ناله هات. دردت گرفته آره؟ می خوام دردت بگیره. می خوام التماس کنی زیرم”
سهند بی خیال درس و دانشگاه شد. چسبید به کار تو بازار آزاد. پاش باز شد به ترکیه. هر بار که می رفت و می اومد دلتنگ تر از قبل می شدم. دلم هزار راه می رفت تا بره و برگرده. به اصرارش من درسمو ادامه دادم و واسه خودم خانم مهندسی شدم. زیر بال و پرمو گرفت. دیگه وروجک نبودم. معاون مدیر کل شدن یک شبه به دست نیومد. اگه سهند نبود، اگه حمایتم نمی کرد…
یلدا؟ شب یلدام؟ کجایی خانومم؟
برف میومد…
چشم از کوچه و چنارای بلندش می گیرم و از ذوقم سریع می پرم تو راه پله. کارگرا خیسِ عرق، هن و هن کنان مبلای جدید رو میارن بالا. پشت بندشم میز ناهار خوری رو. سهند چتریای ریخته رو پیشونیمو کنار می زنه. پیشونیمو می بوسه و می گه “خانومی بپر یه قوری چای آلبالوی دبش دم کن” بعد آروم بدون این که کسی بشنوه یه چشمک دختر کش می زنه و می گه “تا بعد خودم بیام خدمتتون برسم آلبالو خانوم” ته دلم یه چیزی می ریزه پایین.
مبلا رو چیده و نچیده با لبایی که طعم آلبالو می ده روی مبل سه نفره میفته روم و می مالونه و له می کنه و باز از هر چی دلتنگی و غصه است رهام می کنه. رها می شم از درد دزدکی دیدن بابا تو کوچه بچگیام. رها می شم از عطر دور سینه مامان. رها می شم از خالی شونه های یغما. ذوب می شم زیر حرارت تن سهند.
برف میومد…
ترافیک انقدر سنگینه که می ترسم به موقع نرسم خونه. انارا رو می خوام خودم دون کنم. روش گلپر بپاشم. هندونه رو قراره سهند بگیره. می گه مثل پارسال یه سفیدشو بهت میندازن. سر قرمز بودنش شرط می بندیم. اگه سفید در اومد هر چی من بگم و اگه قرمز باشه هر چی سهند بگه. هزار تا فکر به سرم می زنه. اگه سفید باشه چی بخوام از سهند؟ انگشت کنم تو کونش؟ صدای خنده ناخودآگاهم با صدای برف پاک کن قاطی می شه. نه بعدا یه جوری تلافیشو سرم در میاره. دارم باز وروجک می شم. خدا خدا می کنم من ببرم وگرنه سهند از کونم نمی گذره.
موبایلم همزمان با قرمز شدن چراغ زنگ می خوره “یلدا با من کل کل نکن. تقلب نکردم و بی شرط چاقو گرفتم ولی از الان بگم امشب دهنت صافه” دلم واسه قهقهه خنده اش و خط و نشون کشیدنش ضعف می ره. چنان گازشو گرفته که سفید در بیاد هم بعید می دونم چیزی جلودارش باشه.
من زودتر می رسم خونه. تند تند انارا رو دون می کنم و می ریزم تو کاسه فیروزه ای که از کاشان خریدیم. گلپرم می پاشم. نرگسا رو می ذارم تو گلدون سفالی که از همدان خریدیم و حافظ شیراز رو هم روی میز می ذارم بینشون تا سهند بیاد با هم باز کنیم. یه جا هم واسه هندونه خالی می ذارم و ناخودآگاه خنده ام می گیره.
تو آینه میز توالت خیره می شم به خودم. به چند سالی که گذشته. به روزایی که پشت سر گذاشتیم. به شبایی که فقط من بودم و سهند. پشیمون نیستم. از این انتخاب پشیمون نیستم. دلتنگم. دلم پر می کشه واسه مامان و بابا و یغما ولی پشیمون نیستم. شونه می کشم به موهای مشکی صاف و بلندم. به ناخونام لاک آلبالویی می زنم. پیراهن مشکی پشت بازمو که سهند عاشقشه می پوشم. بدون سوتین که نوک سینه هام بزنه بیرون، همونجوری که سهند دوست داره. بدون شورت که وقتش تلف نشه. کفشای مشکی پاشنه بلندمو پام می کنم. از عطر نایت رُزم به زیر گلوم می زنم. با یه خط سرمه تو چشمای مشکیم و رژ آلبالوییم آرایشم تموم می شه.

پشت شیشه برف می بارد
پشت شیشه برف می بارد
در سکوت سینه ام دستی
دانه اندوه می کارد
پشت پنجره ایستادم. خیره به خیابونی که تک و توک ازش ماشین رد می شه و رد چرخاشون روی خیابون برفی، نامنظم خط می کشه. بی هیچ عابر پیاده ای. بی هیچ رد پایی. سرده. این زمستون لعنتی خیلی سرده. دستامو دورم حلقه می کنم.
یلدا؟ کجایی یلدا جان؟
با صدای یغما از پنجره چوبی کنده کاری شده و شیشه های رنگیش دل می کنم. بغضم می شکنه. برای آخرین بار با چشمای بسته خیره می شم به خونه خالی. به طولانی ترین شب زندگیم. شبی که به خون نشست ولی هیچ وقت به صبح نرسید. به جای خالی میز ناهارخوری، به حافظی که دیگه ورق نخورد. به جای خالی هندونه شب یلدا. هندونه سرخی که اون شب… اون شب طولانی هیچ وقت به خونه نرسید.
حق با سهند بود. گفته بود من شرط رو می بازم. سهند برد. هندونه یلدا قرمز بود. رنگ خون سهند روی آسفالت خیابون. خیابونی که شاید حالا رد چرخ ماشینا روش نامنظم خط می کشه.

  1. در باب “ولع”: “ولعِ” اول داستان نوش جون دوستانی که دلشون واسه شنیدن این کلمه حیاتی تو داستانای سکسی تنگ شده بود ;)
  2. در باب داستان “عذاب مشترک”: بابت ناتموم گذاشتن داستان “عذاب مشترک” از کسانی که داستان رو خوندن عذر می خوام. اگر حسش باشه سعی می کنم به زودی تمومش کنم.

پریچهر


👍 17
👎 0
172110 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

412157
2014-02-08 06:42:52 +0330 +0330
NA

ایولا پریچهر. خوش نوشتی. دوباره یه داستان خوب میخونیم.

0 ❤️

412158
2014-02-08 07:00:10 +0330 +0330

بابت شعر فروغ داستانتو خوندم ! :|

0 ❤️

412160
2014-02-08 08:10:56 +0330 +0330
NA

پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي … اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي

ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته

0 ❤️

412161
2014-02-08 08:21:47 +0330 +0330
NA

لذت بردم
و البته پایانش غم انگیز بود…
مرسی بابت نگارش زیبات

0 ❤️

412162
2014-02-08 08:31:28 +0330 +0330

بعداز هفته ها 1داستانه قشنگ خوندیم…

0 ❤️

412163
2014-02-08 09:12:08 +0330 +0330

جادوى رنگ ها !!
بد نبود، اتفاقا ظاهر خيلى خوبى هم داشت مثل يه تابلوى نقاشى از يه منظره ى زيبا كه بعضى از رنگ ها بشكل فريبنده اى متمايز شدن و خواننده مجذوب بازى با كلمات و نگارش رنگى! داستان ميشه،،
و در كل ميشه گفت يه داستان سكسى بود، همين! نه بيشتر… پورنوگرافى با ظاهرى جذاب و البته كاملا سطحى و بى هدف چيزى جز القاى حس شهوت به مخاطب نيست و معنا و مفهوم قابل نقدى نداره.

0 ❤️

412164
2014-02-08 10:31:35 +0330 +0330
NA

آخ گفتی برف، جاتون خالی دیروز با دوستان و رفقا رفتیم توچال کلی برف بازی کردیم :D

0 ❤️

412165
2014-02-08 12:55:10 +0330 +0330
NA

عالی بود. خیلی ممنون…

0 ❤️

412167
2014-02-08 15:27:04 +0330 +0330

جای تقدیر و تشکر داره که بالاخره از زرشکی کشیدی بیرون و فرو کردی تو آلبالویی. این یه نشونه از حرکت رو به جلو هست. فقط هنوز شخصیت ها خوب پردازش نشدن. همین سهند کپی سالار تو داستان روژانه-منظور خشن بودنشه- به نظرم داری پیشرفت میکنی. نگارش خوب بود و مثل همیشه نقطه قوت داستان بیشتر از هرچیز، احساسات آمیخته به خشونت سالار، نه ببخشید سهند بود. داستان پردازی هم خوب بود ولی بقول آریزونا صرفا سکسی بود. البته شاید داستان های این پیج صرفا سکسی باید باشه!

0 ❤️

412168
2014-02-08 15:32:13 +0330 +0330

واقعا خوشحالم که یکی از نویسنده های خوب سایت برگشته تلخ اما عالی بود

0 ❤️

412169
2014-02-08 16:56:50 +0330 +0330
NA


مرسي…

0 ❤️

412170
2014-02-08 18:43:02 +0330 +0330
NA

داشتم خطوط اول رو مي خوندم با خودم گفتم ، اي ول ، يكي ديگه اومد كه شايد بتونه جاي پريچهر رو بگيره ، وقتي ته داستان رسيدم به امضات ، فهميدم كه فقط خودت هستي كه مي توني جاي خالي خودت رو برامون پر كني و نه كس ديگه .

مرسي بانوي عزيز

0 ❤️

412171
2014-02-08 19:53:39 +0330 +0330

كس ميخوام. پولشم ميدم.
از كردن كس مفتي بدم مياد.
آدم وقتي از چيزي استفاده ميكنه بايد پولشم بده:

0 ❤️

412172
2014-02-08 20:21:55 +0330 +0330
NA

قشنگ بود ولی چرا همیشه اونایی که غمگین تموم میشه قشنگتر از بقیه است ؟

0 ❤️

412175
2014-02-09 12:51:52 +0330 +0330
NA

متاسفم که همیشه فرصت جواب دادن به کامنتا و محبتتون رو ندارم

شیرجوان… ، عزیز که همیشه لطف داری ممنون
princessirani ، خدا خیر بده فروغ رو
parvazzi ، عزیز ممنون
marjan_ ، ممنون
شاه بلوط ، خوش ذوق ممنون بابت شعر
H.u.n.t.e.r ، مرسی که خوندی
سیب ترش ، ممنون از لطفتون
آريزونا ، عزیز که پای ثابت کامنتای داستانام هستی، ممنون. این بار شاید قرار هم نبود فراتر از یه داستان سکسی ساده باشه
Alireza_hot222 ، دوستان به جای ما
Shameless ، خیلی ممنون از شما که خوندی
khanom doctor ، ممنونم
hiwwa ، عزیز انقدر از زرشکی ما نالیدی که اجبارا زدیم تو خط آلبالویی
ava modiri ، خیلی ممنون
گيشا هات ، ممنون
MS.TEACHER ، ارادتمندم جناب
lidajan ، شاید چون ما بیشتر ملت غم پروری هستیم
mahtab57 ، ممنون از محبتت
سعيد1324سعيد ، ممنون

1 ❤️

412176
2014-02-09 15:58:41 +0330 +0330
NA

آفرين واقعأ داستان جالبي بودبازم بنويس

0 ❤️

412177
2014-02-10 09:12:29 +0330 +0330
NA

اسم نویسنده ی آخر داستان عجیب منو شوکه کرد!!
معمولا از اسم داستان خوشم بیاد میخونم! واقعا هم اسم داستان هم اون برف میبارید هایی که در داستان میومد نوشته رو قشنگ میکرد!!
ولی اکثر متن رو که خوندم حس کردم یه نویسنده ی تازه کار این رو نوشته!! بعضی جاها واقعا مبتدیانه نوشته بودی…راستش اونجور که باید وشاید نشد یا شاید انتظار من از پریچهر بیش از این حرفهاست…
من داستان روژان رو به این داستان ترجیح میدم…

0 ❤️

412178
2014-02-11 09:22:11 +0330 +0330

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
به تماشای زمستان چه کسی می آید*

وقتی داستانت اومد روی سایت من درگیر برف سنگینی بودم که بیشتر شهرهای شمالی رو در بر گرفته بود. به همین دلیل تا امروز نتونسته بودم داستانت رو بخونم. از اینکه خواستی یک داستان صرفا سکسی بنویسی تعجب نکردم. چرا که خیلی قبل تر در این مورد بحث کرده بودیم و نظرت رو در این باره میدونستم. منهم معتقدم که شخصیتهای داستانهات تکراری هستن و فقط موقعیت ها عوض میشن. به نظر میاد از مردها خشن و همینطور سکس های اینجوری خیلی خوشت میاد و البته رنگهای گرم مانند زرشکی و آلبالویی. جدا از این مسائل سبک نویسندگیت رو خیلی دوست دارم. همون سبکیه که حس میکنم ادبیات داستانی ما بهش احتیاج داره تا کمی از بار سنتی و قدیمیش کم بشه. مثل شعر نو یا شعر سپید که انقلابی رو در شعر فارسی به وجود آورد. امیدوارم این سبک نوشتن از زیرزمینی بودن در بیاد و بتونه خودش رو به عنوان یک رقیب برای ادبیات سنتی نشون بده.

  • پی نوشت: بیت اول شعری بلند از ایرج جنتی عطایی
0 ❤️

412179
2014-02-11 14:33:57 +0330 +0330
NA

عالى بود, کلى حس خوب و بد شيرينو تلخ باهم گرفتم, مرسى
اميدوارم برخلاف داستانت هميشه شاد باشى

0 ❤️

412180
2014-02-12 02:31:21 +0330 +0330

مثل همیشه عالی بود
خیلی وقته خبری ازتون نبود
نگرانتون بودیم …
امیدوارم همیشه موفق و شاد باشین

0 ❤️

412181
2014-02-12 03:05:44 +0330 +0330
NA

مرسي پريچهر … از اون اولين داستانت تا الان مرسي واقعا

0 ❤️

412182
2014-02-12 12:50:54 +0330 +0330

پریچهر عزیز داستان هات همیشه برای من یادآور روز هایی هست که تازه اومده بودم توی سایت
همیشه عاشق سالار و شخصیت محکمش بودم… خشن بود و نبود عاشق بود دلرحم بود و محکم تمام حس های متضاد رو با هم داشت و یه جورایی جمع اضداد بود و اینو خیلی دوست داشتم اما سهند اونجوری نیست یکم بی انصافیه که شخصیت سهند رو با سالار یکی بدونیم البته هرکسی تحلیل خودشو داره از این داستان
اما بنظر من این داستان صرفا سکسی پریچهر قشنگه و برای این سایت پورنو بسیار هم مناسبه
فقط امیدوارم دوباره آلبالویی ادامه پیدا نکنه…

1 ❤️

412183
2014-02-13 02:22:45 +0330 +0330
NA

آره همونجور که سپیده گفت ،اسم پریچهر منو میبره به سالهای اول سایت. اون موقع داستانها اکثرا خوب بودن تک و توک داستان بی مایه توشون پیدا میشد ولی الان دقیقا برعکس شده.

0 ❤️

412185
2014-02-14 00:57:02 +0330 +0330

سبز فسفری چندان جذاب نیست پیشنهاد میکنم بزن تو کار ارغوانی یا بنفش :-D
مطمئن باش یکی از این دو رنگ توی داستانت باشه خودم مثه کوه پشتت هستم و هرکی انتقاد کنه از رنگ توی داستان مثه پروازی با جفت پا میرم توی صورتش :-D

1 ❤️

412186
2014-02-15 02:56:14 +0330 +0330

انتظار دیگه ای داشتی؟!! حالا خوبه این سپیده از من به مراتب بزرگتره اونوقت حالشو اونجوری میپرسی به من میگی زنده ای؟ به این میگن تفکر فمینیستی…

0 ❤️

412187
2014-02-19 11:33:39 +0330 +0330
NA

من موندم که دوستان چرا اینقدر روی رنگها تعصب نشون میدن ؟همه رنگها قشنگن دیگه.قبلا زرشکی قشنگ بود،حالا هم آلبالویی . . .
اصلا چه فرقی داره ؟
والا. . .

0 ❤️

412188
2014-02-20 02:04:30 +0330 +0330
NA

شیر جوان… عزیز والا من خودمم موندم! شما کلا زیاد بیا کامنت بذار پای داستانای من لطفا
sepideh58 عزیز بی تعارف می خوای یه تاپیک رنگ های درخواستی راه بنداز هر داستان رو روی یه رنگ برم
سیلور حالا که از کولاک شمال جون سالم به در بردی بیا یه داستان از بانوان محترمی که فقط در راه رضای خدا جونشونو نجات دادی بنویس

1 ❤️