محارم؟!....نه نه دیگه تکرار نمیشه

1395/02/14

سرنوشت و سرانجام این داستان با بقیه داستان های محارم متفاوته،ممنون میشم به جای فحاشی کردن خودتون رو کنترل کنید و با حوصله تا آخر این خاطره تلخ و لعنتی همراهم باشید!
تشکر!
هفده سالم بود،اوج حس نوجوونی،اوج انرژی و جوگیری!
یه هفده ساله ی حشری و کاملا بی فکر!
یک عمه داشتم اسمش شهلا بود،اندام تپل و تا حدودی چاق داشت…مطلقه بود و 44 سال سن داشت…!
به خاطر تجمع احساس های جنسی توی وجودم مجبور بودم که توی تنهایی هام به مسائل جنسی فکر کنم…!
عمه ام خیلی منو دوس داشت و بین تموم برادرزاده هاش روی من خیلی فرق میذاشت و کلا برادرزاده محبوب عمه بودم…این علاقه ی عمه یِ من شامل یه سلام و احوال پرسی خیلی گرم و یه بغل محکم و یه بوسه میشد…حتی اینقدر دوستم داشت که گاهی اوقات همینجوری و بدون دلیل بغلم میکرد و البته بگم که حسی که توی این بغل ها و بوسیدن ها بود چیزی جز حس عمه_برادرزاده ای نبود.
این بغل کردن ها و حس نزدیکی با عمه باعث میشد که کم کم عمه ام هم به تفکرات جنسیم اضافه بشه…تو خلوت هام بهش فکر میکردم،به سینه هاش،به نرمی و گرمی پوستش،به مهربونی هاش…و دیگه تقریبا عمه ام تفکر ثابت اوقات تنهایی هام شده بود!
گاهی اوقات عذاب وجدان میگرفتم و پیش خودم میگفتم اون عمه ی منه و بهم اعتماد خیلی زیادی داره و من نباید بهش فکر بد داشته باشم،ولی لعنت به حشر که به تموم تفکرات مثبتم غلبه میکرد و نمیذاشت یکم منطقی و انسانی به این قضیه نگاه کنم…
گذشت و گذشت تا عروسی پسر عموم بود،شب قشنگی بود…دم در تالار عروسی ایستاده بودم که عمه و پدربزرگ و مادربزرگ ام رو دیدم،بعد از سلام علیک و روبوسی با پدربزرگم و دست دادن به مادربزرگم سمت عمه ام رفتم و بهش دست دادم اما دست دادنی متفاوت،این بار با دقت بیشتری دست های تپل و سفیدش رو لمس میکردم…وجودم پر از گرما و عشق شده بود از لمس دستاش حس فوق العاده ای میگرفتم…به خاطر آرایش هاش نمیشد روبوسی کنیم و خلاصه عمه و پدربزرگ و مادربزرگ ام رفتن داخل تالار و من همچنان با دو سه تا از فامیل ها دم در برای خوشآمد گویی ایستاده بودم…
بعد از گذر چند ساعت عروسی تموم شد و موقع رفتن به سمت خونه بود…
پدربزرگم رو دیدم که دستش یه دیگ غذا بود و ظاهرا غذای اضافی بود و از من خواست که امشب رو خونه نرم و برای جا به جا کردن چندتا دیگ و چندتا جعبه میوه کمکش کنم و آخر شب خونه پدربزرگم بخوابم و فرداش برم خونه ی خودمون…منم بعد از هماهنگی با پدر و مادرم قبول کردم و کُتَم رو درآوردم و آستین های پیراهنم رو بالا زدم و پدربزرگم رو کمک کردم،چندتا سبد میوه و یکی دوتا دیگ متوسط غذا و یه پلاستیک لباس رو بردم و گذاشتم توی پیکاپِ(همون وانت خودمون) پدربزرگم و وقتی کارا تموم شد من و پدربزرگم و مادربزرگم و عمه ام رفتیم سمت خونه…
عمه ام باهاشون تو یه خونه زندگی میکرد و در واقع مهمان خونه من بودم…بعد از این اینکه رسیدیم خونه بلافاصله رفتم حمام چون روی موهام ژل زده بودم و تنم عرق کرده بود و میخواستم سریع تر تمیز بشم چون واقعا ترکیب بوی عرق و ژل مو غیر قابل تحمل بود…بعد از اسحمام اومدم بیرون و تنم رو خشک کردم و یه لباس از کشویِ عموم(که سربازی بود) گرفتم و پوشیدم…یه پیرجامه و یه لباس آستین کوتاه بود و به قول معروف لباس راحتی بود…
رفتم سمت اتاق خواب شماره1 که موهامو سشوار بکشم و شونه کنم که دیدم عمه ام نشسته و داره آرایششو پاک میکنه و مژه و ناخن مصنوعیش رو درمیاره…یه تاپ سفید و معمولی پوشیده بود و زیر تاپ با توجه به رنگ بندِ سینه بندِش،یه سوتین قرمز پوشیده بود که رنگش تا حدودی از زیر تاپ معلوم بود…
خیلی معمولی رفتم تو یه خسته نباشید گفتم و جلوی آینه موهام و مرتب میکردم و هر از چند ثانیه ای از تو آینه دیدِش میزدم و اکثرا به سینه های برجسته اش و کونش که یکم از پشت شلوارش معلوم بود نگاه میکردم،آروم آروم موهامو شونه میزدم ولی توی دلم غوغایی بود،به شدت دلم میخواست اندامشو لمس کنم ولی حیف که این خواسته ام تو اون لحظه دست نیافتنی بود…!
سشوار تموم شد و …
عمه:جمال جان میای یه کمکم کنی؟
من:جانم عمه بگو
عمه:بیا و این گیره های کوچیک توی موهام(برای حالت مو و اینا بود) رو آروم دربیار…فقط آروماااااا…خیلی درد داره لامصب
من:چشم عمه،آروم آروم درمیارم
رفتم سمتش…از یه لحاظ حوصله این کار رو نداشتم و از یه لحاظ خوشحال بودم که میتونم اندامشو از نزدیک تر ببینم و توی ذهنم نقشه میکشیدم که گاهی اوقات دستمو اتفاقی مثلا به یه جاهاییش بمالَم…
خلاصه رفتم پشتش نشستم و موهاشو لمس میکردم تا گیره های کوچیک موهاشو پیدا کنم و درشون بیارم،موهاش خیلی نرم بود به خاطر فاصله خیلی کم بینی ام تا موهاش،داشتم از عطر موهاش لذت میبردم…بهش نزدیک تر شدم و به شکل چهارزانو نشستم و ساق پاهامو به کونِش چسبوندم و به کارم ادامه دادم،حس فوق العاده ای داشتم و ناراحت بودم که چند دقیقه دیگه کارم تموم میشه و مجبورم این لمس لذت بخش رو قطع کنم…کار تموم شد و عمه لُپم رو یه بوس محکم کرد(داشتم آتیش میگرفتم) و ازم تشکر کرد و منم از اتاق رفتم بیرون و رفتم توی اتاق پذیرایی بشینم و طبق عادت همیشه برم برنامه نود رو ببینم…پدرب
زرگ و مادربزرگم تو اتاقشون خواب بودن که منم صدای تلویزین رو کم کردم…عمه داشت میرفت حموم…توی ذهنم داشتم به حس عالیِ چند دقیقه قبلم فکر میکردم و پیشِ خودم میگفتم خدایا چی میشد فقط یکبار میشد تموم بدنشو لمس کنم…!
عمه از حموم اومد و رفت تو اتاق در رو بست و مشغول پوشیدن لباس بود و منم تویِ اتاق پذیرایی مشغول دیدن تلویزیون بودم و البته فکرم مشغول عمه یِ دست نیافتنی بود…
از اتاق اومد بیرون و گفت:جمال جان بگیر بخواب خیلی دیروقته
منم با سَرَم حرفشو تایید کردم و تلویزیون رو خاموش کردم و گفتم:عمه من کجا بخوابم؟ تو اتاق پذیرایی بخوابم؟
عمه:نَه نَه مامان(مادربزرگم) صبح زود بلند میشه و با سر و صداش اذیتت میکنه،بیا اتاق مَن…اینجا بخواب…
من:حله عمه،مرسی
تو دِلَم خیلی خوشحال بودم،چون ظاهرا بازم میتونستم نزدیک اندام بلوری عمه باشم،از شدت ذوق کیرَم کم کم داشت راست میشد ولی خودمو کنترل کرده بودم که یه آبروریزی نشه…!
رفتم توی اتاق شماره1 و دیدم عمه داره برای خودم و خودش روی زَمین رختخواب پهن میکنه(حالا اینکه چرا رو تختش نخوابیده بود رو واقعا نمیدونم،شاید اگه رو تخت میخوابید و من رو زمین میخوابیدم،هیچ وقت اون فاجعه رخ نمیداد)…ازش تشکر کردم و چراغ رو خاموش کرد و دراز کشیدیم کنار هم و بعد از شب بخیر گفتن خوابیدیم…ولی مگه من خوابم میبرد…حدود یک ساعت فقط چشمام رو بسته بودم ولی کاملا بیدار بودم و بهش فِکر میکردم…به برجستگی کونش،به بوی دیوانه کننده بدنش،به سفیدی پوستش فکر میکردم و کیرَم سفت و سخت و راست شده بود…داغِ داغ شده بودم…داغ تر از همیشه…تموم وجودم شد بود حشر و واقعا نمیتونستم حتی یک لحظه هم عقلانی فکر کنم که قراره چه گُهی بخورم…گیج و منگ شده بودم…دلم میخواست بغلش کنم تو خواب اما تُخم و جسارتشو نداشتم…کم کم و سانتی متری خودمو بهش نزدیک میکردم…واقعا شرایط بدی داشتم…خون به مغزم نمیرسید،پیشونیم عرق کرده بود و قلبَم بشِدَت میکوبید…نزدیک تر شدم…روش سمت من نبود و به پشت و شِکم خوابیده بود و کونِ بزرگِش به شدت توی چشمَم بود…نمیتوستم خودمو نگه دارم…کیرم داشت شورت و شلوارم رو جِر میداد…این بار دلُ به دریا زدم و خییییلی آروم با نوک انگشتام کونِش رو مالیدم…از یه وَر حواسم بود بیدار نشه و از یه وَر حواسم بود که یه وقت دستم از این کونِ داغ برداشته نَشه…جسارم بیشتر شد و با پشت دستم کون و ران و کمرش رو آروم میمالیدم،هر لحظه احمق تر و جسور تر میشدم و پیشرفت میکردم…این بار با کف دست میمالیدم و وقتی میدیم بیدار نمیشه خوشحال تر میشدم و تویِ دلم میگفتم:اوووووف،خدایا شکرت دارم به آرزوم میرسم
با نوک انگشتام از روی شلوار سمتِ سوراخ کونش میرفتم و قسمت سوراخ کونش رو لمس میکردم…حس عذاب وجدان با حس حشر فوق العاده ای داشتم و نمیخواستم این مالش تموم بشه…خیلی یواش سر شلوارشو تا نصف کونش پایین آوردم و کونِ دوس داشتی سفیدش رو دیدم با کف دستم لمسش میکردم و اصلا توی حال خودم نبودم…با تموم داغی حواسم بود یه وقت بیدار نشه…حین مالش سرم رو بردم پایین تر و کونِ نرمش رو آروم بوسیدم و به سرعت سرمو آوردم و بالا و وقتی اومدم دوباره با دستام بمالمش دیدم یه تکون خورد و طرز خوابیدنش رو تغیر داد…
مِثل سگ ترسیدم و شوکه شدم…ازش فاصله گرفتم و داشتم فکر میکردم که نکنه یه وقت فهمیده باشه…چونکه نمیتوستم دوباره لمسش کنم دستمو توی شورتم کردم و آروم و بی سر و صدا جلق زدم و با کلی ترس و دلهره اون شب لعنتی گذشت و صبح شد…بیدار شدم و دیدم عمه ام پیشم نیست و فهمیده زودتر از من بیدار شده…از اتاق رفتم بیرون که برم سمت دستشویی که صورتمو بشورم که توی اتاق پذیرایی دیدمش و یه صبح بخیر گفتم بهش…جواب نداد…فکر کردم نشنید…بیخیال شدم و رفتم توی دستشویی و وقتی داشتم صورتمو میشستم چهره ام رو تو آیینه میدیدم و به دیشب فکر میکردم و هنوزم استرش داشتم که واقعا فهمید داشتم چه گُهی میخوردم یا نه…رفتم توی آشپزخونه و دیدم داره صبحانه میخوره…دوباره صبح بخیر گفتم،خیلی سرد و خشک و با اکراه جواب داد و فهمیدم که واااااای دیشب فهمیده بود…و بعدش رفتم دستشویی به خاطر اون گُهی اون شب خوردم کلی گریه کردم…
حالا چند سال گذشته و ولی فقط و فقط به خاطر همون شب لعنتی دیگه عمه ام با من مثل همیشه نیست و دیگه هیچ اطمینان و اعتمادی بهم نداره…و من هنوزم به خودم لعنت میکنم که کاش اون شب دستام قطع میشد و این اتفاق نمیُفتاد…
دوستان قصد موعظه و پند و اندرز ندارم ولی واقعا حواستون باشه که هیچ وقت خریَت نکنید که یه عمر عذاب وجدان و ناراحتی داره،سکس با محارم و حتی فکر کردن به محارم کثیف ترین کاره…این خاطره تلخ رو نوشتم تا حتی اون عده از دوستانی که تفکر و تصمیم این کار رو دارن بدونن چه عاقبتی داره…
و همیشه پیش خودم میگم کاش! خدا حس جنسی رو به موقعش به انسان میداد…اینجوری خیلی اتفاقا حداقل برای خودم اتفاق نمی افتاد…
موفق باشید
نوشته: جمال الدین


👍 21
👎 8
118382 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

539704
2016-05-03 20:11:22 +0430 +0430

اين اتفاق واسه منم افتاده با يه شخصي از فاميل با اين تفاوت كه ابروم رفت،واقعا اشتباه بزرگيه

2 ❤️

539711
2016-05-03 20:38:39 +0430 +0430
NA

خیلی سخته فکر کنم دیگه از دیدن عمت برات عذاب اور شده باشد هر وقت میبینیش هی به خودت فوش و دری وری میگی
ای کاش که این داستانی که که اینجا نسبت به سکس با محارم نوشته باعث این کارت نشده باشه
اخه اینجا همش دروغ ادمهای با کیر های 18 سانت به بالا دیر انزال سکس میکنن با محارم
در صورتی که اکثر کیرشون 12 الی 14 سانته و خیلی هاشون زیر2 یا یک دقیقه ابشون میاد و حتی سکس با کسیم نداشتن ولی دم از سکس با محارم و سکس با دوست دختراشون میگن این داستانا خیلی رو ادم تاثیر میزارن واگه ادم غافل بشه جمع کردنش سخته

در ضمن فقط میگم خدا راشکر کن که به کسی نگفته عمت سعی کن ازش معذرت بخاییی وبگی بچگی کردم وتو بلوغ بودم و نفهمیدم چه غلطی کردم شهوت یه لحظه غلبه کرد

0 ❤️

539713
2016-05-03 20:40:07 +0430 +0430

اتفاقا" منم تقریبا یه چنین وضعیتی دارم…
ولی هیچ موقع تا حالا تخم نکردم بهشون دس بزنم…چون خونواده ی مذهبیه و اینا…خلاصه اگه دیگران فهمیدن هیچی دیگه…
من بدبخت هم به عمم و خالم تو تخیلاتم فک میکنم…چون خیلی حشرم بالاس…ولی تو عمل میگم زشته و اگه فهمید و حتی به دیگران هم نگفت یه عمره که نمیتونی تو چشاش نگا کنی…ولی امان از حشر…اونم در حد زیاد!!!

0 ❤️

539722
2016-05-03 21:14:49 +0430 +0430

از داستانت میشه اینجوری استنباط کرد که “چون عمت نتنها بهت چراغ سبز نشون نداده، بلکه چراغش رو قرمز(چشمک زن) گیر کرده، باعث بروز چنین حس ندامتی در تو شده و بنا به داستان اگه چراغه سبز میبود لاجرم احتمال ابراز پشیمونیت هم خیلی کم و شایدم صفر میشد”!
اما !
میتونی بجای این ندامتت (که بیشتر شبیه به چوب دو سر … هستش)، به قضیه مثبت فکر بکنی و خیلی خوشحال خدا رو شکر بکنی که حجب و حیای عمت باعث شده که کار به جاهای باریک و بدتر از این ختم نشه!..
درنهایت اگه من بجای تو بودم در یک فرصت مناسب و در خلوت دست عمهه رو میگرفتم و میبوسیدم و بعدشم ضمن بوسیدن پیشونیش زبان به معذرت خواهی و تشکر بازمیکردم و وقتیکه عمه دلیل رفتارمو جویا شد رک و بی پرده و به حال ندامت به قضیه اونشب اشاره میکردم و علت تشکرمو بابت مانع شدنش از بروز این فاجعه عنوان میکردم . . . (مطمئن باش که با اینکار بمقدار زیادی این شکاف ایجاد شده ترمیم پیدا میکنه) . . . شک نکن.

5 ❤️

539733
2016-05-03 21:51:31 +0430 +0430
NA

با lustlove موافقم،
بدتر نشدخداروشکر

3 ❤️

539734
2016-05-03 21:53:05 +0430 +0430

بیا - مامان و خواهر و خاله و خواهر شوهر و زن داداش کم بود حالا دیگه عمه هم بهش اضاف شد !!! اصلا رویکرد شهوانی اینه که خانواده ها را بگا بده ! حواستون باشه گول نخورید ! همه با هم، مرگ بر شهوانی !

3 ❤️

539748
2016-05-03 22:51:09 +0430 +0430

نیم ساعت کیر به دست موندیم اخر تموم شد و ما نزدیم

0 ❤️

539749
2016-05-03 22:52:07 +0430 +0430
NA

عمه ات نهايت عقل و پختگيش رو نشون داد كه اون شب نذاشت تو بفهمي و بعدا با رفتارش بهت فهموند (اينطوري خواست يك سري حرف ها زده نشه تا قبح قضيه نريزه و حرمت ها شكسته نشه). جنابعالي هم يه نامه كوتاه بنويس و با حفظ ادب در نامه، از عمه ات معذرا بخواه و بدون كه خودش مي دونه كه يه مرد جوون وقتي حشري مي شه چي مي شه، مطمئن باش كه مي خواد تو به اشتباهت پي ببري.
تهِ نامه هم براش بنويس كه نامه رو بسوزونه.

اگه داستانت حقيقته، واقعا بايد بگم عمه ات خيلي ماهه. تو هم لطفا از فكر عمه اومدي بيرون، به فكر خاله و خواهر زاده و اينا نيافت جان مادرت

2 ❤️

539759
2016-05-04 02:21:26 +0430 +0430
ss3

عمه من که نزدیک به 75 سالشه از محارم راحتم (erection)

2 ❤️

539798
2016-05-04 08:27:35 +0430 +0430

امشب را میزنم به خاطر گل روی عمت

0 ❤️

539847
2016-05-04 18:15:59 +0430 +0430

دس رو دلم گذاشتي جمال الدين 😢
يه بار تحت تاثير جفنگيات چنتا از اين جقي هاي شهواني قرار گرفتم . واسه همين براي دختر خالم دور برداشتم !
يه بار كه مهمون ما بودن اون داشت تنهايي تو اشپزخونه ظرفا رو ميشت . منم به بهانه اب خوردن رفتم كنارش دستمو گذاشتم رو كونش گفت بيا بكنيم !! يهو يه چاقو برداشت گفت گمشو تا تيكه تيكت نكردم !! با چاقو افتاد دنبالم ، همه فك و فاميل اومدن ببينن چيه ! ولي خدا خيرش بده گفت كه من اونو ترسوندم . اون بار ابرومو نبرد ولي ديگه هيچ وخت جرعت نكردم بهش نگا كنم
تا يه سال بهش فكر ميكردم از خجالت داشتم سكته ميكردم :(

0 ❤️

539850
2016-05-04 18:19:41 +0430 +0430

وقتي دست گذاشتم رو باسنش من گفتم بيا بكنيم !!! (dash)

1 ❤️

539912
2016-05-05 06:55:35 +0430 +0430

از ته دل برات متاسفم .
ولی بعد چند سال چرا ازش معذرت خواهی نکردی
من بودم میبردمش ستوران تمام جریان رو بهش میگفتم

0 ❤️

539935
2016-05-05 11:52:26 +0430 +0430

داستانت رو شنیدم اگه عمه ات راضی بود توهم خودتو راضی میکردی اما چون اون ناراضی بودو ناراحت اینطوری شدی

0 ❤️

539937
2016-05-05 12:06:28 +0430 +0430

هر کی چراغ سبز نشون داد باید باهاش سکس کرد میخواد خواهرت باشه اما زوری و اجباری حتی زن همسایه روهم نباید دست زد

0 ❤️

539964
2016-05-05 22:07:05 +0430 +0430

جمال الدین ابونصر ابن زکریای مفلوک اصفهانی بیچاره خیلی سعی کرد بقیه ی حروف الفبا روهم تو خودش جا بده اما متاسفانه ثبت احوال مانع شد :( :)

1 ❤️

539968
2016-05-05 22:42:31 +0430 +0430

بیاید رفقا همگی یه نه قاطع به سکس با محارم بگیم. داره فاجعه بزرگی میشه

0 ❤️

539978
2016-05-06 04:21:07 +0430 +0430

منم مادر زنم دیونم کرده بس کهلامصب سکسیه.دیشب یه شلوار نازک جلومپوشیده بود شرطش معلوم بود.شهوت بده بده.واقعا از زنم خجالت میکشم.باعث میشه نرم خونشون.بابا رعایت کنید خانوما.ما مردا از سوراخ دیوارم شهوتی میشیم

0 ❤️

539998
2016-05-06 12:25:55 +0430 +0430

دیونه یکم ب کسش ور میرفتی ب لپ هاش.شل میشد ومیزدی توش تا دود در بیاد

0 ❤️

540002
2016-05-06 16:39:56 +0430 +0430
NA

اگه میکردیش صب جوابتو سرد نمیداد و میگرفتت بقل خاک تو سرت یارو میاد اینجا با افتخار میگه ننمو کردم و سرشو میگیره بالا بد بخت تو عذاب وجدان گرفتی

0 ❤️

540016
2016-05-06 20:19:12 +0430 +0430

خوبه که فهمیدی اشتباه کردی برو خدارو شکر کن عمت زن آبرو داری بوده من اگه بودم آبرو واست نمیزتشتم
لایکت میکنم چون گفتی پشیمونی و دیگه به محارم نگاه نمیکنی

0 ❤️

540045
2016-05-07 10:00:33 +0430 +0430

برو باو با این داستان مزخرفت کی مجبورت کرده بنویسی ننویس اقا حالمون بهم خورد ننویس

0 ❤️

540064
2016-05-07 18:27:54 +0430 +0430
NA

آخی طفلی،میدونم سخته ولی فراموش کن دیگه گذشته عمتم بی تقصیر نبوده که جلو یه پسر جوون اینطوری لباس میپوشیده …ولش کن کس عمه چاقت
باور کن اونم تو کف کیر بوده ولی نه از جانب تو

0 ❤️

540071
2016-05-07 20:17:42 +0430 +0430
NA

خیلی اوضاع بد شده
خیلی داره زندگی سخت میگذره
منم شرایط تورو با زن عموم داشتم ولی تخم نداشتم خخخ
تو همون فکرو خیال ترتیبشو دادم

0 ❤️

543426
2016-06-02 15:00:32 +0430 +0430

کوس عمه کیریت بی پدر…کیری که واسه نوامیس بلند بشه رو باید تو کون صاحب کیر بکننششش

0 ❤️

720278
2018-09-28 05:39:12 +0330 +0330
NA

لعنت به اونی که مارو اینقدر عقده ای کرد

0 ❤️