لذت بردن از گناه

1395/04/03

آذر خواهر زنم حدود هفت ماه بود که با شوهرش قهر کرده بود ،بیشتر این مدت توی خونه ما بود ،بواسطه همین رفت وآمد مداوم خیلی راحت شده بودیم ،کم کم لباس پوشیدنش جلوی من راحت شده بود هرچند در حضور خانمم رعایت میکرد ولی چون به مرور اتفاق میافتاد دیگه روی این موضوع حساس نبود…
عصر چهارشنبه بود که خانمم گفت برو دنبال آذر
گفتم"بذار صبح زود میرم ،الان اتوبان ترافیکه
از توی اشپزخانه با صدای بلند گفت
پس زنگ بزن بگو نمیری ،منتظرت نباشه
زنگ زدم وقرار را برای فردا فیکس کردم ،درضمن گفتم که صبح زود میرم تا به کارم هم برسم
ساعت شش صبح زنگ خونه آذر را زدم ،بدون جواب باز کرد. وارد که شدم آذر توی آشپزخانه بود وبچه اش وسط هال خواب بود روی مبل نشستم و گفتم حاضری؟
گفت "بذار رامتین بیدار بشه ،اگه بیدارش کنم بهونه میگیره
از شهرام شوهرش پرسیدم که گفت بیخبره فقط اینقدر میدونه که هنوز خونه مادرش تو شهرستانه
آذر با سینی چایی از توی آشپز خونه اومد بیرون ،سینی را روی میز گذاشت و گفت
تا چاییتو بخوری منم حاضر شم
رفت توی اتاق خواب و در را هم بست،هنوز چند لحظه نگذشته بود ،که از من خواست چمدان بالای کمد را برایش پایین بیاورم،چمدان را روی تخت گذاشتم و خواستم بیرون بروم که گفت صبر کن کارم تموم شه بذارش بالا
چند تیکه لباس برداشت و چمدان را بالای کمد گذاشتم میخواستم بیرون بروم که پرسید چرا دیشب نیومدی
گفتم دم غروب اتوبان غلغله ست نصف شب برمیگشتیم خونه
نگاهم کرد و گفت همیشه شبا بیا دنبالم
لحن صحبتش عوض شده بود ،این جمله دو پهلو باعث شد کمی بترسم ،و مغزم درست کار نکنه و بدترین سوالی را که میشد پرسیدم
حالا چرا شب؟
به سمت من آمد و دستام رو گرفت تو چشمام زل زد
اخه شبا مردا عاشق ترن
یک لحظه زمان و مکان را فراموش کردم انگار تموم خون بدنم ریخت توی سرم،شقیقه هام تیر میکشید،چشمام داغ شده بود ،اگر چه این اتفاق برایم تازگی نداشت ولی من کسی نبودم که یک زن آرزوی سکس با هاش داشته باشه،کاملا معمولی بدون هیچ جاذبه خاصی،والبته بی تعارف شهرام از من برازنده تر بود،برای همین سعی کردم که خودم رو جمع و جور کنم ،کمی فاصله گرفتم و گفتم
میشه زودتر حاضر بشی ،بریم
بدون اینکه چیزی بگه ،بلافاصله تی شرتش را از تن بیرون کشید ،چنان سریع که انگار قبلا بارها تمرین کرده باشد،با لبخند به من خیره شده بود ،بالاتنه اش کاملا لخت بود
باور کردنی نبود ،باید از اتاق بیرون میرفتم ولی تمام وجودم مثل یک میخ که در تخته فرو رفته باشه ثابت و بی تحرک شده بود،شاید شوق لذتی که تا چند لحظه دیگر نصیبم میشد عقلم را از کار انداخته بود.با هر قدمی که به سمت من میامد آتش شهوت در وجودم زبانه میکشید،وقتی لبانش را روی لب هایم احساس کردم دیگه قانع شده بودم که توان جلوگیری از این اتفاق را ندارم،
حریصانه از لبانش کام میگرفتم ،اعضای بدنم از مغزم فرمان نمی گرفتند،بحکم غریزه هردم جایی را میبوسیدم ،عطر تنش را با هر نفسم به عمق میکشیدم ،در اغوشم رها شده بودومن فقط صدای نفس هایش را میشنیدم
گردنش را می بوسیدم و دستم بر گردی سینه هایش میچرخید ،ابلیس با ما هم اواز شده بود
فریاد بود که در سرم غوغا میکرد ،پایین باز هم پایین تر ،نفس هایمان ناله وناله هایمان شده بود یک صدا تمنا…
ما گناه را در آغوش کشیدیم و یکی شدیم
حالا دیگه صدای موتور ماشین تو سرم میپیچه …
به جلو خیره شدم جرات نگاه کردن توی صورتش را ندارم…
حس پشیمانی کلافه ام کرده ،دلم میخواهد با مشت بزنم توی صورت آذر؛ فحش بدم
ولی میدانم کسی که لایق مشت خوردنه خود من هستم ،
به اذر نگاه میکنم شاید حداقل او جوابی بدهد
نگاهم میکند قطره اشکی از گوشه چشمش میچکد
این زن شکسته…
نوشته: آریا


👍 6
👎 4
31426 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

545950
2016-06-23 21:05:07 +0430 +0430

چی بود الان این؟؟؟ :(

0 ❤️

545955
2016-06-23 21:24:31 +0430 +0430

بابا انگار یه چیزیت میشه ببین ظرف۲۴ساعت گذشته سرت بجایی نخورده؟

0 ❤️

545956
2016-06-23 21:26:41 +0430 +0430

بابا انگار یه چیزیت میشه ببین ظرف۲۴ساعت گذشته سرت بجایی نخورده؟
این داستان بود؟مینی داستان بود؟اعتراف نامه بود؟لابد با شوق و ذوق هم میای نگاه کنی تو قسمت نظرات ببینی ازت تعریف و تمجید هم میکنن؟

0 ❤️

545959
2016-06-23 21:41:48 +0430 +0430

با اینکه از موضوع داستانت و رابطه ی زن و مرد متاهل متنفرم اما واقعا عالی نوشتی. خصوصا از جمله ی “حس پشیمانی کلافه ام کرده ،دلم میخواهد با مشت بزنم توی صورت آذر؛ فحش بدم
ولی میدانم کسی که لایق مشت خوردنه خود من هستم ،” فوق العاده خوشم اومد. برعکس همه که تقصیرو میندازن گردن بقیه، خودتو مقصر دونستی. خسته نباشی

0 ❤️

545965
2016-06-23 22:11:20 +0430 +0430

چرا اشتباهت رو با چند تا جمله ی فلسفی تر مالی میکنی.تو اگه ادم بودی اگه اون شلوارشم در میورد بازم از اتاق میزدی بیرون ولی تا چیزی می بینید کیرتون جاشو با مغز نداشتتون عوض میکنه.از پستی تو چیزی کم نشد برو مرگ موش بخور بلکه بمیری.

0 ❤️

545969
2016-06-23 22:35:50 +0430 +0430

عجب امشب ریدین با این داستانا

0 ❤️

546005
2016-06-24 05:49:17 +0430 +0430

عجب شعر ادبی بود خوشمان آمد

0 ❤️

546016
2016-06-24 08:22:03 +0430 +0430
NA

سوپر کس خل این چی بود نوشتی

0 ❤️

546022
2016-06-24 10:30:47 +0430 +0430

بی سروته

0 ❤️

546032
2016-06-24 12:11:51 +0430 +0430

جدا از موضوع داستان(خیانت) که موضوع سالمی نیست و فارغ ازانکه خاطره بودیا داستان (واقعی یا غیر واقعی)
متن دارای نکات قوت ویژه ای بود که موجب شد لایکش کنم واما نکات برجسته داستان:1)نویسنده اسیر متن نبود که برای رنگ و لعاب دادن به متن و تحریک خوانندگان بهف چاشنی بی حیایی متوسل بشه از خطوط قرمز خود خارج بشه ♥ویزگی بسیار ارزشمند♥2)عدم بزرگ و برتر نمایی شخصیتهای ان 3)روان نویسی 4)مطرح کردن حس پشیمانی بصورت پررنگ
و البته آیتمهای منفی این داستان1) کوتاه بودن داستان 2)-روشن نبودن داستان 3-عدم اشاره به مشخصات شخصیتها برای درک بهترخواننده بطور مثال من اکنون نمیدانم زن یا مرد داستان را 30ساله تصور کتنم یا 50 ساله کوتاه تصور کنم یا بلند چاق یا لاغر و در نهایت توصیح ندادنتان در مورد مکانها بطوریکه منه خواننده هنوز هم نمیدانم که آیا مرد بدنبال آذر به شهر دیگری رفت یا آدر یاا
بهر جهت از تظر من قابل قبول بود داستان تون …لایک

0 ❤️

546041
2016-06-24 14:04:26 +0430 +0430

to moghaser nisti chera bashi
taraf omade jolot lokht sho0de mige mano beko0n va…
to ham nat0onesti jolo khoeto begiirii
pas moghaser tar az u aval khahar khanomete bad u

valii nako0niiid ba zane shohar dar sex nako0niiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiid

0 ❤️

546054
2016-06-24 16:41:40 +0430 +0430

تلگراف زدی؟؟؟؟

0 ❤️

546056
2016-06-24 17:30:38 +0430 +0430

دوست گرامی سوای موضوع داستانت، قلم روانی داری پرقدرت نوشتی. بسیار تاثیر گذار امیدوارم به نوشتن ادامه بدی ولی با موضوع متفاوت.

0 ❤️

546081
2016-06-24 21:32:12 +0430 +0430

مدل نگارشت عالی بود، ولی آخه کس آزیتا دهنت، چرا با زن شوهردار رابطه برقرار کردی ؟ ?

0 ❤️

546142
2016-06-25 07:04:49 +0430 +0430

نگارشت خوب بود و همین که غلط املایی نداشتی جای تشکر داره.
موفق باشی

0 ❤️

546148
2016-06-25 07:35:29 +0430 +0430
NA

بیچاره ابلیس بدبخت !! فقط یه روز شنبه در اختیار خودشه و تو همین یکروز هم کل دنیا رو ویزیت میکنه …اما یکشنبه تا جمعه رو میاد ایران سر کلاس شما درس یاد بگیره …خیلی هم کودن تشریف دارند و چیزی یاد نمیگیره …!

0 ❤️

546331
2016-06-26 11:01:39 +0430 +0430

با دید بهتر اگه نگاه کنیم تو کمک کردی به زنی که ناموس خودت هست چون اولا خواهر زنت بوده و اگه تو نمی کردی اون باید در نهایت با کسی دیگه این راه و میرفت که چه بسا دچار مسایل و مشکلات بسیاری میشد که چاره نداشت و ممکن بود چنان مشکلاتی گریبانگیرش بشه که راه فرار نداشته باشه اما تو چون زن داری بنابراین نمیتوامی اولا همیشه باهاش باشی و اگر شوهر کند شما دیگر ارتباط باهاش نخواهی داشت واز طرفی ابروی اونو هم نمیبری و آبروی اون حفظ میشه که خیلی هم خوبه ولی غریبه ممکنه عوضی باشه و بخواهد همیشه با زور اونو بکنه و اگر بگوید نه آبرویی برای خواهر زنت. نمی ماند . پس تو باهاش باشی خیلی هم خوبه

0 ❤️

546353
2016-06-26 15:43:12 +0430 +0430

فقط شده این سایت جای کوس نوشتن.ماهم باید از روی بیکاری باور کنیم که این مردیکه قورومساغ خیلی بیخودیه…اه…اه…اه…اه…خسته شدمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم (dash) (dash) (dash) ?

0 ❤️