سلام ب دوستان شهوانی من امید هستم ۳۳سالمه
میخوام یه خاطره رو از دوران جوانیم براتون بنویسم قضاوتش با دوستان
اسامی تغییر داده شده ب دلایلی
من سال ۸۷سال سوم دبیرستان بود و چند ماهی بود گوشی خریده بودم و یه عمه دارم ک از یه شهر کوچیک یا بهتره بگم روستا ب شهر اومده بودن ک دو تا دختر داشت ، ک دختر کوچیکه ک اسمش رو میزارم نازنین خیلی حشری بود و دنبال شوهر کردن ،یه رور ک اومدن خونمون چون نمیخواستم باهاشون رو ب رو بشم خودمو زدم ب خواب و نرفتم پیششون ،ولی وقتی نازنین اومد توی اتاق و گوشیمو ور داشت دلم میخواست همونجا بزنم تو گوشش ،ولی چون مثلا خواب بودم هیچ عکس العملی نشون ندادم ،بعد از چند دقیقه ک با گوشی ور رفت گوشیمو گذاشت کنارمو رفت بیرون ،دو ساعتی زیر پتو بودم ک دیدم نمیشه بلند شدم رفتم پیششون احوال پرسی کردم و خودمو مشغول ور رفتن با گوشی کردم، بعد از چند دقیقه دیدم برام پیام اومد شمارش ناشناس بود ،جواب ندادم ،باز پیام داد ،منم نوشتم شما ؟
دیدم نوشته رو ب روت نشستم ،پرهام ریخت ،این شماره منو از کجا اورده ؟بعد کلی پیام دادن گفت ک با گوشیت واسه خودم پیام فرستادم ،
چند ماهی ب پیام دادنهای الکی کذشت و حرف ازدواج رو کشید وسط منم پیچوندمش ک میخوام درس بخونم و از این حرفها ،زیاد ازش خوشم نمیومد چون واقعا دختر پر رو و لج بازی بود ،قیافش و هیکلش بد نبود ولی پر رو و لجوج بود ،
یه روز ک بیرون بودم زنگ زد ک برام خواستگار اومده اگه بعد دانشگاه قول میدی منو بگیری ک جواب رد بدم ،
منم گفتم کسی از اینده خودش خبر نداره
اونم گوشی رو قطع کرد
بعد از چند روز خبر دار شدم ک نامزد کرده چون بعد از اون روز ن زنگ زد ن جواب پیامهامو میداد
،بعد از چند ماه مراسم گرفتن و رفتن سر خونه زندگیشون
شوهرش پسر بدی نبود ،ولی بعد از یه سال معتاد شد و کلا خونه نمیرفت ،
نازنین هم برگشت خونه پدرش و درخواست طلاق داد
دوباره پیام دادن و زنگ زدن شروع شد و دیگه از اون دختر لجوج و پر رو خبری نبود و افسرده شده بود
منم هر کمکی از دستم اومد کوتاهی نکردم و میبردمش بیرون و سعی میکردم کمتر ب شوهرش فکر کنه
کم کم شبا با هم سکس چت میکردیم و خیال بافی
تا چند ماه فرصت پیش نیومد ک با هم تنها باشیم ولی ب هم قول داده بودیم ک فرصت ک شد یه سکس حسابی داشته باشیم
این چند وقت فقط در حد لب بازی و دستمالی کردن بود
دقیقا تعطیلات عید همون سال رفته بودیم دل طبیعت ک خوش بگذرونیم با دوستام بساط مشروبم محیا بود و همه مست و شنگول بودیم ک گوشیم زنگ خورد نازنین بود
گفت زودتر بیا ک دو سه روزی تنهام،از خوشی تو کونم عروسی بود
رفتم خونه دیدم بابا و مامانم نیستن از خواهرم پرسیدم چرا نیستن گفت مادر شوهر عمم فوت کرده رفتن روستا واسه ختم،
سریع پریدم تو حمام و یه دوش گرفتم و رفتم خونه عمم پیش نازی
همین ک رفتم توی خونشون بغلش کردم و همه جاشو بوس میکردم ،مست بودمو با بوی بدنش بدتر مست شدم
مثل وحشی ها لباساشو در اوردم و افتادم ب جونش
کیرم مثل سنگ صفت شده بود و بیضه هام درد گرفته بود
چند ماه بود دنبال همین فرصت بودم
خوابوندمش رو مبل و کیرمو کذاستم رو سوراخش ،
کسش نبض میزد و از من حشری تر بود
عین وحشی ها فشار دادم و تا ته کیرم رو تو کسش کردم نفسش بند اومد و ناخنهاشون فرو کرد توی بدنم
تند تند تلمبه میزدم و اب از اطراف کسش بیرون میمومد
بدنم بی حس بود و اگه ارضا هم شدم نفهمیدم هر چی تلمبه میزدم احساس ارضا شدن بهم دست نداد ،
نمیدونم شاید نیم ساعت یا بیشتر تلمبه زدم و ارضا نشدم و کیرم میخوابید و نازنین با بدبختی دوباره راستش میکرد و سکس میکردیم ،بعد از اینکه حسابی کسشو کردم همونجا لخت خوابم برد
بیدار ک شدم سر درد تخمی گرفته بودم و چشام کاسه خون بود
ساعت دوازده شب بود و گوشیم کلی زنگ خورده بود ،خواهرم زنگ زده بود با عمم
ب عمم زنگ زدم گفت نازنین تنهاست برو ببرش خونه خودتون تا ما بر میگردیم بیچاره نمیدونست ک نازی تا چند ساعت پیش زیر منم اه و ناله میکرده
رفتم دوش گرفتم و نازی رو بردم رفتم خونه خواهرم کلی بارم کرد ک چرا گوشیتو جواب ندادی منم گفتم پیش دوستام بودم و گوشیم سای لنت بوده نشنیدم ،بعد هم عمه گفته برم دنبال نازی
تا سه و چهار صبح بیدار بودیم و قلیون کشیدیمو ورق بازی کردیم ،
بعد هر کدوم یه گوشه خوابمون برد
ساعت دوازده بیدار شدم نازی بیدار شده بودو نهار درست کرده بود و خواهرم هنوز خواب بود
رفتم اشپزخونه و از پشت ب نازی چسیبیدم و دستمو گذاشتم رو کسش کسش باد کرده بودو ابدار بود در گوشش گفتم نهار خوردیم بگو باید برم خونه لباس بیارم تا بریم عشق و حال کنیم
لبامو بوسید کیرمو گرفت فشارش داد و یه چشمک انداخت
نهار ک حاظر شد خواهرمو بیدار کرد نهار خوردیم گفت باید بره خونه لباس بیاره منم گفتم همراهت میام سب هم میام دنبالت برگردی
عین جت اماده شدیم رفتیم بیرون از خونه
ب خونشون ک رسیدیم با لبامون قفل شد تو هم حسابی کسشو کردم و وقتی میخواست ابم باد خواستم بکشم بیرون ک از پشت پاهاشو قفل کرد گفت دیروز پنج شش بار ابمو ریختم تو کسش امروزم میخواد ،،من فکر میکردم ارضا نشدم تو نگو پنج شش بار ارضا شدم و نفهمیدم 😂
اون چند روز حسابی گاییدمش و دلی از عزا در اوردم
چند ماه بعد دوباره با وساطت چند نفر برگشت سر زندگیش شوهرش هم ترک کرده بود و ادم شده بود ،
دیگه ن جواب پیامهامو میداد ن زنگ میزد
انگار هیچی بینمون نبود
چند وقته دوباره قهر کرده رفته خونه باباش
دوباره هوس کردم برم سراغش ولی الان من متاهلم زنم هم دوس دارم ،
-دوستان نظرتون چیه میشه رفت سراغش؟
نوشته: امید
کسکش خان حالا کردن به کنار چجوری ارضا شدی و نفهمیدی اونم ۵ بار
۵ ۶ بار ارضا شدی و متوجه نشدی🙄
باوا تو دیگه خیلی
کسشر محض.داستانش انگار فیلم ترکیه که مثلا میگه یک سال بعد…
« بدنم بی حس بود و اگه ارضا هم شدم نفهمیدم »… هااااان؟
یه دیوث باز کسشعر نوشت ، تا کلا مرد نیستی خواجه ای
پنج بار ارضا شدی و متوجه نشدی ، یا ارضا نمیدونی چیه یا خودتو زدی به کسخولی که دومی بیشتر مشهوده توی طول داستان
باز تو چ کصخلی هستی ک از ما کصخلایی ک داستان توعه کصخلو میخونیم نظر میپرسی
ینی عاشق این جملم
من متاهلم زنمم دوس دارم
مرسی واقعا 😂
خفه شو بابا
کیرمغز کسخول