سکس های تو در تو (۳)

1395/07/09

…قسمت قبل

کصش حسابی خیس بود و بوی شهوتش تو اتاق پخش شد و انگار از مسیر دهان و دماغ من ریخت توی جونم …
با انگشتام لای کصش,رو باز کردم و گوشتای لای کصش رو زبون می کشیدم … واقعا داشت دیوونه میشد… رونهاش رو چنان از دو طرف به سر و صورتم فشار میداد که انگار می خواست همه اش رو بکشه توی کصش… خلاصه حسابی کصش رو لیسیدم و خوردم که یه دفعه با یه تکون محکم ارضا شد و برای مدت ده پانزده ثانیه همه ی تنش و مخصوصا رونای پاش به لرزه افتاد و آب کصش رو دیدم که ازش خارج شده بود…
بی حرکت رو زمین ولو شد و من هم از لای پاش به پهلوش لغزیدم و یه دستم رو بردم زیر سرش و با دست دیگه ام آروم صورت و سینه ها و رونهاش رو می مالیدم…
چشماش رو بسته بود … کاملا معلوم بود که تو خلسه است … من فقط نگاهم به چهره ی گل انداخته اش بود … و از لذتی که تو چهرش بود لذت می بردم… بعد از یکی دو دقیقه آروم آروم با یه لبخند ملیح چشماش رو باز کرد و وقتی دید دارم نگاهش می کنم انگار که خجالت کشیده باشه سرش رو توی بغلم قایم کرد… آروم در گوشش گفتم: خسته نباشی گلم … چطور بود؟’؟ کمی سرش رو جدا کرد و لباش رو غنچه کرد و فهمیدم که لب می خواد… منم لبم رو چسبوندم به لباش … بعد جدا شد و گفت: مرسی فرشاااد … تا الان همچین حالی رو تجربه نکرده بودم … می خوامت فرشااااااد … ترو خداااا منو ول نکنی … راستش با یه غرور مردونه داشتم نگاهش می کردم و احساس فوق العاده خوشایندی داشتم … کیرم همچنان شقه شق بود که زهرا دستش رو که روی سینه ام بود و با موهاش بازی میکرد لغزوند به پایین و کیرم رو گرفت تو دستش … و فشارش داد و یه جوووونی گفت که واقعا واسم لذت بخش بود…
گفت :تو هنوز که منو نکردی…؟!؟ نمی خوای بکنی منو …؟!؟
فشار رو به پای من منتقل کرد…
اما من با حوصله و کم کم فشار به کیرم رو زیادتر کردم و ذره ذره کیرم توی کیونش فرو می رفت و جا باز می کرد … تا بلاخره تمام کیرم تو کیونش فرو رفت و بی حرکت موندم تا جای خودش رو باز کنه …
یه چند ثانیه تو همون حالت موندیم که زهرااا خودش آرووم آروووم شروع کرد به چرخوندن کیونش روی کیرم … منم شروع کردم به ذره ذره بیرون کشیدن کیرم از تو کیونش … تا نصفه کیرم رو کشیدم بیرون و دوباره دادم تو و زهرا خودش رو به من فشار میداد تا هرچی بیشتر کیرم تو کیونش باشه…
گفتم: واااای زهرااا چه کیونی دازی چقدر تنگ و داغه…!!
گفت: مال خودته عزیز … بکن … هروقت کیرت کیون خواست بگو تا خودم بهت کیون بدم … آخخخخخ … فررررششششااااد … منو کیونی کردی … میخوااااااام … بکننننن … وااای چه حالی میده کیون دادن بهت … اوووه…

با این حرفا منو به جنون کشید و با یه فشار دمر روی زمین خوابوندمش و یه دست بردم زیر شکمش و کیونش رو کشیدم بالا و با دست دیگه کیرم رو مجدد رو سوراخ کیونش میزون کردم و فشار دادم تو … اینبار راحت تر کیرم تو کیونش فرو رفت و محکمتر شروع کردم به تلمبه زدن… که خودش هم با فشار کیونش به سمت بالا هم کیونش رو بیشتر در اختیارم گذاشته بود و هم کیرم عمق بیشتری از کیونش رو فتح می کرد…
هر دو با صدای آه و اوه هم تحریکتر می شدیم … که من دیگه می خواستم ارضاع بشم … گفتم زهراااا داره میاددد … زهرا با فشار بیشتر به کیرم و دل دل زدن سوراخ کیونش دور کیرم بهم فهموند که همونجا خالیش کنم و منم با تمام فشاااار به کیرم و کیون زهرااا… تمام آبم رو تو عمق کیونش خالی کردم …
سوراخ کیونش به حدی نبض می زد که تمام دیواره ی داخلی کیونش به کیرم چسبیده بود …
آروووم آرووووم با خوابیدن کیرم توی کیون قشنگ زهرا… کیرم با دل زدنای سوراخ کیونش بیرون میزد و بلاخره از کیونش در اومد و من کنار زهرا روی زمین ولو شدم…
باور کنید چنان عرقی روی بدن جفتمون نشسته بود که انگار زیر دوش آب رفته بودیم…
زهرا روشو به سمت من چرخوند و سرش رو گذاشت روی سینه ام و آروم سینه ام رو بوس می کرد و منم با دستم که لای موهاش بود آررووم سرش رو نوازش می کردم…
یه لحظه احساس کردم یه خیسی خاصی روی سینه ام ایجاد شده… سر زهرا رو بلند کردم دیدم که داره آروووم گریه می کنه و قطره های اشک از چشماش مثه مروارید رویه سینه ام میریزه…
صورتش رو بوسیدم و گفتم: چی شده عزیز دلم… زهرااای من… پشیمونی از این اتفاق… که دستش رو گذاشت رو لبم و گفت:
فرشاد این حرف رو نزن… فقط دلم گرفته که این تجربه و لذت عمیق رو اولین باره که به دست آوردم و شوهرم تو این چندسال هیچ وقت نتونسته منو ارضا کنه یا حتی تلاشی کرده باشه واسه لذت من… همیشه خودش که می کنه و زود ارضاع میشه, دیگه هیچ توجهی به من نداره…
فرشاااد تو عزیز دل منی… ترو خدااا منو تنها نگذار…
منم کمی بوسیدمش و نوازشش کردم و قول دادم که همیشه مواظب باشم و هواش رو داشته باشم…

این تعریفا رو با کمتر یا بیشتر واسه اصغر و زهره گفتم … البته واسه اسم بردن از کیر و کص و کیون و این حرفا خیلی به خودم فشار می آوردم و بیشتر اصغر تحریکم می کرد و مثلا اگه می گفتم آلتم یا اونجاش … اصغر می گفت منظورت کیرته یا منظورت کص و کیون زهراست که دیگه منم راحت همه جزییات رو توضیح دادم…
قیافه ی هر سه تایی مون دیدنی بود… رنگ شهوت و حوس تو چهره ی اصغر و زهره کاملا مشخص بود و جو خونه که خیلی سنگینتر شده بود… فکر کنم هر سه به یه حس مشترک از لذت و شهوت و سکس رسیده بودیم …
زهره بعد از یه کمی مکث تکونی خورد و گفت: کی چایی می خواد؟!؟ که با این حرف سه تایی زدیم زیر خنده و زهره پاشد که بره چایی بیار…

ادامه دارد…
نوشته: Lorboy


👍 2
👎 0
24634 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

558525
2016-09-30 22:29:26 +0330 +0330

اینکه میگی بوی شهوتش تو اتاق پیچیده شکم میره که تو سامان گلریزی و بوی غذا فضای استودیوتو پر کرده باشه

1 ❤️

558534
2016-09-30 22:49:09 +0330 +0330

عزیز گوشت لای کوس نداریم. اونی که میبینی چوچوله!
همچین میگی گوشت انگار شکم پر درست کردی!!
کیون خواست؟ کیوس چی؟ اونم میده؟
کمی بوسیدیش؟ بیشتر نمیشد؟ جا نداشت؟

عجب شبیه امشب …

2 ❤️

558654
2016-10-01 16:41:55 +0330 +0330

داستان تو داستان شد

0 ❤️

558767
2016-10-02 14:30:19 +0330 +0330

هوس درسته نه حوس
ارضا درسته ارضاع یعنی شیر دادن
کس درسته نه کص

0 ❤️

701495
2018-07-12 07:04:20 +0430 +0430
NA

ادامه بدید لطفا

0 ❤️

722804
2018-10-09 05:05:07 +0330 +0330
NA

فوق العاده قشنگ و تجسمی و با احساس نوشتی…

لطفا بقیه ش رو هم بنویس

0 ❤️