سکس سیاسی

1391/03/24

سهیلا هستم ، دختری که اولین عشقش قربانی بازیهای سیاسی شد .
اون ورودی 75 و من ورودی 76 بودم . تو ترم اول زیاد بهش توجه نکرده بودم ، چون هم ورودی نبودیم و کاری با هم نداشتیم . تقریبا تمام پسرای هم ورودی عرض اندام کرده بودن ، نه به من به همه دخترای هم دورمون . ترم دوم بود که اولین بار تو حیاط دانشکده نظرمو جلب کرد . وحید قد متوسط و هیکل چارشونه و ابروهای مشکی و پر پشت داشت که قیافه مردونه ای بهش میداد . بچه پایین شهر تهران بود ولی طبعش بلند و دلش دریا . من دانشجوی حسابداری بودم و اون مدیریت میخوند . آدم پر شرو شور و شلوغی نبود که بخواد خودنمایی کنه و پی مخ زنی و دختر بازی و سیگار الکی کشیدن و … کلا شخصیت محکم و جذابی داشت . چهره یه کم خشنش لااقل برای من باعث بیشتر شدن این جذبه میشد .
بیشتر وقتا با دوستاش یه گوشه حیاط دانشکده جمع میشدن ، همیشه در حال بحث وگفتگو بودن . یکی دو بار که با بچه های دیگه نزدیکشون ایستاده بودیم ، فهمیدم خیلی بحث سیاسی میکنن . بعضی وقتا که دو یا چند نفر سر یه موضوع اختلاف نظر داشتن ، با هنرمندی خاصی جواب هردو نفر رو میداد و جو رو آروم میکرد . با آشنایی بیشتر ، فهمیدم فعالیت سیاسی گسترده ای داره . با خیلی از گروهای سیاسی در ارتباط بود . چند تا از دختراهم که فعالیت سیاسی داشتن باهاشون قاطی شده بودن . چند تا از قدیمیترها هم باهاشون میپریدن ، یه جورایی لیدر جمع سیاسیون بود . اولین دوره ریاست جمهوری خاتمی بود و فضای سیاسی و نحوه پوشش تو دانشگاه ها از حالا خیلی بازتر بود و سختگیری کمتری اعمال میشد .
بین هم کلاسام یه دختر به نام سحر بود که فقط با اون گرم گرفته بودم . یه دوست پسرهات و حشری و خر پول داشت به نام پوریا . اهل کرج و هم ورودی وحید بود . باباش دامداری و ازاین جور چیزا داشت . اون موقع که خط موبایل و گوشی نوکیا 3310 روهم 3 میلیون تومن آب میخورد .پوریا موبایل داشت . وحید و پوریا خیلی باهم صمیمی بودن و رفیق گرمابه وگلستان هم بودن . بیشتر وقتا وحید وپوریا و سحر 3 نفری میرفتن بیرون . چند بار به بهانه های مختلف و از طریق سحر و پوریا بهش نزدیک شدم . شایدم به خاطر اینکه با دوست پسر سحر صمیمی بودن توجهمو جلب کرده بود . دوست شدیم ، دوست که نه سلام و احوالپرسی . من همراه سحر بودم و اون رفیق پوریا و با جمع 4 نفری بیرون میرفتیم . اینجوری بیشتر بهش نزدیک شدم .
یه زمانی به خودم اومدم که داشتم تو بحثای سیاسیشون شرکت میکردم و حتی نطق میکردم . بالاخره دوست شدیم و با وحید تو چند تا میتینگ سیاسی هم شرکت کردم . بیشتر وقتا شنونده بودم . همه جلسات تو آمفی تئاتر و سالن همایش دانشگاه خودمون یا دانشگاهای دیگه و فضاهای بسته برگزار میشد . تمام سخنرانان و مدعوین هم از قشر دانشگاهی بودن . 12 اسفند 76 دفتر تحکیم وحدت یه میتینگ جلو دانشگاه تهران ترتیب داد ، که منم همراه وحید رفتم .
اولین باربود تو یه میتینگ سیاسی شرکت میکردم ، که تو فضای باز و خارج از حصار دانشگاه اجرا میشد . از زوایای مختلف چند تا دوربین رسمی و غیر رسمی ، از جلوی درب اصلی دانشگاه تهران فیلم برداری میکردن . یک ساعتی از شروعش گذشته بود و حدود 2 هزار نفر تجمع کرده بودن شاید بیشتر از 5000 نفر از مردم هم ضلع جنوبی خیابون روبروی دانشگاه ایستاده بودن و فقط و فقط تماشا میکردن . که یهو نیروهای انصار، بسیجیها و نیروی انتظامی ریختن سر بجه ها و شروع به زدن کردن . یه بسیجی با کلاه بافتنی مشکی افتاده بود وسط و طوری بچه ها رو میزد ، که انگار خواهرشو …
. دخترها که سمت چپ وایساده بودن شروع به شعار دادن کردن " نیروی انتظامی امنیت امنیت " بعد از چند دقیقه نیروی انتظامی هیچ عکس العملی در مقابل لباس شخصیها انجام نداد . که وحید رفت کنار مقر دخترها و داد زد " نیروی انتظامی تاسف تاسف " دختراهم بعد از وحید ادامه دادن . اوضاع خیلی متشنج شده بود . این وسط من از ترس چسبیده بودم به وحید که یه دفعه یکی از سربازای نیرو انتظامی دست منو کشید و وحید هم به دنبال من اومد و بردنمون داخل مینی بوسی که از قبل اونجا مستقر بود .
افسری که مسئول مینی بوس بود ، مارو که حدودا 20 نفری میشدیم برد و ته خیابون 12 فروردین پیاده کرد و گفت برین پی کارتون و این طرفا پیداتون نشه . به محض پیاده شدن ، وحید دوباره رفت به سمت دانشگاه و تا چند روز بعد ندیدمش . دو روز بعد از این ماجرا یه برنامه سیاسی به نام چهل و پنج دقیقه از شبکه خبر پخش شد . که فقط همون 45 دقیقه از ماجرای اون روز تو رادیو تلویزیون منعکس شد . اونم با کلی سانسور و صحنه تکراری مربوط به قبل از حمله نیروهای انصار و کلی توضیح و تفسیر به نفع نظام تقریبا محترم جمهوری اسلامی . تعدادی رو دستگیر کردن و بردن . اونایی که مثل ما خوش شانس بودن گیر اون افسر جوونمرد نیروی انتظامی افتاده بودن چند خیابون پایینتر آزاد شده بودن و اونایی که گیر بسیج افتادن ضمن درج در پروندشون کلی کتک خوردن و بعد 2 – 3 روز آزاد شدن . چند نفری هم که گیر انصاریها(لباس شخصی) افتادن ، حسابشون با کرام الکاتبین بود . دست و سر و پای چند نفر شکست ، ولی خوشبختانه کسی کشته نشد .
تو تعطیلات سال نو وقتی شهر خودمون(کاشان) بودم ، بیقراریها و دلتنگیم برای وحید شروع شد . اولین روز بعد از تعطیلات وحید رو تو راه پله انتهای سالن گیر انداختم و یه لب جانانه ازش گرفتم . وحید داشت از خنده ریسه میرفت . میگفت دختر داری چکار میکنی ؟ اگه یکی میدید زیرآب جفتمون رفته بود . اون دو سه ماه هم فقط با لب بازی و ناز و نوازش و حرفای عاشقانه و دستمالی همدیگه سپری شد . با پایان ترم حدود دوماه که برگشتم شهرمون با وحید فقط تلفنی در ارتباط بودم . یه وقتایی که پیداش نمیکردم به همراه پوریا زنگ میزدم و باهاش صحبت میکردم . سال 77 سال نسبتا آروم و کم تنشی بود . اواسط ترم جدید اولین رابطه نیم سکسی ما شکل گرفت . با وحید رفتیم خونه مجردی پوریا که یه کلید ازش داشت و یه کم لب بازی کردیم و سینه هامو خورد و یه لاپایی وبیشتر ادامه ندادیم و خودداری کردیم . خانواده من بسته و مذهبی نیستن . تو محلی که زندگی میکردیم ، یکی از همسایه های خشکه مقدس و محترممون . در مورد خانوادم گفته بود : اینا همشون مرتدن . تمام دلیلشم این بود ، که تو ماه محرم لباس مشکی تن نمیکردیم ، نماز نمیخوندیم و تو حیاط خونه بدون چادر و روسری میگشتیم . در صورتی که سعی میکردیم تو روزای عزاداری به هیچ عنوان ضبط روشن نکنیم و به اعتقادات بقیه احترام بگذاریم . اونوقت آقا پسر گل ایشون از بالکن و بالا پشت بوم لطف میکردن و من و خواهر کوچکیکمو دید میزدن و احتمالا صنایع دستی خلق میکردن ، آخرشم باید بهشون جواب پس میدادیم . به جای اینکه طرز برخورد صحیح با یه دختر رو به پسرش نشون بده میخواست صورت مسئله رو پاک کنه .
تو دوره دبیرستان پیشنهاد دوستی زیاد داشتم . اما پسرا اکثرا از خانواده های مذهبی بودن که اصلا دید درستی در مورد زن یا دختر نداشتن . بعضیاشون واقعا جذاب و خوشتیپ بودن ، اما وقتی شروع به حرف زدن و بلغور کردن یه سری کلمات کلیشه ای میکردن حالم ازشون به هم میخورد . حتی نمیدونستن چه جور باید با یه دختر صحبت کنن . انقدر راحت با پسرای آشنا و فامیل رابطه برقرار کرده بودم ، از اظهار عشق و محبت الکی یه پسر حالی به حالی نمیشدم . این طرز فکر و رفتار، برای جامعه محله مذهبی محل سکونتمون و پسرایی که فقط از روی شهوت جنسی سرکوب شده میخواستن با یکی مثل من رابطه برقرار کنن قابل هضم نبود . بالاخره با یه پسری آشنا شدم به اسم سامان که 5 روز از خودم کوچکتر بود . یه بار که اومده بود خونمون لب بازی کردیم و سینه هامو خورد . کلا رابطه سکسی جدی نداشتم .
خوشبختانه وقتی وارد دانشگاه شدم و با وحید آشنا شدم ، فهمیدم علیرغم محل زندگیش طرز فکر و دیدش نسبت به جنس مخالف از اطرافیاش چند پله بالاتره . اهل دروغ و خالی بندی نبود . برعکس خانواده نیمه مذهبیش خودش اصلا مذهبی نبود . خیلی از دخترای کلاس میگفتن خاک بر سرت با این سلیقه و انتخابت ، بهترین پسرای دانشگاه رو میتونی تور بزنی . تنها کسی که تو جمع دوستای سلام علیکی ، حرف منو درک میکرد سحر بود . پوریا هم تقریبا همچین خصوصیاتی داشت .
اتفاقات و فراز و نشیب اواخر سال 77 و اوایل سال 78 خبراز شروع تنش و ماجراهای تازه رو می داد . با ترور 4 نویسنده(قتلهای زنجیره ایی) و بعد از اون ترور صیاد شیرازی سال 78 آبستن ماجراها و اتفاقات ناگوارتری شد. چند روز بعد از ترورشهید صیاد شیرازی تو کلاس آمار اومدن دنبال وحید و صداش کردن بیرون(پوریا برام تعریف کرد) ، از همون لحظه تا 8 روز بعد که وحید رو با حال نزار و درب و داغون دیدم ، دلم هزار راه رفت . تو اون 8 روز کذایی دنیا به سرم آخر شد . هرروز صبح با نگرانی از اتفاق ناگواری که ممکن بود برای وحید افتاده باشه از خواب بیدار میشدم و امیدوار به دیدار مجدد وحیدی عزیزم روز رو به پایان میرسوندم . توی ذهنم فقط دنبال یه ارتباط بین وحید و ترور صیاد شیرازی یا قتلهای زنجیره ای میگشتم ، ولی هرچه بیشتر فکر میکردم کمتر به نتیجه میرسیدم . علیرغم دوستی 8- 9 ماهه با وحید از خیلی روابطش خبر نداشتم .
صبح چهارشنبه بود . وقتی وارد محوطه شدم ، پوریا منتظرم بود . گفت : کلاسو بپیچون بریم پیش وحید . لام تا کام حرفی نزدم و با هم رفتیم خونه مجردیش که مرزداران بود . تو راه پوریا بهم گفت : وضعیت روحی مناسبی نداره ، پریشب تو خیابون ولش کردن . از یه مغازه با من تماس گرفت . همون موقع بردمش پیش یکی از دوستامون که پزشکه . الان حالش خوبه اما زیاد سوال پیچش نکن . دیشب خودش گفت ، ببرمت پیشش . در ضمن کسی در مورد وحید ازت سوال کرد بگو ازش خبرندارم ، حتی سحر .
پوریا میدونست چقدر نگران وحید شدم تو 8 روز هشتاد هزار بار ازش سراغ وحید رو گرفته بودم ، وحید کلا آدم توداری بود و احساسشو راحت بروز نمیداد . اگه بهم اعتماد نداشت ، به پوریا نمیگفت منو ببره پیشش ، اینجا بود که به علاقه وعشقش نسبت به خودم آگاه شدم . از این که عشقم یه طرفه نبود و رابطمون از حد یه دوستی ساده فراتر رفته بود ، هم خوشحال بودم هم یکمی نگران . پوریا درو باز کرد رفتیم داخل وحید رو دیدم ، دور چشاش گود افتاده بود و جای چندتا زخم رو لب و گونه چپش بود . رفت و مارو باهم تنها گذاشت . من خودمو پرت کردم تو بغل وحید و لباشو بوسیدم . لباسامو درآوردم (مقنعه و مانتو) کنار هم نشسته بودیم ، گفتم میخوام بدنتو نوازش کنم . میخواستم پیرهنشو در بیارم اجازه نداد و مقاومت کرد . نگاش کردم دستاشو رها کرد ، منم پیرهنشو خیلی آروم از تنش میکشیدم بیرون . نگاهش مستقیم و سرد بود . انگار به اطراف هیچ توجهی نداشت . حرف نمیزد . این نگاه و این حالت رو دوست نداشتم گلوم فشرده شد و احساس تنگی نفس کردم . دکمه ها که باز شد یه کبودی بزرگ روی سینش دیدم . چندشم شد . پوستش ور اومده بود. وقتی پیرهنشو کامل از تنش درآوردم اشکم دراومد و بغضم ترکید ، فقط همون یه کبودی نبود آثار ضرب و جرح به وضوح چند جای بدنش به چشم میومد . کنترلمو از دست داده بودم و دیوانه وار داشتم به اونایی که این بلا رو سر وحید آورده بودن فحش میدادم . نگاهش گرم و سوزنده شده بود و تو نگاه نافذش خبری از اون سردی اولیه نبود . سرمو گذاشتم رو شونش . موهامو نوازش کرد و بوسید . چند دقیقه ای رو تن کبود شدش ، اشک ریختم . هرم نفساش که به گردننم برخورد کرد ، آروم شدم . سرمو برداشتم . خودم پیراهنشو تنش کردم . پرسیدم : چی شده؟ کی اینکارو باهات کرده ؟ جوابش فقط یه جمله بود:" نمیخوام چیزی به یاد بیارم " . منم دیگه در این خصوص ازش سوال نکردم . دوست نداشتم با یادآوری خاطرات تلخ ، آزارش بدم . بعدها پوریا برام توضیح داد ، که وحید رواشتباها دستگیر کرده بودن و بعد از ردزنی تروریست اصلی ، وحید رو آزاد کردن . ولی همین دستگیری باعث محبوبیت بیشتر وحید بین بچه ها شده بود .
عصرا دیرتر میرفتم خوابگاه و بعد از کلاسام میرفتم پیش وحید جزوه هایی رو که پوریا براش جور میکرد، بهش میدادم . یکی دوبارم براش غذا پختم . روز جمعه هم از خوابگاه براش غذا درست کردم و بردم . یه داروی مالیدنی هم داشت که براش میمالیدم( هم اون لذت میبرد هم من آب کسم روون میشد) . حالش حسابی جا اومده بود و بیشتر کبودیهای سر و صورت و بدنش جمع شده بود فقط کبودی بزرگ رو سینش(که جای لگد یا باتوم بود) و زخم گوشه لبش خودنمایی میکرد . تو اون چند روز فقط لب بازی میکردیم . نباید انرژی زیادی هدر میداد تا زخمهاش سریعتر التیام پیدا کنه . به همین دلیل سعی میکردیم کارمون به سکس نکشه .
نیمه دوم اردیبهشت بود که وحید بعد از 12 روز دوباره وارد دانشکده شد ، و با استقبال تعداد زیادی از بچه های دانشکده همراه بود . بالاخره لیدرشون برگشته بود . تو این 12 روز فقط من و پوریا میدونستیم کجا بوده(البته من همون 4 روز رو خبر داشتم) . به هر حال وحید سرحال و پر انرژی برگشته بود سر کلاساش که مایه خوشحالی من بود.
خرداد ماه رسید . دو سه روزبعد از تعطیلات 14 و 15 خرداد یه روز بهم گفت : جمعه بریم بگردیم . رفتیم پارک جمشیدیه و حسابی پیاده روی و کوه پیمایی کردیم . برگشتنی رفتیم خونه پوریا ، وحید همیشه آمار پوریا رو داشت ، که چه وقتایی خونست . (تو 4 روزی هم که وحید اونجا بود ، پوریا و سحر برنامه سکس داشتن که رفته بودن کرج دفتر دامداری پدرش.)
وقتی وارد خونه شدیم حالت چشماش با همیشه فرق داشت و یه جور دیگه نگام میکرد . آروم سرمو گرفت و کشید سمت خودش مستقیم تو چشام نگاه کرد و گفت دوستت دارم و لباشو گذاشت روی لبام ، نفهمیدم کی لباسامو درآوردم و چسبیدم بهش . گفتم : وحید خاطرت برام خیلی عزیزه . اون چند روزی که نبودی دنیا برام تیره و تار شده بود و زندگی بی معنی . تا حالا از عشق فقط یه معنی لغوی میدونستم ، ولی الان طعمشو با تمام وجودم چشیدم . وحید گفت : منم وقتی با بدن لت و پار تو یه دخمه تاریک افتاده بودم ، بعد از خدا تورو یاد کردم و امید دوباره دیدنت بهم انرژی میداد . دستامو دور گردنش حلقه کردم و با تمام وجود لباشو خوردم و زبونشو مکیدم . یه لحظه هر دومون از بوی عرقمون حالمون بد شد و عقب نشینی کردیم . وحید پرسید: تو حموم چطوره ؟ گفتم خیلی خوبه ، من که پایم . رفتیم تو حموم اول همدیگرو حسابی شستیم . بعد وحید شروع کرد به خوردن سینه های من وقتی زبونش با سینم برخورد کرد حال خاصی بهم دست داد و موقع مکیدن فقط لذت میبردم به هیچ چیز فکر نمیکردم . بغلم کرد بین بازوهاش گم شده بودم . لبهامون رو گذاشتیم روی هم زبونشو با لذت تمام مکیدم . ساعدش تو گودی کمرم بود و کف دستشو به پهلوم گرفت . اون یکی دستش هم زیر باسنم بود . واقعا خوشایند بود که تو بغل وحید در حال بال و پر زدن بودم . واقعا دوستش داشتم و به عشقش ایمان . یکم دیگه لب و زبون وگردنمو خورد . با سینه هام بازی کرد . گفت خوب شروع کن . اولین باری بود که میخواستم سکس کامل انجام بدم و تجربه قبلی نداشتم . فکر میکردم ساک زدن فقط مال تو فیلماست . حشرم زده بود بالا، زانو زدم و نوک کیرشو با تردید زبون زدم ، بدم نیومد که هیچ ، خیلی هم لذتبخش بود . اولش لیسش زدم ولی بعد احساس کردم مکیدن کیرش برام لذت بیشتری داره . در حالی که کیر وحید رو با لذت فراوون میمکیدم ، به اطراف کیر و بیضه هاش نگاه میکردم . تا حالا کیر رو از این فاصله نزدیک ندیده بودم . اطراف کیر و بیضه هاشو تا وسطای رونش کاملا تمیز کرده بود . همین جور که کیرشو میخوردم ، ناخودآگاه دستامو میکشیدم رو شکمش و با موهای رو شکم یکم برجستش بازی میکردم . حال عجیبی داشتم .
بعد خودش نشست و گفت کستو بذار رو لبام اولش خجالت میکشیدم آخه کسم یکمی پشمالو شده بود . شروع کرد به لیسیدن کسم وقتی اولین بار زبونشو روی کسم حس کردم ، احساس کردم فشار خونم رفته بالا و قلبم تندتر میزنه . زبونشو کرد لای کسم و لبهای بیرونیشو مکید اولین بار بود که چنین حس خوبی داشتم . حس میکردم پاهام روی زمین نیست ، زمان و مکان رو گم کرده بودم . زبونشو وارد کسم کرد . نمیدونم چشمهامو بسته بودم یا باز بود ولی جایی رو نمی دیدم و هیچ صدایی رو نمی شنیدم . متوجه گذر ثانیه ها نشدم . وقتی حالم عادیتر شد فهمیدم سرشو محکم با دستام به کسم فشار میدم . زانوهام سست و بدنم کرخت شد و لرزش خفیفی تو کمر و شکمم احساس کردم و تقریبا بی حال شدم . وحید بغلم کرد و یه کم لای پاهامو شست و من رو فرستاد بیرون و گفت : حوله سبزه مال منه ، خودتو خشک تا منم بیام . حوله وحید رو که رو چوب رختی اتاق خواب بود ،پیچیدم دور خودم و موهامو خشک کردم ، سرم گیج میرفت و ضعف کرده بودم . ولو شدم رو تخت خواب . متوجه خواب رفتنم نشدم . وقتی بیدار شدم که وزن بدن سنگین وحید رو روی خودم حس کردم . یه چرت 10 دقیقه ای حالمو جا آورده بود . لباشو گذاشت رو لبام و شروع به مکیدن لب پایینم کرد . تو حموم اوحید شده بودم . موقعی که دست انداخت لای پاهام با کسم بازی کرد و سینه هامو مالید . حال خاصی بهم دست نداد ، خودش فهمید و بلند شد . پرسید : خوش گذشت ؟ گفتم : آره ، خیییییییلی !!! شربت آبلیمو درست کرده بود ، یه لیوان بهم داد که واقعا چسبید و حالمو جا آورد . بعد ازظهر اومدیم بیرون و من رفتم خوابگاه .
امتحانات یکی یکی سر میرسید . خیلی وقت نمیکردیم با هم باشیم . من بیشتر اوقات تو کتابخونه دانشکده ، مشغول مطالعه بودم و وحید هم دنبال کارای خودش بود . دو تا امتحان دیگه مونده بود ، که قضایای کوی دانشگاه و 18 تیر کذایی پیش اومد .
شنبه صبح وقتی وارد محوطه دانشکده شدم به قدری جو سنگین بود که هیچ جمعی تشکیل نشده بود . وحید اومد گفت : امشب نباید بری خوابگاه بیا خونه پوریا وتا وقتی باهات تماس نگرفتم حق نداری سمت خوابگاه و دانشکده بری . پوریا وسحر هم بودن با هم رفتیم دانشگاه تهران (درب غربی) تیپهای جدیدی تو دانشکده و دانشگاه در حال تردد بودن که قبلا ندیده بودیمشون . درب اصلی دانشگاه بسته بود و توسط افراد مسلح حفاظت میشد و امتحانات اون هفته لغو شده بود . اون روز تمام بچه ها تو مسجد دانشگاه تهران جمع شده بودن و وحید و 2-3 نفر دیگه برای بچه ها صحبت میکردن . تا دم عصر تو محوطه دانشگاه و مسجد ولو بودیم عصر پوریا و سحر میخواستن برن کرج ، منم تا در خونش رسوند . تو راه جلوی یه کلید سازی وایسادیم و یه کپی از کلیدها ساخت و به من داد .
شب پوریا و وحید برگشتن . وحید سر و صورتش خاکی و کثیف بود ، رفت یه دوش گرفت . پوریا هم مدام با موبایلش در حال مکالمه بود . وحید که اومد بیرون به سرعت رفتن ، فقط چند جمله کوتاه بینمون رد وبدل شد . احوالپرسی ، کجا بودی ؟ ، چرا اینجوری شدی ؟ کی میای؟ و از این دست … . آخرین لحظه با لکنت ، به وحید گفتم: …ن ن نری دوباره غیبت بزنه . این دفعه طاقتشو ندارم . برگشت پیشونیمو بوسید و پشت سرمو نوازش کرد و رفت . واسه فردا شبش رفتم بیرون و کمی خرید کردم ، شام درست کردم ومنتظر نشستم . ساعت 11 بود که وحید تنها اومد ، دوباره با سر و روی کثیف و خاکی . گفتم شام پختم بشین یکم بخور ، بعد برو . گفت : امشب دیگه نمیرم . خانوم خونه زحمت کشیدن ، کجا برم ؟ حین شام خوردن صحبت کردیم .
گفت : وزیر فرهنگ و آموزش عالی(دکتر مصطفی معین) بعد از ظهر استعفا داده . دم عصر فشار نیروهای امنیتی کمتر شده بود . خیلیا پشتمون دراومدن . ولی بعد از اذان مغرب گاز اشک آور و گلوله مشقی میزدن . حتی تیر مستقیم هم زدن . به شدت با بچه ها برخورد کردن خیلیهارو گرفتن . بوی خوبی از این جریان به مشام نمیرسه . قراره فردا دیگه تو خیابون نریم ، جون بچه ها به خطر میافته . قراره تو مسجد دانشگاه تحصن کنیم ، میای ؟ با سر تایید کردم و گفتم : آره دو روزه پوسیدم از تنهایی و یه قطره اشک از روی لوس بازی ریختم ، دستشو دراز کرد و گونمو پاک کرد . بعد شام من ظرفارو شستم . اونم رفت دوش بگیره . داد زدم چای میخوای ؟ گفت : نه .
من دراز کشیده بودم رو تخت که از حموم اومد . بدن خودشو کامل خشک کرد و حوله رو پرت کرد یه گوشه. من فقط تماشا میکردم . لخت دراز کشید کنارم . دستشو از زیر گردنم رد کرد . چرخیدم سمتش ، یکی از پاهاشو از بین پاهام رد کرد و با دستش شروع کرد به نوازش صورت و گردنم . یکی از دستام زیر بدنم بود آوردمش جلو خورد به کیرش . کیرشو دست گرفتم ومالیدم. اونم آروم سرشو آورد جلو و شروع کرد به خوردن لبهام . بعد از لب خوری نشستم و تاپ و سوتینمو درآوردم . آرنج دستمو گذاشتم بالا سرش و وزنمو انداختم رو دستم . سینم جلوی دهنش قرار گرفت . مثل شیر خوردن نوزاد . با اون یکی دستم سینمو کردم تو دهنش . شروع کرد به مکیدن خیلی خوب و خوشایند بود . کمی سینه خوری کرد و منو چرخوند و طاقباز خوابیدم رو تخت و شروع کرد به درآوردن شورت و دامن من . منم بدون هیچ مقاومتی خودمو سپرده بودم به دستای گرم وحید . با سینه هام بازی کرد ، که حالا حسابی سفت شده بودن و دستشو کشید رو کسم ، تکون خوردم . نشستم لب تخت واون ایستاد. به تلافی دفعه قبل که خیلی بهش حال نداده بودم ، شروع کردم به مکیدن کیرش . دستامو انداخته بودم دور باسنش و فشار میدادم سمت خودم ، اینبار مشتاقانه کیرشو میخوردم . چون یکبار طعمشو چشیده بودم . کمی براش ساک زدم . همینطور که لب تخت نشسته بودم پاهامو آورد بالا ، به پشت افتادم رو تخت سرشو کرد بین پاهام این بار کسمو مثل آینه صاف کرده بودم . با عشوه گفتم : کسمو ببین . دوست داشتم وقتی داره کسمو دید میزنه نگاش کنم ، باعث غلیان شهوت در وجودم میشد . همینطور که تماشا میکرد ، سرشو آورد جلو خیسی زبونشو رو تپلی کسم حس کردم . از اینکه موقع لیسیدن کسم نگاش کنم لذت میبردم . زبونشو آروم آروم برد پایین و چاک کسمو لیس زد که آیهههههههههههههی شهوانی کشیدم . سینه هامو با دست میمالید و زبونشو میکرد تو کسم . باز همون حالی که اون روز تو حموم تجربه کردم ، داشت بهم دست میداد ، نزدیک بود به ارگاسم برسم ، که زبونشو ازلای کسم درآورد . دوست داشتم ادامه داشته باشه . حرکاتمو نمیتونستم کنترل کنم و مدام رونها و بالای کسمو چنگ میزدم . دوست داشتم زودتر اوحید بشم . منو چرخوند روی تخت و پاهامو جفت کرد و کیرشو کرد بین پاهام . آب کسم بین پاهامو حسابی لیز و لزج کرده بود و کیر وحید خیلی راحت بین پاهام حرکت میکرد . چند باری عقب جلو کرد . خودمم شروع کردم به مالیدن نوک سینه هام .
وحشی شده بودم وحید هم همینطور ، پاهامو به هر سختی بود از زیر وحید کشیدم بیرون و باز کردم . دوست نداشتم پاهام جفت باشه ،احساس میکردم پاهام بالا باشه ، بیشتر بهم خوش میگذره . یه آن متوجه شدم یه چیزی به وجودم اضافه شد . کیر وحید داشت میرفت توی کسم ولی بدم نیومد و خواستم بره . وحید هم خودشو کنترل نکرد . به محض ورود کلاهک کیرش داخل مهبل کسم ، احساس درد خفیفی کردم که خیلی آزار دهنده نبود . باورم نمیشد پردمو زده باشه . شنیده بودم زدن پرده خیلی دردناکه ، ولی من متوجه درد خاصی نشدم و تمام وجودم سرشار از لذت لمس تن وحید شد . کیر وحید تمام قد توی کس من عقب و جلو میرفت . یه دفعه حرکتشو متوقف کرد و تمام وزنشو انداخت رو کسم ، وجودم گرم شد . وحید تمام آب کیرشو با فشار تو کسم خالی کرد از شدت هیجان داشتم منفجر میشدم . کمرشو با پاهام گرفته بودم که در نیاره و با دستام پهلوهاشو گرفته بودم و محکم به سمت خودم میکشیدم . دو یا سه بار دیگه تلمبه زد که منم به ارگاسم رسیدم و دست وپاهام شل شد .
تو همون حال کیرشو توی کسم نگه داشت و گفت : محکم شونه هامو بگیر و یه دستشو انداخت زیر رون و باسنم، من سوار بر کیرش بودم ، پشت کمرمو گرفت و بلند شد . وارد حموم شدیم . وقتی کیرشو از کسم بیرون کشید ، احساس سوزش داشتم ولی خیلی شدید نبود . همزمان با خروج کیرش از کسم ، زیر پامون از مخلوط خون و آب منی قرمز شد . نگاه کردم ، خیلی چندش بود . لبای وحید رو بوسیدم و گفتم داماد شدی عزیزم ، اونم گفت : خوب تو هم عروس شدی عشقم ، حتما نباید یه آدم بو گندو یه متن عربی رو که یه کلمه هم ازش سر در نمیاریم بخونه ، بعد بگه شما مال هم . دوش گرفتیم و بعدش در آغوش هم به خواب عمیقی فرو رفتیم .
وقتی سکس توام با عشق باشه ، چنان تجربه شورانگیزی نصیب انسان میکنه که وصف کردنش تقریبا محاله . اون لحظات رو با زبون یا کلمات نمیشه توصیف کرد . حتی خواب بعدشم با تمام شبهایی که میخوابیم وبلند میشیم تفاوت اساسی داره .
اون روز صبح زیباترین صبحی بود که به عمرم دیدم . وحید هنوز خواب بود. داشتم صبحانه ناهارو آماده میکردم ، صدای جیر جیر تخت دراومد . داد زدم : آقا داماد بیدار شدن . گفت : آره عروس قشنگم ، به پای هم پیر شیم و قهقهه زدیم . احساس ضعف میکردم تا وحید از دستشویی بیاد نصف کره و مربا رو خورده بودم . شدیدا میل به خوردن شیرینی داشتم . صبحانه ناهار رو با عشقم صرف کردیم (از بعد صبحانه تا آخر شب فقط چند تا بیسکوییت ترد خوردیم). وحید گفت : خوب سهیلا جون یکم خونه رو جمع و جور کنیم ، بعد بزن بریم . پوریا و سحر امشب قراره بیان ، نا جوره اگه اینجا نامرتب باشه . از بعد صبحانه تا بیرون رفتن از خونه انقدر لب و لوچه همدیگرو خوردیم ، که لبام میسوخت .
حدود ساعت 11 بود که رسیدیم دانشگاه . دانشجوهای زیادی از دانشگاه های مختلف برای تحصن اومده بودن . رفتیم داخل مسجد ، برای اینکه نیروهای خط امام جو رو متشنج نکنن ، دختر پسرا جدا نشسته بودن . ساعت حدود 8 شب بود که از بیرون دانشگاه صدای تیراندازی اومد . کپ کرده بودم ، ترسیدم بودم ، وحید همش در حال رفت و آمد بود و پیدا کردنش سخت شده بود . بالاخره با مصیبت پیداش کردم . خیلیها رفته بودن خونه هاشون . ما هم رفتیم بیرون . پایینتر از درب غربی مثل زمان جنگ با آشغال و نخاله و هر چیزی که دم دست بود، سنگر ساخته بودن . حدود ساعت 10 مسعود ده نمکی(کارگردان اخراجیها، اون موقع سردبیر نشریه شلمچه بود.) همراه حسن غفوری فرد( هر دو از اون آدمایی هستن که نماز رو نشسته میخونن و کس رو ایستاده میکنن.) از یه ماشین مشکی بزرگ پیاده شدن و با چند تا بادیگارد اومدن نزدیک و با بچه ها و مخصوصا وحید صحبت کردن ، که تحصنتون رو بشکنید و با نظام در نیافتید و برگردین خونه هاتون و از اینجور خزعبلات . مذاکراتشون به جایی قد نداد و بعضی بچه ها سنگ و آشغال و … به سمتشون پرتاب کردن و اونارو به عقب روندن . وحید سریع پرید وسط و جلوشونو گرفت ، تا از ایجاد تشنج احتمالی جلوگیری کنه .
البته بودن آدمای بی همه چیزی که یا قاطی دانشجوها میشدن یا دانشجو بودن و جاسوس نظام ، دعوا راه مینداختن یا از وسط جمعیت سنگ و چوب و … به سمت مامورای امنیتی پرتاب میکردن و خودشون غیب میشدن . همین چیزا باعث درگیری و حمله نیروهای امنیتی به سمت بچه ها میشد . لیدرهارو تو شلوغی و درگیری میگرفتن و میبردن . بعد از رفتن اونا گاز اشک آور زدن . دانشجوها هر چیز قابل اشتعالی که دود ایجاد میکرد آتش میزدن تا اثر گاز کمتر بشه . من حالت تهوع گرفته بودم و از چشمام اشک جاری بود . با بیشتر شدن غلظت گاز اشک آور بچه ها چسبیدن به کرکره مغازه یه کتابفروشی که نبش کوچه بود. گمونم انتشارات امیر کبیر بود و با چند تا حرکت از جا درش آوردن(تعدادشون زیاد بود)هر چی کتاب تو ویترین بود درآوردن و آتش زدن . حدود یک ساعت بعد آقای تاج زاده (عضو شورای مرکزی جبهه مشارکت ایران )با یه موتور سیکلت قدیمی از ضلع شمالی دانشگاه اومد و یک ساعتی پیش ما موند . اونم دعوتمون کرد به آرامش و پرهیز از درگیری و … اونجا 40 نفری میشدیم . همه پسر بودن بجز من و دو تا دختر از یه دانشگاه دولتی . بد جوری چشمام و گلوم میسوخت و به خاطر فشاری که شب قبل بهم اومده بود شدیدا احساس خستگی میکردم و خوابم گرفته بود و به خاطر گرسنگی ضعف شدید داشتم . به وحید گفتم خیلی خسته و گرسنم ، ضمنا بدجوری خوابم میاد .
پیاده از یکی از کوچه ها رفتیم سمت خیابون کارگر ، نیروهای امنیتی گیر دادن که کجا بودید و از کجا میایید . وحید گفت : از ظهر خونه یکی از فامیلا گیر کردیم . دیدیم صدای تیراندازی و درگیری میاد . بیرون نیومدیم ، گفتیم آخر شب بریم خونه امن تره . به هر جون کندنی بود رد شدیم و رفتیم . وحید برام یه آژانس گرفت . یه پلاک نقره گردنش بود بازش کرد . یه پلاک طلا هم از جیبش درآورد که به نام خودم بود ، انداخت گردنم . لبامو بوسید و رفتیم ستارخان خونه خواهرش . صبح ساعت 8 نشده بود داشت میرفت بیرون . بهش گفتم مواظب خودت باش . دلش نمیومد بره . برگشت و راهرو یه لب بازی اساسی کردیم . گفتم : اگه دیشب خونه پوریا بودیم ، یه حال دیگه بهت میدادم . آخرین لحظه دستمو گرفت و پشت دستمو بوسید و رو موهام دست کشید و وسط سرم رو موهام بوسه زد .
رفت … رفت و بعد از اون دیگه هیچ وقت وحید رو ندیدم . خواهرش منو به چشم عروسشون میبینه اسم خودش تهمینه و شوهرش محموده ، یه دختر دوساله هم داشتن که الان خانومی شده واسه خودش . تهمینه دو سه سال از من بزرگتره . از همون شب باهم دوست شدیم .
از دوستای وحید پرس و جو کردم ، میگفتن : صبح روز سه شنبه 22 تیر چهار نفر لباس شخصی تو شلوغی دستگیرش کردن و تو صندوق عقب یه ماشین پلاک سبز (احتمالا ماشین سپاه بوده) بردنش . الان در سوگ سیزدهمین سال عشق گمشده و جاودانم و با نگاه به عزیزترین یادگارش که تن اونو بیشتر از من لمس کرده(پلاک نقره گردن خودش) دارم این داستان رو مینویسم .
وضع مالی خانواده سحر خوب بود . بعد از فارغ التحصیلی با خانوادش رفتن آلمان ، از اونجا هم رفتن پیش داییش امریکا ، الان رو فیسبوک باهاش در ارتباطم .
منم به کرج نقل مکان کردم و حسابدار پدر پوریا شدم . پوریا بعد از رفتن سحر ، به قول خودش کسی که ارزش دوست داشته شدن رو داشته باشه پیدا نکرد . میدونست وحید بکارتمو برداشته بود . پیشنهاد داد دوست شیم ، تقریبا مثل وحید فکر میکنه . بیشتر وقتا صداش میکنم وحید که به این یکی حساسیت نشون میده . بالاخره غرور مردانه است و احساس برتری جویی ، کاریش نمیشه کرد . یکسال بعد از شروع کار بهم پیشنهاد دوستی داد . هنوز قبول نکردم . به هر حال زندگی جریان داره و متوقف نمیشه . همه ما تو این جریان قرار داریم و باید باهاش حرکت کنیم . حتی اگه صخره هم باشی ، ذره ذره خرد و محو خواهی شد . میخوام پیشنهاد پوریا رو قبول کنم .
امیدوارم قبل از سکس ، عشق رو تو زندگیتون تجربه کنید . شیریترین تجربه هر انسانی در زندگی عشقه .
در آخر میدونم بعضی جاهای داستان رو با عجله نوشتم و ریتم تندی داره ، این رو بذارید به حساب فشار روحی که موقع نوشتن این قصه متحمل شدم . و اگر ناراحتتون کردم منو به بزرگواری خودتون ببخشید .

تنها تو می دانی
آن ثانیه ها که نفس هایت طنین آرامش
و آغوشت دریای محبت بی کران بود
تمشک های پر طراوت لبانت
چه گرمایی در دل داشت
که به اعجازش
بالغ شدم…

موفق و پیروز باشید .
سهیلا


👍 13
👎 0
126308 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

322347
2012-06-13 15:58:33 +0430 +0430
NA

حال نکردم اصلا
خیلی هم طولانی بود

1 ❤️

322348
2012-06-13 16:19:01 +0430 +0430
NA

خ :| یلی باحال بودعزیزم غمگین ولی باحال

0 ❤️

322349
2012-06-13 16:20:06 +0430 +0430
NA

خیلییییییییییییییی طولانی بود، حوصله ادم و سر می برد.

0 ❤️

322350
2012-06-13 16:28:22 +0430 +0430
NA

نفر اول به کیرم خواجه حافظ شیرازی که اول شدی

0 ❤️

322351
2012-06-13 16:58:55 +0430 +0430
NA

چه بگم…

0 ❤️

322352
2012-06-13 17:19:03 +0430 +0430
NA

man ke vaghean lezat bordam ba in ke tolani bod
khaste nabashi

0 ❤️

322353
2012-06-13 19:13:06 +0430 +0430
NA

عالي بود ، يه داستان عالي :)
حالا هي بگن داستان هاي ارا قشنگه و فلان فلان ، جريانات سياسي رو با مغز و استخون درك ميكنم :)

0 ❤️

322354
2012-06-13 19:19:24 +0430 +0430
NA

:) |( :arrow: :( :beer: :bigsmile: $) 8) J) :crown: :davie: S) :X :exmark: :mail: :love: :D 0:) :hat: H) :glasses: :ghost: :| >) :party: :~ :quest: :(( :santa: :* :O :8) :Sp :star: :steve: :sushi: :tired: :p ;)

0 ❤️

322355
2012-06-13 19:35:15 +0430 +0430
NA

بسیار زیبا و عالی بود. آدمو میبره به اون دوره. چه روزگاری ما دیدیم.
دستتون درد نکنه. من که واقعاً لذت بردم. کمابیش یاد اون دوره و روزهای خودم افتادم.

0 ❤️

322356
2012-06-13 20:04:38 +0430 +0430
NA

زیبابود واقعا متاثر شدم باورکن بغض کردم

0 ❤️

322357
2012-06-13 20:29:18 +0430 +0430

خسته نباشی قلمت واقعا گیراست ولی ای کاش بدون در نظر گرفتن مسایل سیاسی داستانت رو مینوشتی به 2 دلیل .
اول اینکه با یاداوری جریانات اون سال واقعا قلب ادم به درد میاد
دوم اینکه با توجه به ماهیت سایت بهتره در همون راستا ( داستان سکس) متن نوشته بشه اینو بدون اکثر کاربرای این سایت که سنشون بالای 20 وچند سال هست نه فقط برای خوندن مطالب سکسی بلکه برای فرار از روزمرهگیها ومشکلات صرفا برای سرگرم شدن اینجا میان وهمه هم به نوبه خود از فراز ونشیب های سیاسی اگاهن شاید بدونید که همین حالا هم دید حکومت نسبت به این سایت چجوره پس بهتره با کمی ملاحظه کاری بهانه ای برای ورود به این حوزه رو بهشون ندیم . منظورم اینه که بدون پرداختن به موضوعات مذهبی و سیاسی کاری نکنیم که رگ گردن اقایون باد کنه و به صورت خود جوش ریشه سایت رو بخشکونن لابد الان میگید که طرف یا ترسو یا جیره خور ولی نه من فقط به عنوان کسی که سرد وگرم این مملکت رو چشیده نظرم رو بیان کردم

0 ❤️

322359
2012-06-13 22:24:39 +0430 +0430
NA

عالی بود , من که لذت بردم

0 ❤️

322360
2012-06-13 23:11:15 +0430 +0430
NA

خوب بود و به نظر من تاثيرگذار،يه مقدار طولاني نوشته بودي كه اين باعث حوصله نكردن خواننده ميشه كه خوب با يه نگاه ديگر و يه ويرايش ميتوني خيلي جاها را كه نبودشان در روند داستان خللي ايجاد نميكنه حذف كني،بهرحال براي تجربه اول به نظر خوب و اميدواركننده نوشته بودي،خسته نباشي و آرزوي عشق ،سعادت و كاميابي برات دارم و اما خطاب به نفر اول:
به كير دايي جان ناپلئون كه اول شدي

0 ❤️

322361
2012-06-14 00:05:43 +0430 +0430
NA

داستان سکسی بود این کس شعرها؟
داستانت از شا هنامه بلند تربود.مارو گاییدی.
یه کسی پیدا نمی شه بگه کونتون می خاره داستان چرت می نویسید؟تعجب می کنم چرا بچه ها بهت فحش ندادن؟

0 ❤️

322362
2012-06-14 00:07:49 +0430 +0430
NA

قشنگ بود خانومی. روح عشق گمشده ات هم شاد.

0 ❤️

322363
2012-06-14 01:03:01 +0430 +0430

با سلام خدمت همه دوستان شهوتی سایت شهوانی

تصمیم گرفته بودم دیگه از زبان یک زن داستان ننویسم . ولی بازم قلمم چرخید و رفت به اون سمت اگه کسی ناراحت شد ازش عذرخواهی میکنم .

خدمت دوستانی که میگن فقط باید اینجا داستان با تم سکس داشته باشیم .

به فرض در مورد دوست عزیزمون ایرج میرزا ، آیا ایرج میرزا فقط شعر سکسی گفته ؟

میدونید یکی از زیباترین اشعار در مورد مادر رو ایرج میرزا سروده ؟

داستان طولانی بود از بعضی دوستان عزیز هم پوزش میخوام ولی چاره ای نبود و امکان دو قسمتی کردنش نبود .

امتیاز یادتون نره!!!

به هر حال ممنون از نظرات همه دوستان عزیز چه موافق ، چه مخالف .

موید باشید .

0 ❤️

322364
2012-06-14 01:54:57 +0430 +0430
NA

درود بر شما…من به دروغ و راستش کاری ندارم… نگارش عالی بووودد.
نویسنده خوبی میتونی بشی…
جدی
جدی

0 ❤️

322365
2012-06-14 02:18:29 +0430 +0430
NA

همیشه با اخر این داستان ها حال نمی کنم میشه قسمت ناراحت کنندش رو ننویسید؟

ادم رو ناراحت میکنه حس هم عوض میشه

البته باقی داستان زیبا بود

0 ❤️

322366
2012-06-14 02:28:10 +0430 +0430

از بقیه دوستان و سروران گرامی هم که نظر دادن ممنون و سپاسگزارم .

سعی میکنم تو نوشته های بعدی از همه نقدها و پیشنهادهای شما عزیزان استفاده کنم .

0 ❤️

322367
2012-06-14 05:41:39 +0430 +0430
NA

Ridi Bu Midi jendeye khaliband har koskesho jendei vase ma dastan nevis shode

0 ❤️

322368
2012-06-14 06:09:05 +0430 +0430
NA

من خیلی وقته داستانای این سایت را میخوانم ولی تازه عضو شدم و تا حالام نظر ندادم .
داستان را خواندم و واقعا لذت بردم.خسته نباشید.
بازهم بنویسید .

0 ❤️

322369
2012-06-14 07:19:56 +0430 +0430

جالب بود و زیبا. تم اصلی داستانت از موضوعات مورد علاقه من بود. خیلی خوب فضای اون موقع و 18تیر رو روایت کردی. اما لهجه ت کاملا مردونه بود. حتی اگه نمیدونستم که نویسنده ش مرد بوده میتونستم حدس بزنم. داستانت به فیلم اعتراض مسعود کیمیایی خیلی شبیه بود. ویه جورایی شخصیتها و ادمهاش منو یاد اون فیلم مینداخت. خیلی خوب و داستان گونه نوشته شده بود اما جاش توی این سایت نیست. شاید باورت نشه به قدری با مضمون کلی داستانت ارتباط برقرار کردم که قسمت سکسیش رو اصلا نخوندم یه جورایی به کلیت داستانت لطمه وارد کرده بود چون اینقدر عاشقانه ولطیف نوشته شده بود که حس کردم سکس واردش نمیشد بهتر بود. یه غمی توی گفتار راوی داستان وجود داشت که میشد اخر نافرجامش رو حدس زد که البته این خیلی خوبه چون تونستی به مخاطب این حس رو القا کنی. از نگارشت خوشم اومد. اگه توی یک سایت مجاز و غیرسکسی بود حتما بهت کمتر از نود نمیدادم ولی اینجا بیشتر از 60نمیشه داد…
تصمیم گرفتم واسه اینجا فقط داستانهای سکسی بنویسم. کاش یه سایت مجاز هم مثل اینجا بود که بشه توش داستان و رمان نوشت و به نقد وبررسی گذاشت…

0 ❤️

322370
2012-06-14 07:22:10 +0430 +0430
NA

میدونی یه چیزی نوشتی که ملغمه ای شده به اسم داستان کوتاه.همه چیزش پادرهواست.شخصیتهاکامل نیستند(چون خواستی داستانت کوتاه باشه).فضاهاومکانهاپردازش نشدن.اخر داستان ازهمه اش بدتره.خوبه سهیلا ازش حامله نشده وگرنه بحالش تاقیامت باید گریه میکردیم.ولی نثرداستان قشنگه.

9

0 ❤️

322372
2012-06-14 08:23:37 +0430 +0430
NA

حرف silver‎_fuck رو تأیید میکنم.
نویسنده جان عجب شانسی آوردی تا الان چیزی حوالت نشده.عیب نداره مگه من مردم؟!
چون سیاسی نوشتی منم سیاسی میگم: کیر اقای احمدی نژاد به همراه مشتقات و همچنین مال برو بچه های انصار تو کونت عوضی. بیخود کردی از طرف یه زن داستان نوشتی.

0 ❤️

322373
2012-06-14 15:24:12 +0430 +0430
NA

wonderfull.veryyyyyyyyyyyyyyyyy goodddddddddddddddddd

0 ❤️

322374
2012-06-14 15:30:03 +0430 +0430

داستان ترکیبی از تمام چیزهایی بود که میخواست یه نفر تو ذهن خواننده بگنجونه.
اولا این داستان کلا ساخته ذهن پسره. همچین داستانی نمیتونه کار یه دختر باشه. از نوع حرف زدنش معلومه
ثانیا میاد تمام چیزهایی که میخواد شما رو ازش متنفر کنه یکی یکی میکوبه. مثل حکومت فعلی، مذهب، افراد سیاسی و غیره.
این داستان یک داستان کاملا هدف داره

0 ❤️

322375
2012-06-14 15:44:25 +0430 +0430
NA

کیرم به کسسسسسس عمه هر چی کون کش سیاسی کاره…برج میلاد چطوره دختر جون که حواله خودت و عشقت کنیم؟

0 ❤️

322376
2012-06-14 16:47:06 +0430 +0430
NA

بعده مدت ها منم نظرم رو میگم…اولین داستانی بود که تا آخر خوندم و خیلی باهاش حال کردم…به نظر من جزئیات داستان خوب نگارش شده بود…ادامه بده انشالا که موفق باشی…
به امید روزی که همه عشقاشون رو اینجوری از دست ندن…

0 ❤️

322377
2012-06-14 18:50:31 +0430 +0430
NA

بسیار زیبا!
واقعا لذت بردم از خوندنش
واسه این بچه هایی هم که میان اینجا دوس دارن کس شعر بخونن که شزیک کف دستیون باشه متاسفم
به این میگن پورنو گرافی
نه اون اراجیفی که طرف میاد ترتیب مادر خواهرشو میده
ممنون دوست عزیز داستان زیبایی بود خسته نباشی
منتظر داستان های بعدیت هستم

0 ❤️

322378
2012-06-14 19:30:00 +0430 +0430
NA

thx. dastane motahayer konandee bod .

0 ❤️

322379
2012-06-15 01:46:08 +0430 +0430
NA

لذت بردم , مرسی

0 ❤️

322380
2012-06-15 02:14:47 +0430 +0430

خوب بود و نقش سکس و در یک بعد دیگه بیان میکرد درست مساله سیاسیش حواسو از سکس دور میکرد و متاثر میشد ولی اینم یه دیده

0 ❤️

322381
2012-06-15 04:43:58 +0430 +0430
NA

خوب بود…یعنی عالی بود…واقعا ادمو میبره تو اون حال و هوا…با این که طولانی بود ولی خسته کننده نبود…و این ایولا داره…بازم بنویس…

0 ❤️

322382
2012-06-15 10:19:07 +0430 +0430

خوشم اومد ولی دیگه ننویس. . . . . . . . . . . . .
از داستانت لذت بردم ولی حدس میزدم که ملت کیر و کوس به دست تو این سایت نمیخوان با سیاست طرف باشن و از داستانت ایراد میگیرن. میخوان فارغ از این چیزا کیرشون و کوسشون آب بندازه. ولی در کل من با داستانت و نگارشش حال کردم و میگم دستت درد نکنه. دفعه دیگه جوری دیگه بنویس. بنویس آقا بنویس.

0 ❤️

322383
2012-06-15 10:38:42 +0430 +0430

محسن ملت رو کیر کردی میای پای داستان مینویسی سهیلا؟…
:)
بابا اسم خودت قشنگتره.
تازه من نمیدونم تو چه گیری دادی که از زبون شیرین خانوما داستان بنویسی.
ولی خب کم کم یه چنتا دیگه داستان این شکلی بنویسی دستت راه میوفته و میتونی بجای زنا بنویسی و احساساتشون رو بیان کنی (نگاه گفتم بنویسی پس بهت بر نخوره بگی پژمان چیزم کرد و بعد داد جیزم کردن :) )
حقیقتش من نه با سیاست حال کردم نه میکنم و نه خواهم کرد…
و این کاملا نظر شخصی بنده است و تو هم الان راحت بگو به تخم چپ بچه ی نداشته ام :)
قسمت های سیاسیش واسه من که تو اون دوران نبودم یه خورده گنگه…میفهمی چی میگم؟
که این اصلا از ارزش کارت کم نمیکنه چون اونایی که پیرن(به جامعه ی افراد مسن سایت توهین نشه ها)
بهتر تونستن با داستانت ارتباط برقرار بکنن ولی من نه.
بعدشم فکر نمیکی بعضی جاها یه خورده زیاده روی کردی؟
مثلا اونجا که تو راه پله ی دانشگاه گرفتیش و رفتی تو فاز لب؟
بابا دخترا یه خورده شرم حالیشونه و این کماندو بازی هارو پسرا در میارن حالا دختر هر چقدر هم تشنه باشه.
در مورد نگارش و این چیزاتم هیچی نگفتم چون نمره ی قبولی گرفت و در مجموع اگر چه داستانت برای من جوون(حال میکنی چطور برای خودم شیشه نوشابه و دلستر و چه میدونم ویسکی باز میکنم؟)
میگفتم
اگه چه برای من جوون یه خورده گیج کننده بود اونم فقط بخاطر اینکه زیاد میونه ای با تاریخ ندارم ولی داستان قشنگی بود.
راستی یه گله دارم.
کاش بجای اون گردنبند یه بچه برات به یادگار میذاشت آخه وقتی گفتی آبشو ریخت تو کست( :) توهین نشه ها منظورم شخصیت زنه داستانه)
فکر میکردم اون یادگار یه پیپسر یا دختر کاکل زری باشه.
بعضی از دوستان الان میان میگن با سکس اول بچه درست نمیشه و از این چیزا
من نمیدونم این درسته یا نه ولی خب میشد کاری کرد به سکس دوم هم بکشه.
موفق باشی داداش

0 ❤️

322384
2012-06-15 14:29:00 +0430 +0430
NA

سلام داستان نسبتا خوبی بود اما شما یه آدم دهه 60یا ما قبل نیستید چرا که نوع اندیشه‘آرزو‘نوع پر و بال دادن به داستان نوع لذت بردنتون از سکس و…شما با یه دختر یا زن دهه 60_50_70کاملا متفاوته شما میتونی یه فرد با قوه خیال و تاریخ بالا یا یه دختر (دختر زن توی داستان)یا هر کس دیگه ای باشید در اول داستان شما یه دید مثبت نسبت به خودتون به خواننده می دید که تا حد زیادی مقارن با شخصیت شما در اجتماع است یه آدم خوب و در بین و اواسط شما هم زادپنداری می کنید با اون خود درونتون که در خلوتتونه یا آدمای اطرافتون می خواستم یه نقد کامل بکنم چون نویسنده داستان ارزشش رو داشت اما اگه بعدا تونستیم با هم ارتباط برقرار کنیم یه نقد کامل از نظر روانشناسی نوىسنده و نوع نگارش متن و کلا داستان خواهم گفت پس تا بعد

0 ❤️

322385
2012-06-15 17:09:29 +0430 +0430
NA

احسنت.افرین دوست من.داستانت بسیار عالی و تاثیرگذار بود.خسته نباشی.البته من هم معتقدم چون از دید جنس مخالف نوشتی بعضی موارد مخصوصا قسمت سکسی ایراداتی داشت. اما کل داستان زیبا بود.

0 ❤️

322386
2012-06-17 03:16:04 +0430 +0430

سلام بر همه
تکاورجان نمیدونی چه دل تنگم ، تکاورجان نمیدونی چه غمگینم .
با تشکر از تکاور عزیز سایت شهوانی ، ممنون که قبل از انتشار این داستان با نظرات عالی و دقیق و ادیت استادانه به من کمک کردین .

اما خدمت داداش پژمان گل عرض میکنم :
اگه مینوشتم محسن DERRICK MIRZA از همون کامنت اول فحش سرازیر میشد به پهنای آبشار نیاگارا ، با این حال نظر شما متین .
اما در مورد انتهای داستان . به نظرم عدم وجود بچه تاثیرگذاری بیشتری در پایان قصه داره ، مخصوصا با این تم داستان(که البته مورد پسند شما و خیلیهای دیگه نیست و این طبیعیه)
در ضمن کسانی که وارد این سایت میشن و داستان میخونن از همه قشر و همه سنی هستن ، پس باید برای همه سلایق و همه سنین داستانهای مناسبی وجود داشته باشه .
کسانی که فقط اومدن فحش دادن رفتن ، یا غرض شخصی داشتن(که خیلی راحت میتونستن بنویسن و جواب بگیرن) یا موافق زمینه اصلی داستان نبودن(مثل آقا پژمان که خیلی راحت نظرشو گفته)
به هر حال من سعی میکنم به کسی توهین نکنم مگر اینکه خودش طالب باشه .
در مورد نظر سیلور فاک
خود من هم قبول دارم ورود سکس به این داستان بهش لطمه زده .
اگر جایی برای عقده گشایی بود ، مطمئنا این داستان رو همونجا آپ میکردم ، بدون صحنه سکس . البته سایت لوتی هست که خیلی باهاش حال نکردم و امکاناتی مثل این سایت در اختیار نمیذاره .

در انتها بازهم از همه دوستان شهوانی تشکر میکنم .

0 ❤️

322387
2012-06-28 06:37:06 +0430 +0430
NA

آقا کارت خیلی درسته . با نظر Silver_fuck هم موافقم ایکاش این داستانو اینجا نمیخوندم . موفق باشی :)

0 ❤️

322388
2012-07-02 06:26:52 +0430 +0430

کار تو بود میرزا؟مرسی اصلا به چشمم نیومد که کار یه مرده
خوشم اومد مرسی

0 ❤️

322389
2012-07-02 20:12:07 +0430 +0430
NA

من خودم كاشاني هستم پس شمارتو بده در خدمت باشيم :) خوب ميرسيم سراغ داستان …

اخه تخم سگ مادر جنده بيشرف تو گوه ميخوري ميگي حتمي نبايد ادم يه كلمه عربي رو بخونه |كوني مادر جنده تو برو بگو من خود فروشي كردم بي شرف اخه تو چي در مورد دين ميدوني كه اومدي اينجا اين حرفو زدي كيرم دهنت تخم سگ حروم زاده مگه تو كاشون گيرم نيوفتي چنان وسط خيابون كونت ميذارم كه طمع واقعي عشق رو بفهمي ميبرمت پيش همون بچه هاي پشت مشهد گروهي از كوس كونت بهره مند بشيم ;)

0 ❤️

322390
2012-07-20 20:32:30 +0430 +0430
NA

فارق از راست یادروغ بودن…انتقادهای منفی::1-طولانی بودن داستان که درحقیقت موجب کسل کردن خواننده واز بین بردن حالت هیجان میشد…2-وارد حواشی شدن::داستان زیادوارد حاشیه شد…ماجراهای مختلف درضمن یک ماجرای اصلی قطعا تاثیرنچندان شایسته ای رو میتونه برروی خواننده بگذاره…3-ازنتیجه به درشدن…خواستی نتیجه بگیری که سکس باعشق معنی بزرگی داره ولی اخرش بااوردن نام پوریاا کارو خراب کردی…باید اول یک مختصرهمدرمورد اون واحساست بهش توصیف میکردی تابعد وارد عشق جدید میشدی…4- کمبود صحن های سکسی::توصیفات سکسی خیلی کم بود وبیشتر به یک رمان سیاسی میخورد…بخصوص حالت تراژدی اخرش که خوب انتقاد برانگیز بودولی میتونه جزیی از داستان هم باشه…اگرچه اصولا چیزی که داستان رو تشکیل میده اجتماع مجموع عناصر مختلف هست ولی ترکیب هرعنصری هم لزوما موجب زیبایی داستان نخواهد شد…اما ازحیث جنبه های مثبت::1-فقدان غلط املایی…یانداشته یااگرداشته من ندیدم…2-نثرزیبا وشیوا وسبک نویسندگی خوب وپر ازاحساس وشور … 3-لذتمدارکردن طعم سکس(مثل سکس جنده ها نبوده که باهرکی باشی وباهیشکی نباشی…)…درکل این داستان بامحتوابود وخوب به نظر من ارزش خوندن رو داشت…(( یک نکته رومن تو پرانتز بگم…به نظر من این افرادی که بلند میشن میرن تو خیابون شعار میدن اونم از قشر دانشجو یک مشت انسانهای قربانی شده هستند… راههای بهتر وموثرتری هم برای مبارزه میتونه باشه…اصولا انچه که به یک نهضت سیاسی میتونه معنا بده فهم وشعور ودرک افرادیه که عناصر یک انقلاب روپی ریزی میکنند ولی درکوی 78 یا بهمن 88 واون روزهای اعتراض ماباافرادی سروکار داشتیم که غالبا هیجان داشتند نه تفکری که لازمه ی بنیانگذاری یک انقلاب متفکرانه هست… بازیهای سیاسی شکل گرفته تنها برای تثبیت قدرت کسانیه که نقش اصلی وپشت پرده ی حکومت روبازی میکنندولی چیزیکه مسلم است باید دروهله ی اول با جهل ونادانی واسطوره سازی مردم مبارزه شود وسپس برای بنیانگذاری انقلاب جدید اقدام گردد…امامن فکر میکنم باید منتظر کشته شدن قربانیان بیشمار دیگری هم باشیم که بررسی علل انهادراین تایپک جایگاه وسنخیتی ندارد…)). درود میفرستم به شما واز نمره ی 100 نمره ی 74 رومیدم بهش…ضمن عرض درود خدمت استاد تکاور عزیز…سپاس…

0 ❤️

542692
2016-05-27 19:46:12 +0430 +0430

(clap) (clap)

0 ❤️

577991
2017-02-06 22:09:12 +0330 +0330

وحيد سعيدي نبود اين اقا؟؟؟؟؟
چه روزاي بدي بود چقدر جوونامون رو جلوي چشمامون از ديوار پشتي دانشگاه پرت كردن پايين…

1 ❤️

583750
2017-03-14 12:08:00 +0330 +0330

نظری ندارم اون موقع تنها سه سالم بود

0 ❤️

652704
2017-09-17 19:42:23 +0430 +0430

قصه حسین کرد بود

0 ❤️

663858
2017-12-02 00:51:07 +0330 +0330

عالی بود بسیااااارررر عالی، خیلی لذت بردم، پیروز وپاینده باشید
به امید آزادی ذهن ها و آزادی وطن

0 ❤️

704565
2018-07-22 23:02:42 +0430 +0430

بهترين داستاني كه تابحال خوندم
ولي خيلي ناراحت شدم آخرش

0 ❤️

716222
2018-09-09 13:52:06 +0430 +0430
NA

(dash)لعنت به سیاست
لعنت به فاشیست

0 ❤️

911928
2023-01-24 00:37:15 +0330 +0330

فقط میتونم بگم ایرانمون همیشه عزاداره برای بچه هاش

0 ❤️