زندگی نامحدود (۱)

1401/07/23

این یک خاطره نیست. یک قصه‌ی ساده‌ی به شدت اغراق شده‌ است.

زندگی نامحدود کامی و خاله اش - اپیزود اول:

امین که از شش هفت سالگیش از رابطه‌ی من و مادرش خبر داشت، دوست داشت وقتی سکس داشتیم دیدمان بزند، البته که آن اوایل نمی‌دانست چه اتفاقی دارد بینمان میوفتد، اما بعدا که فهمید گاییدن و گاییده شدن چیست با لذت بیشتری به گا رفتن مادرش را تماشا میکرد مخصوصا اگر خشن هم می‌بود. البته که من هم بدم نمی آمد مادرش را جلو چشم‌هاش به گا بدهم.
پدرش که رفت پی مواد خریدن بهش اشاره دادم که اگر دوست داشته باشد می‌تواند سکسمان را ببیند.
کارگاه خیاطی مادرم توی زیرزمین بود، و درش از داخل حیاط باز می‌شد، همینکه وارد حیاط شدم صداش زدم که: خاله مشتری نداری؟
با بی میلی جواب داد: نه
من هم از خدا خواسته پله ها را دو تا یکی کردم و رفتم پایین توی کارگاه خیاطی. همان سر همی که صبح بهش گفته بودم تنش بود، یک سرهمی نخی گل درشت گله گشاد که تا زیر زانوش را می پوشاند، با آستین کوتاه و یقه‌ی باز که بلور سینه اش زیر سیاهی زمینه‌ی پارچه برق میزد، چاک سینه‌ی برجسته‌اش چشم هر کسی را میگرفت، خودش دوست نداشت این لباس را بپوشد چون با اینکه گشاد بود اما یک جوری میریخت لای کپلش و سینه هاش را نشان میداد که اگر فقط شورت و سوتین می‌پوشید کس و کون و پستانهاش اینقدر نمایان نمی‌شد.
نشسته بود روی صندلی، پشت چرخ خیاطی سریع دوز مامان. رفتم از پشت جفت سینه هاش را توی چنگم گرفتم.
آخی گفت و محکم زد روی دستم، داد زد: وحشی.
آمدم کنار دستش نشستم و گفتم: شوهرت رفت.
-خب بره، تو رو سننه؟
گردنم را کج کردم و گفتم: راست کردم خب!
-خو منو سننه.
بلند شدم بازوش را محکم گرفتم و با تحکم گفتم پاشو تا مشتریا نیومدن یه دست بکنمت لا اقل.
شب قبل سه بار کونش گذاشته بودم و با اینکه له له میزد اما حتی یک بار هم نگذاشتم کسش طعم کیرم را بچشد، همیشه میگذاشتم تشنه‌ی تشنه بشود بعد سراغ کسش می‌رفتم و حالا که کسش حسابی کیر میخواست و من بهش نرسیده بودم از دستم کفری شده بود و داشت خودش را می گرفت تا تلافی کرده باشد.
دستش را پس کشید و گفت:خیلی بی تربیتی…سیصد بار بهت گفتم اینجوری باهام حرف نزن…
-عه، باز شروع کرد…بیا دیگه.
اخم کرد و گفت: نمیام…دیشب تا صب کونمو پاره کردی…نمیگی اون حرومزاده از خواب پاشه چه گلی باید سرمون بگیریم؟!
-اونو که اگه کون خودشم میذاشتم باز بیدار نمیشد که!
دوباره بازوش را گرفتم تا بلندش کنم اما باز مقاومت کرد و دستش را پس کشید.
-نگفتمت جلو چش امین حرف زشت بم نزن؟نگفتمت دیگه بزرگ شده غیرت داره، غرور داره؟ تو این سه روزه راه به راه جلو چشاش دستمالیم کردی انگولم کردی، سر صبی دستتو تا آرنج کردی تو کونم جلو چشاش، همه دیشبم که تو اتاقش کردی منو، نمیگی بیدار میشه میبینه؟چرا میخوای خردش کنی؟ اگه بفهمه مامانش داره به یکی دیگه میده به نظرت منفجر نمیشه این بچه؟ چرا دوس داری بی غیرت بشه؟
حالا داشت آسمان ریسمان میبافت که مثلا محکومم کند. خوب میشناختمش و حالا میخواست همه چیز را بچیند تا اعصابم را به هم بریزد. جواب دادم: حالا همه چیو بباف به هم هی. اون که از خداشه من مامانشو بگام، میشینه جلقشو میزنه، دویس بار دیده زیرمی، خودتو به اون راه نزن، خیلی ام باید از خداش باشه که یه همچین کیری مامانیشو میگاد، حالام کس نگو دیگه کیرم دهنت پاشو بیا اون رومو بالا نیار دیگه.
چشمهاش را نازک کرد و گفت مثلا چه گهی میخوای بخوری اگه اون روت بالا بیاد سگ پدر؟
کفری شدم، این بار دستش را از مچ گرفتم و پیچاندمش، طوری که با سر خم شد روی میز، جیغی زد و به التماس افتاد:آی نکن کامی…آی شکست بخدا کامی…آی وحشی
با دست دیگرم گردنش را فشار دادم به میز و گفتم: جنده دوزاری تو گوه می‌خوری که به من فحش میدی، یه بار دیگه گوه اضافی بخوری میدم همه خواهر زاده برادرزاده هات جلو چش اون پسر کسکشت از کون بگانت؟
-آخ آخ آخ گوه خوردم کامی، خاله خیلی درد داره…تو روخدا…گوه خوردم خب…آی دستم…خواستم ناز کنم برات خاله…آی غلط کردم…
ولش کردم و همانجا بالای سرش ایستادم، داشت دستش را میمالید، با چشمهای درشت خیسش مظلومانه توی چشمهام نگاه کرد و گفت: فقط میخواستم ناز کنم برات خاله، خودت که می‌دونی چقد دوست دارم نامرد.
یک سیلی محکم خواباندم زیر گوشش، جیغ خفه ای کشید و دست گذاشت روی گونه‌‌ی چک خورده‌اش، گفتم: نه، تو خودت دوس داری مثل جنده ها بات رفتار کنم، چند وقته کتک نخوردی هار شدی.
کیرم را از شلوار درآوردم و گذاشتم جلو صورتش، اشکش درآمده بود، دوباره نگاهم کرد و گفت ببخشید دیگه تکرار نمیشه فدات بشم. بوسه‌ی کوچکی از سر کیرم گرفت و دهن باز کرد اول سر کیرم را توی دهانش گرفت و زبان زد، میدانست دوست ندارم وقت ساک زدن دستش را به کیرم بگیرد، به همین خاطر دو دستش را گرفت به پاهام، سرش را گرفتم و آرام شروع کردم توی دهنش تلنبه زدن.
-حتما باید دست زور رو سرت باشه، دیگه نبینم برا من نه و نو کنی کیرم تو مغزت.
همینطور که داشتم دهن خاله ویدا را میکردم نگاهی به پنجره‌ی کوچک زیرزمین انداختم، یک ردیف پنجره‌، توی یک قاب باریک زیر سقف زیر زمین که از حیاط نور میگرفت. امین نشسته بود پشت پنجره و دستش را داخل شلوارش کرده بود، مطمئن بودم که ادب شدن مادرش را دیده و همین کیرم را سفت تر می‌کرد. همانطور که داشتم دهن خاله ویدا را میکردم کمی جابجاش کردم که امین بهتر بتواند گاییده شدن مادرش را ببیند، حالا قشنگ میتوانست نیمرخ خاله ویدا را ببیند، کمی ریتم تلنبه هام را بیشتر کردم، آب از دهنش روان شده بود و ملچ و ملوچ میکرد. چند بار بهش سیلی زدم، البته نه خیلی محکم. بعد همینطور که با لبخند تحقیرآمیزی امین را نگاه میکردم چند بار با کف دستم روی سرش کوبیدم و گفتم خوب بخور خاک تو سرت خوب بخور، بذار خوب سرت گاییده بشه، جنده ها سر به کارشون نمیاد.
توی دهنش تند تند رفت و آمد میکردم، آب از لب و لوچه اش سرازیر شده بود و صدای ملچ ملوچش کارگاه را برداشته بود.همینطور که دهنش را سرویس می‌کردم باز با کف دست زدم روی سرش و گفتم:مفعول خاک بر سر.

بخاطر بیماری مادرم، پدر و مادر مجبور بودند چند هفته ای برای مداوا به تهران بروند. مامان که اصولا برای کارگاه خیاطی اش شاگرد نمیگرفت-چون حوصله‌ی سر و کله زدن و آموزش نداشت- و کلی کار عقب افتاده‌ی مردم روی دستش مانده بود به خواهر کوچکترش-خاله ویدا- که خیاط قهاری بود زنگ زد که اگر می تواند این مدت را خانه‌ی ما بماند و هم مراقب خانه باشد و هم به کارهای کارگاه و مشتریهای خیاطی برسد و کارهای عقب افتاده‌ی مشتری ها را تحویلشان بدهد. البته که چند وقتی بود که مادر تلاش میکرد خاله ویدا را بکشاند سمت خودش تا با هم یک تولیدی و مزون بزنند اما خاله ویدا هنوز جواب درست و حسابی بهش نداده بود.
خاندان پدری و مادری ام هر کدام متعلق به شهری در استان مجاورند که با شهر محل سکونتمان صد و پنجاه شصت کیلومتر فاصله دارد، در واقع پدر و مادرم اواسط دهه شصت به خاطر شغل پدرم به اینجا نقل مکان کرده اند.
خاله ویدا کوچکترین دختر خانواده‌ی مادریم است، یک لعبت درست و حسابی که بیشتر خانزاده‌ها و آدم حسابی های شهر خواستگارش بودند و دست آخر طی یک ازدواج سنتی او را دادند به مهندس کاظمی.مهندس کاظمی اوایل سر و وضع خوبی داشت، مایه دار هم بود، اما بعد ورشکست شد، بعدتر هم گرفتار مواد شد و کلا زندگی خاله را بگا داد و عملا تبدیل شد به چل کیلو استخوان و یک ملاقه گه که آب دماغش را هم دیگر نمیتوانست پاک کند. حالا سالهاست که خاله هم از محل درآمد کارگاه خیاطی‌اش و هم از سهمی که ماهیانه از ارث پدری اش به او تعلق میگیرد-اجاره‌ی مغازه ها و خانه‌های موروثی- هم خرج خانه و هم خرج عمل شوهرش را در می آورد.
سالها پیش، یک بار که برای نهار دعوت بودیم خانه‌ی خاله ویدا بعد از صرف غذا چپیدم توی توالت حیاط پشتیشان و به عشق خاله ویدا جلق میزدم. همان موقع پدر و مادرم و باقی مهمانها قصد رفتن کردند، پدر و مادرم هم به خیال اینکه‌ من زود تر پی بازیگوشی رفتم سراغ پسردایی هام بیخیالم شدند و با خاله که تنها توی خانه‌شان مانده بود خداحافظی کردند، من هم با خیال راحت جلقم را زدم. کارم که تمام شد پاورچین پاورچین از حیاط پشتی بی سر و صدا وارد خانه شدم. صدای آه و ناله‌ی خاله به گوشم رسید. دنبال صدا را تا در اتاقش گرفتم و با صحنه‌ ای مواجه شدم که همه‌ی زندگیم را دگرگون کرد. خاله ویدا شلوارش را درآورده بود و پیراهنش را هم تا بالای سینه‌هاش بالا زده بود، با یک دست کسش و با دست دیگر سینه‌هاش را می مالاند. آن موقع ها دبیرستانی بودم و پدرم تازه برایم گوشی جدیدی خریده بود، بلافاصله شروع به فیلم گرفتن کردم.کارش که تمام شد بی سر و صدا از خانه‌شان در رفتم. ما که قرار بود چند روزی مهمان فک و فامیلمان باشیم تمام شب را مشغول نقشه کشیدن بودم که روز بعد بتوانم از خاله مقداری پول بتیغم. خاله ویدا اولش خودش را به موشمردگی زد، بعد قلدربازی درآورد و بعد وقتی دید که هیچکدام از تمهیداتش روی من اثری ندارد به جای پول پیشنهاد سکس داد. آن هم به منی که کیرم جز دستم کس دیگری را نمیشناخت منی که یک دبیرستانی جلقی کلاسیک بودم و اصلا به خیالم هم خطور نمیکرد که بتوانم سکس داشته باشم، آن هم با یکی از محبوبترین زنان شهر . خیلی زود مشخص شد که خاله ویدا از وقتی که امین به دنیا آمده یعنی چهار سال قبلش اصلا سکس نداشته و اهل دوست پسر گرفتن هم نبود، پس بلافاصله تبدیل شد به مفعول بی جیره و مواجب من جلقی پیزوری.بعد از این جریان خاله ویدا رفت و آمدشان را به شهر ما بیشتر کرد، آن هم فقط بخاطر اینکه خواهر زاده اش به کس ترگل ورگلش رسیدگی کند.تا پایان دوره دبیرستان بر همین منوال گذشت و فقط در صورتی که ما به شهر مادریم میرفتیم یا آنها می آمدند سمت ما سکس داشتیم. اما به محض اتمام دبیرستان برای انتخاب رشته‌ی کنکور همه‌ی انتخابهای دانشگاهم را شهر مادری ام گذاشتم و خوشبختانه قبول هم شدم و تمام آن چهار سال را مهمان کس و کون و دهان خاله ویدا بودم و اساسا خاله ام را جنده‌ی شخصی خودم کردم و تا حالا که امین سیزده سالش را تمام کرده رسیدگی سکسی خاله ویدا تماما بعهده‌ی من است.
معمولا نمیگذاشتم دوریمان به درازا بکشد، اما این سری بخاطر کلی کار که سرم ریخته بود چند ماهی بود که نتوانسته بودم ببینمش و این دوری خاله را حسابی تشنه‌ی سکس کرده بود، به همین خاطر هم مامان که باهاش تماس گرفت بلافاصله بیخیال کارگاه خیاطی خودش شد و فوری قبول کرد که با شوهر و بچه اش برای رسیدگی به کارهای کارگاه مادر این مدت را خانه‌مان بماند.
هنوز چند ساعت از رفتن پدر و مادرم نگذشته بود که خاله ویدا و شوهر و پسرش سر رسیدند، خاله ویدا که داغ داغ بود فوری شوهرش را فرستاد پی خرید، امین را هم مشغول تلویزیون کرد و مرا کشاند داخل کارگاه مامان، من هم که کمرم پر بود به جان کونش افتادم، بنده‌ی خدا هر چه خواهش کرد کسش را بکنم به خرجم نرفت، با دستم کسش را می مالیدم تا حشرش بچسبد به سقف و محکم توی کونش که خودم توی این سالها گشادش کرده بودم تلنبه میزدم. تا وقتی که شوهرش برگشت دوبار دیگر هم دهان و کونش را حسابی گاییدم اما خبری از کس کردن نبود، داشت گریه اش میگرفت، تا شب هم هر کاری کرد سراغ کسش نرفتم، شب که شوهرش خوابید با التماس و عجز و لابه سراغم آمد که این بار کسش بگذارم،من هم که دلم به رحم آمده بود و اتفاقا کیرم هم برای گاییدن کس تنگش دل دل میکرد دست محبتی بر سر کسش کشیدم، با اینکه یک شکم زاییده اما الحق که کسش همه‌ی در و داف های شهرمان را می ارزید. بیچاره آنقدر تشنه بود که تمام مدتی که میکردمش داشت هم از شدت لذت و هم از شدت استیصال و درماندگیش اشک میریخت. آنقدر به وجد آمده بود که صبح اول وقت قبل از اینکه بیدار شوم برای صبحانه کیک درست کرده و کلی تدارک دیده بود تا اینطور ازم تشکر کرده باشد.

از دهان خاله که فارغ شدم بازوش را گرفتم، از روی صندلی بلندش کردم و هدایتش کردم به سمتی که مبلمان کارگاه چیده شده بود و گفتم شورتتو بکش پایین همونجا خم شو رو مبل
و از داخل یخچال کارگاه با سر انگشتهام یک مقدار کره محلی آوردم و برگشتم سراغ خاله که دامن سر همی اش را بالا زده بود، شورت کوچکش را پایین کشیده و با کون تپل و سفید و بی نقصش پای مبل برام زانو زده بود، کره را که توی دستم دید گفت آی خاله بازم کون؟
خنده ای کردم و گفتم: همیشه کون، گاهی کس
و کنارش نشستم، کمی کون نرم درشت خوشفرمش را طوری که پسرش ببیند مالیدم و همانطور که کره را توی سوراخ کون گشادش جا میکردم چند بار با دست دیگرم روی لمبرهاش محکم سیلی زدم.
خاله ویدا که آرام آخ و اوخ میکرد گفت کامی تو رو خدا لوبریکانت بزن، همش کرم و روغن و وازلین، دائم چربه، از صب تا حالا اختیارشو از دست دادم، میدونی چند بار پیش کاظمی و امین باد ول دادم؟ آبروم رفت بخدا.
به خنده گفتم گوزیدی یا چسیدی؟
-بی ادب، خب آبروم بره خوبه؟ الان یه مشتری بیاد پیشش بگوزم خوبه؟ آبرو مامانت میره بخدا
-تو یه سره شدی، میگوزی، آبرو مامان چرا بره؟
-بی تربیت. آی خاله سه روزه اومدم پیشت فقط همون شب اول کسم گذاشتی، تو رو خدا به فکرم باش کمی، نیاز دارم.
-شششششش. ینی تو دوس نداری کونت بذارم ها؟
کماکان مشغول کره مالی کون گشادش بودم که به عشوه گفت: چرا دوس ندارم، خیلی ام دوس دارم، ولی کسمم گناه داره خب.
خنده ای کردم، دست از سوراخ چرب کونش کشیدم و با همان دست محکم در کونش زدم، پشتش زانو زدم، دست چربم را به کیرم کشیدم و سر کیرم را خیلی راحت توی کونش جا کردم، آرام آرام بین آه کشدار خاله ویدا کیرم را بی رفت و برگشت تا دسته چپاندم توی کونش، یک سیلی محکم روی کونش زدم، و همانطور که کیرم آن تو بود کمی به یک طرف جابجاش کردم که پسرش بتواند خوب گاییده شدن مادرش را ببیند. لبخند تحقیر آمیزی به امین انداختم، کیرم را کامل از کون مادرش کشیدم، کیر بزرگم را بالای کون خاله ویدا برای امین تکان دادم، گیس مادرش را با یک دست گرفتم تا سرش بالا باشد، و بعد دوباره با دست دیگرم سر کیرم را هدایت کردم آن تو.
-حالا دیگه کارت به اونجا رسیده که برا من نه میاری؟
و محکم کیرم را تا دسته کوبیدم توی کونش، جیغ بلندی کشید و گوزید. دوباره کیرم را بیرون کشیدم.
-آی خاله پاره شدم یواش تو رو خدا.
-شششششششش
دامنش را که روی کمرش بود بالاتر زدم تا بلور کمرش به چشم بیاید. بعد دوباره همانطور که گیسش توی چنگم بود کیرم را دوباره فرو کردم و باز محکم کوبیدمش توی کونش، باز هم جیغی زد و گوزید. به خنده گفتم: گوزو. و روی کونش محکم رِنگ گرفتم، سریع و محکم توی کونش تلنبه میزدم. صدای جیغ و هوار خاله همه‌ی اتاق را گرفته بود، فکر میکنم حتی همسایه ها هم میشنیدند، اما عین خیالم نبود. تقلا میکرد از زیرم در برود، همینطور که روی کون سفیدش طبل میزدم گیسش را رها کردم و با هر دو دست دو پهلوش را محکم گرفتم و به گاییدنش ادامه دادم. همینطور که میکوبیدم نیم نگاهی هم به امین داشتم که داشت تند تند جلق میزد.
-آییییی…کا…می…خا…له…یـَ…واش…ما…مان…آیییی
اشکش درامده بود و خواهش و تمنا میکرد.
دوباره گیسش را توی چنگم گرفتم و یک باره کیرم را از کونش کشیدم. به محض اینکه کیرم از سوراخ باز مانده‌اش در آمد گوز کشداری ول داد. بیچاره اختیار کونش دستش نبود. محکم روی کونش زدم و به تحقیر گفتم: نرینی بهمون، اتاقو بو گوه ورداشت گوزو.
نفس نفس میزد، به ناله و منقطع گفت: آی خاله…کونم …پاره شد…آروم تو رو…
نگذاشتم حرفش تمام شود دوباره کیرم را محکم کوبیدم توی سوراخ کونش. جیغ بلندی کشید و باز هم گوزید. همینطور که گیسش توی چنگم بود دوباره با ریتم تند روی کونش رِنگ گرفتم. صدای شالاپ و شولوپ و جیغ و داد و ناله و گوزیدن های گاه و بیگاه خاله کارگاه را برداشته بود. چند دقیقه ای به همین منوال گذشت. تا اینکه کیرم را از کونش درآوردم و وسط نفس نفس و نک و نال‌های خاله دو مچ پاش را از زیرش کشیدم تا دمر پهن زمین شود. برجستگی کون خوش تراش و درشتش که حالا سرخ شده بود چشم نواز بود. گذاشتم امین که فکر میکنم کارش تمام شده بود خوب شاهکارم را ببیند. بلند شدم از در یخچال دوباره کمی کره برداشتم و نشستم روی کونش. همه‌ی کره را یکجا چپاندم توی کونش. از روی مبل دو تا کوسن برداشتم و زیر شکمش گذاشتم، لنگهاش را از هم باز کردم، کیرم را این بار آرام توی کونش کردم و روی کمرش دراز کشیدم. سرش را که روی دستهاش گذاشته بود روی یک دستم گذاشتم و دست دیگرم را توی یقه‌ی گشادش کردم، پستانش را به دست گرفتم و گونه اش را بوسیدم.
هر دو با هم گفتیم:آی دردت بجونم.
داشت نفس نفس میزد، لبش را بوسیدم و اینبار خیلی آرام توی کونش به رفت و آمدم ادامه دادم، ناز و نوازشش کردم و بوسیدمش.
چند دقیقه ای که گذشت آرام گفت: کامی بگا کون خالتو…دوس دارم خوب بکوبیم و بگوزونیم.
من که دوباره نفسم جا آمده بود از خدا خواسته دستم را از زیرش کشیدم و دو طرف بدنش ستون کردم. هر دو خیس خیس بودیم. لباس خاله را انگار انداخته بودند توی تشت آب.
کیرم را عقب کشیدم و یک ضربه‌ی محکم توی کونش خالی کردم. نای جیغ زدن نداشت، ناله ای کرد و گوزید و خنده‌ی بیحالی کرد. امین را دیدم که دوباره دست به کار شده بود. چند بار دیگر هم همانطور که امین را نگاه میکردم محکم کیرم را توی کون مادرش میکوبیدم و کونش هم الحق که بهم نه نمیگفت و هربار با گوزی به کیرم لبیک میگفت. بعد دوباره شروع کردم محکم کونش را گاییدن.
دیگر جیغ نمیزد، ته حلقی ناله میکرد و مادرش و امین را صدا میزد، گاهی هم ازم میخواست که کونش را پاره کنم. روی کونش محکم دهل میزدم، آب از سر و رومان می بارید، تقریبا نزدیک بود آبم بیاید که یکهو صدای زنگ در آمد. خاله با بیحالی گفت ولش… کن… مشتریه…کارتو بکن.
من که شیطنتم گل کرده بود گفتم: نه بذار بعد اینکه رفتن.
کیرم را کشیدم و تند شلوارم را پوشیدم.خاله که سرش را روی دستش گذاشته بود، گفت: کامی نمیتونم به خدا، حال ندارم، باز نکن.
لنگهاش همچنان باز بود و شورت راه راه سرخ و سفیدش دور مچ یکی از پاهاش مانده بود. شورت را از پاش دراوردم و توی جیبم گذاشتم و بعد به زور بلندش کردم، همه جاش خیس خیس بود، تمام تنش مخصوصا گردن و کونش سرخ سرخ شده بود. تند تند سر و وضعش را مرتب کردم دستی به سر و موی به هم ریخته اش کشیدم و فرستادمش پشت میز بنشیند، بیچاره گشاد گشاد راه میرفت. همینکه میخواست روی صندلی بنشیند دوباره گوزی ول داد.
-آی کامی نیگا چیکارش کردی.
خندیدم و گفتم بذار همه بفهمن جنده خانم چقد گشاده.

  • بی تربیت.
    این را که گفت بدو بدو از کارگاه در آمدم و داد زدم:اومدم اومدم.
    دو تا خانم از مشتری‌های خیاطی مادرم بودند. بابت تاخیر عذرخواهی کردم، توی دلم فحشی نثارشان کردم و بهشان بفرما گفتم و به طرف کارگاه خیاطی راهنماییشان کردم. در حیاط را پشت سرشان بستم، از پله ها بالا رفتم و داخل هال شدم. امین هم قبل از من بدو بدو آمده بود توی هال. رفتم و ولو شدم روی کاناپه و دستم را توی شلوارم کردم و کیر چرب خوابیده ام را مالش دادم. چشمم را بستم و منتظر ماندم که مشتری ها بروند که‌ دوباره به جان کون خاله بیوفتم، داشتم به اولین باری که کونش گذاشتم فکر میکردم:
    کون نمیداد، ازش قول گرفته بودم که اگر دانشگاه شهرشان قبول شوم اجازه بدهد کونش هم بگذارم. یادم هست اولین روزی که قرار بود برای ثبت نام دانشگاه بروم، به جای دانشگاه صاف رفتم در کارگاه خیاطی خاله، ساعت هشت صبح بود و خبری از مشتری و شاگردهاش نبود، همینکه وارد کارگاه شدم در مغازه را پشت سرم بست و سفت بغلم کرد، چقدر خوشحال بود که حالا فاعلش را همیشه کنار خودش می تواند داشته باشد، همانجا بود که پلمپ کونش را شکستم، مثل سوراخ سوزن تنگ بود، مثل عمیقترین درکات دوزخ داغ، چقدر دردش آمد، آنقدر بهش فشار آمد که بنده‌ی خدا کلا دو سه روز کارگاهش را تعطیل کرد و خانه نشین شد، گشاد گشاد راه می رفت و نمیتوانست درست بنشیند. یادم هست همان روز توی خانه‌ی خودشان راضیش کردم دو بار دیگر هم کونش بگذارم، پاهاش را نمیتوانست ببندد و همش به اخم نگاهم میکرد. بعد از آن به بهانه‌ی اینکه کونش زود گشاد شود و زود به کیرم عادت کند که کمتر درد بکشد یک سره کونش میگذاشتم، شاید توی ماه اول بیشتر از دو بار کسش را نگاییدم، چقدر فوق العاده بود. توی این افکار بودم که با صدای امین رشته فکرم پاره شد. کنار دستم نشسته بود پای مبل.
    -چیه امین؟
    -بیدارت کردم عمو؟
    -نه نخوابیده بودم.
    -چقد خوب کردیش، کاش همیشه اینجوری بکنیش.
    خندیدم و چیزی نگفتم.
    -عمو کامران؟
    نگاهش کردم که یعنی بگو.
    ادامه داد: یه چیزی بگم؟
    -بگو
    کمی مِن مِن کرد و گفت:میتونم ببینمش؟
    -چیو؟
    -اونجاتو
    -مگه ندیدیش؟
    -از نزدیک.
    کیر خوابیده ام را از توی شلوارم بیرون آوردم و گفتم: خوبه؟
    مِن من کنان گفت:میتونم دست بزنم؟
    با اینکه اصلا اهل پسربازی یا بچه بازی نیستم اما با این حرفش شهوتم چسبید به سقف. دست کوچک تپلش را گرفتم و کیرم را که دوباره علم شده بود دستش دادم. امین که زل زده بود به کیرم گفت:وای چقد بزرگه. چجوری میتونه اینو تو خودش جا کنه.
    -من جاش میکنم براش.
    خندیدم و با تحکم ادامه دادم: خوب بمالش برام.
    داشت دو دستی برام جلق میزد.
    کمی که گذشت من که روی کاناپه دراز کشیده بودم پسش زدم و نشستم و پاهام را باز کردم. بهش گفتم بیا بشین بین پاهام که راحت بتونی برام جق بزنی.
    دو زانو نشست بین پاهام و با ولع کارش را ادامه داد. خوشگلیش را از مادرش به ارث برده بود، کمی بعد گفتم میخوای ببینی چه مزه ایه؟
    -نگاهم کرد و گفت بو میده عمو
    -تو کون مامانت بوده ولی تمیزه نترس، همیشه خوب توشو میشوره.
    -چند بار زبان زد و گفت دوس ندارم بدبوه.
    -زود عادت میکنی به مزه‌ش، بیا
    به اصرار من کمی سر کیرم را مکید و دوباره پس کشید.
    مزه‌ش را دوس نداشت. جلق زدنش هم دردی از من دوا نمیکرد. دستش را گرفتم و همانجا کنار مبل دمر خواباندمش روی فرش، هیچ مقاومتی نمیکرد.
    -شلوارتو بکشم پایین؟
    -باشه
    شلوارش را تا زیر زانوش بپایین کشیدم. ران سفید و گوشتی و کون تپل جمع و جورش چشمم را گرفت. با اینکه شورتش پاش بود اما واقعا خوشفرم بود. بلند شدم از توی کیف مادرش قوطی وازلین را آوردم و حسابی لای رانش را چرب کردم بعد خوابیدم روش و کیرم را لای پاهاش کردم و گفتم:نترسی عمو خب؟ اگه دوس نداشتی بگو.
    -دوس دارم.
    و شرو کردم لای پاهاش تلنبه زدن. زیر سنگینی بدنم و تلنبه هام بی صدا نِک نِک میکرد. کمی که گذشت گفت:عمو بذار توم، مثل مامان.
    جا خوردم و از تلنبه زدن دست کشیدم، گفتم: به این راحتیا نیست، مامانتو نیگا نکن که راحت جا میخوره تو نمیتونی.
    -خوب هی امتحان کنیم شاید تونستم.
    -نه، تو پسری باس بکنی.
    -آخه دوس دارم ببینم چجوریه.
    -همینجوریه که داری میبینی
    و بعد دوباره بین پاهاش رِنگ گرفتم. صداش در نمی آمد و فقط نِک نِک میکرد. حسابی لای رانهای نرمش تلنبه زدم، کم کم از رفت و آمد کیرم لای پاهاش دردش گرفته بود که گفت:عَ…موو…می…سو…زه.
    -عیب نداره، بذار بسوزه، که بدونی دادن کار تو نیست.
    همچنان به ضرب لای رانهاش تلنبه زدم تا وقتی نزدیک خالی شدنم شد. من که می دانستم خوشش نیامده، از عمد برای خاطر اینکه دلش را بزند از روش بلند شدم، برش گرداندم روی سینه اش نشستم، با دست دو طرف فک کوچکش را فشار دادم تا دهانش باز بماند و سر کیرم را توی دهنش کردم، چندشش میشد، اما اهمیتی ندادم و شروع کردم جلق زدن. در این بین گفتم: میخوام بفهمی مامانت چی میخوره.
    تا وقتی همه‌ی آبم توی دهنش خالی شد ادامه دادم. دهانش پر آب شده بود. کیرم را از دهانش دراوردم و گفتم:باید بخوریش. میخوام بدونی مفعول بودن چجوریه.
    سری تکان داد که یعنی دوست ندارم. اخمی کردم و گفتم همین حالا.
    به زحمت با اینکه چندشش میشد قورتش داد و چند بار عق زد. از زیرم بلند شد، شلوارش را پوشید و تند سمت دستشویی دوید. من هم دوباره روی کاناپه نشستم و منتظر ماندم از سرویس بهداشتی بیرون بیاید.
    بیرون که آمد با دست بهش اشاره کردم کنارم بنشیند. کنارم دراز کشید و سرش را روی پام گذاشت.
    به حالت قهر گفت: خیلی بد بود.
    دستی روی سرش کشیدم و گفتم:خوبه که فهمیدی، تو مردی باس بکنی . اینکارو کردم که بفهمی دادن کار تو نیست.
    -خو منم دوس دارم بکنم اما کیو؟
    -یواش یواش پیداش میکنی نترس.
    آرام زیر لب حرفی زد که متوجه نشدم.
    -چی گفتی؟
    -مامانو.
  • مامانت چی؟
    -دوس دارم مثل تو منم بکنمش.
    خندیدم و گفتم:کسکش…اونو همه دوس دارن بکنن.
    -نمیشه بذاری منم بکنم؟
    جوابش را ندادم و چشمهام را بستم.
    دیگر حرفی بینمان رد و بدل نشد تا خوابش برد. من هم کم کم چشم‌هام داشت گرم میشد که با صدای خاله ویدا از داخل حیاط چورتم پاره شد. سر امین را از پام برداشتم و رفتم توی چارچوب در هال ایستادم ببینم چکارم دارد.
    زیر نور آفتاب از زیبایی برق میزد، صورت معصوم زیبا و موهای تیره‌ که پشت سرش بسته بود، بلور گردن کشیده اش، سینه های برجسته‌ و کمر باریکش که به قاعده وصل میشد به پهنای زنانه‌ی لگنش و بعد با یک زاویه‌ی دلچسب میرسید به رانهاش و بعد ساق لختش. کردنی ترین و بغلی ترین موجودی که در تمام عمرم دیده ام قطعا خاله ویدا است.
    به گلایه و آرام طوری که‌ فقط من بشنوم گفت: آبرومون رفت بخدا، فهمیدن دادم.
    خندیدم و گفتم: کس ننه‌شون.
    -توام با این کارات! اتاقو بو حشر برداشته بود بخدا. منم که اون جور.
    خندیدم و گفتم مهم نیست، خودم دوس دارم مردم بدونن چه دافیو میکنم. لبخندی زد و گفت :بی تربیت
    و بعد به عشوه گفت بیا پایین کارتو با دافت تموم کن خب.
    -نمیتونم، حوصله ندارم. بذار برا بعد.
    -وا، بیا دیگه، تا کاظمی نیومده.
    -کسده منو از شوهر مفنگیش میترسونه.
    و به خنده برگشتم توی هال و با صدای بلندتری گفتم: حسش نیست.
    و لم دادم روی مبل تکنفره کنار پنجره. بعد از من ویدا هم به اخم وارد هال شد و رفت از داخل اتاق حوله و لباس برداشت. اما قبل اینکه به سمت حمام برود آمد جلوی روم لم داد و دو دستش را روی پام گذاشت و همزمان که با سر به سمت امین اشاره میکرد خیلی آرام پرسید: خوابه؟
    -آره
    چشمهاش را نازک کرد و دست زیر بند شلوارم انداخت و گفت: ساک بزنم برا آقام سر حال شه.
    دستش را پس زدم. دوباره با همان عشوه ادامه داد:تا کون خاله‌شو جر بده.
    مچ هر دو دستش را گرفتم و گفتم: خاله الان نمیتونم، بذار برا شب.
    اخم کرد و به قهر بلند شد و رفت داخل حمام.
    قبل از اینکه داخل حمام شود گفتم: دوس ندارم شورت پات باشه وقتی اومدی بیرون.
    به عشوه دهنی کج کرد و ادام را درآورد: دیس ندیرم شیرت پات باشی.
    خنده ای کردم و دوباره چشمهام را بستم.

نوشته: وریا


👍 20
👎 7
59301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

899014
2022-10-15 04:47:22 +0330 +0330

ادامه داره؟

0 ❤️

899071
2022-10-16 00:18:53 +0330 +0330

چیزیکه میشه فهمید داستان پرعقده بود همون ساده کردن خالتو می نوشتی خوب بود .حالا عقده چرا؟یا شوهرخالت مادرتو گاییده و تودیدی جای امین بودی.یا خودتو گاییده و باز می گایه.اونم بزور ممکنه ازت اتو داره و نمی تونی حرفی بزنی سومین احتمال خود امین فاعله خالشو ممکن نیست وبه احتمال زیاد زیاد فاعل خودته ولی به همون دلیل که برا باباش گفتم بزور می کنتت .مگه نه

1 ❤️