زندگی من و خواهرم (۱)

1401/09/24

سلام سینا هستم ۲۴ ساله
داستان منو خواهرم تا ۲۲ سالگی من و ۲۰ سالگی اون کاملا عادی بود و یه اتفاق ساده زندگی ما رو عوض کرد
ما پسر و دختر یه خانواده چهار نفره بودیم ، بابام ارتشی ، بد اخلاق و بشدت سختگیر و مذهبی بود ، مادرم یه زن سنتی و خانه دار که بشدت مطیع پدرم بود
من و خواهرم بچه های حرف گوش کنی بودیم که بیشترش بخاطر استبداد پدرم بود
توی دانشگاه چنتای دوس دختر پیدا کردم و اکثر هم با سکس توی ماشین تموم میشد چون جایی نداشتم
بگذریم بریم سراغ اصل داستان
دو سال پیش پدرم با کلی وام بالاخره یه آپارتمان توی غرب تهران گرفت و مشغول اسباب کشی بودیم ، مث همیشه حرف حرف خودش بود و قبول نکرد کارگر بگیریم و عموم با وانتی که داشت توی چندین نوبت وسایل رو آورد ، همه چیز قاطی بود و وسایل درهم ریخته بود ، آشپزخونه کوچیکی داشت که بزور یه فرش شش متری میخورد ، یخچال و فریزر و رو گذاشته بودن و فاصله کوچیکی بین سینک بود برای رد شدن مهسا خواهرم مشغول شستن ظرف بود اومدم رد بشم اینقدر فضا کوچیک بود که وقت رد شدن ناخواسته از پشت بهش چسبوندم عجیب ترین حس دنیا از قلب و مغزم عبور کرد
مهسا دختر لاغر و خوش اندامی بود ولی باسنش فرم برجسته و قشنگی داشت ، اون روز یه دامن بلند پاش بود ولی وقتی بدنم به بدنش چسبید فهمیدم چیزی زیر دامنش نیست احساس کردم با نرم ترین و لطیف ترین چیز دنیا برخورد داشتم با اینکه شاید یک ثانیه بود ولی تمام این افکار در ذهنم گذشت ، ولی مهسا انگار احساس خاصی بهش دست نداده بود ، رفتم و از آشپزخونه وارد تراس کوچیک شدم و چنتا وسیله رو گذاشتم
یه باد خنکی به سر و کله ام خورد ولی هنوز اون احساس رو داشتم و متوجه شدم کیرم داره بلند میشه ، حس عجیبی بود خجالت همراه لذت،  یه سردرگمی ناشناخته ، سعی کردم آروم بشم تا کیرم بخوابه که یه دفعه زنگ خونه خورد ، مهسا صدا زد که سینا بیا برو درو باز کن
گفتم اگه میشه خودت درو باز کن که گفت دستم بنده و کفی
از یه طرف کیرم سفت بود و میترسیدم به مهسا بخوره و ازم ناراحت بشه از طرفی بابا پشت در بود و عصبانی میشد ، تا جایی که میشد کیرم رو جمع و جور کردم و رفتم آشپزخونه ، مهسا سر جاش بود
گفت بجنب دیگه
ضربان قلبم دو برابر شده بود و کیرم هم کاملا سیخ شده بود ، همزمان که من اومدم رد بشم مهسا یه کم خم شد و کیرم دقیقا بین باسن مهسا قرار گرفت ، احساس کردم مهسا رو برق گرفت داشتم می مردم و اصلا حواسم نبود که چند ثانیه ای پشت مهسا هستم و بهش چسبیدم ، مهسا یه کم رفت جلو و یه نیم نگاه به پشتش و من کرد و من سریع رفتم درو باز کردم
سریع رفتم توی اتاق خواب ، یه لحظه متوجه نگاه مهسا از آشپزخونه شدم
کیرم که خوابید اومدم کمک بابا و وسیله ها رو درست کردیم ، مهسا و مامان هم مشغول بودن
یکی دوباری از کنار مهسا رد شدم ولی صحبتی بینمون نبود ، تا اینکه مهسا صدا زد که جعبه ابزار کجاس ؟
یه لحظه چشم تو چشم شدیم و گفتم توی تراسه
وقتی گفتم تراس ، مهسا یه لبخند زد و رفت
وسط پذيرايی و توی شلوغی ناهار خوردیم بعد ناهار هنوز ذهنم درگیر بود که مهسا ازم خواست برا بستن تختش کمکش کنم
رفتیم توی اتاقش و مشغول شدیم یه تخت فلزی بود که با پیچ و مهره بهم وصل میشد ، مهسا گوشه تخت رو گرفته بود و من پیچ ها رو یکی یکی جا میزدم فاصله بین صورتمون یه وجب بود و صدای نفس هاش رو میشنیدم حالم خوب نبود و اصلا معلوم نبود فکرم کجاس
تخت تموم شد و تشک رو روش گذاشتيم و کنار هم نشستیم ازم تشکر کرد و دستش رو روی رونم گذاشت ، انگار نه انگار مهسا خواهرمه ، تمام رفتارش برام یه جوری شده بود ، دستم رو گذاشتم رو دستش و بعد چند لحظه سکوت بلند شدم که برم ، مهسا ازم خواست وسایل رو توی قسمت بالای کمد دیواری بذارم خودش هم مشغول طبقه های پایین تر شد ، جلوی من ایستاده بود و یکی دو بار غیر عمد بهم خوردیم دیدم مهسا از اتاق رفت بیرون و وقتی برگشت در رو بست گفت آروم تر مامان بابا خواب هستن
یه بسته سنگین رو بلند کردم پر کتاب بود ، اومد کمک کرد و بلندش کردیم گذاشتیمش بالا ، اون دستش رو تا جایی که تونست زیر جعبه بالا آورد و کمک کرد تا منم توی قسمت بالا جاش دادم یه جورایی حین این کار توی بغل هم بودیم ، اون از پشت به کمک دیواری چسبیده بود و منم روبروش به اون چسبیده بودم با اینکه جعبه رو جا زدیم تا چند لحظه توی بغل هم موندیم احساس کردم مهسا هم مثل من دچار حالتی شده
توی صورتش نگاه کردم و لبخند زدم ، گفت بیا بقیه سنگین ها رو بذاریم بالا ، این کارو دوبار دیگه تکرار کردیم و هر بار زمان بیشتری توی بغل هم می موندیم ولی هیچ کدوم جرات نداشتیم کاری کنیم
وسایل تموم شده بود ولی دلم نمیخواست از پیشش برم
مشغول چیدن لباس هاش توی کشو بود ، رفتم پشت سرش گفتم کمک نمیخوای ، گفت امروز کلی کمکم کردی مرسی ، همینطور که خم بود تقریبا حالت رکوع بهش نزدیک شدم ، کف دستام خیس عرق بود ، گفتم کمرت درد نگیره همش خمی ، و دستم رو با ترس روی کمرش گذاشتم یه کم از بالا تا پایین کشیدم ، کم کم بهش نزدیک تر شدم و بهش چسبوندم چیزی نگفت همونجوری خم بود کیرم که کاملا شق بود رو به باسنش می مالیدم
هیچ حرفی نمیزدیم مهسا الکی دستش بین لباس هاش بود ، خم شدم و کمرش رو بوسیدیم دستم رو دور کمرش حلقه کردم و بلندش کردم وسط اتاق از پشت بغلش کرده بودم دستاش رو روی دستام گذاشته بود صدای نفس هاش معلوم بود حالش مث حال منه ، چند بار بوسیدمش ، چرخوندمش سمت خودم و دوباره بغلش کردم اونم منو محکم بغل کرد ، دستم رو زیر چونه اش گذاشتم و صورتش رو بالا آوردم خواستم لباش رو ببوسم که سرش رو خم کرد ، یه کم دیگه بغلش کردم و اومدم بیرون
رفتم توی اتاق خودم دیدم پیامک داده ممنون با یک شکلک بوسه 😘

ادامه...

نوشته: سینا


👍 87
👎 7
189901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

906738
2022-12-15 01:42:20 +0330 +0330

خوب بود حسابی شق کردم برای خواهرت

1 ❤️

906739
2022-12-15 01:44:51 +0330 +0330

برای اولین بار اولی شدم
داداش تو الآنم که داشتی می‌نوشتی حالت خوب نبود
حداقل قبل از ارسال ی بار بخون خودت

2 ❤️

906750
2022-12-15 02:04:12 +0330 +0330

قشنگ بود و تحریک کننده ادامه بده دوست دارم بقیشو بخونم
اگه کسی هم نظر چرت داد توجه نکن اینجا هرچی بگی میگن دروغه و فلان و بلان.

1 ❤️

906756
2022-12-15 02:22:00 +0330 +0330

عالی بود
آفرین

0 ❤️

906764
2022-12-15 03:27:06 +0330 +0330

ادامه بدههههه

0 ❤️

906769
2022-12-15 03:57:50 +0330 +0330

آفرین. خوب شروع کردی.
این قسمت که قراره بنویسی برگ برنده‌ی داستان توئه. خوب بنویس و یکی دو بار مرور کن. مراقب باش خراب نکنی.
من کاری به موضوع ندارم (خواهر) حرف من راجع به داستان‌نویسی و نگارش این مطلبه.

1 ❤️

906795
2022-12-15 09:09:24 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده

0 ❤️

906803
2022-12-15 09:31:12 +0330 +0330

خوب بود ادامه بده

0 ❤️

906808
2022-12-15 09:50:02 +0330 +0330

عالی نوشتی تشکر

1 ❤️

906837
2022-12-15 19:35:43 +0330 +0330

خوبه. ادامه بده

0 ❤️

906848
2022-12-15 23:48:59 +0330 +0330

کیر تو مغز جقیت

0 ❤️

906988
2022-12-16 15:35:44 +0330 +0330

ادامه بده عالی بود

0 ❤️

907098
2022-12-17 15:12:47 +0330 +0330

قشنگ بود بقیه ش بنویس . بی از کرمانشاه هست ساپورت میکنم

0 ❤️

908592
2022-12-29 03:41:10 +0330 +0330

مرسی…عالی بود…حس خوب و لذت بخشی میده

0 ❤️

928256
2023-05-16 03:29:13 +0330 +0330

اگه نظر منو بخوای،باید بگم شما که اینقدر سریع میتونی مخ خواهرتو بکار بگیری حتماً باید استعداد خارق‌العاده ای هم در تور کردن دخترای دیگه داشته باشی.با این همه هنری که داری…!!!😛😛😛

0 ❤️