زندایی مدل میشی؟

1402/04/11

من امیرم ۲۰ سالمه، تقریبا از کلاس یازدهم دارم توی یه کفش فروشی کار میکنم. بعد از ظهرها که از دانشگاه بیام، میرم مغازه رو از علی آقا تحویل میگیرم. چون کارمم بد نبوده دیگه کلا مغازه رو میسپاره به من. یه پیجم داریم که خودم میگردونمش و کفش ها و آفرها و تخفیف ها رو اونجا میذاریم. بیشتر کفش بچگونه و زنونه داریم، بیشتر فروش میره در کل.
داستان از این قراره که من ۳ تا دایی دارم. دایی بزرگم کلا جمع کرده رفته اصفهان و اونجا ساکنه. دایی دومم که من روی اون زنداییم کراش دارم خودش یه خونه دو طبقه داره و دایی سومم تازگی زن گرفته ولی چون خونه نداره عروسی نگرفته فعلا. به اصرار دایی سومم قرار شده ک خونه مادر بزرگم رو بکوبن و یه سه طبقه بسازن که داییم خونه دار بشه. از اون موقع مادربزرگم اساسشون و بردن طبقه پایین دایی دومیم. (الآن یه عده میان میگن باز همون داستان تکراریه خونه دایی و مادربزرگ پیش هم و زندایی جنده و … . خب آدم کصکش اگه همچین چیزی نباشه چرا باید بشه داستان؟) از زن داییم بگم یه زن ۲۶ ساله ( دایی دومم ۳۲ سالشه، دایی سوم ۲۸ سال) واقعا خوش قیافس و پاهای خیلی خوبی هم داره، سفیده و کشیده و خوش فرم. خیلی هم قید و بند دار نیست و راحته جلو ما. ولی خب بچه دار نشدن الآن ۵ ساله ازدواج کردن. من خیلی وقت بود که دنبال یه فرصتی می‌گشتم یه جور خودمو برسونم بهش. یا حداقل پاهاش. همیشه بهش میگفتم بیا مغازه هر کفشی دوست داشتی بردار. چند باری هم اومد و انتخاب می‌کرد منم از فرصت استفاده میکردم و چند تا کفش جلو رو باز مجلسی و اینا هم بهش میدادم بپوشه که واقعا سکسی میشد. هی میگفت آخه ازینا نمیخوام منم به زور میگفتم چرا بابا خیلی قشنگه و می نشوندمش سر صندلی کفشش رو در میاوردم و اینو پاش میکردم. اون وسط هر جوری بود دستامو به پاش میمالوندم ولی راضی نبودم. یه مشکل دیگه هم داشت اینکه هیچ وقت لاک نمی‌زد. دوسه بار که کفش داده بودم بهش میگفتم مثلا اینو با دامن قرمز ست کنی لاک قرمز هم بزنی عالی میشه، ولی میگفت نه از لاک بدم میاد. بد جور تو نخش بودم ک بهار امسال فرصت خیلی خوبی گیرم اومد. قرار بود آفر های تابستانه و بهاره بزنیم و پیجو بروز کنیم و همیشه پستایی ک میذاشتم از کفشا تنها بود. همینجور ک میدونید ماشالا ایران کم فوت فتیش نداره و همیشه اینجور پستا خیلی بازدید میگیره. من با خودم گفتم چرا ما اینکارو نمیکنیم چرا ندیم یه نفر خوشگل اینا رو بپوشه و بعد پستا رو بذاریم، خب کی می‌تونه این کارو بکنه؟ بلهههه زندایی عزیزم. هم بهانه عالی بود برای پیشنهاد بهش هم کار را بنداز بود. همه چی از این طرف اوکی بود ولی نمی‌دونستم اون قبول می‌کنه یا نه. رفتیم خونه مادربزرگ شب جمعه بود. از بچگی خیلی عادت داشتیم با پسرخاله ها اونجا میخوابیدیم. حتی بعد اینکه مادربزرگم اثاث کشی کرده بود باز میخوابیدیم. تا نصف شب بیدار بودیم کصشر می‌گفتیم تا لنگ ظهر خوابیدیم. سر ظهر دیدیم زندایی اومده پایین بیدارمون کنه. گفتم خیلی راحت بودیم با هم اونم لحاف و از رو ما میکشید و با پاش میزد به ما میگفت عقب مونده ها بیدار شید. من حاضر بودم ۲ ساعت دیگه خودمو بزنم به خواب تا اون این کارو تکرار کنه ولی حیف. بیدار شدیم و میخواستن ناهار بخورن. ماهم تازه بیدار شده بودیم اصلا نمیشد ناهار خورد. زندایی گفت بیا یه ذره چایی بخور من غذاتو میذارم یخچال عصری گرم کنم بخوری. پسر خاله هام ( داداش بودن با هم) رفتن خونشون و من موندم که مامانم بیاد دنبالم. ( مامانم رفته بود فاتحه مادر یکی از دوستاش) . ساعت ۵ عصر بود مادربزرگم خوابیده بود زنداییم صدا زد گفت غذاتو بیارم؟ گفتم ممنون بیار. بعدش گفتم چقدر بد شد کاش خودم میرفتم و زود رفتم بالا ک سر پله ها داشت با سینی غذا رو می‌آورد. گرفتم گفتم دستت درد نکنه اومدم پایین غذا رو خوردم و سینی رو خواستم ببرم بالا دیدم همون سر پله ها نشسته تو گوشیش بود.(راه پله جزئی از خونه بود، یعنی فرش داشت و خارج ساختمان نبود) رفتم کنارش نشستم گفتم چه می‌کنی دایی کجاست پس؟ گفت داره دوش میگیره، سینی رو گذاشتم روی پله پایینی. گفت ببین میتونی این اینستای منو درست کنی؟ می‌خوام هر کسی نتونه فالوم کنه. میخواست صفحشو پرایوت کنه نمیتونست. براش زدمو گفتم زندایی پیجمو که داری؟ پیج مغازه رو؟ گفت آره . رفتم توش گفتم ببین ما همیشه عکس کفشارو خالی میذاریم می‌خوایم این دفعه یه مدل بیاریم ک عکسا بهتر شه مشتری بهتر تصمیم بگیره. گفت عه چه خوبه.
گفتم شدیداً دارم دنبال مدل میگردم علی آقا هم گفته خوب پول میده. ولی می‌دونی یه کم سخته بری به کسی بگی. گفت آره و در همین حین یهو گفتم زندایی راستی پاهای توهم خوبه ها. دو سه بار کفشات رو پوشیدی خوب میومد بهت. گفت مرسی عزیزم ولی آخه من نمیتونم، نمیشه که، آخه داییت نمیذاره. گفتم بابا از خودت که نمیخوام عکس بگیرم فقط پاهات. اصلا به دایی نگو بیا یه کفش بپوش دو قدم راه برو یه پول بزار جیبت. گفتم خیلی هم پاهات قشنگه، یعنی خوب میشه برا عکس و همون لحظه پاشو گرفتم با دستام. من سمت راست زنداییم پله پایین تر از زنداییم نشسته بودم و پای راستشو گرفتم آوردم بالا گفتم واقعا خوبه. اونم یه ذره سرخ شده بود و چیزی نمیگفت. گفتم تازه خیلی هم ضرب داره. گفت یعنی چی؟ گفتم صبح که داشتی می‌زدی فهمیدم. گفت وااای ببخشید و خندید گفتم نه بابا.
گفت خب حالا چقدر میده. من ک تو کونم عروسی بود گفتم خیلی خوب میده شاتی ۵۰ تومن. گفت بد نیستا حالا بهش فکر میکنم. گفتم خیلی خوبه بدت میاد دستت تو جیب خودت باشه؟ گفت حالا بت میگم کجا میخوای عکس بگیری؟ گفتم بیا مغازه. گفت باشه خواستم بیام بت میگم. من رفتم خونه و دیگه خوابم نمی‌برد. همش بش فکر میکردم و صبح رفتم دانشگاه و عصر رفتم مغازه. هی منتظر زنگش بودم ولی تا شب زنگ نزد و منم ناراحت شدم رفتم خونه. پیام دادم چی شد پس چرا نیومدی؟ گفت ببخشید امیر جان رفتیم جایی امروز، فردا می‌خوام بیام. چیزی لازمه بیارم؟ منم دوباره راست کردم و گفتم خوبه یه جفت جوراب شیشه‌ای اگه داری بیار لاک هم بزن. لاک قرمز تیره. گفت باشه ولی لاک قرمز ندارم. گفتم باشه بیا مغازه هست. فردا دل تو دلم نبود رفتم از مغازه بغلی یه لاک قرمز تیره گرفتم با یکم اکلیل. ساعت های ۵ اینا بود ک دیدم اومد. کلی سلام و اینا زندایی خندید و گفت ببین به چه کارایی وادار می‌کنی. گفتم خوبه دیگه هم برا تو هم برا ما. گفت لاکت کجاست بده زود بزنم تا خشک شه.
گفتم برو اتاق پشتی مبل هست اونجا بزن. من در مغازه رو بستم و زدم بسته. رفتم دیدم کفشاشو درآورده و پاهای خوشگلش آمادست. جوراباشو درآورد و آماده شد ک لاک بزنه. بدجور شق کرده بودم گفتم بده تا کمکت کنم. زانو زدم زیر پاش و نزدیک شدم. پاشو گرفتم و شروع کردم لاک زدن. گفت مگه بلدی؟ گفتم سعی میکنم. گفت از خط نزنی بیرون و خندید. بهترین لحظه عمرم بود. با دست چپم انگشتشو گرفته بودم و با دست راستم لاک میزدم. از شق درد داشتم میمردم که گرفت و گفت دیگه بده خودم. منم یه کم اکلیل ریختم رو ناخوناش و اونا شدن سکسی ترین پاهای دنیا. گفت خوب بلدیا. هر جور بود میخواستم اونا رو بلسیم ولی نمیشد. گفت بذار چند دقیقه خشک بشن تو برو کفشا رو بیار. رفتم چندتا پاشنه بلند و جلو باز آوردم. بعد چند دقیقه که خشک شدن رفتم و گفتم بفرمایید. نشستم و شروع کردم کفشارو پاش کردم گفت بده خودم میپوشم گفتم نه. واقعا از مالیدن اون پاهای زیبا داشت آبم میومد.کفشارو که پوشیدم گفت برو دوربین بیار که دیرم شده. یهو یادم افتاد وای دوربین ندارم. گفتم با گوشی میگیرم یه نگاه متعجبی کرد. حالت های مختلف گفتم بشینه، پای چپ روی پا راست، برعکس، یا با دستش پاشو بگیره و … . تا جایی هم ک میشد به پاش می چسبیدم و عکس می‌گرفتم. گفتم خب حالا پاشو یه کم راه برو فیلم بگیرم یکم حرکت بزن. اونم خندید و پاشد با عشوه راه رفت و یه کم حالت رقصیدن گرفته بود به خودش منم خندم گرفته بود و آتیش گرفته بودم. دیگه کار تموم شد و گفت خب کو پول من؟ من تازه کپ کرده بودم که چه گهی خوردم شاتی پنجااااه تومن الآن از کجا بیارم! فهمید گرخیدم ولی رفتم سر میز کشو باز کردم حدودا ۵۰۰ تومنی میشد برداشتم و رفتم گفتم حالا اینو بگیر. یه لبخندی زد گفت واقعا علی آقا می‌خواسته ؟؟ فهمیده بود که داستان کصشر بوده گفت آخه کی از مدلش با یه گوشیه شیائومی عکس میگیره که بخواد این همه پولم بده. از یه طرف جا خورده بودم و از یه طرف خوشحال بودم میخواستم بگم تا اینجا که اومدی بده پاهاتو بخورم. گفت فتیش داری؟ دنیا رو سرم خراب شد. گفت نترس به کسی نمیگم فقط می‌خوام خودم بدونم. با بغض گفتم آره. به خدا نداشتم هم با این پاها آدم دیوونه میشه. گفت خب منتظر چی هستی؟ بیا دیگه دیوونه. پولتم ببر بزار سر جاش. قلبم داشت قفسه سینمو جر میداد بیاد بیرون. دست و پام می‌لرزید زود پولو گذاشتم تو کشو اومدم. دیدم دراز شده سر مبل و کفشاشو درآورده. گفت بیا. رفتم نشستم نزدیک پاهاش. اشک تو چشمام بود. با یه حالت که یعنی اجازه هست بهش نگاه کردم و اونم چشماش رو بست. اول رفتم دوتا بوس از زیر پاشو و روی پاش کردم. شروع کردم همه جای پاشو بوسیدن. انگشت شستشو رد کردم تو دهنم و میمکیدم. بعد چهار تا انگشت بعدیشو. کف پاشو لیسیدم. از پاشنه تا انگشتاش. دیدم داره خودشو میماله. منم وحشی تر رفتم و لیس میزدم. دوتا پاشو کنار هم گرفتم دوتا شستشو می مکیدم. جفت پاشو گذاشتم رو صورتمو نفس میکشیدم. شرتم خیس شده بود. زبونمو کشیدم لای انگشتاش، پاشنشو میمکیدم و گاز میگرفتم، ولی بهترین جا انگشتاش بود باز رفتم و مک میزدم که یهو گفت بسه حالا بیا یه کم دستمزد واقعی بم بده. گفت کمک کن شلوارمو در بیارم. یه شلوار لی تنگ داشت ک درآورد و شرتشم درآورد. خوشگل ترین رانهای دنیا رو داشت با یه کس خوشگل ک یه کم پشم داشت. گفت زود باش بیا لیس بزن. اومد لبه مبل و پاهاشو باز کرد منم شروع کردم. فیلم دیده بودم سعی کردم مثل اون باشه. اولش یه کم جا خوردم یه طعم شور مانندی داشت ولی کم کم عادت کردم. خودشم با انگشت نشون میداد میگفت کجا رو بلسیم. کم‌کم صدای آه و نالش داشت بلند میشد و سرمو گرفت بادستاش فشار میداد رو کصش و میگفت زبون بزن عزیزم زبون بزن. صورتم خیس خیس شده بود و احساس کردم داره آبم میاد. پاشدم شلوارمو کشیدم پایین نمیدونم میخواستم چیکار کنم ولی دست خودم نبود فقط کیرم دستور میداد. گفت نمی‌خواد بکنی توش کیرمو گذاشت لای پاش پاهاشو بست و سفت کرد. لباسشو داد بالا منم از رو سوتین ممه هاشو مالیدم و مالیدم. یه کم عقب جلو کردم و آبم یهو اومد. جوری آبم اومد که تا به حال تو عمرم ندیده بودم. زنداییم گفت اگه میخوای ادامه داشته باشه باید آب منم بیاد، گفت بیا دراز بکش رو مبل. من انگار از جنگ برگشته بودم خیلی شل و ول دراز کشیدم اونم اومد نشست رو صورتمو هی کصشو می‌مالید به صورت من که یهو اونم ارضا شد. برای چن دقیقه اونجا ولو بودیم بعد پاشد لباساشو مرتب کرد گفت بیا در مغازه رو باز کن برم.

بعد اون رابطه من زنداییم یه جور دیگه شد. گاهی بازم شیطنت میکردیم ولی خب هیچ وقت مثل قبل نشد.
نوشته : دکتر

نوشته: دکتر


👍 29
👎 7
44401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

935844
2023-07-03 00:08:36 +0330 +0330

خوب بود داداش ادامه بده

0 ❤️

935882
2023-07-03 04:30:17 +0330 +0330

دکتر برو دکتر حتما خیلی وخیمه حالت

1 ❤️

935903
2023-07-03 07:30:23 +0330 +0330

Ahmad913 , هر کی اینجا نوشته ، بالاخره یه وقتی صرف کرده که خاطره اش یا تخیلش رو با بقیه به اشتراک بزاره ، دلیل این همه نفرت رو نمی‌فهمم، خوب دوست نداری نخون ، تو بلده کاری ، خوب خودت بنویس ما از نوشته هات لذت ببریم .

1 ❤️

935950
2023-07-03 16:29:24 +0330 +0330

تا اوجایی که گفتی فهمید خوب بود مابقی رو خوب جمع و جور نکردی

0 ❤️

935987
2023-07-03 21:46:52 +0330 +0330

عالی بود عکساشو بذار ما هم ببینیم لذت ببریم😍😍😍

0 ❤️

935999
2023-07-04 00:15:08 +0330 +0330

کلا خوب بود و لایک داشت👍👍👍

0 ❤️

936125
2023-07-04 21:18:23 +0330 +0330

واقعا این احساس متقابله یا فقط پسرا لنگ زنا رو میلیسن.دخترا لطفا جوابببببببببببب

0 ❤️

936131
2023-07-04 22:20:41 +0330 +0330

اومدم بگم کسکش خودتی جقی

0 ❤️