رنگ شانس

1395/04/03

این داستان اصلا سکسی نیست داستان یک زندگیه و جنبه سکسی نداره

با نور آفتابی که به چشمم می زد از خواب بیدار شدم گوشیم رو از زیر بالشتم در اوردم ساعت 11 بود سرم رو بر گرداندم و به مردی که دیشب را باهاش گذارنده بودم نگاه کردم حس نفرت تمام وجودم را پر کرده بود هم از اون هم از خودم آروم بلند شدم شرت و کرستم رو که روی زمین افتاده بود برداشتم خرامان خرامان به سمت حمام رفتم وارد حمام شد دوش آب را باز کردم آب داغ پوستم رامی سوزاند ولی توجهی نمی کردم داشتم خودم رو با آب داغ مجازات می کردم به هرزگی خودم فکر می کردم به این که چرا سهم من هم فاحشگی شده و مجبورم با مردان غریبه هم خواب شم در همین حال دو قطره اشک روی گونه هایم سر خورد د
وش را بستم و کنج حمام دو زانو در بغل آرام‌گریه میکردم و خودم را لعنت می کردم چند دقیقه به همین منوال گذشت بلند شم صورتم و لباس زیر هایم را شستم و از حمام خارج شدم به اتاق برگشتم آب از بدنم چکه میکرد‌ از داخل کیفم حوله دسته کوچکم را در آوردم و خودم را خشک کردم نگاهم دوباره به آن مرد افتاد هنوز غرق در خواب بود به کارم ادامه دادم شورت کرستم را عوض کردم رنگ لیمویی را خیلی دوست داشتم احساس می کردم رنگ شانسمه وقتی پوشیدمش صدای خواب آلودی گفت
-صبح‌بخیر،داری میری؟
به حالت مسخره گفتم
-نه! می خوای بازم بمونم!
-آره بمون یه شب دیگه چه اشکالی داره ؟پولشم میدم
ولی موضوع پول نبود از بوی منزجز کننده ای که بدنش میداد متنفر بودم زیر بغلش پر ازموی های پیچ و تاب خورده بود که حالم را بهم میزد
گفتم
-نه کار دارم میرم!
و به سراغ آینه ای که در راه رو قرار داشت رفتم و مشغول آرایش شدم
رژ صورتیم را روی لب هام کشیدم
و‌ بعد خط چشمم ، رژ گونه،مژه ی مصنوعی ، موهایم را سشوار کردم و شانه زدم موهایم صاف صاف شده بود و با یک کش به حالت دم اسبی بستم ناخن هایم را لاک صورتی زدم
دستانم تاب میدادم تا خشک شوند
سرم پایین بود که دستی را روی شانه ام حس کردم و گفت

  • اینم پولت
    دستش را از روی شانه ام برداشتم پول را گرفتم تشکر کردم سرش را پایین آورد تا لب هایم را ببوسد که بوی تعفن دهنش حالم را بد کرد نا خداگاه دستم به سمت بینی ام رفت
    که خودش عقب رفت و با خجالت گفت:
    -ببخشید
    من هم بریده بریده گفتم
    ببببخشید…دست خودم نبود
    هرچه زود تر می خواستم از آن خانه بیرون بروم فضای آلوده و کثیفی داشت معلوم بود ماه هاست که رنگ جارو برقی و گردگیری ندیده و داخل آشپز خانه تلنباری از ظرف های کثیف داخل سینک خودنمایی می کرد به اتاق برگشتم که لباس هایم را بپوشم
    مانتوی کرم رنگم را از روی چوب لباسی برداشتم تنم کردم دکمه هایش را بستم و ساپورت مشکی ام که از زیر ران های سفیدم خودنمایی می کرد پوشیدم کیف و موبایلم را برداشتم شال کرم رنگم را هم به سرم انداختم و از اتاق بیرون رفتم خواستم در اصلی خانه را باز کنم
    که آن مرد گفت:شیلا خانوم صبر کن دارم صبحانه آماده می کنم
    من که کلافه شده بودم از اصرار های بی موردش
    گفتم
    -نه خداحافظ
    در را باز کردم و محکم بستم حوصله نداشتم تا آسانسور بالا بیاید
    از پله ها پایین رفتم تند می رفتم دوبار هم نزدیک بود به زمین بخورم بالاخره از آن خانه تهوع آور بیرون آمدم
    آه ه!!هوای آزاد البته هوای آلوده تهران!! بالاخره بهتر از آن خانه بود
    کمی راه رفتم تا به خیابان اصلی برسم خیلی شلوغ نبود فاحشه های دیگه ای رو می دیدم که اون ها هم دنبال‌ مشتری بودن به آن ها نگاه میکردم که یک لامبورگینی قرمز رنگ‌ جلوی پایم ایستاد و شیشه دودی اش را پایین و گفت
    -بیا بالا
    نگاهیی به راننده انداختم سنی نداشت خیلی بود 17 سال پس گواهینامه هم نداشت
    با عصبانیت گفتم
    -برو بچه
    -برو بابا چه خودشم می گیره جنده خیابونی
    و گازش را گرفت و رفت
    و من دوباره در افکار خودم غرق شده ام
    تا این که یک پورشه جلویم ترمز کرد
    راننده اش حدودا یک پسر 26 ، 27 ساله بود با یک ته ریش موهای صاف خوش حالت که بغلش هایش را زده بود ،عینک آفتابی که با صورتش کاملا تناسب داشت و یک کت اسپرت آبی رنگ که‌زیرش یک تی‌-شرت سفید پوشیده بود و شلواری سفید پایش بود و گفت بفرما خانومی
    از شنیدن کلمه خانومی لذت می برم
    من هم در ماشین را باز کردم‌ و نشستم
    وای!! بوی ادکلن تلخش فضای ماشین را پر کرده بود
    لحظه چشم هایم را بستم
    که با صدای مردانه قشنگی گفت
    -سلام خانومی اسمتون چیه؟
    -شیلا هستم! شما چطور؟
    -من ارشادم!سی سالمه و شما چند سالتونه؟
    واقعا بهش نمی خورد !!
    -من هم سی سالمه
    -خوشبختم
    -همچنین
    جالب بود هیچ‌صحبتی نمی کرد که شبی چقدر می گیری!
    که ادامه داد
    -چند وقت این کارو می کنی؟
    -پنج سالی میشه
    -چرا این کار رو می کنی؟
    نمی دونم چرا بی اختیار جواب سوال ها شو میدادم گفتم
    -بعد از مرگ مادرم من تنها شدم پدرم که خیلی سال پیش ما رو ترک کرد الانم نمی دونم کجاست مادرم از راه روضه خونی پول در میورد من که‌ نه صدا داشتم نه علاقه شروع به تن فروشی کردم
    -داستان غم انگیزیه
    من ناخداگاه گریم گرفتم اشک هام‌ جاری شد
    که دیدم دستشو گذاشت دور گردنم‌ و منو کشید سمت خودش سرم‌ رو بوسید و گفت
    -گریه نکن خانمی،همه چی درست می‌شه
    هق‌ هق کنان گفتم
    -آخه،کی؟ نجات پیدا می کنم …خستم…کلافه ام
    -نجات پیدا می کنی! فقط یه سوال می پرسم‌ جواب بده ایدز داری؟
    -نه،آخرین بار هفته پیش چک کردم سالم بودم
    -خوب‌،بریم آزمایش بده
    -چطور آخه‌ چرا؟
    -تو بیا بده خانومی
    تو راه از زندگیم پرسید در مورد پدرم تحصیلاتم و من هم با حوصله‌جواب میدادم
    بالاخره رسیدیم به آزمایشگاه چون بیمه‌نبودم باید آزاد پرداخت می کردم‌ که ارشاد دستمو گرفت گفت اجازه بده من حرف بزنم جلوی پیشخوان بودیم که ارشاد گفت
    -خانم یه آزمایش فوری می خوایم
    -چه آزمایشی؟
    -ایدز
    -بشینید صداتون می کنیم
    -باشه
    رفتیم روی دوتا صندلی پلاستیکی‌‌ آبیه سفت نشستیم آزمایشگاه شلوغ بود نیم ساعت نشسته بودیم‌ که صدام کردن برم داخل آزمایش بدم زنی که می خواست ازم خون بگیره‌با نفرت بهم نگاه می کرد من هم نگاهم رو دزدیدم‌ و سرنگ‌رو با نفرت خاصیی فرو کرد دردم گرفت ولی دم نزدم‌
    که‌با صدای‌ضمختی گفت
    -برو دوساعت دیگه بیا حاضره
    من هم‌ با عجله‌ خارج شدم و به ارشاد‌ گفتم
    -دو ساعت دیگه حاضر می شه
    -خیلی خوبه تو این تایم بریم ناهار بخوریم این ورا یه رستوران خوب هست
    -بریم موافقم
    واقعا نمی دونستم که چیکار‌ می کنم حرف هام حرکاتم دست خودم نبودم انگار که خودم نبودم
    به رستوران رفتیم شلوغ بود چند دقیقه ای معطل شدیم تا گارسون بیاد بالاخره سفارش غذا رو دادیم من هم حسابی گرسنم بوداز صبح هیچی نخورده بودم باز با هم‌ گرم صحبت شدیم
    این بار من سوال میکردم ارشاد هم جواب میداد
    ارشاد مدیر عامل تولیدی کیف و کفشه و چند مغازه در سپهسالار داره مهندسی بازرگانی خونده و یه خونه تو نیاوران داره
    حین صحبت بودیم که غذامون رو اوردن و به رسم ادب تا آخر غذا حرف نزدیم بالاخره غذامون تموم شد توی شهر گشتی زدیم دیگه حرف رسمی نمی زدیم حرف های خنده دار می زدیم و من می خندیدم بعد از چند سال تونستم درست بخندم دو ساعت شده بود به آزمایشگاه رفتیم جواب آزمایش حاضر بود ترس تمام وجوده ام رو گرفته بود هر چند اجازه نمی دادم کسی منی شو بریزه تو ولی به هر حال ممکن بود از راه خراش روی آلت بهم سرایت کنه غرق افکار خودم بودم که گفت‌ خوشبختانه جواب منفیه من از خوشحالی بالا و پایین پرید ارشاد رو بغل کردم و صورتشو بوسیدم خیلی هیجان زده بودم داخل‌ماشین رفتیم ارشاد گفت
    -حاضری با من ازدواج کنی ؟
    تمام تنم می لرزید چشمام پر اشک شده زبونم بند اومده بود و با لکنت گفتم
    -ج…ج…جدی …م…می…میگی؟
    -آره چرا که نه ؟ تو همونی هستی که من دنبالش بودم‌اکثر دختر هایی که سوار می کردم این سوال ها رو میکردم میگفت بتوچه اگه مشتری هست بگو چه کنم اگرم نیستی که پیاده ام کن حوصله سوال جواب ندارم و منم پیاده شون می کردم برن رد کارشون ولی تو حق اینو داری که زندگیت عوض بشه تو زندگی سختی داشتی
    فقط می خواستم مطمئن شم ایدز داری یا نه که نداشتی خوشبختانه اگرم داشتی باز بهت در خواست میدادم حالا جوابت چیه
    بی اختیار گفتم
    -آره
    ارشاد صورتشو‌ جلو اورد و چند ثانیه لب هامون رو هم قفل شد صحنه رمانتیک و زیبایی بود
    بعد با هم رفتیم عقد کردیم و ازدواج کردیم‌چیزی که من حتی بهش فکر نمی کردم
    و این بود قصه ی رنگ شانس من
    امیدوارم که از این داستان لذت برده باشین

نوشته: arian


👍 1
👎 0
9612 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

545935
2016-06-23 20:26:25 +0430 +0430

جوووووووووون اول

0 ❤️

545936
2016-06-23 20:31:36 +0430 +0430

خب باورش خیلی سخته…
اما امیدوارم هنوز همچین آدمایی مثل ارشاد وجود داشته باشن…
فحشت نمیدم چون هدفت این بود که بگی حتی جن.ده ها هم حق زندگی دارن و من با این جمله موافقم…

0 ❤️

545940
2016-06-23 20:39:39 +0430 +0430

تا قبل از اینکه سوار ماشین ارشاد بشه خوب بود. توصیف حساش و صحنه کاملا طبیعی بود. اما بعدش موضوع یکم غیر قابل باور شد و همین تو ذوق میزد. اینکه خاصتی به یه ج… خوشبختی ببخشی و بگی اونم حق چشیدن زندگی خوب رو داره برام جالب بود. خسته نباشی

0 ❤️

545960
2016-06-23 21:43:53 +0430 +0430

تخیلی نوشته بودی حال نکردم

0 ❤️

545981
2016-06-23 23:58:56 +0430 +0430

فیلم هندی بود؟

0 ❤️

545986
2016-06-24 01:08:10 +0430 +0430

nazari ndrm

0 ❤️

546004
2016-06-24 05:26:56 +0430 +0430

یکی از همکاران من چیزی مثل همین براش اتفاق افتاده بود…یه معشوق داشت که دو شب در هفته میدیدتش…بعد چند وقتم ازدواج کردن…ولی بعید می دونم توی ایران اینجوری بشه ها.

0 ❤️

546052
2016-06-24 15:28:05 +0430 +0430

اگر از اون میکروب دیشبی ایدز گرفته بودی که فردا آزمایشت نشون نمی داد.
امیدوارم بعد ازدواجم رو شانس باشی و بعد از هر بحثی شغل پیشینت وسط کشیده نشه.

0 ❤️

546136
2016-06-25 05:31:57 +0430 +0430

چی بگم والا دیگه از این سایت ظاهرا هیچی بعید نیست!!!
مثلا فکر کن بهش بگن دوست داری همسر آیندت چه ویژگی هایی داشته باشه؟! بعد اوون بگه هیچی فقط ج… باشه و سر چهار راه دنبال یه لقمه نوون حلال باشه!!! ترجیحا ایدز هم نداشته باشه ولی اگر داشت هم مشکلی نیست!!!
ننویس دیگه

0 ❤️

546178
2016-06-25 13:25:10 +0430 +0430

بعد هزار و اندی اومدیم یه داستان سکس بخونیم ریدی به تخیلاتمون حالا چطور صحنه جق و برگردونیم؟!

0 ❤️