حس واگیردار (۱)

1395/03/05

-روزنامه رو خوندی ممد؟میگه امسال تو پاریس جشن عاشقان بر پا میشه و از کل جهان میان پاریس.واااای پسر فکرشو بکن من و عشقم با هم بریم پاریس!!!خدای من شهر عاشقهای جهان.((پاااااررررررریسسسس))…
-ارسلان بخدا تو خل شدی بچه.احمق تو پول نداری با تاکسی بری دانشگاه بعد فکر این هستی که با عشقت بری پاریس؟؟؟؟ببین خودت کاری می کنی که فحش بخوری ها من هی نمیخوام بت فحش بدم خودت داری مقدمات فحش خوردنت رو آماده می کنی پسر خوب.آخه پاریس کجا تو کجا؟اصلا مگه من و تو به پاریس میخوریم!!!
-خودتو مسخره کن الاغ.من میرم پاریس حالا هر طور که شده،حالا می بینی که میرم یا نه…
صدای خنده های از روی تمسخر محمد کل اتاق رو پر کرد.ارسلان با دلی شکسته مملو از اندوه از اتاق خارج شد و به سمت حیاط خوابگاه رفت.یه پاکت سیگار دستش و یه ژاکت معمولی تنش بود.اینقدر ناراحت بود که سرما رو حس نمی کرد.تلفن رو از جیبش در آورد که با عشقش صحبت کنه…
بوووووق…بووووووق…بوووووووق ، شماره ی مشترک مورد نظر اشغال می باشد لطفا بعدا شماره گیری بفرمائید.
-ای بابا چرا قطع کرد!!!بزار دوباره بگیرم.
دستگاه مشترک مورد خاموش می باشد.تماس شما از طریق پیام به ایشان ارسال می شود.
-سحر چرا خاموش کردی؟؟؟؟؟ای بابا!!!خدا نکنه مشکلی پیش اومده؟؟؟؟یا خدا خدا خدا مشکلی پیش نیومده باشه واسش!!!باید برم دنبالش.آره باید برم ببینمش تا آروم بشم یه خرده. ارسلان پله ها رو به سمت اتاقش دوتا دوتا طی میکنه…
-ممد کلیدا رو بده باید برم جایی.
-کسخل این ساعت کجا میخوای بری؟؟؟یخ میزنی از سرما!!!تازه باک ماشینم تقریبا خالیه.
-تو چیکار داری!!!تو کلید رو بنداز بنزین ماشین با من.
-بیا بگیر.تو اگه خودتو به کشتن ندادی با این رفت و آمد های عجیب و غریبت من اسمم رو میزارم ((دیوث بزرگ)).
-خیالت تخت زود میام باک ماشینم پر می کنم.
سریع پله ها رو طی کرد و به پارکینگ خوابگاه رسید و سوار ماشین شد به میزان بنزین نگاه کرد و گفت:خوبه واسه دو ساعت بنزین داره.
سوار ماشین شد و یه آهنگ شادمهر گذاشت و با صدای بلند تکرار می کرد:حس خوبیه ببینی یه نفر واسه …
رسید دم در آپارتمان عشقش و با سنگ زد به شیشه ی اتاق. هی سنگ زد ولی کسی پشت پنجره نمیومد.تعجب کرد و دوباره تلفن رو برداشت و زنگ زد:دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد!!!
یه حسی بهش می گفت که فعلا بمون و نرو شاید بیاد پشت پنجره ،شاید خواب باشه،شاید حمام باشه و 1000 تا شاید دیگه.
نیم ساعتی توی ماشین نشسته و از ترس اینکه بنزین تموم نشه بخاری نزده بود ولی هنوز گرم بود.آره گرمای عشق…
ناگهان از اون طرف خیابون یه ماشین آخرین سیستم و خیلی های کلاس جلو در آپارتمان ایستاد. شیشه ها تار بودن و از بیرون کسی معلوم نبود.یه 10 دقیقه از ماشین کسی بیرون نمیومد که بلاخره یه پسر خیلی ژیگول و چس قیافه از ماشین پیاده شد و رفت که در رو واسه ی شخص دیگه باز کنه.
ارسلان چشماش به سیاهی رفت…خدای من سحر از ماشین پیاده شد و یه لب طولانی با اون پسر گرفت.ارسلان کم کم داشت سرما رو احساس می کرد.دستاش سست شده بود و چشماش خوب نمی دیدن.آیا این واقعا سحر همون کسی بود ارسلان عاشقانه دوستش داشت؟؟؟
ارسلان از ماشین پیاده شد و و در ماشین رو طوری بست که اون دو نفر متوجه بشن.
-ارسلان تو اینجا چی کار می کنی؟مگه نگفتم نیا در خونه ی من؟؟؟ببین من و تو بهم نمیایم و آیندمون مکمل هم دیگه نیست.مجید تا اوضاع خراب نشده سوار ماشینت شو برو.ارسلان خواهش می کنم ازت شر راه ننداز فقط از اینجا برو.(مجید پسریه که با سحر لب می گرفت).
مجید به سمت ارسلان رفت و یه هل داد بهش و گفت :سحر این بچه کونی کیه؟؟؟مگه تو نگفتی من دوست پسر ندارم؟؟؟پس این کسخله کیه که به اسم صداش می کنی و از آینده باهاش حرف می زدی؟؟؟
ارسلان فقط به سحر نگاه می کرد و پلک نمی زد.پسر ارسلان را به عقب هل داد و داد زد :هووووووی کجا نگاه می کنی؟؟به من نگاه کن.با تو ام دیوث مادر قحبه منو نیگا کن.
ارسلان سرش رو تکون نمیداد و فقط به سحر نگاه می کرد.دست آخر هم پرسید چرا؟؟؟چرا با من این کارو کردی سحر؟
پسر دوباره ارسلان رو هل داد و خواست که با مشت به صورتش بزنه که ارسلان گلوی پسر رو گرفت وچسبوندش به ماشین لوکس پسره و نگاهی پر از خشم و کینه و … به پسر گفت!!
-وای به حالت وای به حالت بشنوم از گل بهش نازک تر بگی.بلایی سرت میارم که اسم مادرت یادت بره.خوب مواظب رفتارت باش.حالا که تو رو انتخاب کرده باید مواظبش باشی فهمیدی یا نهههههه؟
پسر ترسید و به نشانه ی تایید فقط سرش رو تکون داد.
ارسلان سوار ماشین شد و با تمام سرعتش از اونجا دور شد.ضبط صوت همینطور کار میکرد.اینقدر عصبانی بود که با مشت به ضبط زد و ضبط رو کامل از کار انداخت.پیچید تو یه کوچه فرعی و زد کنار و شروع کرد مثل ابر بهار گریه کردن.داد میزد و فریاد می کشید و فقط خدا رو صدا می زد.دیگه تمام کارش شده بود اشک ریختن.اینقدر گریه کرد تا خوابش برد.
ساعت 9 بود که با صدای موبایلش بیدار شد و دید محمده و با صدایی لرزون و بغض سنگین جواب داد:بله؟
-پسر تو کجایی؟ساعت رو نگاه کن!!!بابا من با اون ماشین هزار تا کار می کنم.تو اگه میخواستی ببریش دیشب میگفتی تا برنامه های امروز رو کنسل کنم.حالا بگو ببینم کجایی؟
ارسلان که نای حرف زدن نداشت فقط به همین جمله بسنده کرد که:ممد تو راست میگفتی من هیچوقت به پاریس نمی رسم.محمد پشت تلفن گفت: چی میگی تو؟منظورت چیه؟؟الووو الوووو چرا حرف نمی زنی؟؟؟الوووو!!!
ارسلان تلفن رو مستقیم خاموش کرد و دوباره شروع به گریه کردن کرد.ساعت 11 شده بود و ارسلان هنوز گریه می کرد.انگار یک تانکر آب به چشماش وصل بود فقط گریه فقط گریه.
ارسلان پسر خیلی خوشگلی بود و چهره ی جذابی داشت.پسری بود کم رو با جملات و تفکرات خاص خودش.همه ی دخترای دانشکده شمارشو داشتن و هر از گاهی بهش زنگ می زدن که باشون بره بیرون.چشمان خاکستری و پوستی سفید و لپهایی سرخ و موهای خرمایی رنگ.عادت داشت که ریش بزاره و ریشش هم تقریبا نارنجی رنگ بود که خیلی جذابش می کرد.شناگر خوبی بود و هیکلی کشیده و بلند داشت ولی شکم در آورده بود و یه ذره از تیپ و قیافه افتاده بود.
کارش شده بود گریه تو ماشین تو یه خیابون یکطرفه یه گوشه سرش رو روی فرمون گذاشته بود و گریه میکرد و می گفت:نامرد من خیلی از دختر ها رو به خاطر تو رد کردم،چون فکر می کردم تو عشقمی نفسمی عمرمی ولی حالا می بینم که اشتباه می کردم.تلفنش رو دوباره روشن کرد.
دو دقیق بعد دوباره محمد زنگ زد.
-الو
-کجایی ارسلان؟؟کجایی پسر کل دنیا رو واسه تو گشتم.چی شده؟جریان چیه؟چرا صدات گرفته؟
ارسلان با تلخی تمام گفت:ممد سحر هم رفت.
-اوووووووووه فکر کردم بابات مرده که این قدر ناراحتی.به کیرت بابا این نشد بعدی.حالا کجایی مامانت اومده از شیراز ببینت.درست رفتار کنی جلو مادرت ها پیر زن بدبخت رو اذیت نکنی ها.ارسلان مادرت گناه داره 2 ساعته منتظرت وایساده جلو در خوابگاه داخل هم نمیاد.بیا سریعتر منتظرش نزار.بیا ادا و میمون بازی در نیار.
اسم مادر که اومد ارسلان آروم تر شد ولی هنوز اشک می ریخت.با خودش گفت آغوش گرم مادرم تنها مکان برای آرامش منه تنها مادرم درد های منو می فهمه.ماشین رو استارت کرد ولی دید روشن نمیشه.دوباره و دوباره.به علامت بنزین نگاه کرد و دید ای وای که بنزین تموم شده.
دوباره سرش رو گذاشت رو فرمون شروع کرد به ناله کردن.
-خدایا این چه شانسیه من دارم اگه میخوای بکشی منو بکش.راحتم کن ولی عذابم نده.
از ماشین محمد که یک پارس سفید رنگ بود پیاده شد و در صندوق رو باز کرد و یه بشکه آب معدنی دید و درش آورد و به سمت خیابون اصلی حرکت کرد.با صورتی که از شدت گریه سرخ شده بود کنار جاده اصلی وایساد و داد میزد ((بنزین))… بنزین…بنزین…
نیم ساعت گذشت که یک آزارای مشکی رنگ کنارش وایساد.
یه دختر ازش پیاده شد و به ارسلان گفت:چقدر سرخ شدی آقا خوشگله؟!!!کمک میخوای؟؟بیا من بنزین دارم.20 تا بردار بعد خودت تو پمپ بنزین پر کن.
ارسلان که اصلا متوجه نبود که کسی که کمکش می کنه مرد یا زن دنبال دختر رفت و با شیلنگ توی ماشیم ممد 20 لیتر بنزین کشید.
سرش رو بالا آورد تا از دختر تشکر کنه و دست کرد جیبش که حساب کنه ولی دختر گفت نه،فقط بزار یه عکس ازت بگیرم.تو خیلی خوشگلی.
ارسلان که تو فاز دیگه ای بود بی حرکت وایساد.دختر گفت یه خنده ای چیزی و …
ارسلان هم یه لبخند تلخ زد و دختر عکس گرفت .ارسلان واقعا حال خوبی نداشت و بدون توجه که این کسی که کمکش کرد دختره دستش رو دراز کرد سمت دختر به بهانه ی تشکر.
دختر خندید و گفت چه زود پسر خاله شدی بچه پرو.سوار ماشینش شد و از شیشه ی ماشین رو کشید پایین و گفت که دوباره می بینمت خوشگله…

ادامه…

نوشته: 80mohsen80


👍 7
👎 1
6403 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

542401
2016-05-25 21:20:18 +0430 +0430

خیلی روون نوشتینش. موضوع هم که مسئله ی رایج جامعه.بسیار خوب. خسته نباشید

0 ❤️

542446
2016-05-26 06:18:44 +0430 +0430

حرفه ای نبود اما بدک نیست؛داستانش جالبه
ایول!!

0 ❤️

542465
2016-05-26 09:39:38 +0430 +0430
NA

قسمت اول داستان اصلا شخصیت پردازی خوبی نکردی ، خیلی گنگ بود بخصوص در مورد ارسلان که متصل از اعتماد به نفس ، پر و خالیش کردی . یه مقدار هم اغراق رو قاطی جزئیاتی کردی که معلومه به اصلش هم توجه زیادی نکردی.
اینکه یه آزارو جلوی پای پسر بدین شکل ترمز بزنه …قبول کردنش یمقدار سنگین هست …اما اینکه ازش عکس بگیره و 20 لیتر هم بهش بنزین بده و بعد هم بگه ( دالی ) بعدا میبنمت دیگه یخورده زیادی به ادم فشار میاد … ! گمانم از ماشین هم اطلاعاتی چندانی نداری گُلم… هیچوقت ان مقدار بنزین مانده در باک رو به طول زمان محاسبه نمیکنند به مقدارکیلومتری که میتونن باهاش مسیر رو طی کنند محاسبه میکنند ! حالا بعدش یه بطری خالی 1.5 لیتری دادی دست ارسلان و که باهاش 12 مرتبه ، بمقدار20 لیتر بنزین خالی کنه …از همین بی اطلاعی شما عزیز که عرض کردم نشات میگیره …! ارسلان هر چقدر هم گیج باشه و تو دنیای خودشم نباشه …اینو میدونه فوقش با دوبطری کارش راه میفته و…! امیدوارم قسمت های بعدی بیشتر به جزئیات توجه کنی ! موفق باشی

1 ❤️

542468
2016-05-26 10:11:09 +0430 +0430
NA

یه بشکه آب معدنی؟!!! بابا اون بُطری هست نه بشکه، کُلیت داستان خوب بود ولی جزییات و پرداختش اصلا خوب نبود،

Dream-girl به نکات مهمی اشاره کرد، (موندم تو واقعا girl هستی؟ آخه اطلاعاتت از ماشین خیلی بیشتر از دختره!)

0 ❤️

542488
2016-05-26 13:07:43 +0430 +0430

کوص ننه این جور دخترا که تو زندگی همه میان
جسارت به دخترای گل نشه

0 ❤️

542497
2016-05-26 14:35:39 +0430 +0430

چه عجف از کون دادن یه اقاپسر با قد ۱۸۶ و وزن ۸۵کیلو نبودخخخ جدیدا که وضع اقاپسر قمر در عقربه و اقایون همه گی تشریف دارن خخخخ

0 ❤️

542509
2016-05-26 17:05:41 +0430 +0430

ق ابل تحمل بود

0 ❤️

542568
2016-05-26 21:57:00 +0430 +0430

عزيزم از كي تا حالا خوابگاه پاركينگ ماشين داره تا دانشجوها ماشين ببرن بعد خوابگاه هر ساعتي بخواي بري بيرون بعد تو حياط خوابگاه سيگار كشيد حالا

0 ❤️

542569
2016-05-26 21:59:00 +0430 +0430

راستي تو كه ماشين ب دوستت دادي و اون رفت و صبح بابات ماشين لازم داشته تو همون شهر زندگي ميكردين خوابگاه چيكار ميكني پسر جون

0 ❤️

542628
2016-05-27 08:03:31 +0430 +0430

ممنون از دوستان و نظراتشون

1 ❤️

542642
2016-05-27 10:41:02 +0430 +0430
NA

shahvati_xxx دوست گرامی
من مدت پانزده سالی هست که ماشین دارم و فکر میکنم تجربه این مدت برای دانستن اطلاعات فنی ماشین کافی باشه…
مرسی از توجهت …عزیز

0 ❤️

542798
2016-05-28 13:33:01 +0430 +0430
NA

دوستان عزیز چرا تو داستان ها دنبال معمول ترین اتفاقات ممکنین؟
یعنی نمیشه از یه سری اتفاقات که تا حدودی معمولی نیستن داستان نوشت؟
بابا اینقدر گیر الکی ندین
آقا محسن کلیت داستان خوب بود
رو شخصیت پردازی و فضا سازیت بیشتر کار کن
مرسی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها