تلخ همچون زهرمار (۱)

1395/06/07

سلام
این یه داستانه نیمه واقعیه ،امیدوارم خوشتون بیاد
یلدا به شکم خوابیده بود
چَشمان گرد و معصوم مانندش همچون اهویی خسته به گوشه ای از اتاق خیره مانده بود
با مرور خاطراتی که از خانواده اش به یاد داشت،حسرت میخورد
حسرتی که اتشش از چهره اش به راحتی هویدا بود
یادش میاد دوران نوجوانی هیچگاه در ذهنش نمیگنجید که روزی بدون حتی یک عضو خانواده بتواند زندگی کند
فضای اتاق برایش بسیار نفس گیر و افسرده کننده بود
ولی افسوس
که از این زندان راه فراری نبود

یلدا هنگامی که تنها ۲۲ سالش بود

در حالی که در شهر گیلان در حال تحصیل رشته ی هنر بود

خانواده اش از تهران برای دیدن او راهی گیلان میشوند

بی خبر از انکه عزراییل در جاده انتظار ان ها را میکشد

با مرگ خانواده اش یلدا تنها تنهای میشود
دخترکی تنها در دنیای که بَرّه کُشی و اهو کُشی تو ذاتشه

بگذریم
یلدا در همان حالت خاص بدنی بود
دمر خوابیده و خیره به کنج اتاق
ناگهان در واژنش داغی خاصی احساس کرد
فهمید که اقا پارسا ارضا شده
با صدای پارسا به خود امد
-اَههههه،تو هم همش مثل یا کریم بغض داری،پول یامُفت که بهت نمیدم هرزه
یلدا با تاسف خاصی گفت عذر میخوام اقا پارسا ،دفعه بعد جبران میکنم
-پارسا:امیدوارم
از جبر روزگار یلدا محبور به تحمل این کنایه ها بود
دنیای گردی که همه را روزی زمین میزنه
تن فروشی اش را قسمت یلدا کرده بود
اغوش های اجباری
یلدا قرار نبود تن فروش بشه
اوایل با کمک فامیل و کمیته امداد ادامه میداد
ولی کمک فامیل قطع شد
و پول کمیته امداد هم کفاف مخارج یلدا رو نمیداد
یلدا یه مدت در اتوبوس ها شال و لوازم ارایشی کوچیک میفخروخت
اما در امد یلدا از این کار مثل داستانا نبود و همچنان زندگی سختی داشت
ولی راضی بود ،به جَبر ادامه میداد
تا این که یک روز،وقتی وارد اتوبوس شد و لوازم میفروخت،سرش را که بالا اورد دو تا از هم کلاسی هاشو دید
عرق سردی بر پیشانی اش نشست
زبانی که از شرم بند امده بود
و اما سنگدلان بی احساس که با نگاه تحقیر کننده خود سر تاپای یلدا رو هدف قرار داده بودند ،دل کوچک و غم زده یلدا رو در هم شکستند
تن فروشی یلدا از دوستیش با بهار شروع شد
اون همیشه میگفت یلدا این چه سر و وضعیه که داری دختر،حیف این همه زیبایی و…
خلاصه دنیا دوباره بی رحمیش رو نشون یلدا داد
تن فروشی یک عذاب اجباری
خب دنیا همینه
و امّا پارسا یکی از مشتری های ثابت یلدا بود

پارسا پسری حدودا سی ساله با خانواده ای بسیار غنی بود
که به دلیل زیبایی خاص یلدا حداقل هفته ای دوبار میومد پیش یلدا
پارسا مرد خوبی بود ،زیاد میومد پیش یلدا هربار هم خوب پول میداد تا شاید یلدا کمتر تن فروشی کنه
بدی پارسا فقط این بود خیلی تند و بد زبون بود
با حمایت های پارسا یلدا هنوز در دانشگاه ادامه تحصیل میداد
و خونه هم برای یلدا اجاره کرده بود
یلدا رفت خونه و طبق عادت رفت غسل کرد
در وب میگشت که با یک شعر به کلی نابود میشود
سیل اشک جاری میشود از چشمانی به زیبایی الماس
شعر این بود

به خداحافظی تلخ تو سوگند مادر
که تو رفتیو دلم ثانیه ای بند نشد

حال روز یلدا رو گویی این شعر به خوبی نشون میداد
شاید ،دلشکستگی بعد از این شعر و فقط کسایی بفهمن که مادرشون رو از دست دادن

زندگی یلدا خیلی تلخ بود،تلخی همانند زهر مار

پایان قسمت اول

نویسنده :خلسه گر(سامیار)
نوشته: سامیار


👍 2
👎 0
5847 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

554043
2016-08-28 22:43:15 +0430 +0430

آب و هوای سوئد چطوره ؟

0 ❤️