بازی پدر خوانده (۲)

1402/01/12

...قسمت قبل

پاره ای از توضیحات به احترام چشمان مخاطب: (اگر علاقه مند به مطالعه توضیحات نیستید پایین تر برید و قسمت دوم رو شروع کنید )
مخاطب گرامی تالیف و تدوین داستان ماه ها پیش به پایان رسیده علت تاخیر در بارگذاری داستان صرفا مشغله فکری زیاد و سر نزدن به سایت بود
امید وارم از ادامه داستان لذت ببرید
داستان در ادامه به مراتب هیجان انگیز تر و سرشار از معما میشه
امید وارم در بخش نظرات با پیش بینی های خودتون روال داستان رو زیبا تر کنید
متشکر از چشمان پر مهرتون


تو پنج روز گذشته هر چی ایمیل دادم به پدر خوانده جوابی نگرفتم
خودشون این همه ادم فرستادن دنبالم این همه پیگیری کردن حالا که ما تصمیممون قطعی بود که بریم هیچ خبری ازشون نشد
واسه بار اخر رفتم از جیب شلوار لیم کارتی که
که داده بود رو برداشتم نگاه کردم هرچی بالای پایینش کردم هیچ شماره ای پیدا نکردم
یادم افتاد پسره بهم گفته بود تو نور افتاب نمیدونم چه منظوری داشت

محمد ؟ محمد داداش یه دیقه حواست به دخل من باشه من برم بیرون کاری دارم بیام

محمد رفیق ۴سالم بود روبه رو مغازه ادکلن فروشی من فروشگاه شال و روسری داشت باباش عمده فروشای معروف شال و روسری تهران بود خودشم صدقه سر باباش تو سن ۱۸سالگی به نون و نوایی رسیده بود و به محض گواهی نامه گرفتن یه پرادو ۲۰۰۴انداخت زیر پاش و خونه مجردی و بساط عشقو حالش مرتب به راه بود بعد من تو ۲۴سالگی اونم تو سال اول ازدواجم هنوز لنگ اجاره خونه بودم
لعنت به بابام که داشت و به من نداد و زندگی منو گایید
از بعد جدایی پدر مادم تو این اجتماع چقدر سختی کشیدم از نداری و بی پولی منی که تا ۱۵سالگیم تو پر قو بزرگ شدم درست تو اول نوجونی بد ترین چیزارو تجربه کردم
اون بابای کصکشمم رفت پی عشقو حاله خودش و خانوم بازیش انقدررررر داشت که اگه پشت من بود الان محمد باید میومد تخمای منو واکس میزد

رسیدم بیرون بازار نور افتاب میومد سعی کردم کارتو بگیرم جلو نور ببینم اتفاقی میفته یا نه یه حس حماقتی بابت انجام این کار بهم دست داده بود یه چند ثانیه ای وایستادم نگاه کردم هیچ اتفاقی نیفتاد با خودم گفتم تو ام کصخل شدی پسر
دیدم خبری نشد راه افتادم برم تو یهو چشمم افتاد به عکس پدر خوانده روی کارت یه عدد ۴۴ روی گربه نقش بسته!
اولش فکر کردم توهم زدم با دقت نگاه کردم چندتا رقم دیگه ام روی صفحه دیدم گوشیو برداشتم نمیدوستم ترتیب شماره ها کدومه یه مقداری هیجان زده شده بودم
تصمیم گرفتم به ترتیب ظاهر شدن عددا شماره رو گرفتن سریع گوشیمو در اوردم تماس گرفتم

با ذوق منتظره این بودم که راد پور جواب بده
باورم نمیشد منی که تا چند روز پیش میگفتم امکان نداره این بازیو شرکت کنم حالا با موافقت زنم به این نتیجه رسیده بودم که تو یه مسابقه ای با موضوع سکس بدون مرز مخصوص زوج ها شرکت کنم!
این تنها اطلاعاتی بود که من از این مسابقه داشتم به علاوه این که جایزه زوج اول یک میلیون دلاره که این مبلغ عددی بود که باعث میشد تا اخرین لحظه زندگیم بعد دستشویی اگر به جای دستمال توالت از ۱۰۰دلاری استفاده کنم بازم تموم نمیشه!

بعد از چنتا بوق تلفن گویا یه خانوم خوش صدا جواب داد
سلام علی!
ما منتظر تماست بودیم
روز شنبه ساعت ۵ سوار خط صادقیه فرهنگسرا بشید و به سمت غرب تا اخرین ایستگاه برید
بعد از تموم شدن ایستگاه به هیچ عنوان از واگن ها پیاده نشید تا به ما ملحق بشید
لازم به توجه که هیچ وسایلی لازم نیست همراه داشته باشید
تمام ملزومات مورد استفادتون در اختیارتون قراره میگیره

صدای بوق ممتد اومد و تلفن قطع شد !

تعجب کردم … اینا تلفن گویاشونم هوشمنده:)اخه اسم منو از کجا میدونن ؟

دوباره تماس گرفتم تا این دفعه یکی یه جواب درست حسابی بهم بده

سلام علی…ما منتظر تماست بودیم…


شنبه ساعت ۵:۱۶دقیقه ،

هر ایستگاهی که رد میشد ضربان قلب بیشتری میگرفتم
شادمانو تازه رد کرده بودیم به تینا یه نگاهی کردم عین خیالش نبود حال و هوای اینو داشت که انگار داریم میریم مسافرت بهش گفتم عزیزم میخوای برگردیم ؟ همین الان میتونیم پیاده بشیم و جا بزنیم
من از اول موافق این بودم که کنسلش کنیم
+نه بابا چرا الکی دلواپسی؟ من مطمینم بهمون خوش میگذره
_تینا هیچکس در اعضای این همه پول کار اسونی ازت نمیخواد بیا برگردیم عزیزم

  • حتی اگر اینجوریم باشه من حاضرم یه هفته سخت داشته باشم یه عمر راحت زندگی کنم تو رضایت نامه نوشته مسابقه نهایتا یه هفته طول میکشه
    بعدشم مگه تو خودت همیشه حرف از فانتزی جنسی و پارتنر نمیزدی؟ الان که قراره برسی بهش خوشحال باش

-تینا تو این هفته صدمین باره داری بهم این حرفو میزنی من صد بار گفتم فقط فانتزی بود من هیچ وقت قصد نداشتم تورو تو واقعیت بدم دست کسی دیگه

ایستگاه اخر صادقیه مسافرینی که قصد ادامه سفر به سمت کرج یا …

علی الان نباید پیاده شیم؟

تلفن گویا که اینو گفت

بعد از پیاده شدن تمام مسافرا در مترو بسته شد بعد از چند ثانیه مکث شروع کرد به حرکت کردن! تو کل واگن فقط ما دوتا بودیم رفت تو تونل و همه چی تاریک شد

احساس میکردم رنگم پریده دست تینا رو محکم گرفتم که نترسه

بعد از یکی دو دیقه حرکت قطار وایستاد در باز شد
یه نفر با یه دست کت شلوار سرتا پا مشکی کلاسیک وارد واگن شد
پوشش درست حال هوای دهه ۹۰ پدر خوانده رو داشت
اولین چیزی که توجهتو جلب میکرد ماسک سر تاسر سیاهی بود که جلو صورتشو گرفته بود

نشستن رو به رو مون با یه صدای زمخت گفت :
-رضایت نامه
+تینا رضایت نامه رو از کیفش در اورد داد بهشون
-به دقت مطالعه کردید؟
+بله
-براتون ارزوی موفقیت میکنم
صدای پیستون طوری از بالای قطار اومد چیزی شبیه دود از سمت سقف به پایین اومد
بوی سردو الکلی ای داشت
یه حس سر دردی گرفتم اخرین منظره ای که دیدم تصویر تار مرد ماسکپوش بود بیهوش شدم

نمیدونم ساعت چند!!!

تو یه فضای بسته چشامو باز کردم
سردرد عجیبی داشتم
مزه زبونم تلخ شده بود

زمانو گم کرده بودم تو اتاقی که چشمامو باز کردم حتی یه پنجره ام نبود لال اقل بدونم روزه یا شب

یه اتاق محبوس
با نور نسبتا کمه زرد رنگ
تمام دکور اتاق چوبی اصیل قدیمی بود
یه فرش ابریشمی که مشخص بود دست بافته
عکس بزرگ ال پاچینو تو نقش مایک کورلئونه بالای میز مدیریتی شکلی که انتهای اتاق قرار داشت خود نمایی میکرد
تنها صدایی که تو محیط وجود داشت یه تلویزیون بزرگ ال سی دی نزدیک به سقف نصب شده بود که روی برفک بود و به شدت رو مخم راه میرفت
دوست داشتم خوردش کنم

بازم حال و هوای فیلم گاد فادر تو محیط فوران میکرد
تنها احتمالی که میدادم این بود که انگار ساعتای زیادی اینجا خوابیده بودم پوست بدنم رو مبل چرمی که روش بهوش اومده بودم چسبناک شده بود

یهو با یه یاد اوریه ترسناک یه مرحله هوشیار تر شدم
تینا !؟
تینا کو
تیناااااا
شروع کردم به دور اتاق گشتن
تینا نبود
یعنی کجا میتونستن برده باشنش‌
نکنه بلایی سرش اورده باشن…
رفتم سمت تنها دری که درست انتهای اتاق رو به روی میزو صندلی مدیریتی بود دستگیره درو باز بسته کردم
قفل بود
خیلی اسطو قوس دار به نظر میومد سعی کردم با ضربه زدن بهش قفلو بشکونم افاده نکرد

پشیمونیم از قبول کردن پیشنهاد پدر خوانده از همینجا شروع شد رفتم پشت میز نشستم تلفنی که روی میز بود ورداشتم به امید یه تلفن گویایه دیگه که بهم راهو نشون بده تلفن بوق ممتد میزد شروع کردم شماره تینا رو گرفتن هیچ تاثیری نداشت به بوق خودش ادامه می داد .

اینم مثل بقیه چیزای تو این اتاق عجیب بود
به در روبه رو نگاه کردم
مسلما تنها راه خروجم از این داستان همین دره
بالای در نوشته بود “مرحله اول”
یعنی من الان تو مسابقم؟
پس تینا کو
پس باقی شرکت کننده ها کجان؟
تنهایی با کی قراره مسابقه بدم؟

سوالای تو ذهنمو دیدن یه کاغذ کاهی گوشه میز تموم کرد

برگه رو برداشتم یه خط نتسعلیق خیلی کلاسیک نوشته بود

سلام علی
به مرحله اول بازی خوش اومدی
میدونم یه کم سرگیجه داری اثرات داروی بیهوشی هست و عوارضی نداره نگران نباش
احتمالا هم الان داری دنبال همسرت میگردی میخوام بهت بگم خیالت راحت باشه اون پیش ماست و بعد از خارج شدن از دری که روبه روته صحیح و سالم پیداش میکنی

خوندن رو قطع کردم و یه نگاه به در روبه ی لعنتی کردم
دوباره سر خطو پیدا کردم و ادامه دادم

قبل از این که بخوای بازی رو شروع کنی
از کمد چوبی که سمت راستت هست ۱۷دست ست کت شلوار هاکوپیان تو سایزت گذاشته شده هر رنگی رو دوست داشتی انتخاب کن تا تو مسابقه با پوشش مناسب وارد بشی

یه پیر هن سفید بردار و تنت کن کف کمد ۸جفت کفش سایز ۴۲ هست هرکدوم رو خواستی بردار
داخل کشوی پایینی ساعتای مختلف از سوییچ و رولکس هست به سلیقه خودت انتخاب کن و به خودت برس
و در اخر یکی از ادکلن های روی میز هم استفاده کن…

لازم به توجه که از دوربینایی که چهار طرف اتاقه همیشه پدر خوانده و اعضا دارن شمارو نگاه میکنن
روی شما شرط بندی های زیادی شده دوست عزیز مطمینا بازی جذابی خواهد بود

به اینجاش که رسیدم یکم شوکه شدم :)
شرط بندی چیه؟ مگه اسبیم ما؟
این همه امکانات واسه چی ؟
هی داشت قضیه جدی میشد و واهمه من بیشتر

علی عزیز

بازی کلا ۷مرحله داره با گذروندن اخرین مرحله ۱میلیون تتر مستقیما به ولت شخصیتون واریز میشه
تا این لحظه حدود ۲۵برابر این مبلغ روی شما شرطبندی شده که حدود ۱۷میلیون دلارش روی باخت شماست!

بعد از این که اماده شدی تلفن رو بردار تا راهنمای بازی بهت بگه که چطور از در مرحله اول رد بشی

براتون ارزوی موفقیت میکنم
تام هاگن


اسم تام هاگن واسم جالب بود وکیل و مشاور مالی خانوادگی پدر خوانده بود همه چیز منو بیشتر و بیشتر به خانواده مرموز ماریو پوزو نزدیک میکرد

بیشتر از رد کردن مرحله اول دغدغم رسیدن به تینا بود که تام گفته بود پشت دره تو این ۴سال اشناییمون فهمیده بودم هیچ چیزو هیچکس تو دنیا واسم از تینا مهم تر نیست حاضر نبودم حتی یه تار مو ازش کم بشه
تصمیم گرفتم تمام تمرکزمو برای رد شدن از در جمع کنم


چند دقیقه بعد …

در حالی که داشتم یه ساعت بند فلزی رولکسو دور دستم چفت میکردم خودمو تو اینه نگاه کردم
واقعا هزینه کردن واسه لباس خوب به ادم شخصیت میده
کت و شلواری که انتخاب کرده بودم ازش اصالت میریخت
حس‌خوبی که بهم میداد اعتماد به نفسمو واسه رد شدن از این در کوفتی بیشتر میکرد باعث شده بود مصمم تر به نظر بیام

برگشتم پشت میز یه نفس عمیق کشیدم و گوشیو برداشتم

صدای شلوغی میومد
سلام کسی اونجا هست؟
یه صدای گرمافونی اکولایزر شده جوابمو داد
در کشوی زیر تلفنو باز کن
یه تاس مشکی با نقطه های طلایی روشه
کافیه شیش بیاری تا در برات باز بشه !

تنها قانون بازی اینکه هر بار که تاسو پرتاب میکنی‌باید حد اقل سه دور روی هوا بچرخه

به همین راحتی :)

چند ثانیه سکوت کرد … با خودم گفتم چه مسخره
یعنی انقدر راحته ؟. شاید واقعا تینا راس میگفت خیلیلم جدی نیست داستان مثل بازیه

گوینده ادامه داد به تلویزیون گوشه اتاق نگاه کن
تا چشم دوختم بهش برفک رفت و تصویر یه دختر بانداژ شده روصندلی لاو روی اتاق دیگه اومد

وای خدا باورم نمیشه چی میبینم تینا بود وسط یه اتاق دیگه مثل اتاقی که خودم بودم رو یه صندلی لاو خوابونده بودنش و با کلی چسب رلی ضخیم بسته بودنش جوری که حتی تکون نمیتونست بخوره یه لباس مجلسی کوتاه نقره ای براق شیک تنش بود و منتها معلوم بود قبل بستنش لباسو بالا کشیده بودن و پایین تنش کاملا‌لخت شده بود
فرم صندلی باعث شده بود کصو کونش کاملا بالا اومده و در دسترس باشه

برق از سرم پرید
شروع کردم به داد زدن

بی شرفا شما گفتید بهش اسیب نمیزنید ریدم تو مسابقتون ریدم تو کص ناموس همتون کص کشا چه غلطی دارید میکنید

اروووم باش علی مطمین باش حال تینا خوبه
کافیه فقط یه شیش بیاری تا برسی بهش پشت همین در منتظرته

منتها یه قانون کوچیک داریم یه دیلدو ۲۱سانتی دست یکی از همکارای ماست
هر باری که تاست بیوفته و شیش نباشه یه بار دیلدو کاملا داخل همسرت غیب میشه
به محض این که اولین شیشو بیاری بازی متوقف میشه و در باز میشه میتونی به اتاق بعدی بری

تلفن قطع شد
احساس کردم رگای شقیقم داره سرمو پاره میکنه چشام داشت از شدت عصبانیت از کاسه در میومد

چند ثانیه بعد یه کت شلواری سرتا پا مشکی با یه ماسکی که هیچی ازش معلوم نبود با یه چیزی شبیه باتوم اومد تو اتاق
یه دیلیدو مشکی خیلی کلفت و دراز بود
مطمین بودم هیچ وقت چیزی به این اندازه تو تینا نرفته
تینا قبل من فقط با یه نفر سکس داشته که همیشه میگفت کیرش از تو کوچیک تر بود

تلفن گفته بود قراره اون توی تینا غیب بشه یعنی تا اخرش بره توش
همون لحظه از هرچی فانتزی و فکرو خیالی که واسه روابط زوج تو ذهنم داشتم پشیمون شدم و خودمو فحش دادم
اون چه تاپیکای مسخره ای بود که واسه خودمون تو سایت میذاشتیم؟ حتی یه درصدم فکر نمیکردم عاقبتمون این بشه
تلفنو برداشتم تا تقاضای انصراف از بازیو کنم
تلفن بوق ممتد میزد باز صداش به قدری رفت رو مخم که از رو میز پرتش کردم رو زمین و خورد شد

یادم اومد تو رضایت نامه نوشته بود اگر قبول کنید دیگه هیچ راه انصرافی نیست

من اگه دستم به اون پدر خوانده بی ناموس برسه دستو پاشو میشکونم جلوش زنشو میگام !

روبه دوربینا داد زدم کص کشا این چه بازیه که روی ما راه انداختید الان نشستید شرط بندی میکنید و لذت میبرید؟
یعنی الان چند نفر دارن منو تو این وضعیت تینا رو تو اون وضعیت نیگا میکنن
حمله کردم سمت در شروع کردم محکم لگد زدنو دادای بلند کشیدن تا درو بشکونم
متوجه یه صدا شدم
وای صدا تینا بود دهنش با چسب بسته بود داشت ناله میکرد
وای خدا باورم نمیشدتینا دقیقا پشت در بود

شروع کردم دوباره محکم تر لگد زدن
داشتم به جنون کشیده میشدم
یه جور قلبم میزد انگار مرز سکته بودم
قشنگ از صدای زنم معلوم بود از این که یه مرد با چیزی شبیه باتوم بالا سرش وایستاده و اونم لخت و بسته شده به صندلی هیچ کاری نمیتونه بکنه از ترس داره زجه میزنه
حتی نمیتونست سرو صدا کنه و تکون بخوره
هر کار کردم در انقدر محکم بود حتی چوبش‌نشکست
رفتم جلو اینه چشام پره خون شده بود و صورتم قرمز
یه مشت محکم تو اینه زدمو و اینه خورد شد
از دستم خون فوراه کرد کمدو وا کردم یه پیرهن سفید برداشتم بستم دور مشتم

نشستم تو کاناپه تا خون بند بیاد
یکم ضربان قلبم اومد پایین
یه نگاه به تاس یه نگاه به تلویزیون کردم
طرف کاملا بی حرکت خبر دار دیلدو به دست اونجا منتظر من وایستاده بود

تاسو برداشتم تو دستم نگاش کردم
چی میشه اگه بندازمو شیش بیاد؟
برم تینا رو وردارم یه جور از این خراب شده فرار کنیم

تاسو انداختم رو میز
::
چهار

یکی دو ثانیه بعد طرف دیلیدو رو گذاشت دم کص تینا
تا ته فرو کرد

یه صدای زجه بلند پیچید تو گوشم

دست چپم که خونی بود بی اختیار شروع کرد به لرزیدن
باورم نمیشد تاس انداختن من باعث شد خانومم همچین دردی بکشه

مرد سیاه پوش دیلیدو رو در اورد و دوباره خبر دار وایستاد

بلند بلند عربده میزدم من ریدم تو قبر تک تک مرده هات پدر خوانده بی شرف

تاسو برداشتم با عصبانیت پرت کردم سمت صفحه تلویزیون

طرف دوباره دیلیدو رو گذاشت دم کصه تینا یه بار دیگه تا ته فرو کرد توش
باز صدای ناله بلند اومد

دیدم تاس رو زمین افتاده عدد دو رو نشون میده

پرت کردن تاسم خودش یه پرتاب حساب شده بود !

رفتم نشستم رو زمین دو زانو شدم تاسو برداشتم عدد شیشو گرفتم طرف خودمو سعی کردم یه جوری بندازم که شیش بیاد
تاس ۳-۴دور رو زمین غلطید عدد یک .
دوباره دیلیدو تا ته فرو رفت و صدای ناله درد اومد

انگار با هر صدایی که از تینا میومد یه چاقو تو زخم دست پاره شده من فرو میکردن
داشتم دیوونه میشدم

یه لحظه به در نگاه کردم گفتم میندازم
شیش میاد در باز میشه میرم پشت در یارو رو میگیرم از کون میکنم
مصمم شدم تاسو ورداشتم رفتم پشت میز یه نفس عمیق کشیدم
تاسو انداختم رو هوا چرخید ۵
دیلیدو فرو رفت صدای داد
دوباره … ۲…دیلیدو فرو رفت
دوباره … ۴… صدای داد بلند دیگه تصویرو بعد پرتاب تاسم نیگا نمیکردم طاقتشو نداشتم
دوباره … شیش
وای خدا وای
باورم نمیشه دوییدم سمت در شروع کردم تندتند کوبیدن به در باز کنید باز کنید شیش اوردم باز کنید تلویزیون خاموش شد چراغ خاموش شد کل اتاق تاریک شد حتی یه متر جلو ترم هم نمیتونستم ببینم

سکوت محض …

پایان قسمت دوم

ادامه...

نوشته: پسر پدر خوانده


👍 36
👎 4
46701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

921245
2023-04-01 00:27:48 +0330 +0330

نه به قبلی که sms بود
نه به این که طومار بود
لامصب ما اگر کون خوندن این همه مطلب رو داشتیم که درسمونو میخوندیم

0 ❤️

921252
2023-04-01 01:01:31 +0330 +0330

آقای عزیز وقتی مشغله داری ملت فیلم نکن و به قول خودت تالیف و تدوین و انتشار و منتشار و نشر شده یه ارسال اینقدر مشکل ؟!
داستانت خیلی کوتاه هست ، باید تو هر قسمت اتفاقات بیشتری بیفته نه یه قسمت فقط به دیلدو و داد و بیداد و تمام .

2 ❤️

921282
2023-04-01 03:10:29 +0330 +0330

امیدوارم خیلی زود قسمت بعدی رو ببینیم. ممنون بابت داستان جذابت.

1 ❤️

921296
2023-04-01 05:32:10 +0330 +0330

بابا،تودیگه چقدرخفنی

0 ❤️

921310
2023-04-01 08:16:15 +0330 +0330

مرسی باحال نوشتی

0 ❤️

921320
2023-04-01 10:33:54 +0330 +0330

داستان جدید و خوبیه خسته نباشی فقط زود تر ادامه شو بزاری ممنون

0 ❤️

921321
2023-04-01 10:36:21 +0330 +0330

ولی بیشتر شبیه سریال ماهی مرکبه تا پدر خونده ولی
در کل زیباس و تازه چون این مدل داستان من ندیم تو سایت

1 ❤️

921324
2023-04-01 10:58:35 +0330 +0330

ادامه بده جالب بود

0 ❤️

921326
2023-04-01 11:26:26 +0330 +0330

داستانت خوبه ولی خیلی کند جلو میره. سکسش هم کم بود

2 ❤️

921328
2023-04-01 11:40:48 +0330 +0330

آقای پدرخوانده باز اونی که شما هاگن نوشتی تام هگن یا در بهترین حالتش تام هِیگنه نه تام هاگن!!! بعدم چقدر زیاد شده اسکی رفتن از اسکوئید گیم تو این سایت!!! یدونه قبل از این بود که یه خانواده اومدن تو همچین فضایی یکی هم که شیوا نوشته بود و آخرش طرف اسکیزوفرنی بود و خودش قاتل بود!!!

0 ❤️

921355
2023-04-01 15:51:44 +0330 +0330

مادر علی هم بیا تو داستان عالی میشه

1 ❤️

921356
2023-04-01 15:55:31 +0330 +0330

دوست داشتم مادر منم تو این داستان بود محیط داستان عالیه

1 ❤️

921360
2023-04-01 16:29:14 +0330 +0330

امیدوارم با همین کیفیت ادامه بدی
همه میدونیم کپی هست
اما…یک کپی تمیز که شبیه اقتباس و برداشت شده، کاملا ایرانیزه و بومی سازی شده.
فوق العاده بود تا اینجا
امیدوارم با همین کیفیت و با یک پایان بندی خوب تموم بشه و البته سرشار از سکس شهوت خشونت، هیجان استرس

سکس خشونت و معما
سه عنصر همیشه جذاب در فیلم و داستان

2 ❤️

921365
2023-04-01 16:38:30 +0330 +0330

@Nasimbahari2001
با نسیم موافقم

1 ❤️

921493
2023-04-02 08:41:07 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

921849
2023-04-04 17:01:36 +0330 +0330

عالی مینویسی رفیق منتها اگه قرار باشه بین هر قسمت این همه فاصله باشه هی باید برگردیم عقب قبلو بخونیم بعد جدید رو بخونیم لطفا کاملتر طولانی تر و بیشتر بنویس اون احمق هایی ام که صرفا دنبال جق زدن هستنو داستان کوتاه میخان برن گمشن جای دیگه نویسنده ابکی اسکول لنگه خودشون زیاده شما کار خودتو بکن امیدوارم سریعتر بنویسی درضمن الهام گرفتن یا کپی گرفتن از هر اثری هیچ ایرادی نداره و همه دنیا این روال هست وگرنه هیچ وقت هیچ چیز حدیدی با این سرعت خلق نمیشد و دنیا امقدر به پیشرفت نمیرسید پس با قدرت ادامه بده و از هرمی که میتونی الهام بگیر چه فیلم چه سریال چه کتاب هرچی که بهت ایده میده ارزشمنده دمتگرم بابت زحماتت گل کاشتی

1 ❤️

922387
2023-04-07 22:53:16 +0330 +0330

بازی ماهی مرکب بوده احتمالا

0 ❤️

922702
2023-04-10 14:18:10 +0330 +0330

جالبه ادامه بده لطفا

0 ❤️

923072
2023-04-12 22:28:21 +0330 +0330

خب بذار ادامشو دیگه

0 ❤️

931271
2023-06-03 08:31:27 +0330 +0330

نکات جذاب داره
امیدوارم نوشته های شما هر روز بهتر بشه

0 ❤️

974136
2024-03-07 16:23:48 +0330 +0330

اونجا که گفتی کت و شلوار هاکوپیان…رسما ذهنم فرو پاشید…به نظرم هر چیزی که باعث بشه من خواننده توی اون لحظه از تجسم لحظه ای بیرون بیام کاملا اشتباهه…پر و بال دادن خوبه…نه به این شکل…
یاد این سر آشپزا افتادم که میگن گوجه ورامین رو میذاریم سرخ بشه…یکم نمک ارومیه و یکم زیره کرمان…
در کل خیلی خوب نوشتی…آفرین

0 ❤️