الناز یا یاسمن؟ (۲)

1395/04/07

…قسمت قبل

من کپ کرده بودم و فقط نگاه میکردم، یاسمن گفت دیر و زود باید اینکارو میکردی اما چرا انقدر عجله!! وقتش نبود الانا…
من شروع کردم داد زدن! چرا مزخرف میگی ! مگه تو نگفتی اون پسره تورو…تو مگه نگفتی پرده نداری و زنی؟ گفت من گفتم؟ گفتم آره همون روز که گفتی پسر نامرد بود و کاری کرد باهام که دیگه درست نمیشه اما قول ازدواج داد و من باور کردم!!
گفت من منظورم نامردیش و رفتنش و کاری که با دلم کرده بود بودش عشقم …
حتی وقتی داشت میگفت عشقم حس تنفر بهش داشتم…چرا از اون، خودم احمق بودم! دنیا رو سرم خراب شده بود ! باید چیکار میکردم؟
همینطوری که داشتم فکر میکردم در خونش و زدن ، من پریدم و دیگه داشتم سکته میکردم اما یاسی رفت جواب داد و انگار مامور آب بوده، یاسمن از اینکه انقدر حال من بد بود تعجب کرده بود پاشد و اومد توی بغلم نشست و گفت مگه نگفتی همیشه هستی؟ خب دیگه چه فرقی داره ، الان بزنی یا بعدا…
کل برنامه هام به گه کشیده شده بود ، الناز رو چیکار میکردم…قرار بود یاسی فقط واسه حرف کشیدن باشه، گند زده بودم، یاسی شروع کرد به حشری کردنه من که فاز رو دوباره درست کنه، حشری شده بودم اما هنوز مغزم درگیر الناز بود، شروع کرد مالیدن کیرم و خوردن لبام منم کم کم باهاش همراه شدم ، اما توی فکرم فقط این بود که یاسمن چقدر باید عاشق شده باشه تو این مدت که اینکارو کرده باشه اونم با من!! شایدم واسه پر کردن جای خالی اون پسره داره اینطوری میکنه، نمیدونم…سرمو کشید سمت گردنش و خودش خوابید و منم شروع کردم خوردن گردن و سینش و از روی بدنش اومدم پایین و توی نافش زبونم رو چرخوندم و اومدم رو کسش، هنوز اثر خون روش بود؛ پاکش کردم و شروع کردم خوردنش ، صداش رفت بالا باز و کلمو کرد لای کسش و میگفت عشقم بخور ، دیگه همیشه مال خودته؛ دیگه یاسی ماله توء، این حرفاش جای حشری شدن یا خوشحال شدنم مثل یه بدبختی و بیچارگی بود واسم و فقط دوست داشتم خفه شه الان و این موضوع تموم شه اما حشر خودمم بالا بود و نیاز داشتم بهش، انگشتمو راحت کردم تو کسش، تنگ تنگ بود و شروع کردم خوردنش و لیس زدنش ؛ دیگه صدای یاسی رو نمیشنیدم و توی دنیای خودم بودم، گفتم الان مجبوری بگیرمش؟ آزمایش و شکایت، که یهو کل فازم خوب شد! خوب من که پردشو نزدم! انگشت بوده ، اما شاید الانم اگه بکنمش بفهمن…نمیدونم باید بپرسم اما الان نباید از جلو بکنمش، به خودم اومدم یاسی داشت جیغ میزد که بکن پدرام ، بکنش ، جرش بده اینو، بدوووو، برش گردونم کیرمو گذاشتم رو کونش برگشت گفت جلو بکن پدرام دیگه بازه ، پدرام جر بده کسمو، اومدم دم گوشش گفتم من واسه اینکه اذیت نشی امروز دست بهش نمیزنم باشه یه روز دیگه وقت زیاده عشقم، گفت اما میخوام پدرام…میخوام کیرتو، گفتم صبر کن تشنش بشی ، گفت باشه و رفتم تا نظرش عوض نشده کردن تو کونش ، یه تف زدم و شروع کردم تلمبه زدن ، یاسم دادش شروع شد ، دو تا سوراخ یکی کن دیوووس ، کاش النازم بود و اونم یه حالی میکرد!
! این جملش شد آب سرد رو تنم، یاسیم داره به الناز فک میکنه و میدونه؟ یا توی حال خودش نیست؟
گفتم آره باید 3 تایی باشیم گفت نه عشقم مال خودمه پرو نشو ، گفتم باشه اما حال میده ها گفت فعلا نه شاید 4 تایی…قفل کردم! 4 تایی؟؟؟ گفت آره الناز و دوست پسرش و ما دو تا!
دیگه حس میکردم الان بیهوش میشم و دیگه حرفو ادامه ندادم و فقط تلمبه زدم تا ارضا شم و تموم شه امروز ، چقدر بد بیاری تو یه روز! یاسی که اولش اونقدر عاشق پیشه و عاشق بود امروز با حشری شدنش خودشو نشون داد و الان من پردشو زدم ، از اون طرف الناز و دوست پسرش؟ داشتم ارضا میشدم درآوردم و ریختم رو کونش خوابیدم روش ،گفتم مرسی عزیزم ، گفت امروز خیلی خوب بود و یه خاطرس ، منم واسه اینکه امروز و ثبت کنیم میخواستم فیلم بگیرم که بعدا اولین سکسمون رو بینیم اما گفتم ناراحت میشی عشقم…
تازه داشت دوزاریم میفتاد که چه دمی به تله دادم! یا خدا!!
پاشدم و کم کم خداحافظی کردم رفتم…
تو فکرم فقط قیافه بچگی الناز بود! یعنی الان چه شکلی شده، کاش حداقل عکسش رو از یاسی میگرفتم …
یعنی با دوست پسرش سکس داره که یاسی بحثش رو انداخت؟ یهو یادم افتاد الان وقت اینه بفهمم که الان با انگشت کردن من چی شده؟ معلوم میشه ، نمیشه؟ باید چیکار کرد؟اما از کی بپرسم آخه…
تو این فکر بودم اس ام اس اومد ، یاسی بود گفت مرسی و ببخشید و گفت وقتی حشری میشه از این حرفا میزنه و جدی نگیرم ، مثل همه ی پسرا بعد سکس حوصله دختر ندارن یه اوکی گفتم و خاموش کردم گوشیمو، رفتم جلو در خونه و به مامانم گفتم میرم کتابخونه، مامانم گفت زود بیا میخوایم بریم کرج خونه عموت! گفتم کی میرین گفت یه ساعت دیگه، گفتم اونجا کتابخونه هست گفت آره ، گفتم پس ولش کن اونجا میرم، راه افتادن و رسیدیم اونجا و بعد یه حال احوال با پسر عموم رفتیم سمت کتابخونه، گفت چی میخوای گفتم جلو در وایسا میام، تو کارت نباشه…

ادامه…

نوشته: پدرام


👍 4
👎 1
13477 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

546597
2016-06-28 09:37:12 +0430 +0430

خوشم میاد که با نامردی تمام میرید جلو فکرم می کنید که خیلی زرنگید بعد ابر و باد و مه و… کاری میکنن که شمایی که حس زرنگی داری تا دسته بره توو پاچتون!!!
در کل داستانت بد نیود از نظر نگارش
موفق باشی ?

0 ❤️

546607
2016-06-28 10:50:13 +0430 +0430

خوب و روون مینویسی. موفق باشی

0 ❤️

546648
2016-06-28 22:34:29 +0430 +0430

عالی … ولی نباس به الناز خیانت میکردی…

0 ❤️

546696
2016-06-29 06:38:27 +0430 +0430

kari nadaram vagheyi hst ya na
ama vaghti ba ano0sht baz karde bashiii nemifahmaan
va be nazaram in dokhar aghighan barat tale go0zashte bo0desh va ye jo0rayii mikhad ba u bashe tasahobet kone vase hamin in karo karde
magarna hich dokhtari ejaze nemide ke pesar pardasho pare kone be hamin aso0ni

0 ❤️