از کونی بودن تا کون کردن (۱)

1395/02/30

سلام خدمته دوستان شهوانی.ممنونم از اینکه این داستان رو میخونید به خاطر اینکه داستان طولانی خواهد بود به صورت چند قسمت براتون میفرستم.این داستانها کاملا واقعی بوده و هیچ شبه ای در کار نیست.میخوام براتون از سکس کودکی تا الان که 22سالم هست رو براتون تعریف کنم و امیدوارم با نظراتتون دلگرمی بدهید تا داستانهای بعدی رو هم بنویسم.
اسم من امید هست الان 22 سال سن دارم اولین سکس من برمیگرده به زمانی که کلاس چهارم دبستان بودم.کلاس چهارم بودم و علاقهی خواصی به بازی های کامپیوتری و سونی داشتم به طوری که به خاطرش کون هم دادم.من در جنوب تهران زندگی میکنم و وضعیت اقتصادی خانوادگیمان خیلی ضعیف بود به طوری که 8 نفر در یک اتاق زندگی میکردیم(با پدر و مادر.4خواهر و یک داداش و خودم.من بچه اخر هستم)و من هر روز به گیم نت میرفتم و چون پول زیادی نداشتم نمیتونستم زیاد بازی کنم و وقتی بچه های دیگه بازی میکردن من حسرت میخوردم.روزی داداشم یک سونی از دوستش قرض گرفت و این داداشم هم خیلی ادم عقده ای هست به طوری که وقتی بهش میگفتم بزار ی خورده سونی بازی کنم میگفت نه یا میگفت فلان کار رو برام بکن.یک روز خونه تنها شدیم و اون گفت میخوای ی ساعت سونی بازی کنی و من هم با کلی ذوق گفتم اره بعد اون گفت ولی شرط داره اونم اینکه یک کاری ازت میخوام ولی به کسی نگی و من هم قبول کردم.بعد فیلم تایتانیک رو گذاشت و اون قسمتش که زنه لباساش رو در میاره و مرده عکسش رو میکشه رو اورد و رو همون صحنه توقف کرد.شهوت وجودم رو فرا گرفته بود بعد داداشم شلوارم رو در اورد و بعد از اون شورتم رو که نمیخواستم کیرم رو ببینه فقط قسمتی که تا کونم معلوم بشه رو اوردم پایین و در اون لحضه اون هم شلوار و شرتش رو در اورد و یک کیر خیلی کلفت و دراز ازش زد بیرون و من یک لحظه هم هیجان ورم داشت و هم ترس برای اینکه نسبت به برا خودم خیلی بزرگ بود و هم بر اینکه گفتم این اصلا چه جوری میخواد بره تو من؟بعد اون دستهاش رو به کونم میمالید و من احساس شهوت زیادی بهم دست میداد بعد اون گفت که براش ساک بزنم و من امتناع کردم بعد اون گفت بزار من برا تورو بخورم که باز هم گفتم نه و اون به پشت من رفت و کیرش رو گذاشت لای دو تاپاهام و جلو عقب میکرد کیرش از زیر به تخممام میخورد و به سوراخ کون مالیده میشد.حرارت زیادی کیرش داشت و از مالیدنش بین پاهام حرارتش بیشتر هم میشد و هر چه بیشتر زمان میگذشت تندتر تلمبه میزد.بعد از چند دیقه کیرش رو دراورد و با چند تا حرکت جلو عقب با دستهاش ابش اومد و من برای اولین با بود اب کیر میدیدم و خالی کرد تو دستش و رفت شست و اومد و بهم گوشزد کرد که به کسی نگم و شاید بازم بزاره بازی کنم و من رفتم بازی کردم.
من وقتی کوچیک بودم به مادرم میگفتم بیاد من رو بشوره و پشتم رو کیسه بکشم.بعد یک روز که حمام بودم مادرم رو صدا زدم و داداشم گفت که میاد میشوره من رو و باز هم من رو لاپایی کرد این قضیه ی چند دفعه تکرار شد البته دیگه سونی رو پس داده بود و ازش پول میگرفتم.چون اون موقع خونمون کوچیک بود و جمعیت زیاد بندرت پیش میومد خونمون خالی بشه کما اینکه خواهرام مجرد بودن و اکثرا بعد مدرسه خونه.بعد از چند سال خونه رو فروختیم چون وارثه ای بود و بقیه سهم میخواستن(خونه کلنگی بود و بالا عموم بود پاین یک اتاق ما و یک اتاق دیگه مادربزرگم بود و حمام دستشوی مشترک بود)بعد رفتیم با کلی قرض و وام یک خونه حدودا 70 متری توی یک مجتمع خریدیم.این خونه هم 2تا اتاق خواب داشت که یکش من و داداشم توش میخوابیدیم و اون یکی هم 2تا از خواهرام(2تاشون ازدواج کردن تو این چندسال)میخوابیدن. این خونه یک انباری هم داشت که درش اهنی بود و وسطش شیشه با حفاظ.خلاصه یک نصفه شب داداشم فیلم سوپر از گوشیش گذاشت و باز هم همون عمل رو تکرار کرد.بعد از چند روز من رو تو انباری برد و همون کار رو انجام داد.یک روز رفتم خونه و بعدش خواهرم بعد از کلی مقدمه چینی گفت همسایمون تو انباری تو و مجید رو دیدن راستش رو بگو باهات کاری ندارم به بابا هم نمیگم یک لحضه بدنم لرزید و شروع کردم به گریه بعد گفت تو انباری باهات چی کار میکرد(منظورش این بود که از کون میکنه یالاپای یا چیز دیگه)که گفتم چیزش رو میکنه لای پام بعد ی مایعی ازش میاد.بعد با کلی قسم ازش خواستم که به کسی نگه که گفت همسایه اول به مامانم گفته البته مامانم من رو دلداری میداد که کار بدی هست و اینکه دیگه باهاش رابطه نداشته باشم و ابرومون جلو همسایه ها رفت و اگه بازم باهاش رابطه داشته باشم به بابام میگه(مث شگ از بابام میترشیدم)غروبش داداشم از بیرون اومد و یک دعوای حسابی مامانم با داداشم کرد و تا یک چند روز خواهرام از داداشم بدشون میومد.البته الان خواهرام رابطشون تا حدودی با هاش خوب هست ولی ومن الان چند ساله ازش احساس تنفر دارم و حتی سلام هم بهش نمیکنم و نمیدونم این حس به خاطر اینکه از من سو استفاده کرد یا برا اینکه ابروم رفت.البته دیگه بعد اون قضیه دیگه باهاش رابطه نداشتم.در طول این مدت فکر کنم حدود 25بار بهش دادم.البته تا یک چند سال خانواده به داداشم احساس بی اعتمادی داشتن (داداشم 6 سال ازم بزرگتره )
ممنوم از این که این داستان رو خوندین البته این فقط یکی از داستان هام بود و داستان های بعدی به محض اینکه وقت کنم براتون مینویسم
00:30 19/2/1395

نوشته: امید


👍 2
👎 1
21316 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

541765
2016-05-20 01:07:31 +0430 +0430

انشاالله اینقدر سرت شلوغ باشه که دیگه وقت نداشته باشی ادامه کسشعراتو اینجا بنویسی…

3 ❤️

541776
2016-05-20 04:30:43 +0430 +0430

عجیب و غریب بود …

0 ❤️

541842
2016-05-20 20:36:55 +0430 +0430

خیلی کم پیش میاد اینجا کسی توی داستانش بگه ما وضع مالی خوبی نداریم. همه یا حسابی پولدارن یا حسابی خشگل. تنها نکته جالب داستانت همین بود برای من. خسته نباشی

0 ❤️

542022
2016-05-22 17:22:03 +0430 +0430

خیلی بهم ریختم با این داستانت حتی اگه تخیلی باشه.فقر-خانواده پرجمعیت-تجاوز به برادر کوچکتر-ابروریزی-فشار روانی…
من اگه یه همچین برادری داشتم پنهانی میکشتمش.

0 ❤️

543003
2016-05-30 05:31:51 +0430 +0430

عالی بود از اینکه حقیقت را نوشتی ممنونم

0 ❤️