آنال با عشق اول

1401/12/24

۱۴ سالم بود که با تمام وجودم عاشقش شده بودم. اون یه پسر خاص بود،چیزی که زیاد پیدا نمیشه دقیقا.اونموقع اون ۱۹ سالش بود اما تفاوت سنیمون دشواری ای ایجاد نمیکرد.واقعا از بچگی آدم با درکی بودم حتی خیلی هم باهوش بودم،همیشه کتاب به دست بودم و راجب زندگی انسان در بزرگسالی و روابط اطلاعات زیاد داشتم.
اما خب این رابطه بخاطر کنکور اون به فرجام رسید.
قدرت نادیده گرفتن بالایی رو داشتم اما نه در این باره.من با اون زندگی میکردم و میمیردم اما هیچوقت نتونستم کامل فراموشش کنم.با اینکه حرفای امیدوارانه ای میزد اما من تقریبا ۶ ماه از اون فضای منتطر موندن دور بودم
شاید زمان زودتر می‌گذشت و من میتونستم نادیده بگیرم.
اگه بخوام یه چیزی بگم که رابطمون رو بیشتر درک کنید میتونم بگم “هنوز فراموش نشده” یعنی رابطه ی ما چیز ساده ای برای فراموش کردن نبود حتی از طرف اون؛اما فشار های روحی و روانی اون نتونست نگهشداره.
اینبار من ۱۹ سالم شده بود و اون ۲۴
بعد ۵ سال بالاخره یه تماس.مطمئن بودم فکر نمیکرده با خودش که عه این دختره بزار یه حالی ازش بپرسم.قطعا "ما"رو یادش بود.
یادمه از اون سن برنامه ریزی کرده بودیم دانشگاه رو یا اصفهان یا مشهد و یا تهران قبول بشیم.
شمارش رو هنوز داشتم و قبلا بهم گفته بود قرار نیست شمارم رو عوض کنم
الو ای رد و بدل نشد.وقتی جواب دادم بعد یه سکوت خیلی خیلی کوتاه طوری که می‌خواست مطمئن بشه برداشتم و خودمم گفت سلام خیلی سرد گفتم سلام.بدون هیچ وقفی گفت دلم برات تنگ شده و بعد تقریبا ۲ ثانیه گفتم منم. شکه شده بودم دروغ چرا حس میکردم فراموشم کرده اما من تو اون ۵ سال هر روز رو به اون فکر میکردم.
اینا احساسی ترین حرفایی بودن که رد و بدل شد و بعدش احوال پرسی اما بدون هيچ خنده ی ریزی،خیلی سرد و خشک.
بعد متوجه شدم تو یه شهریم هر دومون؛اصفهان.
خواست که همدیگه رو ببینیم.منم قبول کردم.حس خوشحالی ای داشتم اما نمیخواستم نشونش بدم.میدونست که از جاهای شلوغ خوشم نمیاد پس رفتیم یه پارک نزدیک خوابگاه‌ام که برای اونم راحت تر بود.روی تاب آهنی پارک نشسته بودم و تاب میخوردم و به بچه ای که کنارم تاب بازی می‌کرد نگاه میکردم.وقتی اومد دیدم با ماشین اومده مشکل این اینه که اون افغان بود و قبلا بهم گفته بود برای گواهینامه باید ازدواج کنه اول.این رو اون روز نپرسیدم اما بعد گفت با دختر دوست خانوادگیشون یه ازدواج سوری کرده که البته اون دختره الان همسر برادرشه و اطمینان داشتم.یه مقدار ناامید شده بودم اما تو گفت و گو های اون لحظه واضح بود که ازدواج نکرده و اونطور آدمی هم نبود که اگه ازدواج کرده بیاد من رو ببینه.خیلی سرد باهم حرف زدیم اون روز.همش راجب جداییمون بود و اون مدت
اما نکته خوب این بود هنوز احساس صمیمیت داشتیم.یه سری از رابطه ها چه دوستانه چه احساسی بعد از حتی مدت کوتاهی مثل قبل نمیشه دیگه.
اون روز تنها اتفاق احساسی که افتاد تماس چشمی بود
فقط و فقط دلم میخواست به چشمای میشیش نگاه کنم
نسبت به قبل تیره تر شده بود انگار؛اما بازم من رو مات خودش میذاشت.
بعد اون روز چند بار دیگه همدیگه رو دیدیم و این سردی و خشکی رفته بود کنار.دیگه مقداری شوخی میکردیم و راجب زندگیمون تو اون لحظه حرف میزدیم.
یه نکته بگم که اونا خوزستان،اصفهان و مشهد خونه داشتن و خانوادش بخاطر اینکه اون راحت باشه و درس بخونه رفته بودن خوزستان
صبح چهارشنبه بود که ازم خواست قبل دانشگاه بریم باهم قهوه بخوریم اما خب چون من بدم میومد از قهوه چای خوردیم. کل راه رو مثل همیشه خاص بهم نگاه می‌کرد(لازم به ذکر هست که بگم ما قبلا وقتی بچه بودیم راجب سکس و فانتزی هامون خیلی حرف میزدیم اما الان جز بوسیدن هم چیزی بینمون نبود)
من رو رسوند و قبل پیاده شدنم واقعا مردد به نظر می‌رسید لبش رو بوسیدم و پیاده شدم که شیشه رو داد پایین و صدام زد برگشتم و گفت امروز عصر وقت داری گفتم آره و بعد گفت پس میام دنبالت بریم خونمون منم قبول کردم.
واقعا تو اون لحظه و اینجاها فکرم نکرده بودم که تهش چی بشه
مثل خیلی از دوستان آدم حشری ای هم نبودم.
دانشگاهم تموم شد
اون روز خیلی بی‌حوصله بودم بخوام از لحاظ ظاهری هم بگم یه هودی پوشیده بودم و یه جین با نیم بوت و از کلاه کپی استفاده کردم که تو راه درش اوردم چیز چشم گیری هم نداشتم اما عشق بین من و اون محدود به این چیزا نبود.
رفتیم تو پارکینگ خونشون.تو راه هم داشتیم باهم راجب مورد علاقه های من حرف میزدیم برای شروعش ازم پرسید هنوزم عاشق بتمنی در جواب خیلی لوسانه و با لبخند گفتم خودت چی فکر میکنی
یادمه قبلا به لوگو که برای ماشین بتمن بود رو براش فرستاده بودم و میگفتم کاش مال من بود.
وقتی وارد خونش شدم و لامپ هارو روشن کرد یه بسته کادو پیچ شده با کاغد کادوی بتمن روی میز وسط خونه دیدم اما نپرسیدم
گفت برو بازش کن خیلی تعجبی گفتم چی رو؟ولی خب حدس داشتم اون رو میگه یه جورایی برای به نفهمی زدن خودم بود گفت اون کادو رو دیگه
با ذوق گفتم برای منه؟ گفت آره دیگه منم رفتم بازش کردم و دیدم لوگو بتمنه بعد بغلش کردم و گونش رو بوسیدم
هودیم رو در اوردم و فقط یه تاپ مشکی ساده تنم بود
دسته پلی فور رو داد گفت برای اینکه خیلی جی تی ای رو دوست داری جی تی ای میزنیم
منم یه هورای بچگونه اما نه خیلی لوس گفتم و مقداری بازی کردیم
بعد پاشدیم ناگت درست کنیم(من حالم از ناگت به هم می‌خورد و میدونست اما همیشه اصرار داشت ناگت پنیری بخورم که من بهش گفتم هنوز نخوردم پس خواست امتحان کنیم)درستش کردیم و بعد رفت اولین قسمت فصل ۳ سریال breaking bad رو گذاشت تا ببینیم دقیقا اون روز،روز تکرار خاطره ها بود این سریالی بود که باهم شروع کرده بودیم به دیدنش.
بعد اینکه ناگتا تموم شد رو کاناپه دراز کشید و مقدار غر زدم و گفت خب توهم بیا و منم رفتم و تو بغلش دراز کشیدم
میخواست دستش رو بزاره رو شکمم که یدفعه رو سینه هام حسش کردم
ریز روزانه خندیدم و گفت ببخشید گفتم اشکالی نداره
اون دقیقه بود که شروع کردم ساختن صحنه های سکسی بین من و خودش و من واقعا از این کار لذت می‌بردم و مقداری فکر کردم دور از باور نیست که همین الان تو بغلشم
واقعا دلم میخواست یبار بدنش رو حس کنم.چرخیدم به سمت صورتش و مثل گربه و خر شرک مظلومانه نگاهش کردم و گفت چیشده خنگ؟ گفتم هیچی و سرم رو کردم تو بغلش بعد دستش رو گذاشت رو کمرم و گفت اوخی بچم احساساتی شده این رو که گفت محکم تر بغل کردم.دیگه واقعا ادامش رو بلد نبودم.ما قبلا هیچ پرده ای بینمون نبود و الانم همون بود واقعا اما یکم خجالت میکشیدم و اگه یدفعه دستم رو می‌بردم اونجاش ضایع بود واقعا صداش کردم و خیلی بامزه گفت جونم دلم میخواست آب بشم همونجا گفتم میشه بریم تو اتاقت؟گفت خوابت میاد؟ گفتم نه گفت پس چی؟گفتم میخوام باباییم رو راحت تر بغل کنم با خنده یه خنگ گفت و بعد گفت خب الان کردی دیگه و بعد هیچی به ذهنم نرسید و فقط خفه شدم واقعا شروع کردن سکس خیلی بده مخصوصا طرف نفهمه اصلا بعد آروم گفتم خیلی بدی و بعد گفت چرا بدم عزیزم؟گفتم بدی دیگه؛نمیخوای بریم تو اتاق یه اوف گفت و گفت از دست تو و بعد گفت خب پاشو بریم از بغلش بیرون اومدم و مثل بچه ها منتظر بودم وسایلارو جمع کنه بریم
فیلم رو خاموش کرد و ظرفارو برد تو آشپزخونه و بعد دستم رو گرفت و رفتیم تو اتاقش
یه تخت یه نفره بود بعد گفت خب حالا چیکار کنیم گفتم هیچی
رفت رو تخت نشست منم رفتم رو پاش نشستم تو چمشاش خیره شدم و واقعا نمیخواستم دیگه اینبارم ببازم این فرصت رو خیلی آروم گفتم دوست دارم اونم سرش رو آورد نزدیک لبم و گفت منم و بعدش شروع کرد به عمیق بوسیدن لبام و از پشت دستش رو گذاشته بود رو کمرم و من دستم رو حلقه کردم بودم دور گردنش و به خودم نزدیک ترش میکردم تقریبا سینه هام هی بهش برخورد می‌کرد و یادمه که چقدر عاشق خوردن ممه بود همونطور که داشت میبوسیدم دستشو انداخت زیر تاپم و کشیدش بالا و منم دستم رو بردم بالا که یه راست در اومد شروع کرد به خوردن لبام و پایین رفتن و هر چی پایین تر میرفت من بیشتر خیس میشدم زیاد طول نکشید که رسید به سینه هام که چون سوتین داشتم اولش همش از بالا میبوسید و می‌خورد و بعد خنگ نتونست سوتینم رو باز کنه مثل تیشرت از بالا در اوردش که وسطش بوسیدناش یه مقدار آروم خندیدم و بعد با یه حالت لوسیانه گفت نخند بهم منم مثل سربازا خیلی محکم گفتم چشم بابایی.بعد گفت آفرین دختر حرف گوش کن میبینم مثل قبول حرف گوش کنی بهم نگاه کرد و یه اوهومی گفتم بعد گفت یادته قرار بود و کیرم دهنت رو بگام بازم مثل قبل و ذوق گفتم اوهوم گفت پس زودباش ببینم
یه شلوار کشی که جنسش شبیه هودی بود و اسمش یادم نیست پوشیده بود که خیلی راحت همراه با شورتش و با کمکش در اوردمش و برای اولین بار کیرش رو میدیدم که تقربیا بلند بود و قطر متوسطی داشت میدونست قبلا از خوردن اونجای مردا بدم میومد بخاطر همین قبلش بهم گفت راحتی گفتم اوهوم و شروع کردم به خوردنش اگه بخوام بگم چه حسی داشت انگار فقط یه چیز سفت تو دهنت و بیشتر لذتی که اون داشت می‌برد رو دوست داشتم
اون آه های بلندش و فشار دادن سرم رو کیرش یا گرفتن سرم با دستاش و عقب و جلو کردن کیرش تو دهنم اینجا جمعا اتفاقاتی بودن که وقتی داشتم براش میخوردم اتفاق افتاد اون از هر کدومش لذت می‌برد و من از لذت بردن اون لذت می‌بردم یدفعه سرم رو کشید عقب و گفت نوچ نوچ فکر کردی میزارم همش رو بخوری دختر کوچولو ادامش رو بزار برای گاییدنت منم با چشمای مظلوم و خوشحال نگاهش میکردم و به دهنش خیره شده بودم و با تک تک کلماتش هورنی تر و هورنی تر میشدم و گفت که حالا وقتشه به این دختر کوچولوی حرف گوش کنمون حال بدیم دیگه و من بین حرفاش فقط و فقط با شوق نگاهش میکردم گفت موافقی گفتم اوهوم اوهوم پس گفت قراره کلی بهت خوش بگذره منم خوشحالی دراز کشیدم و اولش یه لیس از اول تا آخر کصم زد و اولین آه من رفت بالا و بعدش چون قبلا بهش گفته بودم من وقتی هورنیم خیلی خودم رو تکون میدم محکم با دستاش زانوهام رو قفل کرده بود و من با بالا پایین کردن کمرم از شهوت و فشار دادن سرش لذت می‌بردم فقط و فقط لباش رو قفل کرده بود رو کصم و زبونش رو خیلی منظم بالا پایین می‌کرد واقعا ۳ دقیقه هم نشد که ارضا شدم اون فشاری که نذاشت تکون بخورم و اون لذت از پایین واقعا شهوت رو تو من زیر و رو کرد و بی وقفه باز می‌خورد و آبم رو هم خورد و بعد گفت دختر کوچولو خیلی داره بهت خوش میگذره ها گفتم اوهوم و واقعا الان که فکر میکنم خیلی خیلی ساکتم من وسط سکس بعد گفت که الان وقت اینه دوتامون لذت ببریم گفتم چجوری؟بعد پرسشی گفت جلو؟یکم مظلومانه نگاهش کردم گفت باشه باشه با ذوق گفتم آنال گفت دردت میگیره برای اولین بار گفتم امتحان کنیم دیگه گفت باشه فقط دردت اومد دستم رو فشار بده
یه بالشت گذاشت زیر شکمم و من روش خوابیدم
اول یکم کیرش رو مالید به کصم ولی چون بهش اعتماد داشتم چیزی نگفتم و بعد دیدم خوب اعتماد کردم و بعد کیرش رو آروم برد بالا و انگار مثل یه پازل کنار سوراخ کونم بود
یکم کیرش رو مالید به سوراخ کونم و من سعی می‌کردم طوری نشون بدم که دارم لذت میبرم بعد آروم کیرش رو تو کونم و یه آه بلند کشید
میتونم بگم اون لحظه داشتم میسوختم واقعا
تاحالا عرق سگی رو تو دهنتون نگه داشتید؟این همون بود ولی تو کون
دست چپش رو گذاشته بود کنارم که فشارش دادم خیلی مظلومانه و نگران گفت دردت گرفت؟گفتم اوهوم یکم بعد گفت میخوای تمومش کنیم دلم نمیومد بگم آره ولی از یه طرف داشتم میسوختم هنوز جواب نداده بودم گفت میخوای با کرم امتحان کنیم؟گفتم اوهوم
رفت تو اتاق مامان و باباش فقط یه کرم تونست پیدا کنه که معلوم نبود برای چیه انگار برای بدن بود بعد اون رو زد و یکم بهتر بود نسبت به قبل اما اینکه هر چی بیشتر پیش می‌رفت دردم بیشتر می‌شد ایندفعه ناخداگاه دستش رو فشار دادم تقریبا هیچ صدایی بینمون نبود بعد گفت که بیا تمومش کنیم گفتم مطمئنی گفت آره درد داری این مهم تره و واقعا اون لحظه میخواستم بمیرم براش کیرش رو دراورد و یه مقدار اشکم در اومده بود واقعا. پاشدم وقتی اشکام رو دید شروع کرد پاک کردن اشکام و همونطور لخت بغلم کرد و معذرت خواهی می‌کرد و منم میگفتم اشکالی نداره و واقعا چی میگفتم اما چون میخواستم جو خراب نشه گفتم عه عه بابای بد فکر نکن کارمون تموم شده هنوز یه گزینه ی دیگه هست گفت چی گفتم لاپایی بعد گفت الان حالت بده بزار برای دفعه بعد و اینا کلی اصرار کردم تا قبول کرد یدفعه ای انگار سلطه رو گرفتم دست خودم هولش دادم رو تخت و ایندفعه خیلی وحشیانه داشتم براش میخوردم و اونم بیشتر لذت می‌برد بعد از کلی خوردم و تکرار حرکات قبل موهام رو جمع کرد و کشیدم بالا و بوسیدم در همین طول من کنار تخت بودم اونم من رو چرخوند و من پشتم به اون بود کیرش که تفی بود گذاشت بین پام و خوردن کیر کنار کصم مثل آتیش زدن به بنزین بود و بدون انتظار شروع کرد به عقب و جلو کردن و واقعا از این خیلی لذت می‌بردم.
برخورد کیرش با کصم بی نظیر بود و طولی نکشید که باز ارضا شدم و صدای نفسای اون میومد
البته که فکر کنم بهترین چیزی که تو سکس بلدم آه و ناله بود
بعد یه مدت نفاس شده بود آه های مردونه که بعدش یه مایع لزج ریخته شد بین کص و بیشتر بین رانام
همونطور که اون مایع بین پاهام بود برگشتم و به چشماش خیره شدم
واقعا اون قشنگ ترین خلق خدا بود
دستم رو گذاشتم رو گونش و بوسیدمش
و بعد محکم همدیگه رو بغل کردم اما خب در آخر بگم بعد از ۲سال و ۱ ماه و ۱۸ روز جدا شدیم و من هنوز به اون فکر میکنم هر روز و اگه حشری باشم به اولین سکسم با اون.فکر کنم اون اولین و آخرین عشق زندگی من باشه و من حاضرم تا ابد به اون و هر چیزی که داشت فکر کنم و خودم رو از دیگران محروم کنم.
پ.ن:این یه چکیده بود از رابطمون که تنها مرتبط با رابطه جنسی ما بود
اوایلش بیشتر توضیح دادم چون به نظرم تو یه داستان خواننده اول باید با شخصیت و نوع علاقه ی اون دو آشنا بشه.

نوشته: NTS


👍 11
👎 4
41001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

918865
2023-03-15 02:30:13 +0330 +0330

نصفش شد اوهوم 😁

2 ❤️

918977
2023-03-16 02:22:54 +0330 +0330

🥺🥺🥺

0 ❤️

919074
2023-03-16 16:24:29 +0330 +0330

من نخوندم کلشو چون گفتی خاص هس ولی من خاص بودنی حس نکردم

0 ❤️