و آنگاه شیطان ....(۳)

1395/06/05

…قسمت قبل

با اینکه دقایقی پیش تماس از سوی مینا قطع شده بود اما مسعود همچنان گوشی موبایل رو چسبیده به گوشش نگاه داشته بود ،و تو اقیانوس افکار مغشوشش غرق بود تا حالا سابقه نداشت مینا اینطور در مورد یکی از فامیلش بااو حرف بزنه یا مثلا شوخی کنه علی الخصوص حالا که میدید او از لحاظ جنسی در مضیقه اس و شدیدا احساس نیاز میکنه …با خودش گفت ینی چه منظوری میتونه داشته یاشه ؟!چرا پیشنهاد سکس تل من رو با وجودیکه خودش فکرشو انداخته بود تو ذهنم رد کرد ؟!
بنظرش اوضاع اصلا طبیعی نمی اومد
مسعود بهیچ وجه یه ادم ساده و یه شوهر صرفا خونگی نبود که خام هر حرفی که زنش میزنه بشه شاید در ظاهر خودشو ساده نشون میداد اما ؛ مار خورده بود تا افعی شده بود و تجربه کار و زد و بند با با عمده فروشای گرگ بازار مصالح ساختمانی ازونم یه گرگ ساخته بود منتها یه گرگ چنتلمن که قواعد بازی برزگانو هم خوب بلده و با هر قشری در سطح خودش بازی میکنه !و تجربیاتش ساز مخالفت با زودباوری رو بموقع کوک کرده بود نمیتونست قبول کنه اون مینایی که اولش تریپ عذاب وجدان برداشته بود و راه ب راه میگفت شرمنده س که نمیتونه نیازامو براورده کنه و حتی اگه جونشم بخوام ازم دریغ نمیکنه چی شد که یهو شروع کرد از زن داداشش تعریف کردنو و اخرشم منو گذاشت تو خماری ،با یاداوری حرفای همسرش لحظاتی از سمیه رو بخاطر میاورد که فاصله هوسش تا اتیش وجود سمیه یک اراده بود
ولی ایا اراده بود یا هرزگی؟!
اراده یا هرزگی واسه مسعود تواین لحظه چه فرقی داشتن اخه ؟!وقتی حجم انبوهی از نیازش پشت دربهای حیائی کاذب منتظر اتش زدن بود و انسو نیز انبوهی از ناز سمیه منتظر اتش گرفتن و سوختن بؤد
با بخاطر اوردن لحظاتی که از سر مستی جیزی نمونده بود که سمیه زیبا و هوس انگیز و پر از ناز و ادا رو در اغوش بگیره لبخندی رو لبش نشست و احساس کرد شدیدا به اون اغوش رویایی نیاز داره !
سمیه که از اغاز اون شب هوس بر تن و بدن خوشتراشش سایه اناخته بود و‌نیت کرده بود هر طور شده دعوت سرشار از لذت شیطان درونش رو لبیک بگه بعد از اینکه دید مسعود دیر کرده فکرای متفاوتی به ذهنش خطور کرد به اضافه ی راه حلهایی هم براشون اولین فکرش این‌بود که مسعود زنشو واسه سکس مجاب کرده و الان داره خواهر شوهرشو به اوج میرسونه از فکر جیزی که تو رویا میدیدهوسی در عین ناامیدی به وجودش جنگ انداخت که ذره ذره گوشت و پوست و استخوتنش رو‌ لرزوند پشیمون ش ده بود از اینکه گذاشته بود مسعود بدون اینکه حالی کرده باشه بره ‌حسرت کیرشو‌به دل سمیه بذاره لباس خواب حریر سفییدی رو‌ از تو‌کمد دراورد و با خودش گفت اگه من سمیه ام که کیر مرده رو هم بلند میکنم جه برسه به مهرداد که فوقش یه مست خواب الوده است خرمن موهای بلندش رو از حلقه کش دراورد و‌و‌ادکلن سکسی شو تجدید کرد و در رو باز کرد که بره سراغ مهرداد
مسعود که صدای باز شدن درب اتاق خواب سمیه یهویی برنامه هایی رو‌که واسه حال کردن با سمیه داشت رو‌در خطر میدید به قصد رصد کردن ماجرا خودسو‌پشت پرده قهوه ای رنگ درب بالکن پنهان کرد تا از دید سمیه خودشو مخفی کنه ،قلبش تند و تند میزد فکر اینکه تعللش تو تصمیمگیری و رفتن به اتاق سمیه انگار تونسته بود اونو از انجام گناهی که بر خلاف میل قلبی فقط از روی طغیان شهوت میرفت که انجامش بده نچات داده بود لبخندی را به لبهاش اورد و تودلش پروردگارشو به این خاطر که هنوز فراموشش نکرده و با وجود تموم گناهانش اونو همچنان در لحظات سخت زندگی یاری میکنه و تنهاش نمیذاره سپاس گفت و تصمیم گرفت بمحضی که سمیه از تو حال رد شد و به پذیرایی یا اشپزخانه رفت فورا خودشو از اون کمینگاه شیطان نجات بده و ازونجا خارج بشه اما انگار تقدیر برنامه دیگه ای رو برای اون شب رقم زده بود و شیطان هنوز قصد نداشت دست از سر اون خانوا ده ی نگون بخت برداره.

ادامه…

نوشته: زهــــــــره


👍 25
👎 3
18223 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

553793
2016-08-27 00:15:05 +0430 +0430

سلام
کارملای عزیز ممنونم ازت و خوشحالم ک پسندیدی
czw عزیز این داستان هنوز به پایان نرسیده و قسمتهای بعدی نیز دارد لطفا صبور باشید

0 ❤️

553795
2016-08-27 00:54:15 +0430 +0430

دروووود بر زهره ی عزیز
گل کاشتی آبجی جون …ایولا

0 ❤️

553807
2016-08-27 04:02:21 +0430 +0430
NA

این هنرشما رو میرسونه که از گذشت چند ساعت، اینچنین داستان بلند و زیبایی را به تصویر کشیده اید.متشکرم و خسته نباشید

0 ❤️

553924
2016-08-28 00:19:27 +0430 +0430
upa

دمت گرم زهره جان هر قسمت داره هیجان انگیزتر مبشه

0 ❤️

553959
2016-08-28 09:21:50 +0430 +0430
NA

بهترین داستانی که تو کل زندگیم تو شهوانی خوندم

0 ❤️

554004
2016-08-28 18:25:43 +0430 +0430

حالا که تموم کردی هر 3 قسمتش را میخونم به احترام خانم بودنت –چون دیگه داستانهای ادامه دار را نمیخوندم یه بار دوستی چند قسمت نوشت و بعدش ادامه ندادو منم دیگه نمیخوندم

0 ❤️

554066
2016-08-29 04:47:29 +0430 +0430

خوب بود دستت دردنکنه و خسته نباشید ?

0 ❤️

554172
2016-08-30 01:06:52 +0430 +0430

درووود بر بانو زهره
مثل همیشه خوب ومنسجم نوشتید .ممنونم

0 ❤️

554342
2016-08-31 03:15:41 +0430 +0430

زهره جون مرسی
بازم مث همیشه خوب و عالی نوشتی
خسته نباشی گلم.!

0 ❤️

554726
2016-09-03 01:15:24 +0430 +0430
NA

زهره جون مرسی گلم …داستان قشنگیه فقط کاشکی قسمتای بعدی رو زودتر آپ میکردی .ممنونم

0 ❤️

554729
2016-09-03 01:17:44 +0430 +0430
NA

khob bood ,man dastanaye shoma ro dos daram ,merc

0 ❤️

554731
2016-09-03 01:26:17 +0430 +0430
NA

با سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده محترم بانو زهره داستانتان جای کار زیادی دارد و از قلمتان پیداست توانایی پیشرفت دارید سه توصیه برای شما دارم
۱-بنویسید
۲-بنویسید
۳-بنویسید
قطعا با نوشتن و باز هم ،نوشتن است که بدان جایگاهی که لیاقتش را دارید خواهید رسید
به امید انروز

0 ❤️

555144
2016-09-06 00:26:40 +0430 +0430

زهره خانوم داستانت از هیجان خوبی برخورداره
لایکش کردم

0 ❤️

555468
2016-09-08 09:35:29 +0430 +0430

بنظر من از دو قسمت قبل بهتر نوشته شده بود. بازهم مشکل نقطه گذاری و تموم شدن جمله هارو دیدم اما در کل خوب بود. موفق باشین ?

0 ❤️

556576
2016-09-16 13:42:16 +0430 +0430

خيلي داستانتون قشنگه.
اينكه قضيه از زبون شخصيت اصلي باشه ميتونه جذابيت داستانتون رو بيشتر كنه بنظرم.ولي بهرحال الانم خيلي زيباست داستان

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها