من و داوود

1389/01/28

وقتی برای اولین بار به شهر پرند رفتم اصلا" فكر نمیكردم كه این بیابون بی آب و علف یك روز مركز عشق من باشه. داستان از این قراره
در دانشگاه قبول شدم رشته… صبح ها با اتوبوس از … به دانشگاه می اومدم و دوری راه منو خسته میكرد. تا اینكه یك روز موقع رفتن به خونه در تنهاصندلی خالی اتوبوس نشتم .كنار یك پسری كه سرش تو كتاب بود. از بس كه خسته بودم بعد از دقایقی چشمام سنگین شد و یواش یواش خوابم برد نمی دونم كه چقدر خوابیده بودم كه با یك تكون ماشین از خواب بیدار شدم دیدم كه سرم روی دوش پسری است كه بعدا" فهمیدم اسمش داوود بود. خجالت كشیدم و از داوود پوزش خواستم كه دیدم گفت :اشكالی نداره راحت باشید. دیگه خوابم نبردوتا انتهای مسیر همش به داوود فكر میكردم. فردای اون روز صبح موقع سوار شدن در ایستگاه متروی صادقیه داوود رو دیدم كه آخر صف ایستاده بود رفتم وپشت سرش ایستادم و سلام گفتم . داوود با لبخند به من جواب داد خلاصه باب آشنایی من و داوود از اونجا بود تا اینكه پدر و مادرم برای مسافرت عازم خارج شدند و زمان امتحانات فرا رسیده بود . توی دانشگاه با داوود قرار گذاشتم كه فردا (كه دانشگاه تعطیل بود ) به خونه ما بیاد و با هم درس بخونیم اون اولش قبول نمی كرد و میگفت كه از پدر ومادر و برادر بزرگت خجالت میكشم و وقتی فهمید كسی خونه نیست قبول كرد.صبح زود بلند شدم و صبحانه داداشم رو دادم و اونو راهی كارخونه بابام كردم و منتظر داوود شدم.
داوود ساعت 8:30 زنگ خونه رو زد ومن درو براش باز كردم .داوود روی مبل نشست بهش گفتم صبحانه خوردی گفت:آره و من گفتم كه من نخوردم بیا باهم یك لقمه بزنیم. با هم به آشپز خونه رفتیم و هردو ما از دنیا بیخبر كه چه اتفاق میخواد بیافته پرسیدم چایی میخوری یا قهوه كه اون مثل من قهوه خواست من تا به اون روز اینقدر به چهره داوود خیره نشده بودم و زیبایش رو ندیده بودم . خلاصه صبحانه تمام شد و رفتیم تو اتاق من که درس بخونیم.درس رو شروع كردیم اونقدر مشغول بودیم و گرم شده بودم كه متوجه نشدم روسریم افتاده وقتی داوود گفت چه موهای زیبایی داری متوجه شدم و كمی صورتم سرخ شد. داوود گفت راحت باش منهم روسریم رو سرم نكردم و به اون گفتم خوب شما هم راحت باشید و اشاره به لباسش كردم و اونهم پیرهنش رو در آورد زیر پیراهن ركابی تنش بود گفتم چه ناز شدی و شوخی شروع شد نفهمیدم كی من تو بغل داوود بودم و داشتم بهش لب میدادم داوود گفت …اجازه میدی لختتو ببینم من هم گفتم خودت لختم كن و اون لباسهامو در اورد و من هم گفتم تو هم لخت شو اونهم لخت شد واییییییی چه دودول قشنگ و صافی داشت همدیگرو بغل كردیم و اون منو خوابوند رو تختم و شروع كرد به مالیدن سینم و لب گرفتن لذت عجیبی میبردم لبشو آورد و شروع كرد به لیسیدن چوچولم . داشتم گر میگرفتم و در حال پرواز بودم كه گفت اجازه میدی ؟گفتم چكار میخوای بکنی؟ گفت كه میخوام لذتت رو تكمیل كنم گفتم باشه . دیدم كیرشو گذاشت رو چوچولم و شروع كرد به مالیدن .داشتم دیوونه میشودم عرق كرده بودم داشتم میمردم اونهم همینطور بود.داد زدم داوود تمومش كن بكن تو بكن تو. داوود گفت برگرد . برگشتم آروم سرشو گذاشت دم كونم و فشار داد نمیدونم كه اون كیر چطور تو كونم جای گرفت. لذتم دو چندان شده بود و اون آروم آروم بالا و پایین میكرد . دیگه طاقتم تموم شده بود . احساس داغی میكردم و دوست داشتم كه داوود رو با تمام وجودم بخورم اون هم دست كمی از من نداشت نداشت و به كارش وارد بود . اونقدر این كارو ادامه داد كه احساس كردم چیز داغی تو کونم ریخته شد و احساس سبكی توام با لذت بهم دست داده بود . داوود همون طوری روم خوابید و همون طور خوابمون برد . بعد از 2ساعت همون طوری كه خوابیده بودیم بیدار شدم و از داوود بخاطر درس!!! دادنش بسیار بسیار تشكر كردم. تا ساعت 5 چند بار با هم حال كردیم و قرارمون به فردا در دانشگاه موكول شد. بعد از دوش گرفتن برای داداش شام درست كردم و بسیار سرحال و شاد بودم كه داداشم بهم شك كرد.
فردا داوود رو دیدم و به خاطر دیروز كلی ازش تشكر كردم . چون امتحان ساعت 12بود داوود گفت بریم یه گشتی تو بیابونا بزنیم . توی پارك داشتیم با هم لبو لوچه تقسیم میكردیم كه دیدم مآمورای انتظامات سر رسیدن و مارو بردن پیش رئیسشون و تلافی دیروز رو سرمون در آوردن.


👍 0
👎 2
49447 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

264154
2010-07-18 13:34:33 +0430 +0430
NA

talafie dirooz ro dar avordan yani che?
ta akhara bad nabood vali akharesho ridi

4 ❤️

264155
2012-08-13 21:17:41 +0430 +0430
NA

aji joon kontor k nemindaze yekam dg mineveshti
vali inayi k dastanaro mikhoonan adaman hame ham bozorgan

0 ❤️