پشت کنکوری ای که عاقبت بخیر شد

1403/02/14

این خاطره چندمم هست که برای یکی از دوستان تو پی وی تعریف کردم و دلم نیومد به شکل داستان نذارمش امیدوارم خوشتون بیاد
داستان قبلیم رو میتونید از لینک زیر بخونید
https://shahvani.com/dastan/میخوام-بگم-چی-شد-که-اینجوری-شد-۵-و-پایانی-
یه خاطره از پارسال دارم پسر عمم که پشت کنکوری بود
همونطور که مارو میشناسید پیمان هستم و همسرم مرجان که دبیر شیمی
پسر عمم که اسمش مهدی هست
پارسال کنکور داشت
خوب ما وقتی ازدواج کردیم پسر عمم خیلی کوچیک بود ،مهدی تو بغل مون بزرگ شد چون با عمم که تقریبا هم سن و سالمون بود خیلی رفت و آمد داشتیم،واسه همین مرجان به مهدی یه جورایی نگاه بچگونه داشت و خداییش هم ما فکر نمیکردیم که انقدر بزرگ شده باشه
مثلا مهدی 2 ساله بود فکر کنم ما عقد کردیم حرف اومدنش و همه چیشو مرجان دیده بود،وقتی میومدن خونمون هیچ وقت نه تنها حجاب نمیکرد جلوش بلکه تقریبا همون حالتی که جلو من بود پیش اونم بود یعنی اصلا به ذهنمونم نمیرسید مهدی یه روزی بالاخره بزرگ میشه شهوت میاد سراغش خخخخ
اگه مهدی میومد خونمون به واسطه ی اینکه خونشون هم خیلی به خونمون نزدیک بود اگه مرجان به طور مثال تاپ و شلوارک یا یه پیراهن یه سره بی آستین کوتاه ازاین خونگی ها ، تنش بود هیچ وقت نمی رفت عوض کنه بگه پسره بزرگ شده
در عین حال ما تو فانتزی هامون همیشه از نفر سوم کیر کلفت و دراز حرف میزدیم گهگاه میگفتیم هم سن خودمون یا کم سن ولی هیچ وقت اون فردی که بعضی وقتا من اصرار میکردم به مرجان که یه اسم بگه مهدی تو ذهنمون هم نمیومد
پارسال دقیقا تو عید دیدنی که خونه عمم رفتیم مهدی اومد گفت خاله مرجان من میتونم از شما تو شیمی کمک بگیرم واسه کنکور؟ مرجان هم با روی باز استقبال کرد و گفت من هر وقت خواستی در خدمتم
من هم استقبال کردم و گفتم که باید بترکونی و دکتر که شدی باید بشی پزشک مخصوص خاله مرجانت
قرار شد ایام عید شروع کنن به مرور درسهای شیمی از اول بحث های شیمی یه دوره ی کلی بکنن و من واسه اینکه پسرم مهدی رو که داداش صدا میزنه اذیت نکنه مواقع کلاس ببرمش خونه ی نزدیکا یا ببرم پارک و کلا تو خونه نمونه
اولین جلسه با اینکه از قبل هماهنگ بودیم ما به طور کل یادمون رفته بود و حسب بر قضا به سرمون زد که سکس کنیم چون پسرم رو برده بودیم خونه خالش از صبح بازی کنه چون شب خونشون دعوت بودیم
وسط عملیات سکس و فیلم از رو لپ تاپ گذاشته بودیم زده بودم به تی وی که یه مرده زنشو داده بود به دوستش بکنه و خودمونم رو هم داشتیم با هم ور میرفتیم و حرفهای فانتزی مونو میزدیم که یهو آیفون به صدا در اومد و پریدم دیدم عه مهدی پشت دره
گفتم مرجاااااااااان مهدییییییی یادمون رفته بود اومده
مثل برق از جاش پرید و همه چیز میزارو جمع و جور کردیم و من همون موقع که به مرجان گفتم مهدی پشت دره مثل اوسکولا در رو زدم ما خونمون ویلاییه تا ز حیاط بیاد بالا اصلا یادم رفت که خودمو مرتب کنمو یهو یادم اومد وقتی که مهدی رو پله های دم ایوون خونه بود
گفتم آخ لباس تنم نیست درجا یه زیر پیراهن و شورت تنم کردم و تا بیام شلوار و بپوشم مهدی اومده بود تو و دیگه چون عادت به یالله گفتن هم نداشت تو خونه ما یه راست اومد تو خونه و سلام کرد
حالا فکرشو بکن مرجان حتی وقت نکرد موهاشو مرتب کنه تازه تونسته بود وسایل سکسمون رو جمع کنه از وسط پذیرایی
و از شانس خوب من رفته بود تو اتاق خواب که مهدی وارد خونه شد و الا پدرمو در میاورد از بس غر میزد سرم
خلاصه مرجان وقتی فهمید مهدی اومده تو اتاق یه حوله حموم پوشید و اومد بیرون و با موهای ژولیده با مهدی سلام علیک کرد و مهدی هم طبق عادت از بچگیش رفت با مرجان دست داد و روبوسی کرد و من حتی تو ذهنم هییییچ موردی نیومد که مثلا مرجان الان لخت مادرزاد وقتی میبوستش مهدی آیا بهش حس داره یا نه حولش کنار میره ممه هاش پیدا میشه مهدی به چه دیدی میبینتش و از این موارد یعنی فانتزی مونو رو مهدی حتی فکر هم نکردیم
مرجان به مهدی گفت ببخشید یادم نبود داشتم میرفتم حموم و من تازه شلوار پوشیده بودم که یهو چشمم خورد به لپ تاپ که همچنان روی فیلمه پورن هست فیلمه تموم شده بود چون از این فیلمهای خونگی آپلود شده بود فقط تلویزیون رو خاموش کرده بود مرجان ولی یادش رفت که از لپ تاپ داشته پخش می شده رو تلویزیون
بدون اینکه جلب توجه کنم آروم آروم رفتم لپ تاپ و همونطوری بستم رومو که اونور کردم دیدم مهدی داشت منو دنبال میکرد و دیده انگار یه چی پلی شده بوده الان استوپ خورده خود فیلم معلوم نبود ولی از دور این گیف های تبلیغاتی بقل سایت پورن هاب معلوم بود که سکسیه
خودمو زدم به اون راه و گفتم مرجان تا من با مهدی یکم حرف میزنیم تو پس برو دوش بگیر بیا مرجان گفت باشه و رفت تو حموم و قبلش هم حوله رو دم در حموم در آورد و انداخت پشت در که البته سابقه لخت دیدن مرجان رو مهدی داشت چون واقعا اصلا حسابش نمیاوردیم
مهدی هم فکر کنم یه لحظه از پشت مرجان رو لخت دید البته حموم ما از پذیرایی و جایگاه مبل مهمون ها دید دقیقی نداره
خلاصه مرجان ده دقیقه ای دوش گرفت و اومد و این دوتا رفتن تو اتاق مرجان و شروع کردن به درس خوندن و من هم خدمت میدادم از آب میوه و آجیل و شیرینی و آخرش هم نسکافه
گفتم این اولین جلسه بود و من هم تعطیل بودم بهتون رسیدم برای جلسات دیگه خودتون باید به فکر خودتون باشین
مرجان هم مهدی رو لوس کرد و بغلش کرد به خودش چسبوند و گفت خودم قربون خاله خودم میشم مهدی پسر ماست
اون لحظه زیاد توجه نکرده بودم ولی مهدی یکم ناراحتی رو میشد تو چهرش حس کرد اینارو که می گفتیم دوست داشت بزرگ حسش کنیم
تو پرانتز هم بگم مرجان یه ساحلی پوشیده بود دکلته که تا زیر زانوهاش بود
اون جلسه دو ساعته که همچین سفارشی هم بود تموم شد و مهدی رفت میگم سفارشی چون مرجان کلاس خصوصی کم نداره و همش هم یک ساعت ست پسر و دختر میان و میرن این مطلب عادیه و به همین خاطر خونمون یه اتاق رو دادیم به مرجان که به اتاق کار مرجان معروفه تو فامیل کسی حق نداره بره اونجا خخخ
یه نکته جالب که الان بهش فکر میکنم ما حتی بعد از رفتن مهدی ادامه سکسمون هم نرفتیم هیچ حتی در مورد اینکه مهدی اومد و آیا متوجه داستان شد یا نه رو هم باهم حرفی نزدیم
خلاصه
واسه اینکه کنکور نزدیک بود و عمم هم میگفت مهدی از تعطیلات حداکثر بهره رو ببره قرار شد تا تعطیلات هست مهدی هر روز بیاد
واسه روز بعد من پسرم رو گرفتم و رفتیم پارک مرجان با یه تاپ حلقه ای یقه باز و یه شلوارک مشکی چسبون با مهدی نشستن و شروع به درس کردن
ما دوتا رفته بودیم پارک و کلی بازی کردیم و رفتیم نون خریدیم و سر ساعتی که کلاس تموم میشد رسیدیم که دیدیدم مهدی داره میره و خداحافظی کردیم و وقتی رفتیم تو خونه دیدم مرجان یکم تو لکه گفتم چیه چیزی شده؟ گفت به بچه اشاره زد و گفت میگم حالا بهت
پسرم رو راهی اتاقش کردم که لباس عوض کنه و با تبلت بازی کنه و رفتم کنار مرجان و ممه هاشو از پشت گرفتم و گفتم چی شده خانومیه من رفته تو لک
گفت بشین یه چی بهت بگم مغزت سوت بکشه
گفتم یا خدا چی شده بگو کشتی منو از استرس
گفت پیمان یه چی میگم شاید به نظرت مسخره بیاد گفتم بگو چیه گفت مهدی بزرگ شده هااااا خندیدم و گفتم یعنی چی گفت مسخره بازی در نیار جدی هستم
گفتم چیه چی شده؟ دق میدی تا یه حرفی رو کامل بزنی
گفت نشسته بودیم به درس تا شروع کردیم دیدم مهدی زیاد حواسش به درس نیست داره گوش میده داره نگاه به تصاویر و اشاره های دست من میکنه ولی اصلا حواسش به درس نیست گفتم بهش مهدی جون خوبی؟ گفت آره آره
خواستم محکش بزنم یه سوال آسون پرسیدم از همین بحثی که چند دقیقه قبلش توضیح داده بودم دیدم پرت و پلا جوابمو داد بغلش کردم فشارش دادم طبق همیشه گفتم ناقلا حواست نیست کجایی با من باش که خیلی عقبیم دیدم تا چسبوندمش به خودم صورتش و فشار میده به قسمت لخت یقه م حس کردم یه جور نافرمیه گفتم مهدی جون خوبی عزیزم؟ از خودم جداش کردم دیدم سرخ شده میگه خوبم خاله یه دستشویی میرم میام یه آبی به صورتم میزنم بر میگردم
گفتم برو و یه نگاه به جلو شلوارش کردم پیمااااااان کیر داره پسرمون، راست شده بود، باد کرده بود این هوا با دست نشون داد نگاه به سر دلم کردم دیدم آب دهنش در اومده ریخته رو لختیه تنم
گفتم مرجان واقعا تویی داری این مدلی حرف میزنی بیخیال مهدی بچست بیخیال خواستم برم داد زد سرم گفت بمون ادامه داره
گفتم وا ادامه چیه نکنه با کیر لخت اومد بیرون گفت برام بخور
گفت نه دیوونه اونقدرام که بچه بی حیا نیست گفتم خوب
گفت دستشویی رفتنش 10 تا 15 دقیقه طول کشید نگران شدم رفتم در زدم مهدی خوبی عزیزم مشکلی داری؟ دیدم با یه حالت ناله ای از همین پشت در یعنی نزدیک به در گفت نه عزیزم الان دارم میام
پیمان مطمئنم داشت جلق میزد گفتم برووووو مرجان خر نشو این افکار رو بذار کنار این بچه بیچاره این چیزارو چه میدونه تو مثل مادرشی
گفت پیمان منم زنتم ولی تو میخوای سکس منو با دیگران ببینی بچه های الان اعتمادی بهشون نیست که به مادرشونم نظر دارن
گفتم دیگه حرفشم نزن تکرار هم نکن پیش خودت
مرجان گفت از من گفتن بود حالا ببین جلسات بعدی
بهش گفتم این دفعه لباس بسته تر بپوش منم جایی نمیرم بچه رو میبریم خونه همسایه بازی کنه خودم زیر نظر میگیرمش ببینم داستان چیه
موقع خواب تو تخت به مرجان گفتم مرجان یه چی میگم دست ننداز منو گفت چیه گفتم حالا که فکرشو میکنم من و دوستام هممون از 15-16 سالگی با جلق آشنا شدیم کلا استمنا و محتلم شدن هست ، برای پسرای بالغ ، دیگه اینم مستثنی نیست دیگه ولی اینی که میگی به تو نظر داشته … خدا داند

عید بود و تعطیلات من هم خونه بودم مدارس هم که تعطیل بودن مرجان همش خونه بود
گاه گاهی خونه خانواده سری میزدیم و شام و ناهاری می رفتیم ولی هر روز قرار کلاس داشتیم
روز بعد که خونه بودم خیلی فکری شدم ترکیبی از عصبانیت و تعجب و آخرش به شهوت ختم شد و دیدم با حرکت دیروز مهدی حال کردم و وراسته کیرم
به مرجان گفتم بیا پیشم باهم حرف بزنیم
کلا مرجان از این موضوعات فانتزیمون حرفی نمیزد در مواقع عادی فقط در مواقع سکس بود که از نفر سوم و این و اون حرف میزدیم
مرجان که اومد رو مبل دراز کشیدم و کشیدمش رو خودم وقتی دید کیرم سفته گفت وا این چی میگه به چی فکر میکردی کسکش من
در مواقع شهوتیمون اینطوری صدام میزد منم میگم جنده ی من
گفتم نمیدونم این چرا سیخ شده داشتم به مهدی و اتفاقات دیروز فکر میکردم که اینجوری شد
یهو قاطی کرد و گفت پیمان خیلی کس کشی بسه دیگه این طفل معصوم هم برات سوژه شد؟
گفتم آخه این موضوعی که تو گفتی از معصومیت درش آورد، پسره انگار بزرگ شده
بیا یه کاری بکنیم! گفت چه کاری؟ گفتم بیا یکم سرش بازی در بیاریم اذیت نه ولی ببینیم تا کجا پیش میره
اول به هیچ عنوان راضی نمیشد تا اینکه بعد اصرار من گفت خوب مثلا چیکار کنیم؟
گفتم وقتی موقع اومدنش شد تو برو حموم وقتی اومد تو حموم باش حولتو هم نبر لباساتو بیرون در بیار من یه جوری تو مسیر اومدنش پهنش میکنم مثلا همینطوری در آوردی و رفتی حموم
درو باز میکنم براش و خودمو میزنم به مشغول بودن به بازی با پلی استیشن و وقتی اومد میگم بهش بیا بازی کنه تا خانم معلمت بیاد بیرون از حموم قبلش به تو اطلاع میدم که اومده و تو بعد از اومدنش زنگ حموم و بزن در حموم و باز کن صدام کن که پیمان بیا منو بشور مثلا نمیدونی که مهدی اومده
من میگم دارم بازی میکنم نمیتونم بعد تو بگو اگه نیای انقدر میمونم تو حموم که مهدی بیاد منو بشوره ها ، تنبل نشو بیا منو بشور حوصله ندارم
اونجا من به مهدی میگم هیس صداشو در نیار و بهت میگم باشه الان میام و به مهدی میگم برو ببینم همچین جراتی داره و یه بازی این مدلی راه میندازم
مرجان گفت بابا به خدا زشته بچه رو منحرف نکن
این توسن بدیه ها دلت میخواهد با پسر خودتم اینکارو بکنن؟
گفتم از این مقایسه ها نکن لطفا، فکر به این باحالی به نظرت باز پیش میاد ؟ دیگه سنمون داره میره بالا
گفت خوب گیرم که اومد من چیکار کنم؟ ببینیم همو که خجالت میکشیم
گفتم اون با من تو رو تو پشت به در کن درِ حموم رو هم نیمه باز بذار پشتت به در باشه و مثلا نمیبینی کی داره میاد اونجا وقتی مثلا فکر کردی من دارم میام تو بگو با لباس نیای دوش بازه خیس میشه لباست ،درار لباساتو
ببینم این پسر اینقدر خایه داره که لخت شه و با اینکه من تو خونه هستم بیاد تو حموم یا نه؟!
گفت خوب گیرم لخت شد و اومد تو گفتم بابا انقدر گیرم گیرم نکن دیگه بذار برسیم به اون قسمتش کار رو بسپر دست قضا و قدر
گفت عه پیمان روانی کسکش این بیاد لخت با کییر لخت من هوسی شم بهش بدم میدونی چی میشه؟ دیگه نمیتونیم به هم نگاه کنیم بابا فامیله غریب باشه باز یه چیزی این بیاد من عنان از دست بدم رسوایی پیش میادا
گفتم انقدر نگران نباش پسر دهن لقی نیست حواسم بهش بوده خیلی بچه فهمیده ایه
گفت باید فکرامو بکنم فعلا یه فکر برای جای امروز پسرت بکن که میخوای وقتی اون اومد کجا ببریش؟
گفتم یه ته چین بذار به هوای ناهار می بریمش خونه بابام اینا میزاریمش اونجا سرش شلوغه بچه ها هستن بازی میکنه حواسش از ما پرت میشه
همین کار رو کردیم و دم دمای ناهار رفتیم اونجا و ناهار رو زدیم و بچه رو گذاشتیم و سریع دو تایی برگشتیم خونه گفتم برو تو حموم صاف و صیف کن تا بچه مردم اولین کس زندگیش تمیز باشه خاطره خوب تو ذهنش بمونه مرجانم رفت حموم و شروع کرد به شستن خودش و کارش تموم شد و آب و بست و رو سکو نشست و منم رفتم دم در حموم باهم مرور کردیم و لباسای مرجان از شورت و سوتین و شلوارک و تاپ و همشو تو مسیر خونه یه جاهایی که میدونستم مهدی از اونجا رد میشه به صورت طبیعی انداختم و به مرجان گفتم من برم سر وقت کنسول و شروع کردم به بازی کردن که وسطای بازی باشه تا طبیعی باشه
همونطور که حدس میزدم مهدی از شوق و اشتیاق مرجان یه ربع زودتر هم اومد همین باعث شد بهونه داشته باشیم که مرجان برای ساعت 3 و نیم با تو قرار داشت واسه همین رفت حموم دوش بگیره
مهدی آیفون رو که زد من فقط دکمه رو زدم و پریدم جلو کنسول و با یه حالت خیلی طبیعی شروع کردم به ادامه بازی رو انجام دادن و حتی سرم رو هم برنگردوندم که ببینم مهدی بعد از دیدن لباس زیرها چه واکنشی داره
مهدی سلام علیک کرد و گفتم بیا دسته دو رو بگیر و باهم بریم تو یه تیم تا مرجان خاله در بیاد از حموم
اون هم با اکراه دسته رو گرفت و شروع کردیم به بازی چون به مرجان اطلاع داده بودم که مهدی اومده طبق برنامه زنگ حموم و زد و با صدای لرزون در و باز کرد و صدام زد پیمااان آقا پیمان جونی خودشو لوس هم کرد، گفتم جانم عشقم، گفت بیا منو بشووووورر یه حالت لوسی!
یواشکی به مهدی گفتم نمیدونه اومدی و یواش یواش خندیدم و اون هم یه لبخند محوی زد
گفتم نه عزیزم شرمنده دارم بازی میکنم خیلی هم حساسه زودتر بشور خودتو بیا بیرون
گفت اذیت نکن دیگه پیمان بیا بشور حوصله ندارم، بازم گفتم نه وسط بازی هستم خانومی بشور سمبَل کن بیا بیرون دیگه الان مهدی میاد
مهدی یه جوری بهم نگاه کرد و با تعجب
که یهو مرجان گفت اصلا وایمیسم مهدی جون پسریم بیاد منو بشوره تنبل، وایسم؟ اول خواستم برنامه رو عوض کنم بگم هر کی نکرد این کار رو و مهدی رو ببرم دم در حموم و بگم بیا این مهدی ولی گفتم برنامه رو عوض نکنم بهتره لو میریم
گفتم باشه اومدم
حدس زدم مهدی ممانعت کنه و نره ولی به مهدی که گفتم یواشکی که نمیدونه تو امدی و هستی و برو ببینیم چیکار میکنه بعد از کمی اکراه و من ومن پاشد و رفت سمت در حموم که تو راهروی اتاق خوابها بود همون طور که برنامه بود در باز بود و مرجان رو سکو لخت مادرزاد پشت به در نشسته بود، تا سایه مهدی رو دید قشنگ لرزش و استرس صداش حس میشد گفت لباساتو درار هم خیس نشی هم هوس کردم قبل اومدن مهدی یه حالی کنیم( اینجارو خودش اضافه کرده بود ناکس جنده خوشگل من) من تا اون لحظه سرمو برنگردوندم ببینم، اونجا بود که رومو برگردوندم ببینم چیکار میکنه بچه که دیدم داره به من نگاه میکنه و انگار میخواد کسب تکلیف کنه همچنان سکوت کرده من که دیدم کار از کار گذشته تا اینجا اومدیم بقیشو بریم ببینیم چی میشه تا دیدم مهدی داره با شونه هاشو دستشو صورتش به من میفهمونه که حالا چیکار کنم؟
سرمو به سمت توی حموم اشاره زدم و شونه هام رو به معنی نمیدونم هر کار دلت میخواد بکن بالا دادم و با دست اشاره زدم که برو ببینیم چیکار میکنه و مثلا یکم بخندیم ، مثلا ما تو رو حساب نمیاریم که بچه ی مایی یه جوری اطمینانش و خواستم جلب کنم که نترسه
اون هم که نمیدونم بچه های الان چرا انقدر پر دل و جرات شدن اشاره به لباساش زد و منم با اشاره گفتم درشون بیاره خوب بعد برو
مرجان هی میگفت بدو جووون بدو زود باش بیا دارم دیوونه میشم بیا دیگه انقدر دست دست نکن الانه که مهدی بیاد دستگیرمون کنه
اینارو لامصب میگفت کیر من داشت میترکید
همرو از خودش میگفت اصلا تو سناریو مون نبود
مهدی لخت شد و با یه شورت جلو در حموم کله شو داد سمت من و مثلا میخواست به من بفهمونه که این نه اینو در نمیارم من هم با یه حالت تشر که موقع خفه شو به کار میبرم گفتم درش بیار ببینم بچه پر رو
اون هم با اکره در آوردش تا بحال فکر میکردم 18 ساله ها کیرشون فوقش 10 سانت باشه
وقتی شورتشو درآورد دیدم یه دسته بیل دقیقا از دودول 9 سانتی من 10 سانت بزرگتر بود تازه هنوز چون استرس داشت کامل سیخ نبود و سرش افتاده بود پایین
مهدی رفت تو حموم و مرجان میگفت جون اومدی؟ قربونت برم چرا انقدر لفتش دادی و از این حرفا و من که دیدم دید ندارم سریع پاورچین پاورچین رفتم تو آشپزخونه که دقیقا به راهرو و داخل حموم دید داشت دستمو کردم تو شورتمو وایسادم به تماشا
اونجا هی به خودم میگفتم عیبی نداره عیبی نداره پیش اومد دیگه بیخیال شو بیخیال شو ببین کیرت داره میترکه ببین از کس زن جندت داره آب میچکه هنوز نیومده پسره لمسش نکرده
تو همین افکار دیدم مهدی ناکس لیف رو گرفته و با صابون کفش کرده و داره سرشونه و پشت مرجان رو با لیف کف میکنه تو همین لحظه دیدم مرجان با دست چپش ، دست چپ مهدی رو برده رو ممه های 85 رویایی خودش گذاشته اونم انارو رو گرفته توو دستش که من نمیدیدمش ولی از تکونایی که میخورد معلوم بود که کفیه و داره لیز میده رو نوکش و میماله مرجان هم بعدها گفت بهم
مرجان لال شده بود و فقط اوممم اوومممممم میکرد

یه هوا جلوتر رفتم ببینم بهتر این ماجرا رو که دیدم تقریبا مهدی از پشت مماس با مرجانه و کیرش میخوره به کون و بدن مرجان، مهدی تقریبا بیست سانتی از مرجان قد بلند تر بود
مرجان 168 مهدی تقریبا 188 فیل و فنجون بودن مرجان تو بغل مهدی گم شده بود
در همین حال و احوال دیدم مرجان با یه دستش دستهای مهدی رو روی ممه هاش دارن همراهی میکنن و دست دیگش و کفی کرد و بدون اینکه برگرده از پشت کیر مهدی رو گرفت و شروع کرد به مالوندن
یهو دیدم مهدی حالش بدجور شده و داره منقلب میشه و میلرزه خودشو چسبوند به مرجان و وقتی مرجان دید انگار داره ارضا میشه هی میگفت پیمان نههههههه و دستشو تند تر تکون میداد و میمالید و گفت ای نامرد نامرد و مثلا ناراحت شده همونجوری روی سکو به حالت داگی سرش رو گذاشت بین دستاش رو سکو و الکی شروع کرد به گریه کردن
مهدی که دستپاچه شده بود حالتش شبیه گریه شد و برگشت منو نگاه کرد منم برای اینکه ماجرا رو جمع کنم سریع لخت مادرزاد شدم و طرف تو العینی خودمو رسوندم به حموم و دوش و آوردم کفای مهدی رو از تنش زدم و مثلا مرجان نفهمیده فرستادمش بیرون و گفتم به صورت بی صدا لب خونی که برو خودتو تو اتاق خواب خشک کن بچه پررو به دودول من نگاه میکرد و با تعجب که مثلا چرا انقدر کوچیکه
گفتم با اخم که برو دیگه ما الان میایم
اون که رفت در رو همچنان باز گذاشتم و مثلا دارم حرف میزنم بالوس بازی گفتم عزیزم چرا گریه میکنه از پشت بغلش کردم و ادامه دادم مگه چی شده خوب؟ آبم اومد بازم راستش میکنم خودم حالتو میارم سر جاش
دیدم مرجان داره واقعا گریه میکنه و عذاب وجدان اومده سراغش و یواشکی تو گوشش گفتم چیه چرا خل شدی gt;؟ خرابش نکن دیگه بعد بلند گفتم بیا داگی شو میخوام بکنمت ببین دودولمو دوباره سفت کردم برات
چون به حالت داگی شده بود موقع گریه راحت آروم گذاشتم در کصش و با یه تکون هلش دادم تو، میدونستم مهدی میشنوه و وسوسه میشه بیاد دید بزنه
یکی از بهترین فانتزی های ما دو تا سکس در ملا عام یا پیش افراد دیگست
یواشکی تو گوشش گفتم عشقم بیا که سکسمون و داره میبینه الانه کیر خرش دوباره راست شه دیدی چقدر دراز بود>؟ با ناله گفت آرههههههههه بکن دیوث بکن کصکش من
منم بلند بلند میگفتم جنده خودمی خودم جندت کردم اون هم هی دیوث و کص کش خودمی من جنده تو ام رو تکرار میکرد و تا جایی که دیگه داد و هوار و جیغش رفت هوا از فرط حال بعد که جفتمون ارضا شدیم یواشکی نگاه کردم دیدم داره نگاه میکنه و جلق دوم رو زده و آبش رو هم ریخته تو دستمال (بعد از رفتنش دستمال و تو سطل زباله دیدیم وخندیدیم) و تا فهمید داره تموم میشه سریع رفت رو مبل نشست و من خودمو شستم و به مرجانم گفتم به رو خودت نیار اصلا
مثلا مهدی تازه اومده وقتی تو در اومدی از حموم و از ماجرای ما خبر نداری
نمیدونم مهدی بو برد که صحنه سازی بوده یا نبرده، نمیدونم واقعا ولی مو لای درز نقشمون نمیرفت
مهدی تا دو روز بعد نیومد بعد از اون جلسه
که مرجان خودش زنگ زد که مهدی جون چرا نمیای خوش میگذرونی تعطیلات و با تشر بهش گفت عقبی هیچی بلد نیستی (البته مهدی درس عالی بود) و از این حرفا و مهدی بعد از سه روز دوباره اومد و تا پایان تعطیلات هم میومد و یه روزایی که من از 5 فروردین میرفتم سرکار اون هم قبل ظهر میومد و مرجان میگفت سعی کرد پوشیده تر باشه و بذاره بچه رو درس تمرکز کنه البته مهدی تیزهوشان بود درسش هم عالی بود از بچگی و آخرش هم پزشکی بابل قبول شد همون جایی که بابا مامانش آرزوشو داشتن نزدیک بهشون
البته رابطش با ما هیچ تغییری نکرد فقط حس میکنم نگاهش به من یکم از حالت حساب بردن به تحقیر گونه تغییر کرده همش فکر میکنم داره با حرفاش و نگاهش تحقیرم میکنه بابت اون روز ولی واسه من نه تنها مهم نیست بلکه راست کنندست
از طرفی هم دیگه بچه دانشجو شده اون هم رشته پزشکی ،خوش سیما و قد بلند هم که هست دختر بازی ها هم که براهه درسها هم سنگینه حسم میگه به این دلایل از فکر مرجان در اومده
بازم خدا داند

نوشته: کاکولد باغیرت


👍 18
👎 10
43301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

982204
2024-05-04 03:09:59 +0330 +0330

خدایش چطور این همه داستان توذهنتون درست میکنین بجای داستان اگه تو کار دیگه ای خلاقیتتونو امتحان میکردین شک نکنین موفقتر بودین 😂😂😂

4 ❤️

982208
2024-05-04 03:27:53 +0330 +0330

میگی بچه بود بعد میگی مرجان تو هیکل مهدی گم شده توهم زدی یه چی شعر گفتی و نوشتی دیگه

1 ❤️

982231
2024-05-04 08:31:22 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده که

0 ❤️

982248
2024-05-04 11:24:35 +0330 +0330

واقعا یعنی چی؟!یه نوجوون را بخاطرعلایق خودم بیچاره کنیم بعد هم آخرش هم برای خالی نبودن عرایض وفهم خواننده بگیم درسخوان بودوضربه به درسش نمیخورد

0 ❤️

982273
2024-05-04 14:58:02 +0330 +0330

کسشر و تخیل ی ادم جقی

0 ❤️

982323
2024-05-05 00:02:33 +0330 +0330

نه ، نه ، معلوم از بس جلق زدی جای مغز تو سرت پهن ریده شده ، اول میگی بچه بود هیچی نمی‌فهمید بعد میگه من از ۱۵ ۱۶ سالگی جلق زدم و بعد میگی با ۱۸۸ قد کیرش ۱۰ سانت بود ، این سایز واسه ۱۸۸ قیر طبیعی نیست ولی آخرش ما نفهمیدیم اون بچه بود یا نره خر ؟! فکنم تنها راست داستان همون سایز ۹ سانت خودت بود و بس ، جلقی اینم به معلوماتت اضافه کن پسرا از ۱۳. ۱۴ سالگی با جلق و … آشنا میشن و بچه ۱۴ ساله رو هم مثل پنج ساله ها نمی‌برند بیرون که فضولی نکنه و کلا نشستی فکر کردی و کردی یه کصتان تمام عیار ساختی اسکل خان .
فقط لطفاً دیگه خاطره ننویس جان زن جندت .

0 ❤️

982539
2024-05-06 09:10:21 +0330 +0330

موصوع خوبی بود ولی خیلی مسخره و غیر واقعی و ناشیانه نوشتیش

1 ❤️