پسر خوانده (۲)

1403/02/13

...قسمت قبل

فردای اون شب، که شام با هم بودیم برگشتم بندر، فکرم مشغول امید بود، تصمیم داشتم بازم خودمو کنترل کنم. نمیتونستم خودمو رها کنم و اسیر بیقراری بشم، این علاقه یک چیز ممنوعه بود و قطعا اگه مواظب نبودم زندگیمو به باد میداد.

پیام دادن های امید بیشتر شده بود، جوابشو میدادم . خیلی وقتا از تنهاییش میگفت و ازاینکه تازه فهمیده من براش چکار کردم و اینکه از منجلاب نوجوانی نجاتش دادم . اظهار دلتنگی میکرد و یاد ایامی که بی دغدغه و آروم توی بندر بود… حرفاش بیشتر رنگ و بوی احساسی پیدا کرده بود و هر بار طوماری از درد دل برام ارسال میکرد.

یکی دو ماهی که گذشت ازش خواستم مرخصی بگیره و بیاد پیش ما ، تماس گرفتم و باهاش حرف زدم. گفت میترسم اگه به بابا بگم میخوام بیام بندر یه حرفی بزنه که عصبانیم کنه و کلا کنسل بشه. قرار شد به باباش بگه که میخواد یک هفته ای بیاد بندر دیدن دوستان سابقش .

چند روز گذشت تا امید رسید بندر ، اومد خونه ما و شب اول رو رفت بیرون با دوستاش.آخرای شب که خواب بودم برگشته بود. از فردا صبحش باز ما با هم بودیم و محمد که سر کار بود، خیلی کم به سالن محل کارم میرفتم و حسابی مشغول مهمانداری از امید شدم.

یه مرز نامرئی بین ما بود … میدونستم که عاشق بغل کردنشم، در انتظار یه شروع بودم ، مثل اون شب دربند، یه آغوش اجباری توی تاکسی، یه بوسه بی هوا توی موقعیت خاص. یه حریم الکی مسخره وجود داشت که با وجود اون بوسه دربند نمیتونستم بشکنمش ، امید هم شاید شهامتشو نداشت. شاید از من میترسید، شاید از عکس العملم بعد از بوسه دربند دیگه از من بریده بود.

ما با هم بیرون میرفتیم، بارها تنها با هم خونه بودیم، آشپزی میکردیم ، فیلم میدیدیم، میخندیدیم، ولی انگار یک حجاب لعنتی بین ما بود، فکر و خیال راحتم نمیذاشت، از یک طرف از خودم شرمم میشد که یه روز بدونه توی سرم چی میگذره، حس میکردم چون از من کوچیکتر و تنهاست، رفتار من اگر بی محابا جلو برم باعث آسیب بهش میشه.

حتی در اظهار علاقه م بهش ، به سختی خودمو کنترل می کردم ، در حالی که دلم پر میزد برای قربون صدقه رفتنش و بغل کردنش، برای بوسیدن لباش، بوئیدن چشمای قشنگش ، برای لمس دستای لطیف مردونه ش. از اون طرفم شبها قبل خواب، خودمو بغل میکردم ، می مالیدم و خودارضایی میکردم ، محمد سرد و بی خیالم هم کنارم خواب بود، اما دستای پر حسرتم توی شورتم رو می کاوید و به سینه م چنگ مینداخت .

ذهن تربیت یافته ام در زندان تعصبات شدید، قفل سخت و محکمی بر رفتارم زده بود و اگر چه تک تک سلولهام اون رو طلب می کرد، باز وقتی تنها میشدم شیش دانگ حواسم بود که دست از پا خطا نکنم. اگر جرقه ای پیش نمی اومد، امیدواری نداشتم که بتونم یک روز از عشق امید سیراب بشم.
یک هفته گذشت و باز من در جدال بین عقل و شهوتم بازنده لذت بودم امید رفت توی آخرین دیدار ، توی نگاهش یک سرزنش عجیبی بود بقدری پریشونم کرد که از خودم متنفر شدم. نمیدونستم چکار کنم. داغون بودم. آخه این چه وضعیتی بود که گرفتارش شده بودم.

تنهای تنها بودم ، هیچکس رو نداشتم که از حال داغونم براش حرف بزنم.‌ نه خواهری، نه همکاری، نه عشقی، افسرده شده بودم ، اون از محمد بی احساس و پرت از حال و روزم و اون از امیدی که عاشقش بودم ولی یک عشق ممنوعه. فقط قرص میخوردم تا خوابم ببره. بیشتر وقتها سر کار نمی رفتم ، درآمد سالن افت کرده بود و همکارام همش زنگ و پیام میدادن.

از ناتوانی خودم در کنترل اوضاع عصبانی و پریشون بودم. تصمیم گرفتم امیدو فراموش کنم و این عشق یکطرفه و بشدت ممنوعه رو از ریشه بکنم ، شمارشو بلاک کردم و حتی خبری از سالم رسیدنش نگرفتم.

حال و روزم سخت بود و زندگیم تلخ و بی مزه ، بعد یکماه احساس کردم اندکی تسکین پیدا کردم و با خودم کنار اومده بودم .گهگاهی یواشکی پیامهای بلاک شده رو نگاه میکردم ببینم پیام داده یا نه ؟ اما جز یکبار تبریک مناسبتی چیزی نفرستاده بود. قطعا از من ناامید شده بود.

یکی دو ماهی گذشت و یک روز محمد پیشنهاد عجیبی داد، ؛ سمیرا نظرت چیه کلا بریم تهران زندگی کنیم؟
+تهران! چطور؟ کارت چی میشه؟
+میخوان منو برای ریاست دفتر تهران شرکت معرفی کنن ، من گفتم اول باید از زنم بپرسم ببینم راضی میشه پدر مادرشو ترک کنه با من بیاد .
از شدت تعجب مونده بودم چی بگم ، قبلا یه حرفایی زده بودیم راجع به تهران رفتن ولی موانع کاری جلومونو گرفته بود. و حالا الان کارش میخواست مارو ببره .
+تازه، اونجا شرکت یه خونه هم بهمون میده ! اگه از دست بدمش خیلی حیف میشه !
با کمی تردید گفتم ؛
+دوس دارم بریم ولی می ترسم پدر مادرم خیلی ناراحت بشن. همه خواهر برادرام رفتن شهرهای دیگه. اگه منم برم …
+پدر مادرت ماشاالله از پس خودشون بر میان، مگه پدر مادر من تنها نیستن اونم توی شهر بزرگی مثل تهران.
ته دلم به امید فکر میکردم ، در عین حال بخاطر این فکر از خودم بدم اومد .
،،،،،

تهران بودیم. سالن جدیدی اجاره کرده بودم و دنبال همکارای جدید برای لاین های مختلف در سالنم میگشتم. ته دلم ، هم منتظر امید بودم و هم میخواستم هرگز سراغمو نگیره و آتیش قلبمو بیدار نکنه. اما اون روز رسید که امید بالاخره اومد پیشمون.

شرکت محمد توی همان ساختمونی بود که آپارتمان ما بود ، شب قبلش امید پیش ما خوابیده بود . هنوز بیدار نشده بودم که حس کردم یکنفر بهم زل زده.چشمامو باز کردم و دیدم امید با لباس خونه پایین تختم نشسته، تا دید چشمامو باز کردم با یه نگاه مظلومانه، دستمو گرفت و آروم برد سمت لبش و آروم گفت ؛ اجازه میدی؟ لباشو گذاشت روی پشت دستم و بوسید. یه حسی داشتم که نمیتونستم بی تفاوت باشم، نمیتونستم خودمو کنترل کنم ، نمیتونستم به عقلم گوش بدم، قلبم چنان شروع کرد به تپیدن که انگار از توی سینه میخواست بپره بیرون، لبریز از خواستنش شدم دستشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم ،اومد روی من، هیچ حرفی نزدیم فقط لبامون توی هم بود و تنش ، همه وجودمو در آغوش کشید.
کشیدمش توی تخت. کنار خودم ، چشمامون بسته بود، شاید نمیتونستیم توی چشم همدیگر نگاه کنیم. با لبهای در هم تنیده، دستامون همه تن همدیگه رو لمس کرد، همه بدنشو لمس کردم ، ریششو ، موهای سینشو، کمرش، پایینتر، پایینتر ، پایینتر … دستای اونم توی تاپی که بدون سوتین تنم بود دستهای اون ، دستای امید روی بدن لختم ، دستم به برآمدگی شلوارکش خورد ، شوکه شدم .دوباره تن دادم به مالیده شدن سینه هام . همش میگفت ؛ سمیرا ، سمیرا
و منم میگفتم جانم… عزیزم … دستشو از زیر دامنم برد لای پاهام و لمسم کرد.
+عزیزم ، دیوونتم سمیرا
+نفسم ، منم دیوونتم.
دستش بشدت کوسمو می مالید. بالاخره کیرشو درآوردم و نگاش کردم ، باورم نمیشد پسر لاغری مثل امید ، اونجور کیر کلفت و بزرگی داشته باشه. وحشتناک غیرطبیعی بود، امید از چشمای گرد شده ام فهمید که تعجب کردم؛
+دوسش داری؟
+محشره عزیزم.
+میشه منم مال تو رو ببینم ؟
+اوهوم
بلند شد دامنمو داد بالا و با دقت کوسمو نگاه کرد. چند بار بوسیدش و گفت کوس سمیرا جونم…

کیرش سیخ شده بود و از تو شلوارش زده بود بیرون. باورم نمیشد این امیده که توی تخت منه ، جایی که همیشه محمد می خوابید،دیدنش حس غریبی داشت.
گفتم ؛
+بیا بغلم .
دوباره اومد پیشم.
+نگرانم بابا نیاد ، برم ؟
+نه عزیزم بابا عادت نداره وسط کار بیاد خونه فقط بزار برم دستشویی، الان از خواب بیدارم کردی .
+برو عزیزم.‌

رفتم دستشویی و سر و وضعمو مرتب کردم، کوسم از قبل شیو شده بود بخاطر اینکه هرشب خودم میمالیدمش و آبشو می آوردم. قلبم تند تند میزد و صورتم داغ شده بود . لبام به کبودی میزد از بس امید لبمو خورده بود . یه لحظه مغزم بیدار شد و نهیب زد؛ سمیرا چه گوهی داری میخوری! اما شهامت پیدا کرده بودم ، مرز نامرئی از بین رفته بود . دویدم سمت اتاق …

درو آروم باز کردم، عشقم امید وسط تخت دراز کشیده بود، شلوارشو تا زانوش کشیده بود پایین و کیر بزرگ سیخ شدشو می مالید. رفتم تو تخت سمت لباش ، گفتم ؛
+امید … امید داری چیکار میکنی ؟
برگشت و با نگرانی تو چشام نگاه کرد؛
+نکنم ؟ اگه تو بگی هیچ کاری نمیکنم.
+عشقم نمیدونی چقدر دلم میخواد…
+جووونم… سمیرا من دیوونت بودم.
لب و زبونمون توی هم بود و کوسم غرق آب، کلفتی کیرشو لای پاهام احساس کردم ، سینه هامو گرفت . نوازش کرد نوکشو برد توی دهنش و مک میزد ، بعد با زبون نوکشو لیس های ریز میزد .کیرش روی کوسم بود هر دو بی تاب و تشنه بودیم.
دستشو برد لای چاک کوسمو مالید تو چشام نگاه کرد و گفت؛ اجازه هست ؟ سینه هامو خودم گرفتم تو دستم و پاهامو دادم بالا، سر کیرشو با یه دست روی ورودی کوسم تنظیم کرد و چشماشو بست، پایه هول کوچیک همه کیر پسر خونده م امید تا ته کوسمو پر کرد ، هر دو آهی کشیدم و از لذتش مست شدیم.
+آه ه ه ه ه امیددد
+جووونم … خوبه سمیرا ؟ درد نداری عزیزم ؟
+نه عشقم قربونت برم . خیلی عالیه
+جووونم … چه کوس داغی داری. چقدر تنگه دختر. کیرم به سختی رفت توش.
+آخخخ … گشادش کن عشقم.
+چشم… تو عشقی
دوباره کیرش. فرستاد تو …
+سمیرا نمیتونم تحمل کنم آبم میخواد بیاد .
+باشه، بریز توی کوسم.
+آااااه ه ه ه ه ه . بالاخره کوستو گائیدم سمیرااا…‌ جوووون …آاااااه ه ه ه …آاااااه ه ه ه .

تمام آب کیرشو توی کوسم ریخت… و من همچنان مست . در تب و تاب … هیولای شهوتم بیدار شده بود.

افتاد کنارم … دستمال برداشتم و بهش دادم که کیرشو تمیز کنه.رفتم دستشویی و خودمو شستم. توی آینه خودمو دیدم، سریع چشممو دزدیدم و خودمو به اون راه زدم ، کوسم هنوز داغ بود و به خواسته ش نرسیده بود، شاید کلا ده بار فرو کرده بود که آبش اومد.

دوباره رفتم توی بغلش کیرش مثل لحظه اول راست و مستقیم از بین پاهای لاغرش، غیرعادی کلفت بود ولی برای کوس مست من ،مثل آب حیات بود، مثل دلیل نفس کشیدن و علاج دردام. چرا باید سالها از چنین کیری بیخبر مونده باشم؟ چرا این اتفاق سالها قبل نیفتاد ؟ چرا من خودمو از این لذت محروم کردم؟
+سمیرا ببخش عزیزم آبم زود اومد، کوست خیلی داغ بود. الان بازم میکنمت تا تو هم ارضا بشی
+قربونت برم، منم لذت بردم … فقط ، باورم نمیشه این کارو کردیم…‌
+عزیزم … من دیشب توی اون اتاق تا صبح بیدار بودم و بهت فکر میکردم. میدونم نمیخواستی من پررو بشم ، ولی من پررو تر ازین حرفام…

با خنده گفتم ؛
+ممنون که پررویی کردی… من هر شب بهت فکر میکردم.
لبامو بوسید و زبونشو برد توی دهنم ، باز کیرش ، کوسمو لمس کرد…‌… رفتم پایین که کیرشو بخورم … کامل روبروش نشستم و کیر گنده شو شروع کردم به لیس زدن ،،تجربه ای نداشتم تا نصفه می رفت تو دهنم در میاوردم باز دوباره ، تخماشو لیسیدم تا نوک کیرش، باز کیرو تو دهنم فرو میکردم . یه بار دندون زدم و باعث شدم دستشو ناگهانی آورد سمت کیرش.

چندبار لیسیدم و بعد بلند شد منو خوابوند، رفت سراغ کوسم ، لبهای کوچیک کوسمو زبون میزد و بعد اطراف ورودی کوس رو یه زبون میکشید ، بدجور حرفه ای بود، آب کوسم راه افتاده بود و به له له افتاده بودم. سینه هامو می مالیدم و مثل سگ ، کیر میخواستم.

بازم لیسید، کمرمو داده بودم بالا و کوسم قشنگ جلوی صورتش بود. بلند شد و کیر کلفتشو گرفت تو دستش؛ یه بار دیگه کلفتی اون علم گوشتی رو توی کوسم حس کردم، عجب سعادتی ، تند تند تلمبه میزد و من توی ابرا بودم . یکی از پاهامو داد بالا جلوی صورتش و منو چرخوند و از پهلو کرد توی کوسم ، با هربار تلمبه زدنش، سینه هام می لرزید و کوسم پر و خالی میشد. یواش کرد و گفت؛
+میخوای بیای بالا روی کیرم بشینی؟
نفس نفس زنان گفتم ؛
+آره عشقم از خدامه.

دراز کشید و کیرشو تو دستش گرفت، پامو گذاشتم اونور بدنش و روی کیرش نشستم، آااه که چه لذتی داشت، کیر کلفت امید تا ته رفت توی اعماق کوسم. حالا من بودم و یه کیر شق که فقط مال من بود .موهامو با کش محکم بستم و بالا پایین کردم. کوسم بدمستی میکرد ، میدونستم توی این حالت فورا ارگاسم میشم واسه همین قبلش کیرو تا ته فرو نمیبردم ، وقتی خسته شدم و داغی کوسم به آخرین حدش رسید، نشستم و کیر پسر شوهرم رو تا آخرین میلیمترش توی کوسم جا دادم، پرشدم از دردشیرین و لذت بخش ارضا، لرزیدم و لذت بردم و آب کوسمو دیدم که از اطراف کیرش جاریه… نفسم تند میزد و نگران بودم نکنه قلبم وایسه و این آخرین لذتم باشه.

افتادم روش و نفس نفس میزدم و قربون صدقه هاشو می شنیدم. بعد چند لحظه دوباره بلند شد. حالت داگی شدم و کیرش دوباره رفت توی کوسم ، با هیجان کیرشو میزد توی کوسم ، موهای بلندمو گرفته بود و کیرش توی کوسم عقب و جلو میشد. غرق لذت بودم ، بهم گفت به پشت دراز بکشم و پاهامو بدم بالا.دوست داشت آبشو بریزه رو سینه هام . بازم پرسید اجازه هست؟

آبشو ریخت روی سینه هام و افتاد کنارم توی تخت، هر دو از شدت تقلا، نفس نفس میزدیم. چرخیدم سمتش و بوسیدمش، پیشونیش غرق عرق بود و رگش زده بود بیرون، بالش خیس شده بود.

نفس نفس زنان گفت؛
+حالا دیگه مال منی سمیرا. دختر بندری منی.
+فقط مال توام عزیز دلم .

راضی بودم ، دلم میخواست به آغوش بکشمش، بعد هفت سال امید مال من شده بود . بعد از هفت سال کیر پسر خوندمو دیدم و بهش کوس دادم ، بعد از هفت سال به شوهرم خیانت کردم…

نوشته: سیما. sima.banoo


👍 44
👎 5
51701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

982016
2024-05-02 23:44:31 +0330 +0330

مثل همیشه زیبا و جذاب

0 ❤️

982017
2024-05-02 23:44:51 +0330 +0330

فقط جسارتا وقتی شما سوارش شدی گفتی کیر پدرشوهرم تا اخرین میلیمترش رفت داخلم.!؟!پدر شوهر؟یاپسرخوانده؟

1 ❤️

982020
2024-05-02 23:56:20 +0330 +0330

فقط ی اشتباه لپی داشتی ک بجای پسر خوندم گفتی پدر شوهرم ک اینم بخاطر سابقزه توی داستان نویسی و قشنگ بودن این داستان قابل اقماض هست

0 ❤️

982025
2024-05-03 00:11:16 +0330 +0330

ممنون که شهامت لازم رو به من دادید،امید وارم هندوانه نباشه

0 ❤️

982048
2024-05-03 01:50:41 +0330 +0330

نوش جون هردوتون

0 ❤️

982056
2024-05-03 02:13:52 +0330 +0330

به جای «کیرپسرشوهرم»اشنباهانوشت«کیرپدرشوهرم»

0 ❤️

982057
2024-05-03 02:14:25 +0330 +0330

نخوندم باوا کیر تو ناموس توام

0 ❤️

982068
2024-05-03 04:06:18 +0330 +0330

حالا این که یه داستان و تراوشات یک ذهن جلقی هست ولی در واقعیت درست یک مرد شاید بابت تنهایی طولانی مدت و نبود زن سرد شده باشه ولی چیزی که معلوم بود استفاده ابزاری یک زن مطلقه از اسم یک مرد بود بنام شوهر و بازم درست سرد بود ولی شاید اگر این سعی و تلاش زن داستان واسه پسره رو واسه شوهرش میکرد خیلی از مسائل حل میشد اونم درصورتیکه مرد قصه صحیح و سالم بود و میانسال نه پیر و باید با اون بی‌پرده و رک حرف میزد و حتی واسه شوخی و … تحدید طلاق و ‌…
و حق هیچ مردی خیانت نیست اونم با پسرش و باید گفت مقصر اصلی زن داستان که نتونست وا نده و بعدم پسر بیچشم و روی داستان که معلوم شد پدر درست گفت و شاید در ظاهر زنش پیش قدم بود ولی بازم اون بود که پسر آورد خونه و … هرچند که اگر دوست داشت و غرور کنار گذاشته بود وقتی تونست شوهرش راضی به این کار کنه پس می‌تونست به هرکاری ترغیب کنه و مشکل غرور بیجا بود و …
نتیجه اخلاقی این که هردو هرزه فاسد حرومزاده خائن هستن و بس ، کیر میخوای برو طلاق بگیر و … جنده هرزه جلقی پلشت .

2 ❤️

982110
2024-05-03 09:08:39 +0330 +0330

تخیلی بودن داستان موج مکزیکی می رفت ، اما داستان قشنگی بود در کل
ایرادات نگارشی خیلی جزئی داشت که میشه نادیده گرفت
اما اشکالات اخلاقی زیاده ، از راه یه طرفه سمیرا که هیچوقت اون شر و شوری و شوق و ذوق و توی رفتار با همسرش نداره ، از طرفی کیر تازه به وجدش میاره اونم چی از شانسش کیر پسر خوندش کیر خره
امید بچه ی طلاق و هم تو دوباره به مرز گاییدن میبری با این طرز رفتار ، نه میتونه ازدواج کنه با عشق تو نه تو میتونی طلاق بگیری از عشق اون پس این خود گوه زدنه به زندگی هم

0 ❤️

982127
2024-05-03 13:08:11 +0330 +0330

پسر خونده ات بود یا پدر شوهرت.

0 ❤️

982140
2024-05-03 16:37:24 +0330 +0330

👏👏👏

0 ❤️

982146
2024-05-03 17:40:52 +0330 +0330

پدر شوهر؟؟؟؟؟

0 ❤️

982153
2024-05-03 18:36:08 +0330 +0330

سلام دوستان . الان که توی نوت ارسالی ام رو نگاه میکنم متوجه شدم که من بدرستی نوشتم ؛ کیر پسرِ شوهرم و همونجوری هم توی فرم کپی پیست کردم ؛ اما نمیدونم ادمین وسط داستان من داشته چکار میکرده که این اشتباه تایپیو در داستانم بوجود آورده. شما به بزرگیتون ببخشید .

من این داستانو در سه قسمت فرستادم ولی ادمین دو قسمتیش کرده.
یه جا هم اشتباه تایپی ناخواسته ایجاد شده قریب رو نوشته ؛ غریب

اینم داستان بود ،زیاد جدیش نگیرید دوستان

2 ❤️

982198
2024-05-04 02:06:04 +0330 +0330

خوب بود ولی پدر شوهر این اخرا خرابش کرد

0 ❤️

982275
2024-05-04 15:16:27 +0330 +0330

انگار فشار کیر امید مغزتو از کار انداخته که بهش میگی « پدر شوهر» به جای « پسر شوهر».

0 ❤️