پیش گفتار: این قسمت در اصل همون قسمت قبلیه اما از زبون همون همسایمون. کاری که من کردم این بود که لینک داستان رو برای خودش فرستادم و خواستم ری اکشنش رو برام توصیف کنه. اولش که تو شوک بود. بعد کلی صحبت کردیم که چطور نوشته بودم؟ گفته درست بود و خوب بود و… توی حرفاش راضیش کردم تا داستان رو از زبون خودش تعریف کنه و برای من بفرسته تا من ویرایش کنم و توی سایت بذارم و این شد نتیجه ش.
فکر کنم این اولین بار تو این سایت باشه که یه داستان از زبون هر دو طرف ماجرا نوشته میشه.
تو دهنی به همه اون کصمغزایی که معلوم بود از اینکه شخصیت زن داستان یه کُرد بوده کونشون سوخته بود. مگه کُردها دل ندارن؟ کص ندارن؟ حالا این همسایه ما اتفاقی کُرد درومد و با من ارتباط گرفت. نه زن بدیه، نه خرابه، نه چیز بدی گفتم. فقط ارتباطم با یه زن کُرد که الان داستان رو از زبون خودش هم ملاحظه میکنید. باشد که دهان کصمغزان ، کصشعر گو گِل گرفته شود.
شروع ماجرا
حقیقتش وقتی چند روز پیش یه لینک داد تا من برم یه داستان بخونم و نظرمو بگم ، اصلا فکر نمیکردم که ماجرای سکسی خودم باشه. از تعجب با شاخهایی اندازه شاخ گوزن داشتم داستان سکسی خودم رو میخوندم… خیلی حس عجیبی بود.تازه میتونستم تمام احساسات طرف مقابلم رو هم بدونم.
ماجرا از اونجا شروع شد که :خونه ای که توش مینشستیم برای سال جدید اجاره بیشتر میخواست اما ما قصد داشتیم پول پیش بیشتری بدیم و به توافق نرسیدیم. اجبارا گشتیم و گشتیم تا یه واحد آپارتمان مناسب پیدا کردیم و داخلش ساکن شدیم. مشخصا میشد فهمید که یکی دو تا همسایه کرمو داریم و ما بقی بی آزار و منطقی هستن. مدیر ساختمون رو هم که دیدم یه جوون 30 و اندی ساله تقریبا همسن خودم بود. از همون اول از طرز صحبتش، رفتارش و چهره ش خوشم اومد. برخلاف سایرین که تا یه زن میدیدن هول بازی در میارن یا به طور زننده ای مزاحمت میشن ، شماره میخوان یا خلاصه فقط فکر کردن طرف هستند، مدیر این ساختمون با اینکه جوون بود اصلا رفتار دور از ادبی با من و بقیه نداشت. همسایه ها بی ادبی هم میکردن با صبر و با ادب جوابشونو میداد. هر چی جلو تر میرفتیم بیشتر ازش خوشم میومد. اول فکر میکرد که شوهر خواهرم شوهر منه و وقتی بهش گفتم ازدواج نکردم ، گفت هر وقت کمک نیاز داشتید به من بگید ، الکی پول به تعمیرکار و… ندید. یه بار رفته بودیم پشت بوم که کولر ما رو به من نشون بده، من اصلا گوش نمیدادم چی میگه ، محو خودش شده بودم و طرز صحبتش ، به من تو نمیگفت همه رو شما خطاب میکرد. به ظاهر خودش زیاد نمیرسید اما کثیف و چرک هم نبود. همیشه یه ته ریش خاصی داشت. انگار که ریش پروفسوری با یه مقدار ریش رو با هم داشته باشی. به صورتش میومد. کارمند بود و مودب. اونقدر محوش بودم بدنم داشت میلرزید ، سرما و باد رو بهونه کردم اما خودم میدونستم که دلیل لرزش من سرما نبود. دلم میخواست بپرم بغلش و بگم سردمه منو بغل کن گرم بشم.
هی میخواستم بهش نزدیک بشم اما اون زن و بچه داشت. یه شدت هم فاصله رو از من و بقیه حفظ میکرد. مهربون بود، خوش برخورد بود ، میدیدمش یه حسی از درونم شروع میشد و آب از کصسم روون. هر چی بیشتر میگذشت بهش احساس بهتر و قویتری پیدا میکردم. صدای بحثشون از خونه شون به خونه ما هم میرسید .آپارتمانه دیگه دیوارا نازک… اما مرد خانواده دوستی بود. کاملا معلوم بود. هر چی بهش سر نخ میدادم نمیگرفت. رد میکرد. به هر بهانه با هم صحبت میکردیم تا اینکه یه روز دیدم سر کوچه کنار ماشینش بود تا روشنش کنه که تا منو دید گفت ببخشید میشه شمارتون رو داشته باشم برای اطلاع رسانی جلسات ساختمون ، مبلغ شارژ و…؟ گفتم بله و سریع و خوشحال شمارمو بهش دادم. تو دلم گفتم ایول پس اونم میخواسته و سرنخ ها رو میگرفته و الان دیگه طاقت نیوورده و شماره گرفته که سر صحبت باز بشه. اما هر چی منتظر شدم انگار نه انگار. از وقتی با شوهرم دعوای طلاق و طلاق کشی داشتیم روزهای بدی رو میگذروندم و یه دلخوشی مثل مهدی خیلی امید و تخیل خوبی برای من میتونست باشه.
روزگار به همین منوال میگذشت و فقط برای شارژ و … بهم پیام میداد. تا اینکه یه روز از صدای دعواشون که میومد خیلی طول کشید و بنظر میومد اوضاع خیلی بده. یاد اتفاقات زندگی خودم میوفتادم و تو دلم میگفتم این مهدیه که این زنه رو تحمل میکنه، اگه نه آخه کی یه زن به این پررویی و گستاخی رو تحمل میکنه؟ با این همه غر زدناش من صبرم سرومده اما مهدی هنوز نه!!
دو سه روز بعدش من تو پارکینگ اتفاقی مهدی رو دیدم ( البته همیشه به نام خانوادگیش صداش میکردم ، یه جوری رفتار میکرد که وادار میشدی فاصله ت رو حفظ کنی و با نام خانوادگی صداش کنی ) سر صحبت باز شد و از اونجایی که میدونستم دعوا کردن ، پرسیدم خانمتون کجاست؟ که گفت رفتن مسافرت اما با یه اندوهی گفت. بعد گفتم شما چرا نرفتید؟ یه فرم خاصی که انگار میخواست بپیچونه گفت : من مرخصی نداشتم باید میموندم و میرفتم سر کار. کارامون به خاطر تحریم های جدید تو اداره خیلی بهم ریخته.
منم یهو یاد آیفون افتادم ، چون میدونستم مادرم رفته خرید و خونه نیست ، فرصت رو غنیمت شمردم ، بنظرم رسید تنور داغه و میشه چسبوند. گفتم:
تا اینکه خواست بره دنبال زن و بچش و از سفر برشون گردونه ، با هم رفتیم بیرون و صحبت کردیم و گفت که چون کارمند یه اداره مهمه خیلی آشنا در ادارات داره و من بهش گفتم برای کار طلاقم کمک نیاز دارم و تازه اونجا فهمید که من هنوز طلاق نگرفتم و حالش خیلی بد شد. مثل اینکه فکر کرده بود من گفتم جدا شدم . بهش پیام خودمون نشون دادم و منظورم و بهش فهموندم که من بهت گفتم هنوز جدا نشدم.
از ماشین پیاده شد و یه نخ سیگار روشن کرد و کشید و وقتی برگشت تو ماشین خیلی بهم ریخته بود ، عذاب وجدان گرفته بودم، اما من مقصر نبودم. اون بد متوجه شده بود.
سعی کرد بهم کمک کنه اما نمیشد چون زنش برگشته بود و ممکن بود اینایی که معرفی میکنه از وکلای داخل محل و آشناهایی که داشتن بعدا برای خودش بد بشه. یه به گوش خانواده زنش برسه ، چون بعضیاشون تو محل از آشناهای فامیلای زنش هم بودن.
خواست کمک کنه اما نشد و زمانی هم که میشد خودم دیگه بیشتر راه رو رفته بودم و سعی میکردم برای حفظ منافع هر دومون از کمک های اون استفاده نکنم.
زن و بچه رو که از مسافرت برگردوند دیگه یواش یواش روابط ما سرد شد. به گرمی سابق نبود. خیلی ازم پرسید چرا ، اما هر بار بهانه های مختلف اوردم و شاید بهتر باشه اینجا هم نگم.
هنوز هم که همو میبینیم روحمون به هم میچسبه اما جسممون …
هنوز هم همون آدم محترم و مودبه سابقه فقط یه کم خودمونی تر شده. و داستان سکس با من رو برام میفرسته 😂 . از دست تو مهدی با این کارات.فکر نمیکنم تا حالا کسی مثل من تو یه سایت داستان واقعی دادن خودشو از دید طرف میقابلش خونده باشه.
نوشته: دختر کُرد مهربون (ویرایش دکتر مهدی)
محض اطلاع باید بگم، زیاد داشتیم که یه داستان از زبون دونفر گفته شده
در پاسخ myous :
خبر نداشتم. چون خودم نخونده بودم تو سایت فکر کردم اولین باره
کاش منم همسایه شما بودم تا میومدم کولر خونتون رو تعنیر میکردم در حضور همسرت کاشش😶😶
مطمنم برعکس بوده داستانت طرف کرد بوده گذاشته در زنت توم که کاکولد و بی هستی لذت بردی
داستانش واقعیه هم از زبان دختره هم ازبان خودش چطوره میشه این؟
Vryasaar1 : کونی خوار و مادر جنده همه را به کیش خود پندارد.
david1975 : سوالتون رو درست بپرسید توضیح بدم.
این خاطره رو نوشتم ، بعد که منتشر شد برای خود همسایمون هم فرستادم ، بعد خوند و راضیش کردم داستان رو از زبون خودش هم بگه و برای من بفرسته و من ویرایش کردم و تو سایت آپلود کردم
😂من یه نفرو کردم بعد کون یه عده تو سایت میسوزه. چرا؟؟؟؟ 😂
خب شما هم برید بکنید ، مگه من جلوتونو گرفتم؟ 😎
مثل این Vryasaar1 کرد جقی نباشید. 😛
یعنی واقعا ایده بسیار جالب و تحریک کننده ای بود دمتون گرم مهدی و…