وقتی روی بلندی وایساده باشی، سخته که انتخاب کنی که بپری یا از دیدن منظرهی هر چیزی که زیرِ پاته لذّت ببری. حتّی اگه دل و دماغ لذّت بردن رو هم نداشتهباشی، بازم همون چند لحظه غرورِ بالا بودن، شاید باعثبشه که از پریدن منصرف بشی…
شایدم بههمین دلیل باشه که بلندی رو برای پریدن انتخاب میکنن، چون دلکَـندن از زندگی سخته…امّا کسی که میپَـره، دیگه واقعاً بـُریده…از خودشم بُریده…
…
+چیشده آبجی؟بازم خوابِ بد دیدی؟
هانیه عرقِ روی پیشونیش رو پاککرد و لیوان آبِ کنار تختش رو سَرکشید. دیگه برای برادر کوچیکترش هم عادی شدهبود که از جیغکشیدن و از خواب پریدنهاش، نترسه.
+آبجی خوبی؟
-آره عزیزم خوبم. ببخشید حامدجان. بازم ترسوندمت؟
+نه آبجی. امّا داشتی گریه میکردی آخه.
-الهی قربونت بشم. بیا تو بغلم، داداش مهربونم.
+آبجی؟ فردا تولّدته، بابا چرا نیومد امشب؟
-میاد عزیزم. میاد.
+فردا چند سالت میشه؟
-هفده سالم تموم میشه.
+منم میخوام هفده سالم تموم بشه، میشه؟
-آره عزیزم میشه…
بالاخره حامد تو بغل هانیه خوابشبرد. امّا دلشوره نمیذاشت خودش بخوابه. فردا تولّدش بود ولی هیچ اشتیاقی نداشت. باباش هم که هنوز نیومدهبود و حتّی زنگ هم نزدهبود. گفتهبود مرخصی میگیره ولی…
با صدای پچپچ از خیالاتش بیرون اومد…
++آروم…آروم. بچّهها بیدار میشن.
*خب حالا…بعد چند وقت تونستم بیام، حالا از ترس بچّههات، باید یواش حرف بزنم. مگه قرص خوابش رو ندادی بخوره؟
++دادم…
*خب دیگه…پس حله. بریم زودتر تو اتاق که میخوام پارهت کنم. ببینم وقتی داری جر میخوری، بازم یواش حرف میزنی یا از لذّت، داد میزنی که محکمتر بکنم…میخوام امشب دوباره عروست کنم.
هانیه آروم دستش رو از زیر سر حامد که دیگه خوابیدهبود بیرون کشید. گوش وایساد تا صدای دَرِ اتاق رو بشنوه و بعدش مثل یه روح، از اتاقش بیرونرفت. نمیدونست خوابه یا بیدار. شایدم ادامه همون کابوسیبود که هرشب نصفه و نیمه از خواب بیدارش میکرد. همهمهی ذهنش اجازه نمیداد بفهمه چی توهمه و چی واقعیت. کلمات تو ذهنش میچرخید.
پاره…قرصِ خواب…لذّت…یواش…عروس…
با هرقدمی که برمیداشت، به کابوسش بیشتر نزدیک میشد. باورش سختبود که تو خوابش داره قدم میزنه و نفس میکشه یا حتّی رنگ دیوارها رو برعکس خوابش که سیاه و سفیده، رنگی میبینه. با تلقین اینکه فقط خوابه، به خودش جراتداد و بالاخره در اتاق خواب رو بازکرد.
_ماااامااا…
شوکه شدهبود. مادرش رو با یه مرد غریبه، لخت میدید که بههم گره خوردهبودن. تصویر مردی که یه ماهگرفتگی بزرگ روی بازوی راستش تا پایینِ آرنجش کشیده شدهبود و لای پای مادرش تکون میخورد، دیگه هیچوقت از ذهنش پاکنشد…
…
~هانیه؟ هانیه جان؟
-ها…چیشده؟
~چندبار صدات کردم. حواست کجاست؟کجایی؟
-عه…هیچی امیر، خوبم.
~چرا هروقت شب تولّدت میشه، یهجوری میشی؟
-تو که میدونی…پس چرا یهجوری وانمود میکنی انگار من دیوونهام؟
~میدونم عزیزم. میدونم ده ساله، شب تولّدت یاد برادرت هستی که همون شب از دستدادی…امّا نه حرفی از اون شب میزنی و نه فراموشش میکنی.
-یه دزد اومدهبود خونمون وقتی فهمیدم و داشت فرار میکرد، خورد به حامد از پلّهها پرتشد و سرش خورد به نردهها…همین.
~همین ؟ چرا این سال همین رو میگی فقط؟
-چون شاید میترسم اون دزدی که همهچیز زندگیمون رو برد…اَههههه…امیر ولکن دیگه.
~باشه، باشه…ولشکن. فردا برای تولّدت، دوست داری بریم کافه یا خونهی ما؟ آخه میدونی، بابا خیلی اصرار داره تو رو ببینه…
-به وقتش میبینه، عجلهنکن.
~الان دو ساله که میگی بهوقتش، وقتش کی میشه؟
-میدونی امروز خیلی داری سوال میکنی؟ زود، خیلی زود…یه چیزی بخوریم امیر؟
~چی دلت میخواد؟ بگو برم برات بگیرم.
-خودم دارم، از همون آیس کافیها که دوست داری ولی دوستدارم قبلش برام بخوریش.
~عه…چه عجیبشدی امروز. اینجا؟ تو که نذاشتی تو این چند سال برات بخورم. چهخبره امروز؟
راست میگفت. هیچوقت نذاشتهبود حتّی لبهای امیر، به لای پاهاش نزدیک بشه، چه برسه به…
-امروز هم میدم بخوری برام…هم باید یهجوری بکنی که پارهبشم…جِـر بخورم…اصلاً امشب، نه امروز باید عروسم کنی.
فرصت تعجّب کردن به امیر نداد و لبهاش رو چسبوند. انقدر تو پیچ و خم کوهسار بالا رفتهبودن که دیگه نه کسی رو میدیدن و نه کسی اونها رو میدید. یهطرف لبهی درّه بود و یهطرف هم جادهخاکی که ماشین امیر جلوی دید رو گرفتهبود.
اولین بار بود که انقدر حریصانه لبهای امیر رو میمکید. روی زیرانداز خوابید و شلوارش رو پایینکشید. به تنها چیزی که فکر نمیکرد، این بود که کسی بیاد و تو اون وضعیّت اونها رو ببینه…
سر امیر رو فشار داد لای پاهاش. چشمهاش رو بست و سرش از شدّت لذّت، گیج رفت.
-وای…امیر بخور برام…بخور لعنتی…همش رو بخور…
اصلاً نفهمید کِی و چهجوری شلوار امیر رو درآورد. با دستش آلت سفت و داغ امیر رو گرفت و با دست دیگه موهاش رو کشید تا دوباره لبهای امیر رو که اینبار مزه و خیسی وجودش رو به خودش گرفتهبود، بخوره. آروم آروم آلتِ امیر رو برای اولین بار تو وجودش جا داد…امیر از هیجان این لذّتِ ناگهانی، بااولین فشار، ارضاشد و نفسنفس کنان، روی هانیه وا رفت…
هانیه نمیدونست واقعاً دوستشداشت یا…همهچی براش شبیه یه قصّه بود که انگار قرارنبود تموم بشه.
-خوببود؟ دوستداشتی؟
~عالیبود هانیه…ببخش نتونستم دووم بیارم و زود اومد. باورم نمیشه که دیگه مال خودم شدی. عروسم شدی…
-اشکالنداره عزیزم…گفتم که دلم میخواست عروسم کنی. حالا برات آیسکافی بریزم؟
~اووم…بهبه…حتماً
لیوان امیر رو پُـرکرد.
…
نگاهی به لای پاهاش و زیرانداز کرد…خون زیادی ندید. شایدم خون جلوی چشماش رو گرفته بود که چیزی نمیدید. نگاهی به امیر کرد که خونی که از دهنش بیرون اومده بود، صورتش رو پوشونده بود…
خندید…باصدای بلند خندید…
اصلاً یادش نمیومد، آخرین باری که از ته دلش خندیدهبود، کِـی بود. شاید هیچوقت. حتّی وقتی تمام روزها داشت برنامهریزی این روز رو میکرد، بازم نمیتونست باورکنه که روی جنازهی کف و خون قاطیکردهی دوستپسرش، کسی که نمیدونست دوسش داره یا بهزور مجبور بود باهاش بمونه، انقدر ذوقزده باشه. بال درآورده بود و داشت پرواز میکرد. یاد حامد افتاد که آرزو میکرد هفده سالش بشه اما تو همون هفتسالگی موند. یاد باباش که وقتی اومد مرخصی و فهمید که چیشده، رگش رو زد. مادرش که همون شب از بالکن خودش رو پرتکرد پایین. امّا…
گوشی امیر رو از جیبش درآورد و قفلش رو با انگشت امیر بازکرد. از تو لیست، باباجون رو پیداکرد.
*جانم پسرم.
-سلام
*شما؟
-من هانیه هستم. دوست امیر.
*بهبه دختر گلم. خوبی عزیزم. مشتاق دیدار.
-برای همین زنگزدم. گفتم خودم بگم که ما کوهسار هستیم. بالای بالا کنار آلاچیق. دوستداشتم شب قبل از تولّدم ببینمتون…
*باشه عزیزم الان راه میوفتم، نزدیکم زود میرسم. گوشی رو میدی به امیر؟
-امیر رفت تا پایین چیزی بگیره و بیاد.
*باشه عزیزم الان میام.
…
هانیه لب درّه وایساده بود و به گریههای بابای امیر روی جنازه نگاه میکرد. ماهگرفتگی بزرگی که از بازوی سمت راست تا پایینِ آرنجش کشیده شدهبود، از زیر پیرهن آستین کوتاهش، معلومبود.
به پایین نگاهکرد. ارتفاع خیلی زیاد بود. فکرکرد، وقتی روی بلندی وایساده باشی، سخته که انتخابکنی که بپری یا از دیدن منظرهی هر چیزی که زیرِ پاته لذّت ببری. حتّی اگه دل و دماغ لذّت بردن رو هم نداشتهباشی، بازم همون چند لحظه غرور بالا بودن، شاید باعثبشه که از پریدن منصرف بشی…
شایدم به همین دلیل باشه که بلندی رو برای پریدن انتخاب میکنن، چون دلکندن از زندگی سخته. امّا کسی که میپَـره، دیگه واقعاً بـُریده…از خودشم بُریده.
فهمید که دیگه بریده. از خودشم بریده…
پایان
نوشته: lordsnow45
به نویسنده محترم:
ممنون از زمانی که برای نگارش داستان گذاشتین و شرکت در جشنواره
نکات مثبت:
پیرنگ
توصیفات
کشش خوب و مناسب
فضا سازی
نکات منفی:
شخصیت پردازی
ایراد جزئی در منطق داستان
اروتیک
نگاه نویسنده به موضوع خیانت افراد متاهل و تاثیر سویی که روی بچهها میتواند داشته باشد و نوع روایت جالب است.فضاسازی و توصیفات هم خوب و قابل قبول انجام شده.
در بخش رویدادهای شب حادثه منطق داستان کمی ایراد دارد و زمانِ خیلی سریع اتفاقات.
تصمیم به خودکشی گرفتن مادر قصه بلافاصله و همان شب بعد از به قتل رسیدن پسر هفت ساله قصه، یا رگ زدن پدر داستان، موضوعات حسی هستند که به نظرم نیاز به زمان و پرداخت بیشتری داشتند تا پایان بندی داستان تاثیر حسی بهتری روی مخاطب داشته باشد.
اروتیک داستان کم بود و توصیفات در بخش اروتیک به اندازه نبود. در صورتی که به توانایی قلم نویسنده در طول متن برای فضاسازی و توصیفات پی میبریم و امکان و لازم داستان بود که اروتیک غنیتر و همراه با توصیفات بیشتر داشته باشیم.
براتون آرزوی موفقیت دارم
قلمت خنیاگر اندیشهَت 🌺🌺
داستان جالبی بود و قدرت قلم نویسنده رو نشون میداد ولی کاش اینقدر مبهم نبود. به هرحال جالب بود برام
وااااااااااااای
چقدر عالی و قشنگ بود
دست خوش
دمت گرم
واقعا لذت بردم
نکات مثبت:
نگارش استاندارد - عدم وجود شاخ و برگ بی فایده - پرهیز از زیاده گویی و اطناب
نکات منفی:
پیرنگ ساده و دم دستی - عدم پرداخت مناسب به شخصیت و قوس داستانی - کمبود خلاقیت و سادگی ای که باعث کاملا فراموش شدنی شدن داستان میشه. (داستان زیادی حالت گزارشی داشت. بدون حس و حال روایت شد)
تا الان داستانهای جشنواره رو دنبال میکردم و کامنت عجیب غریب هم زیاد دیدم. ولی این داستان اییییینقدر کامنتهای عجیب داشت که دیگه نتونستم ساکت بمونم…
شما اصلا داستان رو درست نخوندید! نفهمیدید! بعد برداشتهایِ شخصیِ اشتباه خودتون رو به عنوان نقد نوشتید؟! 😐
داور محترم
باور کردن اینکه هانیه دو سال با امیر دوست بوده ولی رابطه و حتی سکسدهانی نداشتن! کمی به منطقِ داستان آسیب زده.
کِی و کجا گفته شده رابطه نداشتن؟! این صرفا برداشت توعه! شاید هانیه برای امیر ساک میزده! شاید امیر هانیه رو با دست ارضا میکرده! شاید امیر با لاپایی ارضا میشده! و… توی داستان صرفا گفته شده اولین باره که امیر برای هانیه میخوره و اولین سکس واژینالشونه! همین!!! بقیهش برداشت توعه مرد مؤمن!
مشخص نمیشه امیر با آیسکافی مسموم شده خب تو که خودت داری در مورد محدودیت کلمه میگی! پر واضحه که اون آیس کافیای که هانیه داد به امیر بخوره مسموم بود؛ چرا دوست داری لقمه رو دور سرت بچرخونی؟
یا هانیه به واژن خودش سم زده! یا ابالفضل العباس!!! اینجا رو که خوندم نمیدونستم بخندم یا تعجب کنم! اصلا این سبک از داستان نویسی روی شعور مخاطب سواره! به شعور خودت و ما توهین نکن لطفا!
تأکید راویرو داریم روی خون واژن خون واژن اول باید تو رو یاد بکارت و اولین رابطه بندازه یا یاد مسمومیت از طریق لای پای یار؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد جالبترین قسمت ماجرا اینجاست که خودت میگی، خودت با دلیل حرف خودتو رد میکنی :)))
و اصلا نذار به عنوان یه دکتر بگم که چقدر اون دلیل علمی جذب پوستی و ارتباطش با پس آب و اسپرم مضحکه!!!
اون یکی داور محترم
سعی میکردین شخصیت پردازی کنید این داستان اصلا شخصیت پردازی نداره!!! و اصلا نویسنده کوچکترین سعیای برای شخصیت پردازی نکرده! به عنوان یه منتقد سعی کن یکم بیشتر راجع به شخصیت پردازی بخونی و یاد بگیری…
اینا کجا هستن که دختره آیس کافی میخواد؟
با اجازتون اینا روی کوه هستن و اصلا دختره آیس کافی نمیخواد، از خونشون با خودش آورده!
ایا پشت ماشینن که میگه باید برام بخوریش؟ نه عزیزم اینا کنار ماشین روی زیر اندازن! فقط کافی بود درست داستان رو بخونی و بعد نظر بدی!
چطور از دیالوگهای روز قبل تولد که تصمیم میگرفتن برن کافه یا خونه، بیمقدمه رسیدیم به کوه! وای یا خدا --
به این جمله که رسیدم نزدیک بود سکته کنم و تصمیم اینکه جواب نقدهاتون رو بدم هم همینجا گرفته شد! آخه یزییییید این صحنه ها خودشون روز قبل تولدن!!! روز قبل تولد، رفتن بالای کوه و همون بالا دارن تصمیم میگیرن فردا برن کافه یا برن خونه، ملاقات پدر کصکش پسره --
پرشهای زمانی متعدد متعدد؟؟؟ متعدد؟؟؟ فقط دو تا پرش زمانی داشت! از ده سال قبل به الان و از الان به رسیدن پدر پسره!
اروتیک کافی داستان من کاملا قبول دارم که آروتیکش کشش نداشت ولی آروتیک کافی! اونی نیست که تو داستان رو بخونی و شورتت خیس بشه! داستانی که به دلیل مسائل +۱۸ اجازه ی چاپ توی روزنامه ی خانواده ی سبز رو نداشته باشه یعنی آروتیک کافی داره!
جسارتا تبریک لیموییت مثل یه لیمو شیرین قاچ خورده بود که دیگه تلخ شده!
اون یکیتر داور محترم
نکات منفی:
شخصیت پردازی
عزیزجان این اصلا شخصیت پردازی نداشت که شما ببری جزو نکات منفی!
وقتی میتونی بگی شخصیت پردازی از نکات منفی داستان بود که اصلا نویسنده شخصیت پردازی کرده باشه!!! و خراب کرده باشه… حداقل اگه اگه اگه یه درصد متوجه شدی که این داستان فاقد شخصیت پردازی بوده باید میگفتی عدم وجود شخصیت پردازی…
خواهشا بعد از کامنت من یه بار دیگه داستان رو بخونید و این بار به جای سعی در پیدا کردن عیب و ایراد، (که البته دیدیم نصفش ساخته ی ذهن خودتون بود) فقط سعی کنید داستان رو بفهمید! بعد بیاید نظر بدید. اون موقع میتونید به جای نقد کصشر، نقد سازنده بذارید!
خلاصه که نکنید! زشته! به عنوان منتقدان سایت واقعا زشته!
با الهه آتش عزیز کاملا موافقم !
فکر کنم داورهای عزیز باید با دقتتر داستان رو میخوندند.
خیلی از ایرادهایی که بعنوان نکات منفی و ضعف داستان عنوان کردند، بعنوان یک خواننده باهاشون موافق نیستم 🙂
به عنوان کسی که داستانها رو برای لذت و اروتیک میخونه باید بگم این چی بود دیگه! عملا اروتیکش افتضاح بود و هیچی نگم بهش بهتره!
اما خط داستان!
“دختری که شاهد خیانت مادرش با مردیه! چند سال بعد با پسر اون مرد میریزه رو هم که انتقام بگیره”
نویسنده میخواسته یه جور متفاوتی بنویسه داستانو ولی بنظرم موفق نبوده! یک چیز آشفتهای تحویل داده که نه شخصیت پردازی درست داره، نه مشخصه کی به کیه و یهو یه پرش زمانی و بازم هیچ! عملا هیچ چیزی رو برای فهم مخاطب درست توضیح نداده! یهو وسط سکس میفهمیم رفتن کوه! نمیدونیم چه جوری طرفو مسموم میکنه بعدش تماس و بازم پرش! میخواد خودکشی کنه چون به خواستش رسیده!
حس میکنم وسط سریال شاید برای شما هم اتفاق بیوفتد هستم. :)))))
داستان توی شخصیت پردازی ضعف داشت. شخصیت داستان چرا خواب بد میدید؟ چرا روز قتل خواست با پسر شخص خیانتکار سکس کنه؟
پیرنگ داستان کمی ساده بود. برای یه داستان خوب نیازی به پیرنگهای آنچنانی نیست و شما میتونید همین پیرنگ نهچندان پیچیده رو با چاشنی کمی دیالوگ و پیچش و پرداخت به شخصیتها داستان خوبی ازش دربیارید.
شیب داستانتون در بخش اروتیک خیلی تند بود. برای بهتر کردنش میتونید توصیفات رو بیشتر کنید.
پینوشت: اصطلاحِ «تفنگِ چخوف» خیلی رایج شده و تقریباً هر کس میخواد بگه در مورد داستاننویسی اطلاعات داره از این اصطلاح در نقدش (نظرـش) استفاده میکنه.
پینوشت۲: عزیزانی که نمیدونن چخوف کیه. چخوف نویسندهی بزرگ اروتیکنویس و برندهی جوایز متعدد در زمینهی داستان اروتیک بود. طی سالیان متمادی خوانندگان داستانهای اروتیک رو با شخصیتپردازیهای گنگ و اروتیکهای بسیار کمش به مرز ارضا میرسوند و چندین پورن هم از داستانهاش اقتباس شد… که متاسفانه بخاطر چندتا سکانس مثبت هجدهی که تو فیلم بوجود اومد نتونست تو جشنواره فیلم فجر حضور پیدا کنه.
پینوشت۳: چخوف به ذات خود ندارد عیبی/هرچه غیب است از نوشتن ماست
اگر نمیتونید مثل چخوف اروتیک بنویسید، تو همچین جایی، توی سایت شهوانی، تو جشنوارهی داستان «سکسی» با تم انتقام، داستان ننویسید. اگر توانش و علمش رو ندارید ننویسید دیگه. حالا این داستان شصت هفتاد تا لایک بخوره و خوانندهها بگن واقعا حق این داستان سکسی، رتبه اول دوم بود، اما هر داستانی که اینجوری نمیشه.
پینوشت۴: حالا اگرم میدونستید که استقبال خوب نمیشه، با اک فیک بفرستید تا ببینیم جامعهی شهوانی «فقط به عنوان یه خواننده» چه استقبالی میکنن.
بنظرم نیاز نیست به همه گیر بدی که بگی یه مطلب درسته، درست و غلطیشو من خواننده تشخیص میدم. وقتی میخوای برای همه توضیح بدی که آره اینجا درسته تو اشتباه کردی و اونجا درسته اون یکی داور اشتباه کرده و سعی میکنی برداشت جمع رو عوض کنی، مشخصه که اون داستان میلنگه.
الهه آتش
شما به بزرگی خودتون ببخشید که چیزای علمی رو نمیدونیم.
برای فهمیدن داستان باید پزشک هم بود. شگفتا.
ALWAND
آفرین عمویی! حالا سوییچ کن و با اکانت اصلیت پیام بده. 😘
نظر نویسنده:
این یک روایت واقعی است. کاملاً واقعی…
یک لجبازی ساده و قدیمی برای نگارش روایتی که نه شخصیّت داشتهباشد؛ نه کاراکتر، نه تیپ و نه فضاسازی موثر…و البته عامدانه دیالوگ محور و تکخطی. شاید و حتماً همراهی این عناصر با اولین تجربه اینگونه نگارش، با زاویه دیدی که متاسفانه هیچکدام از داوران محترم توجّه و یا اشارهای به آن نداشتند؛ بر روی داستان ننشسته باشد و این ایراد قطعاً وارد است.
سوییچ زاویه دید از دانای کل به دانای محدود در سوم شخص، هم به دلیل اولین تجربه و هم بخاطر نبود الگویی کامل در داستان کوتاه فارسی(شاید بدلیل کوتاهی این مدل نوشتهها) جوری که در نظرم بود با داستان فیکس نشد و به نوعی ایجاد شلختگی کرد.
امّا…
داور باید داستان رو خوب بخونه و ایرادی که وارد میکنه از سر آگاهی باشه…داور محترم، اصلاً باورم نمیشه داستان رو خونده باشید…کجای داستان دختر برای آیس کافی درخواست میده؟ پرش زمانی متعدد کجای داستان اتّفاق میوفته؟ کافه و خونه و کوه؟ زمان و مکان مکالمات کاملاً مشخص شده و کمی عجیبه برام این ایراد…پرش زمانی در زمان بعد از تعلیق اولیه است و شما ظاهراً پرشهای متععد زمانی رو خودتون خلق کردید. از بقیه داوران درخواست میکنم ایشون رو راهنمایی کنن…دوباره داستان رو بخونید و دوباره هم نقدتون رو بخونید.
اروتیک چیست؟
آیا اروتیک در نظر شما همان پورن است؟ در داستان کوتاهی که تم آن انتقام است؛ شما توقّع خیس شدن دارید؟ باور کنید نمیشه با این داستانها انگشتان مبارک رو به جاهای ممنوعه بلغزونید و بگذریم…انگشت شماست و اختیارش با خود شما…
صد البته که انقدر درگیر اروتیک شدید که انتقام رو در کل جشنواره فراموش کردید. انتقام سختترین و تلخترین و بی رحمانهترین اتّفاق تاریخ محسوب میشه که شخص بعد از گذر از 7 گناه کبیره و فارغ از فدا شدن و از بین رفتن، به قصدِ از بین بردن عناصر اون اتّفاق، هر کاری میکنه…حتّی یک عمر صبوری…یک دهه که چیزی نیست. انتقام با تلافی متفاوته…
با احترام به داوران گرامی و با آگاهی از نقد شدن در این بوته و قبول چالشی جدید در نگارش، بیتجربگی شما در نقد، عدم آگاهی از ادبیات معاصر و کلاسیک (البته بعضی از داوران) و عدم شناخت از نقد و اصول نقد، آسیب جدی به زحمات کسانی که برای جشنواره تلاش کردند، شدید.
در ادامه این مسیر، انگشت انتقاد خودم رو به سمت ادمین محترم نشونه میرم که با اجبار به دبیر محترم در گزینش داوران، باعث پایین آمدن سطح کیفی جشنواره شده و برخی هم برای کمتر شدن حاشیهها( میدانید از چه چیزی حرف میزنم) توصیهپذیر شدند.
امتیاز داستان من از نظر خودم بیشتر از 6 نیست و قبول. امّا داستانهایی بودند که ارزش هنری خیلی زیادی داشتند. اعتقاد دارم فقط داستان اوّل لیاقت جایگاه خودش رو داشت و این بیعدالتی در مورد 2 داستان(منظور داستان خودم نیست) اتّفاق خوبی نبود.
این سیاه مشق، از ابتدا هم قرار نبود شخصیّت و کاراکتر و تیپ و فضا داشته باشد. قرار بود تکخطی باشد. منطق داستان منطبق بر واقعیّت محض است. و همه اینها عامدانه و آگاهانه بر اساس سبکِ نوشتن انجام شده.
ممنون از داوری که با نقد تخصصی و متر و معیار ادبی این خطخطی ها را نقد کرد. هرچند ما در نقد، اجازه نداریم بر اساس حدس و گمان، گاف بگیریم ولی برای من خیلی ارزشمند بود.
از جناب کریم (داور مورد علاقه خودم) هم تشکر میکنم. هرچند تمام نکات منفی که فرمودندُ تعمدی و بر اساس سبک داستان بود.
من سالهای نوجوانی در فضای “جزیرهای در طوفان” زندگی کردم و تلاش نافرجامی انجام دادم تا فضایی ایجاد کنم تا هر کسی با هر شخصیتی و در هر فضایی در این داستان قرار بگیرد که معترفم موفّق نبودم.
باتشکّر از تیم داوری و دبیر محترم.
نویسنده این سیاه مشق.
نظر خودم:
این روزها بجای “شرافت” از انسانها، فقط شرّ و آفت میبینی.
وقتی کسی اندازه تو نیست، دست به اندازه خودت نزن.
** ALWAND**
دوست گرامی و عزیز
همیشه نظرات متفاوت برای هر موضوعی وجود داره، مهم اینه بتونیم با نظرات مخالف کنار بیایم و یا اگر جایی اشتباه کردیم ، بپذیریم.
انسان جایزالخطاس ، پس طبیعیه بعضی جاها اشتباه کنه و یا اشتباه متوجه بشه !
این جشنواره همیشه حاشیه و بحث داشته . از خودِ جشنواره بگیر تا داستانها
پس اگر قرار بود با بحث و صحبتی جا بزنم این جشنواره به ٩ دوره نمیرسید!
آدم باید مباحثه کنه تا چیز جدیدی یاد بگیره !
مطمئنم اینجا انقدر کاربر درست و حسابی داره که با یه غوره، مویز نشن 🙂
کاش دوستانی هم که زیر داستان های دیگه تشریف نداشتن و تا دیدن بحثی شده تشریف آوردن با فیک از آب گل آلود ماهی بگیرن، انقدر اعتماد بنفس داشتن با اکانت اصلیشون میومدن🙂
دیگه هرکسی به خودش گرفت من مقصر نیستم😅
جالب شد
اهل ورود به اینطور بحث های بی نتیجه نیستم. اما گویا ذکر این نکته ی بدیهی واجب مینماید که «نویسنده پیش از فرستادن داستان، درجریان بوده که قرار است با چه مواجه شود.»
شخصا عذرخواهی میکنم اگر به احساسات کسی لطمه وارد شده بابت نقد و نظر و نمره ای که به این داستان وارد شده
عرض دیگری نیست.
پاینده باشید. هردو نویسنده و وکیل محترمه شون
ALWAND
اینقدر تابلو فیک نباش. خواستی یه پیام بده یادت بدم چه جوری بیای و ورود کنی که هیچکس بهت شک نکنه.(البته من میکنم)
من هنوز نفهمیدم امید بهترین داور جشنوارهست که یه سریا دارن اینقدر ازش دفاع میکنن یا بدترینش که این همه باز میکوبن. البته هر کدوم هم دلایل خودشون رو دارن. امید جان به نظرم جشنواره رو بذاری کنار همه آسوده میشن. هربار که داور میشی یه جنگی به راه میفته.
برام جالبه بعد اینکه الهه نقد هارو نقد کرد چرا این همه منتقد زیاد شد؟
به حدی کامنت الهه کسشعر بود که اصلا حرف نداره. خودش هم نفهمیده چی گفته!
الان اومده به نقدهای بقیه گیر داده؟
خو تو که تا اینجا ساکت موندی بقیهش رو هم ساکت میموندی دیگه. توی حرفات یه اشارهای هم به اسلحه و مسلسل چخوف میکردی که زیاد معلوم نشه حرفت با کیه!
کامنتت رو یه ویرایش بزن. یه پیرنگ خوب هم براش بچین. اون شخصیتهای داورهای محترم رو یکم بهش پر و بال بده و با تگ طنز منتشرش کن. داستان خوبی میشه. اگه جایی هم کمک خواستی بگو.
به نویسنده:
-اگر روی واقعی بودن روایت انقدر پافشاری میکنید، پس وظیفه بود در انتها و یا ابتدای داستان به این مورد اشاره کنید. هرچند اشارهاش چه فایدهای داره وقتی به قول خودتون تمام اهدافی که عامدانه داشتین روی داستان ننشسته و یه داستان لنگان و شلخته تحویل دادین؟
-ما طبق یک جدول ثابت داستانهارو ارزیابی میکنیم و خودتون هم که گویا از کاربران قبلی هستین منتهی با اکانت فیک فرستادین داستانتون رو، در جریانید. داستانی که شخصیت پردازی نداشته باشه نمره اون بخش ازش کم میشه، نه تنها نکته منفی نیست بلکه ایراد بزرگه. حالا نویسنده میخواد عامدانه شخصیت پردازی نکنه یا اشتباهش باشه، فرقی نداره!
-داستان انقدر مبهم بود که وکیل شما مجبور شد بیاد تدریس کنه برامون. داستان خوب نیاز به شفاف سازی نداره عزیز.
-خیر در نظر ما اروتیک پورن نیست ولی گویا در نظر شما همین هست؛ چرا که انقدر فراری بودنتون از اروتیک اونم وقتی ورود کردین به سایت اروتیکمحور، همین رو نشون میده که شما فکر میکنید تا یه پورن بیست دقیقهای رو برای مخاطب شرح ندادین، مخاطب ول کن شما نیست. اگر انقدر داستان برنده رو قبول دارید، که حق هم دارید داستان زیبایی بود، برید و به اروتیک اون داستان نگاه کنید و به دقت بخونید تا بدونید اروتیک مورد نظر همونه. حتی داستان شیوا رو مثال نزدم چون براتون ممکنه سنگین باشه اون اروتیکها!
-چطور میشه انتقام رو نادیده گرفت نویسنده عزیز؟ این که داستان انتقام داشت یه مزیت نیست، اجباره! باید میداشت تا میتونستید در جشنواره شرکت کنید! پس به انتقام اشاره نمیشه چون یه چیز واضح و پیداست که باید داستان داشته باشه در این دوره؛ مثل باقی داستانا.
-این روال جشنواره هست که اول داورها انتخاب میشن و سپس نویسندهها با اگاهی بر این که داورا چه کسانی هستن، میتونند شرکت کنند یا نکنند!
-شما برای عدم پذیرش انتقاد به هر دری میزنید دوست عزیز. داور، ادمین، دبیر همه اشتباه کردن ولی کار شما درسته.
با همین فرمون اگه ادامه میدین، ارزوی موفقیت دارم براتون.
باید بگم با کامنت دوم شما بسیار موافقم. شر و آفت تمومی نداره و از بین نمیره.
کش دادن بیشتر برای شخص خودم جایز نیست. شاد باشید.
و اما برای وکیل محترمه:
سطح شعور بالای شما هم از ادبیاتتون پیداست. در حدی نمیبینم که بخوام توضیحی هم بدم بهتون.
لذا بهتره کمتر فشار بخورید که مجبور نشید بعدا برای احیا و جوانسازی پوست متوسل به قرصهای کلاژن بشید.
کیلو کیلو لیمو شیرین بریده تقدیم به شما.
ALWAND
بله از ۸۸ تو سایت بودن. اکانت قبلیشون هم پریده! الانم برای پیام به دوستی اکانت زدن!
منتهی نمیدونم چرا به محض جوین شدن به داستان سفید دندون دیسلایک دادن و برای جشنواره نظر میدن. کاملا منطقیه! 💅✨
خانوم الف.الف
یعنی شما کل جشنواره رو دنبال کردی و کامنتهای عجیب غریب رو که دیدی مجاب شدی بیای و زیر داستان از دوستت دفاع کنی؟😂
الکی فاز منتقد برندار که اره من اینقدر کامنتهای عجیب غریب دیدم که نتونستم تحمل کنم. همه رو تحمل کردی و ساکت بودی به دوستت که رسید نشد تحمل کنی؟
این فیلمها رو برای کسی بازی کن که شما رو نشناسه. ما که میدونیم شما چرا و برای چه کاری سالی یه بار آنلاین میشی. در ضمن اینقد از دستهات کار نکش خانوم دکتر! اینجوری پیش بری، باید با دستهای زخمی و آغشته به بوهای ناخوشایند طبابت کنی!😂
آقای الف.کاف
اون دورهای که اون داستان کپی، داستان اول شد و کاربرا نقدش کردن، داوری گل و بلبل بود و همهچی خوب بود!
ولی حالا که داستان (داستان؟!) شما محترمانه نقد شده و رتبهی داستانا از نظر شما منصفانه نیست و فلان کاربر که شما ازش خوشت نمیاد رتبهی خوبی رو کسب کرده، به فلان جای شما فشار اومده و داورا قِخ و پیف شدن؟!
باور کنید نمیشه با این داستانها انگشتان مبارک رو به جاهای ممنوعه بلغزونید و بگذریم
Alwand
حالا بذار برسی، بعد داستانهای من رو دیسلایک بزن تابلو!!!😂
یه توصیهی دوستانه! تو این چند سال دیگه دستتون برای همه رو شده و دیگه همه میدونن، مشأ جنجالهای سایت کیا هستن. بیشتر از این خودتون رو خراب نکنید. بنظرم تو این سن و سال باید چیزایی فراتر از این رفتارها و کارها تو اولویتتون باشه. البته که بزرگی به سن و سال نیست و بارها این رو ثابت کردید! خلاصه از ما گفتن بود. حالا دیگه خوددانید. موفق باشید.
تِمام!
خب خب خب چقدر خوبه که همتون اومدین اینجا و دارین برای خودتون میکوبین و میسازین
عزیزم من کامنت الهه رو نه تایید میکنم و نه دایورت میکنم نظر هرکس واسه خودش ارزش داره… در مورد قسمتی که داوری امید رو کوبیده کاملا باهاش مخالفم و مخالف میمونم
ولی خود شما تا اینجای جشنواره کجا بودین؟ خواب بودین و دوستاتون بهت نیاز داشتن و از خواب بیدارت کردن؟ عجب!
من حرفم مشخصه با کیه کاری با چخوف و هدایت و بقیه نویسندهها ندارم و حتما اگه داستان دادم ازت مشاوره میگیرم دوست عزیز چون از داستان هایی که از فیلمهای مختلف کپی میشه و دیالوگ های آبکی ترکی داره خیلی خوشم میاد!
آقای به اصطلاح داور عزیز تا حالا یه خط نقد از خودت نوشتی؟؟ همشون رو دادی رفیقات برات نوشتن و ادیت زدن حداقل مرد باش داوری که حتی داستان رفیق خودش رو منصفانه نقد کرده رو نکوب… البته این حرفا سنگینه برات مشکل از منه که انتظاراتم ازت زیاده! با اک فیک که رفیق شفیقتم نوشته حداقل در نظر میگرفتی!
در مورد اون داستان کپی از چمدان هم که اول شد من و هیدن مون باید ناراحت باشیم نه کس دیگه…
در آخر هم تبریک میگم به امید عزیز که بدون هیچ جانب داری داستان هارو نقد کرد وقت گذاشت و کمک کرد تا نویسنده ها به اون چیزی که حقشون بود برسه.
و تبریک میگم به نویسندهی این داستان که باعث شد پمادهای سوختگی زیادی استفاده بشه…
سپیدهی عزیز امیدوارم شماهم با ادمین حرف بزنین تا در مورد داوری ایشون رو مجاب کنین که هر کی صبح زود از خواب پا میشه داور نشه!
تا اینجاش هم زیاد حرف زدم… کسی هم که مشکل داره باهام میتونه مشکلش رو با رفقاش در میون بذاره و اونا هم واسه من تاپیک های پر مفهوم ایجاد کنن!
secretam__
فقط شش خط اول کامنتت رو فهمیدم و بقیهش رو درک نکردم. ولی فکر کنم شاید جایی رو اشتباه برداشت کردی. من منظورم با شما نبود که کامنت رو ویرایش کنی و داستان بدی. اون قسمت از حرفام درمورد کامنت الهه بود که میتونه کامنتش رو ویرایش بده و به عنوان داستان طنز منتشرش کنه.
secretam__ عزیز
دوستاش؟! والا همه دیگه میدونیم کدوم باند تو شهوانی گلهای به منتقداش حمله میکنه. البته نه تنها منتقد، بلکه کافیه یکی خوب بنویسه و مخاطب داشته باشه و تو اکیپ اینا نباشه! یه بار شیوا، یه بار من، یه بار داورا و… همه بدن و فقط شما ها خوبید. ولی نه عزیزم، این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست. دیگه همه میدونن این اکیپ چه آدمایین و حناتون دیگه رنگی نداره.
مثل همین الان که جنابتون به داستانهای هیچکس تیکه پروندین و فکر کردی با پایین اوردن اون خودت بالا میری. عین هو رفقات. هرچند بیشتر از این ازت انتظار نمیره. چون هنوز وویسات موجوده که داری توش نویسندههای دیگه رو میکوبی که پیش دختره خودتو بالا ببری!😂
از رفیقات و اساتیدت الگو بگیر! البته به این شکل که اونا هرکاری کردن تو نکن، هرجوری بودن تو نباش، خلاصه سعی کن شبیه اونا نباشی. به جای حرف پشت سر این نویسنده و اون نویسنده و توهین و تخریب، سعی کن خودت بیشتر کار کنی تا بتونی بهتر بنویسی. با پایین اوردن و تخریب امثال من و سهیل به جایی نمیرسی. استعدادت بد نیست. حداقل خیلی بهتر از اینایی هستی که داری سینه چاکیشون رو میکنی. کار کنی میتونی بهتر هم بشی! موفق باشی عزیز دل😁❤️
مگه به داستانای من تیکه پرونده؟😂
من نفهمیدم واقعا.
secretam__
ما هر چه قدر هم بد باشیم حداقل ادعای خوب بودن رو نکردیم و جایی هم جار نزدیم ما از کسی بهتریم.
هر چی هم که نوشتیم پاش وایسادیم. لایک و کامنتها هم که به اندازهی کافی نمایان هستند.
مشکل اینجا داستان من، تو و اون و… نیست. مشکل این تبعیض و… که وجود داره. تو میگی امید خوب قضاوت کرده. از نظر من اینطور نیست. چراش رو هم خواستی میگم.
سهیل عزیزم
من اگه بخوام به کسی تیکه بپرونم اونقدر تو خودم عرضه میبینم که مستقیم اسمش رو مینویسم
مثل الان که اسمت رو نوشتم… دوست ندارم باعث بشم داستان های جشنواره به حاشیه بره قدرت نقد هم ندارم و واسه همین هیچوقت داور نشدم. ولی به نظر من نقدهای امید توی این دوره از نقاط قوت داوری ها بود.
خب دیگه نظر نظره! ما هم مشکلی با نظر نداریم. مشکل وقتی ایجاد میشه که دو طرف فقط بخوان نظرهای خودشون رو حتی اگه اشتباه باشه به زور به طرف مقابل بقبولونن.
lordsnow45
نویسنده عزیز نمیدونم از اصطلاح مرگ نویسنده چیزی شنیدین یا نه! داستان شما باید خودش برای مخاطب قابل درک و گویا باشه. متاسفانه شما سعی دارید ایرادات فنی داستان رو در سایه مدرنیسم پنهان کنید و البته با احترام فقط یک تقلید پر ایراد است.
دوست عزیز زمانی که شما داستان رو ارسال کردید کارتون به عنوان نویسنده تمام شده و اصطلاحاً نویسنده به مرگ میرسه! فقط متن هست و مخاطب!وقتی که مخاطب آن چیزی که باید از متن داستان برداشت کند به علت ضعف های تکنیکی برداشت نمیکند نمیتوانید همهی ضعف ها رو به مدرن بودن متن ربط بدید و بیاید یقهی همه را بگیرید که منظور من این بود شما نمیفهمید! لطفا داستان خودتون رو با داستان برگزیده مقایسه بفرمایید.
براتون آرزوی موفقیت دارم و در آخر تاکید میکنم بله اروتیک مهم است.خیلی هم مهم است. زمانی که در جشنواره سایت سکسی داستان ارسال میکنید اروتیک مهم است. اروتیک داستان شما هم پرداخت کمی داشت و متاسفانه دلیلتون هم برای این پرداخت کم منطقی نیست. باز هم ارجاعتون میدم به داستانهای برگزیده که در همین تِم چه اروتیکی براشون به نگارش در اومده.
من تعجب میکنم در فرم داوری جشنواره اروتیک نمره مجزایی براش در نظر گرفته نشده! بنیان گذاران جشنواره آگاهی نداشتند برای جشنواره داستانهای سکسی شهوانی اروتیک نیازمند نمرهی مجزاست؟ بگذریم زین پس صلاح مملکت خویش خسروان دانند!
در جشنواره ای که دبیر برای نظر داوران ارزش و احترام قائل نیست. الههی آتش باید هم ابوعطا بخواند!
تو این شهر آدم دلسوز نیاز نیست. همون که نقدش و امتیازش با هم نمیخونه و مشخص نیست نقدش کدوم سمت هست و امتیازش کجای جغرافیا، عزیزتر هست!
خب بود با…
نقدها از خود داستان طولانیتر بودند. محدودیت برای کلمات نقد هم میذاشتن(ی)د بد هم نبود.
تازه دارم شهوانیو درکمیکنم به دودسته اونایی که دنبال داستان سوپرن فقط جق بزنن اوناییم که در نویسندگی داستانن😂
سلام به نویسنده محترم.
وجود تشدید در انتهای جملهی اول اینو به من و مخاطب میرسونه که تلاشتون رو برای خلق داستانی بیعیب از جهت املا و نگارش کردین. لذا نقدی برای این بخش باقی نمیمونه.
پیرنگ داستان خوب بود، پتانسیل این رو داشت که یه داستان قوی ازش خلق بشه؛ منتهی عملکردتون در حد تلاشتون برای نگارش و املا نبود!
از نظر من فضاسازی و منطق ضعیفترین بخشهای داستان بود.
با دیالوگها سعی میکردین شخصیت پردازی کنید و علّت “توفکر فرو رفتن و حالت روحی هانیه” رو به مخاطب توضیح بدین؛ بدون این که اشارهای کنید این دیالوگها کجا و در چه مکانی داره رد و بدل میشه! اینا کجا هستن که دختره آیس کافی میخواد؟ بعد کوه و جاده وصف میشد در داستان و اونجا مخاطب با خودش میگه، ایا پشت ماشینن که میگه باید برام بخوریش؟ بعد مشخص میشه خیر رفتن بالای کوه. چطور از دیالوگهای روز قبل تولد که تصمیم میگرفتن برن کافه یا خونه، بیمقدمه رسیدیم به کوه!
یه پیرنگی در ذهنتون شکل گرفته و سعی کردین فقط به انتها و بخش انتقام و سپس خودکشی دختر برسید، بدون این که توجه کنید، در این بین مخاطب نیاز داره ذره ذره اطلاعات از داستان بگیره و به آرامی به پایان برسه، نه با پرشهای زمانی متعدد و گیج کننده.
به اروتیک هم درست و کافی نپرداخته بودین.
این داستان به شهوانی و جشنوارهای که در شهوانی برگزار میشه فرستاده شده. لازمهی حضور داستان در این دوره هم وجود اروتیک کافی داستان و رعایت تم جشنواره، بدون عبور از محدویت کلمات بود.
۳ جمله کل اروتیک داستانتون بود! خودتون قضاوت کنید اصلا متعادله این حجم کم؟
اگه بخوام اروتیک رو نقد کنم، این ۳ جمله رو نقد کنم؟؟
جسارتا، امتیازی که برای داستان خواهم داد صرفا بهخاطر تلاش تحسینبرانگیز شما برای نوشتن داستانی بدون اشکال املائی و نگارشی و خلاقیتتون در پیرنگ، خواهد بود.
درنهایت؛
تبریک لیمویی میگم بابت جرئت و شرکتتون در جشنواره.