نیمه شب (۱)

1401/05/08

سلام دوستان خسته نباشید
من میخوام داستانی تعریف کنم براتون که برام اتفاق افتاده طولانی هستش تو چند قسمت می نویسم
من پوریا هستم از شهر قم و الان ۲۹ سالمه من از بچگی علاقه به کامپیوتر و شبکه داشتم یادمه یه وقتایی شب ها پشت کامپیوتر می نشستم ، وقتی پا میشدم صبح بود تصمیم گرفتم بیام یه مغازه خدمات کامپیوتری بزنم ولی متاسفانه پول به اندازه کافی نداشتم با هزار جور قرض و قوله مغازه زدم وسایل گرفتم کارمو شروع کردم بعد از یکی دوسه ماه وقتی کارم گرفته بود تصمیم گرفتم تایپیست استخدام کنم یه روز یه دختری اومد مغازم با مادرش گفت من بلدم تایپ کنم و از اینجور چیزا منم شماره اشو گرفتم ، گفتم خبر میدم بهت
گذشته تا یکی دوماه با ترس و لرز بهش پیام دادم
سلام خوبی
پیام داد
سلام شما
نوشتم بهش
یه دوست
نمی شناسم مزاحم نشین لطفا
مزاحم نیستم من ازتون خوشم اومده میخوام باهم دوست بشیم
دیگه جوابمو نداد تا بهش پیام دادم من کامپیوتری سرگوچتون هستم
پیام داد که کار دارین برام
بهش پیام دادم نه الان کار ندارم ولی من ازتون خوشم اومده میخوام باهاتون آشنا شیم اولش قبول نکرد ولی مخشو زدم قبول کرد یه مدت باهم چت و دردل میکردیم که گفت آقا پوریا یه سوال شما واقعا منو برای دوستی میخوایی یا ازدواج من هم گفتم ازدواج بعد شروع کرد به گفتن از گذشته اش من به درد تو نمیخورم ، من هیچوقت نمیتونم ازدواج کنم من دختر نیستم ، باکره نیستم از این حرفا من دلم رحم اومد گفتم عیب نداره شاید رحم شاید هم کیرم راست شده بود به هزار بدبختی بود آرومش کردم ، تا شب بهش پیام دادم سمانه چطوری باهاشون رابطه داشتی وقتی که تو از خونه بیرون نمیری، بروز داد ، شب ساعت ۱ یا ۲ شب وقتی مامانم بابام خواب بودن میومدن طبقه پایین باهم سکس میکردیم وقتی مطمُن بودم امن هست بهش پیام دادم
گفتم خوب من هم میخوام باهات سکس کنم
از یه طرف فکر میکردم نمیتونم باهاش ازدواج کنم و از یه طرف تا حالا سکس نداشتم برام جذاب بود اول قبول نمی کرد ناله میکرد میگفت تو منو واسه نیازت دوست داری ارضا که بشی بی خیالم میشی من گفتم نه من عاشقت شدم دوستت دارم نه بیخیال نمیشم منم میخوام تجربه کنم لمست کنم ، من قصدم ازدواج هست گفت اگر واقعا منو میگیری بذار واسه بعد ازدواج من الان نیازم دارم با هزار بدبختی راضی اش کردم که باهاش سکس کنم گفت فردا شب ساعت ۱ بابام اینا خوابیدن میگم بیا
من هم رفتم حموم خودمو ترو تمیز کردم به سالار یه دستی کشیدم و رفتم مغازه تا خود شب داشتم باهاش سکس چت میکردم که شب شد ساعت ۱۲ بود گفت پوریا لامپ ها رو خاموش کردن بذار یه کم خوابشون سنگین شه ، بهت میگم فقط نزدیک باش من یه ساعتی رفتم قهوه خونه سر گوچه اشون یه قلیون زدم و منتظر بودم تا بهم پیام بده برم پیشش بهت پیام داد کجایی جواب دادم

سرگوچتونم، بیا نزدیک شدی مطمئن شدی کسی نیست تو کوچه پیام بده درو نیم کش بزارم گفتم باشه یه خورده نگاه کردم دیدم کسی نیستش پیام دادم دم درم ، درو باز کرد یه چادر نماز پوشیده بود یه حس جالبی داشتم اول دست دادم بغل کردم بوسش کردم ، گفتم بیام تو رفتیم پایین بابا مامانش بالا بودن هم استرس داشتم هم شهوت یه حال عجیب غریب داشتم گفت چیه هول کردی نترس نمیان پایین یه کمی آروم شد رفتم روی دوشکش، بغلش نشستم، دستاشو گرفتم داغ بود چه حالی میکردم ، اول پیشانیش رو بوس کردم بعد چشاشو بعد از یه ربع حرف زدن که دوستت دارم اینجور حرفا لباشو بوسیدم شروع کردم لب گرفتن زبونمو تو لباش می کشیدم میخوندم تو ابرها بودم روسریشو در آوردم بعد کمک کردم مانتوشو در اورد یا سوتین جلوم بود وای فکرش میکنم با این که هنوز پیشمه مست میشم، سوتینشو در آورد شروع کردم سوتین اشو کامل درآوردم ، شروع کردم مثل بچه ها سینه هاشو خوردن کیرش یواش ناله اش بلند میشد خودش شلوارشو در اورد و شورتشو هم در اورد با دستم هم همزمان کوشش و میمالیدم خوابید رفتم روی کوسش یه خورده خوردم دیدم نمیتونم اونم هیچی نگفت، اومد یه کم برام ساک زد خیلی برام لذت بخش بود بعد من خوابیدم اومد کوسشو تنظیم کرد رو کیرم پنج دقیقه تلمبه زد خسته شد خوابیدم رفتم وسط پاهاش، پاهاشو دادم بالا کیرم گذاشتم روی کوسش شروع کردم تلمبه زدن یه کم زدم پوزیشنشو عوض کردم پاشو دادم پایین رفتم وسط پاهاش کیرمو تا ته کردم کوسش، تند تند تلمبه زدم ، که آبم اومد بی اختیار آروم ریختم تو کوسش بهش گفتم نترس فردا صبح قرص اورژانسی میگیرم بعد یه کم باهاش حرف زدم دلداریش دادم من تا آخر باهاتم، ولت نمیکنم، از این حرفها به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۴ صبح هست ، ازش خداحافظی کردم یه لب جانانه هم گرفتم و رفتم خونمون خوابیدم وقتی بیدار شدم دیدم ساعت ۳ بعدازظهر هست ، دیدم یه عالمه پیامک از سمانه بهم اومده به متن های زیر
ساعت ۱۱ : سلام خوبی
ساعت ۱۱:۳۰ : چرا جواب نمیدی
ساعت ۱۱:۴۰ : چیشده پوریا عشقم از من زده شدی
ساعت ۱۲:۵۰: دیدی توهم مثل بقیه کردی خرت از پل گذشت آره
ساعت ۲:۳۰ : فقط میخواستم منو حامله کنی بری، حالت تهوع دارم ، سرگیجه دارم و‌…
بهش پیام دادم عزیزم خواب دادم بی معرفت نباش دیشب تا نزدیک صبح باهام داشتم سکس میکردیم باید خواب کافی داشته باشم
بهش گفتم الان میرم داروخانه قرض میگیرم، رفتم داروخانه قرض اورژانسی گرفتم برم دادم بهش

داستان بعدیش بازگویی گذشته قرار دوم سکس و رفع مزاحمت هاش

نوشته: نیمه شب


👍 1
👎 7
17001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

887740
2022-07-31 00:42:28 +0430 +0430

بد نبود قشنگ بود ادامه بده فق، سعی کن زیاد تخیلی نشه

0 ❤️

887784
2022-07-31 02:29:16 +0430 +0430

گوه خوردی با تخیلات تخمی و جفنگت

1 ❤️