اسم من دانیال ه، 27 سالمه و اهل شهری در مازندران هستم، پیش بابام که بنگاه املاک داره کار میکنم، کارم بیشتر اجاره دادن ویلا و خونه به مسافراست، گی هستم و بات. قبل از دانشگاه خیلی دلم می خواست که تجربه کنم ولی خب توی شهر ما تقریبا همه همه رو میشناسن و ما رو هم بیشتر از همه و خیلی ریسکیه که با کسی سکس کنی اونم در نقش بات. دانشگاه رفتن من مصادف شد با فرصت تجربه کردن سکس. دانشگاه آزاد بودم و تهران و با کلی استرس و البته چند تا اتفاق ناخوشایند چند باری سکس داشتم اما با تموم شدن درس و برگشتن به شمال دیگه من مونده بودم و حس ناخوشایند بی سکسی و گیر کردن. سربازی رو با شانس معافیت پزشکی گرفتم و شاید اگر به من بود دلم می خواست برم و از شر این فضای شهرمون که زیر نظر همه ای یه مدتی راحت باشم. چند باری خواستم توی شهرهای اطراف کیس پیدا کنم ولی باز یه چیزی ته دلم می گفت یه گندی توش درمیاد و منصرف می شدم. این ترسو بودن و احتیاط شاید بخاطر بی آبرو شدن و تابلو شدن بود. تقریبا بی خیال شده بودم از تلاش مذبوحانه برای پیدا کردن فرصت سکس. یک روز یکی از همکلاسی های قدیمی که تهران بود زنگ زد که عموش از سلیمانیه عراق اومده و می خواد بیاد شمال و می تونم براش یه جا پیدا کنم که بتونه یکی دو هفته بمونه؟ گفتم باشه. یه جا داشتم آپارتمان تک واحدی که نزدیک دریا هم بود و صاحب اش تهران بود و ما اجاره اش می دادیم. زنگ زدم و چک کردم با کسی هماهنگ نکرده باشه و به رفیقم خبر دادم . رفیقم هم گفت باشه و ازم خواهش کرد که هوای عموش رو داشته باشم و اگر کاری چیزی داشت براش انجام بدم.
قرار بود 10 اردیبهشت بیاد و دیروزش زنگ زد و منم آدرس بنگاه رو دادم که بیاد بابت کلید. نزدیک ظهر بود که دیدم یه مرد حدود 50 اینا اومد دم بنگاه و معرفی کرد که عموی سیامک دوستمه.اسمش آقا فرهاد بود و قد نسبتا بلند و هیکلی بود و خیلی قیافه جذابی داشت . البته برای من جذاب بود. کلی تحویل گرفتم و باهاش رفتم که خونه رو تحویل اش بدم.بیرون که اومدم دیدم تنهاست (فکر میکردم با زنی بچه ای چیزی بیاد، چون دوستم گفته بود دو یا سه نفر هستند) و سوار ماشین شدیم و توی راه یه کم از دوستم پرسیدم و کمی حال و احوال و یه کم سوال اون پرسید تا رسیدیم. خونه رو تحویل اش دادم و به خاطر درخواست دوستم بهش گفتم هر چیزی خواستید یا کاری داشتید به من بگید. داشتم از خونه می اومدم و خداحافظی می کردم که پرسیدم سیامک گفت چند نفرید. خندید و گفت آره . ممکنه دوستم بیاد بهم سر بزنه بخاطر اون گفته . خداحافظی کردم و اومد. گاهی زنگ می زد و سوال می پرسید بابت مثلا رستورانی و جایی و این چیزا و منم جواب می دادم . دو سه روزی گذشته بود. یه روز ساعت 10 اینا بود که سوار موتور بودم و توی خیابون جایی می رفتم که ماشین اش رو دیدم نزدیک شدم دیدم یه پسری کنارش نشسته، با هم حرف می زدن و می خندیدن. پشت چراغ قرمز که وایستادن یه کم نزدیک شدم که احوالپرسی کنم ولی حس کردم دستای فرهاد روی پاهای پسره میره و پسره هم همینطور، دقیقا کنار ماشین با موتور وایساده بودم و دعا می کردم نبینه من رو. سرم رو اونطرفی کرده بودم. مشکوک شدم و با فاصله رفتم . داشتن میرفتن خونه. حس می کردم خبریه اما اینکه قضیه سکس باشه برام باور کردنی نبود. هرچی دقت کردم پسره آشنا نبود. دستش دور کمر پسره بود و رفتن بالا. می دونستم اگر سکس باشه حداقل نیم ساعتی اونجان، رفتم کارم رو انجام دادم و برگشتم و سر کوچه وایسادم. یک ساعت و نیمی از ورودشون گذشته بود که اومدن بیرون و سوار ماشین شدن، نزدیک یه رستوران واستاد و رفتن پایین، هرچی بیشتر می پاییدم بیشتر از حرکات آقا فرهاد و پسره متوجه می شدم که قضیه حتما سکس بوده. بعد از رستوران رفتن سمت تاکسی های شهری و منم با فاصله تعقیب می کردم. قبل از تاکسی ها یه جایی که خلوت بود یه دفعه زد کنار. ترسیدم که نکنه متوجه شده تحقیق می کنم . دیدم یه کم از پسره لب گرفت و دوباره راه افتاد. شک ام به یقین پیوست و برگشتم. توی راه مغزم داشت بین تور کردن آقا فرهاد و اینکه عموی رفیقمه و نکنه بهش بگه کلنجار می رفتم. از طرفی هم خوب طرف دیوانه نبود که به برادرزاده اش بگه. تصمیم گرفتم یه راهی پیدا کنم. به دوستم زنگ زدم و گفتم عموت اهل دل هست، میخوام براش آبجو ببرم. گفتم شاید اهلش نباشه و ضایع باشه . سیامک خندید که نه بابا عموی من اهل حاله. خانم اینها هم خواست براش جور کن. یه کم شوخی کردم و خداحافظی کردم . یه شیشه از آبجو هایی که بابام درست می کنه رو برداشتم و اول زنگ زدم بهش و بعد رفتم دم خونه. هنوز لباس در نیاورده بود. گفتم بهش که بابام آبجوهاش اوکی شده گفتم براتون بیارم. تعارف کرد و رفتم داخل. یه کم استرس داشت و هی زمین رو نگاه می کرد حواسش پرت بود. خلاصه کلی حرف زدیم و سعی کردم یه کم رله رفتار کنم که یخش باز بشه. و یه کم که روم باز شد به شوخی گفتم سیامک گفت هرچی عموم خواست جور کن براش حتی خانم . خندید و گفت دیگه من با تجربه تر از این حرفام . اونقدر آدم قدیمی نیستم. در کل خانم ها رو درک نمی کنم . بخاطر همین مجرد موندم. یه کم از شرایط شهر و اینکه نمی تونم خیلی مانور بدم گفتم و اونم گفت اینترنتی بهتره . از شهر دیگه ، یا میری سفر. استرس تمام جونم رو گرفته بود. دل رو به دریا زدم و گفتم آخه گاهی آدم خاصه وضعیت اش و خیلی نمی شه مانور داد. انگار حس کرده باشه پرسید وضعیت خاص یعنی چی ؟ لال شده بودم . من من کنان گفتم : نمی دونم. خب آدما فرق داردن و شرایط اشون و کیس هاشون متفاوته دیگه. جرات ادامه نداشتم . خواست یه چیزی بپرسه. گفتم ببخشید و پاشدم بزنم بیرون و گفتم با اجازه ات من برم دیگه و با لبخند گفت : بالاخره آدم یه بار زندگی می کنه، تو هم خلاقیت به خرج بده.
زدم بیرون. حالم عجیب بود، استرس، هیجان، ترس و فکر کردن به اینکه نکنه ضایع کردم تا خونه ولم نمی کرد. شب زنگ زد که فلان جا رفتی ؟ گفتم آره می شناسم ؟ گفت اگه کاری نداری میتونی باهام بیای ؟ هم استرس داشتم که نکنه سوتی بدم و یه ضایع بازی عظیم پیش بیاد و از طرفی هم گفتم فرصتیه که شاید خوب باشه. فردا صبح تر و تمیز کردم و سعی کردم یه کم تیپ ام پسرونه تر باشه و دم خونه اومد دنبالم. یکی دو ساعت بعد یخ من آب شده بود و دیگه استرس نداشتم و اون هم راحت حرف می زد ولی هنوز تا اصل مطلب باقی مونده بود.
انگار نه اون جرات ریسک داشت و نه من. ولی خب من می دونستم اهلش هست ولی اون نه. یه کم غرغر جبر جغرافیایی کردم و سر حرف که باز شد دوباره رفتم سر اینکه آدم هر کاری نمی تونه کنه. دیشب تا صبح بهش فکر کرده بودم و جمله آماده کرده بودم. همینجوری که داشت سوال پیچ می کرد که مثلا چی . گفتم بین خودمون بمونه. یه بچه محل دارم همجنسگراست و بیچاره بخاطر یه بار اشتباه حالا انگشت نما شده. اول فکر کرد واقعی می گم و بعد که یه کم خاطره تعریف کردم یه کم ساکت شد. وقتی خواستیم پیاده شیم یه جایی با لبخند گفت : گاهی آدما یه حرفهایی رو از زبون دیگران می گن. من دیگه وا داده بودم. جواب ندادم. رفتیم و اومدیم و حرف دیگه نکشید. ولی مطمئن بودم که فهمیده و یه جورایی خیالم راحت شده بود. موقع برگشت نزدیک خونه ما که شدیم یه دفعه پرسید این بچه محلتون رو میتونی بهم نشون بدی ؟ خیلی دوست دارم ببینم چه شکلیه؟ مکث کرد و هر دو سکوت کردیم. یه کم دیگه به حالت شوخی گفت : البته اگر واقعی هست و کسی جاش حرف نمی زنه ! من فقط سکوت کردم و رسیدیم . دم خونه خداحافظی کردم و پیاده شدم که یه دفعه صدا زد و از پنجره سرم رو بردم داخل، با لبخند چشمک زد و گفت : بچه محلتون رو بگو یه پیام بده به من! خیلی دوست دارم بشناسمش. یه خنده عصبی کردم و خداحافظی و اومدم .
همه چی معلوم بود، فقط من باید جرات می کردم و پیام می دادم. هورنی شده بود ولی هنوز استرس داشتم. کاملا ذهنم تعطیل شده بود. 11 شب بود که از سر حشر و فکر واتسآپ بهش پیام دادم : سلام آقا فرهاد، بچه محل ام . گفتید پیام بدم. تا جواب بده قشنگ از استرس مردم و زنده شدم. پیام داد سلام به روی ماه بچه محل خجالتی. دیگه حرف مون شروع شد و منتظر بود که من برم پیش اش. فرداش صبح باید جای می رفتم و قرار موند واسه عصر. تا عصر حواس پرت بودم و اصلا تمرکز نداشتم. حتی نتونستم ناهار بخورم.
نزدیک ساعت 3 اینا بود که رفتم خونه و اول رفتم دستشویی و خودم رو خالی کردم و تمیزکاری و بعدش سریع یه دوش گرفتم و خوب بدونم کم مو هستش و تقریبا کمتر از یک هفته بود که شیو کرده بودم بدنم رو و فقط یا ژیلت سرسری شیو کردم . یه لباس راحت پوشیدم و زدم بیرون. رسیدم و رفتم بالا. با خوشرویی استقبال کرد. کمی خجالت می کشیدم. برخوردش متفاوت شده بود و من وقتی به اینکه اومدم که باهام سکس کنه فکر می کردم بیشتر خجالتی عمل می کردم. اما فرهاد خیلی نزدیکتر از قبل بود و دستاش روی بدن من می چرخید تا برسیم توی پذیرایی و بشینم روی مبل. حال من رو که دید . گفت : نکنه اولین بارته ؟ سوال سختی بود توی اون حالت . آروم گفتم : نه ! یه لیوان آب برام ریخت و اومد نشست کنارم و با خنده گفت : خب، دوست دارم برام بگی از شیطونی هات . لیوان آب رو به زور خوردم و گفتم : چی بگم . بی خیال. خندید و گفت : دانیال جون راحت باش. خجالت نکش و فکر نکن . باشه ؟ با خجالت نگاهش کردم و چشم تو چشم شدیم نگاهم رو دزدیدم . چونم رو گرفت و یه بوسه از لبهام گرفت. نگاهم کرد و دید که نگاهش نمی کنم دوباره یه بوسه دیگه و آروم آروم لبهام رو شروع کرد به خوردن. چشمام رو بستم و وا دادم. یه کم که ازم لب گرفت. بهم گفت : هر جا هر کاری دوست نداشتی راحت بگو . نمیخوام اذیت بشی. تیشرتم رو از تنم درآورد و یه کم گردنم رو خورد و شروع کرد بازی کردن با سینه هام . تمام کسایی که قبلا باهاشون سکس داشتم اکثرا دو سه سال باهام اختلاف داشتن و همیشه دلم سکس با یه مرد بزرگتر از خودم و جا افتاده می خواست. فرهاد منو رها کرد و بلند شد و رکابی ای که تنش بود رو درآورد و بعد شلوارکش رو درآورد و با یه شورت که کیر نیم خیزش زیرش تکون می خورد دوباره مشغول خوردن و بازی کردن با سینه و بدن من شد. بدن مردونه و پر موی فرهاد دیوونه کننده بود. یخم باز شده بود و با دستم کیرش رو از روی شورت می مالیدم. دکمه شلوارم رو باز کرد و با کمک خودم درآورد. به پشت روی کاناپه دراز کشیده بودم . فرهاد بلندم کرد و کنارش نشستم و دستم رو برد داخل شورتش و منم کیرش رو گرفتم و از شورتش بیرون آوردم و کمی مالیدم. خم شدم و سر کیرش رو با زبون لیسیدم و کیرش رو کردم داخل دهنم. شورتش رو از لبه ها پایین کشید که مزاحم ساک زدن من نباشه، کیرش و تخماش شیو شده بود و حسابی ترو تمیز کرده بود. دستش رو پشت کمرم می کشید و داخل شورتم می کرد و با انگشت سوراخم و لای کونم رو نوازش می کرد و می مالید. یه کم گذشت و سرم رو گرفت و آروم بلند شد. و من جلوش روی زمین زانو زدم و شروع کرد کیرش رو ساک زدن. گاهی خم می شد و نوک سینه هام رو می گرفت و می کشید و میمالیدشون. کیرش توی دهنم شق شده بود. با یه دست کیرش رو گرفته بودم و ساک می زدم و دست دیگه ام روی رون پاش بود. گاهی صورتم رو می چسبوندم به رون اش و یه وری ساک می زدم براش. حس کردن موهای بدنش با صورتم دیوونم میکرد. مثل بقیه که دوست دارن توی دهن آدم تلمبه بزنن و بکنن تا حلق آدم نبود و بیشتر از بازی و مدل های مختلف لیسیدن و با زبون بازی کردن با کیرش لذت می برد. خودم چند بار کیرش رو تا ته حلقم بردم و نگه داشتم که بهش حال داده باشم.گاهی کیرش رو از دهنم در می آوردم و آروم به لپام می زدم و به صورتش نگاه می کردم که با لذت داره منو نگاه میکنه. هیچوقت آب کسی رو نخورده بودم اما اون لحظه اونقدر حشری بودم و برام هیکل و کیرش باحال بود که دوست داشتم داخل دهنم ارضا بشه. کیرش حسابی شق شده بود و از ساک زدن من سرخ سرخ. سر کلاهک کیرش قلمبه بود و سفتی کیرش توی دستم باعث می شدم نخوام تموم بشه ولی عقب کشید و بلندم کرد و با دست صورت و لبهام رو مالید و دوباره چونه ام رو گرفت و چند تا بوسه از لبهام گرفت. این مدلی که چونه ام رو می گرفت و لب میگرفت ازم از مردونگی اش و بات بودن و در اختیارش بودنم لذت می بردم. شورتم رو درآورد و کمی با کیرم که خوابیده بود بازی کرد. از پشت بغلم کرد و دستاش رو دورم حلقه زد و کیرش که شق بود از پشت به پاهام و کونم می خورد و در حالی که آروم آروم به سمت اتاق میرفتیم دم اتاق ازم پرسید: میخوای بری دستشویی ؟ تمیز کردی ؟ با بی حیایی گفتم آماده کردم خودم رو برات. تمیز تمیزم و دستم رو بردم پشت و کیرش رو گرفتم و یه کم نوازش کردم. گفت پس بریم که خیلی کار دارم با این کون خوشکل ات ، وارد اتاق شدیم و روی تخت دو نفره ای که بود همونجوری روم دراز کشید و گردنم رو شروع کرد خوردن.
انگشت شست دستش رو کرد توی دهنم و همونجوری که روم نیم خیز بود و گردنم رو گرفته بود با انگشت شستش سوراخم رو می مالید و کمی داخل می کرد. بعد دم گوشم
گفت : آخرین بار کی مهمون داشته این سوراخت ؟
گفتم : بیشتر از یک ساله . انگار دوست داشت حرف بزنم .
آروم روم دراز کشید و پرسید : کی بوده که این کون رو حال داده ؟
نوشته: دانیال از بابلسر
قشنگ بود
حس واقعی بودن داشت
این استرس هارو تجربه کردم با اینکه سخته ولی سکس که بهش میرسی واقعا لذت بخشه…
منم زياد ميام شمال ويلا هم خودم دارم كسى پايه بود پيام بده
آفرین.خیلی خوب بود داستانت.منطقی و باور پذیر.فقط ایکاش لیسیدن و خوردن کون و احیانا زنونه پوشی هم توش میاوردی.عالی بود
یاد خاطره هایی افتادم که خیلی وقته واسم تکرار نشدن و حسرتش داره منو میکشهه
چقدر مهمان نواز دمت گرم منم اومدم شمال همینجوری مهمان نواز باش
قشنگ بود
منم عاشق مردای سن بالای ۴۵ سال هستم
حس خوبیه که ازطریق دوستی به سکس برسی
منم عاشقه مردای بالا ۵۵ هستم با کیر معمولی
تا سوراخمو باز کنن
اوووف دمت گرم چقدر خوب بود
منم دقیقا هم حسم باهات و دنبال همچین پارتنری
نوش جونت
عالی نوشته بودی