1391/02/18
از وقتی مادرش فهمیده بود اوضاع هر دومون بی ریخت شده بود … مامانش کلا با من مشکل داشت ؛ صحبت یه عشقه داغ و نفرینی بود که هر دومون روش پافشاری میکردیم.
-
اینجوری نمیشه ادامه داد … دیگه کلافه شدم ؛ پاشو بیا تهران ببینیم چی کار میشه کرد.
-
نمیدونم میتونم یا نه . این بار اگه دوباره مامانم بفهمه شب پیشت بودم سر مو میبره.
-
از کجا میخواد بفهمه؟ الان را بیوفتی 2 ساعت دیگه اینجایی . من هم میگم شب میرم خوابگاه که کسی شک نکنه.
-
کجا بریم؟ تو آتلیه ات؟
-
آره دیگه - مشروب هم میگیرم … امشب میخوام با هم مست شیم . بذار یه بار هم با تو بخورم ، مردم از بس به یادت خوردم.
-
ببین شر نشه؟
-
نه بابا ؛ بقیه ساعت 9 میبندند میرند ، چقدر ترسو شدی؟
-
آخه
-
آخه بی آخی - کی را می.فتی؟
-
فردا عصر بعد از کلاس ریاضی مهندسی
-
خوبه؛ خواستی را بیوفتی زنگ بزن.
این مکالمه من و دوست دخترم بود تو زمستان سال 80 ؛ دومین با بود که می خواستیم شب رو با هم بگذرونیم - دفه قبلی من رفتم کاشان خونه اش - یه شب موندم هیچ کاری هم نکردیم - شعر خوندیم و خوابیدیم .
صابخونه ش به مامان باباش گفت و خلاصه یه معرکه ای شد که بیا ببین … برای اطلاعتون باید بگم که این اتفاق زمانی افتاد که من 22 ساله بودم ؛ تو کارای هنری هستم و تازه یه چند ماهی بود که هم درس میخوندم هم یه جا اجاره کرده بودم و کار میکردم.حدود 7 ماه بود که با آذر آشنا بودم . یه دل نه 1000 دل عاشق شده بودیم و خانواده ها مخالف …همون داستان تکراری … بگذریم ؛
از سر شب داشت برف میومد . اون شب هم برخلاف همیشه سرم خیلی شلوغ بود … یکی دوتا کار دستون بود که باید هر چه سریعتر تموم میشد . علی شریکم هم هی غر میزد …
- علی مشروب نگرفتم ؛ تو چیزی نداری تو بساطت؟
- تو بالاخره به گا میری ، اینجا که نمیشه خوابید … یخ میکنید .
- بابا بی خیال … خب کجا بریم ؟ جنده که نیست ببرم مکان ! تازه ما که نمیخوایم بخوابیم میخوایم صحبت کنیم
- مشروب بخورید خوابتون میگیره ؛ فردا آقا جلال بیاد گندش در میادها
- علی جون مرگ من ول کن من به اندازه کافی استرس دارم … مشروب رو چی کار کنم؟
- بین رضا سوپری ودکا داره – میخوای برم برات بگیرم
- بمیری – خب بجنب . الانه که آذر زنگ بزنه
ساعت 8 شب – هنوز خبری از تلفن نیست ؛ ( اون موقه موبایل همه گیر نشده بود ) دل تو دلم نیست – علی هم رفته . نکنه تو را اتفاقی افتاده ؟ خدایا حداقل زنگ بزنه بگه نیومدم … دارم دیوونه میشم .
حوالی 10 تلفن زنگ خورد :
- الو
- سلام – من جلوی ساختومنم
- سلام و زهرمار – این چه وقته زنگ زدنه – هزار جور فکر کردم
- آرش تو رو خدا بیا در رو باز کن – دارم یخ میزنم
- صبر کن بیام پایین
مجبور بودم چراعهای آتلیه رو خاموش کنم و با نور مانیتور فضا رو روشن نگه دارم . وقتی آذر اومد بالا نشست رو مبل و شروع کردیم به خوردن یه ساندویچ که اون خریده بود – انقدر هول داشتم که گرسنگیم یادم رفته بود .بعد از غذا یه سیگار روشن کرد و رفت سر کامپیوتر ، کارهای منو دوست داشت . مخصوصا کلیپ ها رو . همینطور که داشت کار ها رو میدید رفتم و از پشت لبش رو بوسیدم . یه لب حدود 5 دقیقه ای گرفتیم و بلندش کردم و نشوندمش رو پام.
-آذر من بدون تو میمیرم …
-تو فکر کردی برا من راحته؟ به خدا از دو هفته پیش خونه برام جهنم شده .
- آخه چرا اینا نمیفهمند که اینجوری ما داریم داغون میشیم؟ مگه آدم چند بار دنیا میاد؟ دیگه کم آوردم
- چقدر دستات گرمه ؟! تب داری؟
- نه بابا – هول کرده بودم . بذار صورت خوشکلتو نگا کنم … تو نور کم چقدر خوشگلتر میشی؟
- آرش – مشروبت کجاست ؟ بذار یه چبزی بخوریم دارم یخ میزنم .
- بیا ودکا گرفتم . ولی باید کم بخوریم که خوابمون نبره . علی دهن من سرویس کرد از بس سفارش کرد
- ولش کن بابا اون همیشه نگران یه چیزی هست .
شروع کردیم به مشروب خوردن و بوسیدن و خلاصه عشقبازی … من تا اون موقع فقط سینه های آذر رو اونم از روی لباس مالیده بودم … یهو نفهمیدم چی شد که دستم رفت زیر سوتینش …
- وای چه سینه های خوبی داری
- دستت رو همونجا نگه دار … آخی چقدر گرمه . آرش میدونی من عاشق عشقبازی با تو هستم .
اینو گفت و شروع کردیم به بوسیدن … نمیدونم چقدر بوسیدنمون طول کشید و تو همون حین بالا تنه شو لخت کردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش … همه چیز این دختر اندازه بود … انگار تراشیده بودنش … دیگه تقریبا مست بودیم و با هر گاز کوچیک من رو سینه هاش یه صدای آه کوچیک هم میداد که بدتر منو دیوونه میکرد . همونطور که داشتم گردنش رو لیس میزدم . دستم رو بردم سمت شلوارش که …
- چی کار میکنی؟ . اینجا دیگه منطقه ممنوعه است
- میخواستم دستمو گرم کنم
- جدی گفتم . من اینکاره نیستم
- مگه من گفتم اینکاره ای؟
- نه ولی رفتارت اینو میگه … تا همین جاشم خیلی خاطرتو میخواستم که گذاشتم پیش بری
داشتم دیوونه میشدم ؛ از طرفی نمیتونستم مجبورش کنم چون دوسش داشتم … از طرف دیگه کیرم داشت شلوارم رو جر میداد … . با خودم گفتم یا امشب یا هیچ وقت . دستمو کردم تو شلوارش … حسابی مست بود نمیتونست مقاومت کنه
- آرش درش بیار
- فقط دست گذاشتم
- خواهش میکنم
- در نمی ارم – دوست دخترمی اخیار کردنتو دارم – حالا تو نمیذاری حتی دست بذارم
- ببین من هر وقت مامانم بهم متلک میندازه همه افتخارم به اینه که ما اون شب دست به هم نزدیم
- آذر خرابش نکن حس رو . ( رفتم برا گردنش که صدای آه و اوه اش بیشتر شد و پاهاش رو یه کم باز کرد)
- فقط مواظب باش من باکره ام .
- قربون تو و باکره گیت برم ، چرا شرتت اینقدر خیسه؟
- دستتو تو شرتم نکن . از همون رو بمالش .
- چیو بمالم؟
- لوس نشو . بمالش
- خب بگو چیو؟
( یه گاز کوچیک از بلم گرفت و دم گوشم آروم گفت کسمو دیگه داشتم روانی میشدم و دستمو در اوردو و با یه حرکت تند مردمش تو شرتش و شروع کردم با چوچوله اش بازی کردن )
- یواش … آرش آهههههههههه درد میاد …ت و رو خخدا یواش ههههه
- باشه عزیزم . میخوای شلوارتو در بیاری راحت باشی؟
- نههههههه فقط آروم بمال … تو رو خدا مواظب باش
- مواظبم
با یا دست دیگه ام دکمه شلوارشو باز کردم … مچم رو گرفت ولی ول کرد … نمی خواست خودش لخت بشه ولی یه مقاومت قشنگ میکرد یه جور ناز کردن
- دیدی اینجوری بهتره؟
- منو بغل کن … داره سردم میشه
- بیا تو بغلم عزیزم
- آرش منو دوست داری؟
- معلومه که دوست دارم . من دیوونه اتم … دیدی اذیتت نکردم؟
- ممنون
- میخوای یه کم همینجور دراز بکشیم؟
- آره … آغوشت بهم آرامش میده
ای علی – مصبتو گاییدم که هرچی میگی درسته … حالا من با معشوقه لخت تو بغلم … هنوز کفشم رو هم در نیو وردم …
خلاصه اش میکنم که چجور رو کاناپه خوابوندمش و لخت شدم و اومدم کارش دراز کشیدم … شاید بخندید ولی باور کنید اصلا به کردنش فکر نمیکردم ؛ با خودم میگفتم نهایاتا برام جلق میزنه تو همین فکرو خیالات بودم که :
- آرش خیلی سردمه …
- بیا تو بغلم
- تو چرا لباس تنت نیست؟
- میخواستم نرمی تنت رو با پوست تنم حس کنم .
- عاشقتم
- منم عزیزم … آذر جان بیا محکم تو بغلم … فقط خدا میدونه که چقدر دوست دارم … خوشگلم .
به حالت spoon بغلش کردم و کیرم ر. گذاشتم بین پاش … مث کوره گرم بود … سینه هاشو نوازش میکردم و آروم شونه هاشو میبوسیدم .یهو دیدم برگشت و شروع کرد به لب دادن … بعد با دست کیرمو گرفت تو دستش و گفت این بدبخت که داره میشکنه از سختی و شروع کرد باهاش بازی کردن . داشتم شاخ در میووردم … این همون دختریه که تا نیم ساعت پیش نمیذاشت بهش دست بزنم ؟!!! ساعت نزدیکای 1 صبح بود دیگه مطمئن بودم که کسی نمیاد . یکی از چراغهارو روشن کردم … باورم نمیشد که کس این شکلی هم وجود داشته باشته … تپل عین هلو با یه شکاف کوچیک وسطش دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم . از رو کاناپه اومدم پایین و شروع کردن به خوردنش … لیس نزدم فقط تا جایی که دهنم جا داشت گذاشتمش تو دهنم و خوردمش …
- آرش جون اوهههههههههههههه …یواش … همش ماله خودته
- بخورش کسم و … ابشو بمک
- دوست داری ؟ عشقمی آرش جون … همش برا تو
- میدونی هر شب به یتذ تو این کس خیس میشه … تو رو خدا بخورش …آه
اینارو که میگفت بدتر وحشیم میکرد … کشیدمش زیر به حالت 69 پاهاشو که دادم بالا . سوراخ کونش معلوم شد … عین یه نقطه کوچیک … فکر کنم فقط باهاش میگوزیده … من تو حس کس و کون آذر بودم که یهو کیرم گرفت و سرشو گرد تو دهنش … دندونش میخورد بهش … معلوم بود تو فیلم یه چیزی دیده و درست بلد نیست ساک بزنه ولی منو دیوونه میکرد … تا حالا شنیدید که میگن شهوت کورش کرده بود ؟ دقیقا حکایت اون موقع من بود
بلند شدنم و نشستم چشمهاش خمار شده بود … شهوت همه وجودشو گرفته بود و مث مار به خوذش میپیچید … تا حالا یه همچین چیزی رو تجربه نکرده بودم … هر دو نفس نفس میزدیم …لبم رو گذاشتم رو لبش و وحشیانه شروع کردیم به لب گرفتن … زبونهامون تو هم گره میخورد تو همین حین بلندش کردم و گذاشتمش رو میز … سردی شیشه میز باعث شد یه کم خودشو بالا بکشه … گاهاشو باز کردم و دوباره افتادم به جون کسش …
- آرش منو بکن
- چی؟
- خفه شو … منو بکن .
من مال تو ام ؛ منو بکن ؛ میخوام حضورتو تو بدنم احساس کنم … آههههه
یا لا … دارم بالا میارم از بس حالم بده
- آخه دردت میاد خانومی
- خفه شو اون کیر لعنتی رو بکن تو کسم … زود باش
- مگه نگفتی…
من هنوز جمله مو تموم نکرده بودم که دیدم یه جیغ کوچیک زد و لبه های کسش خون آلود شد ؛ کیرم رو در آوردم … باور نمیکردم ولی …پرده اش رو زده بودم … دوباره کردمش تو و شروع کردم به کردن … دیوانه کننده بود . کث جارو برقی کیرمو میکشید تو و صدای آه و اووهش بدتر خرابم میکرد . دیگه کار از کار گذشته بود … برش گردوندم . مدل سگی شروع کردم به کردنش …
- حال میکتی ارش جون؟
- آره عزیزم
بکن منو … محکم بکن … میخوام کیریتو تو وجودم حس کنم
من مال تو ام … آه ه ه ه ه بکنم … لذت ببر از کس تنگم …
دیدی چه خوب برات تمیزش کرده بودم … بکن تو کسم … محکم بکن
میخوام تخمهات بخوره به چوچوله ام … خدا … تند بکن … وا نستا
میخوای از پشت بکنی بیشتر حال کنی؟
- دردت میاد آذری
- میخوام دردم بیاد … میخوام خونین و مالین بشم … بکن منو … جرم بده
من هم کیرم رو درآوردم و شروع کردم سوراخ کونش رو لیس زدن … میترسیدم جیغ بزنه و آبرو ریزی بشه ولی دست بردار نبود … حالا تو دفتر ما هم هیچ چیزی پیدی نمیشد که چربش کرد…
- کرم دارم … زود باش آرش … کیر میخوام … میخوام همه سوراخهام امشب واشه …
فقط زود باش …
سر کیرم رو چرب کردم و آروم شروع کردم به فشار دادن … تو نمیرفت … یه کم فشار رو بیشتر کردم فقط سرش رفت تو که یهو :
- آخ آخ آخ … درش بیار … سوختم …
- من که گفتم دردت میاد
- بیا اول با انگشت باهاش بازی کن
- میخوای بیخیال شیم ؟
- نه … زود باش تا نظرم عوض نشده
بردمش رو کاناپه … پاهاشو باز کردم و انگشتم رو خیلی آروم کردم تو کونش … با زبونم هم شروع کردم به بازی با چوچوله اش … یه 5 دقیقه ای طول کشید تا بتونم 2 تا انگشت رو بکنم تو کونش … دیگه دردش نمیومد و آه و اوخ هم میکرد … البته اون صداها به خاطر این بود که داشتم کسش رو زبون میزدم .
- بیا من میذارم دو مونت خودت بکنش تو
- باشه بیا … تو فشار ندیا
- باشه دیگه … بیا همش مال خودت
- جونم … این کیر مال من بوده از اولشم
آخ … یه کم فشار بده … اوووی خوبه . بیشتر نه … رفت تو … آخخخخخخخ هنوز درد میاد ولی بهتره … حالا آروم بکن منو
- بیا عزیزم … خوبه اینجوری … یا محکم تر میخوای؟
- آرش یه فکری … یه سیگار بده به من … تو بخواب من میشینم روش … با هم یه سیگار میکشیم … جا باز کنه
- من مرده این ذهن خلاق سکسیه تو ام … کجا بودی تا الان؟
- خفه شو پر رو نشو
- بیا بشین روش
- آخخ…رفت تو
- حالا بیا یه سیگار بکشیم…
- بعد سکس سیگار کشیده بودم ولی وسطش …:)
به این روش هم کون آذر رو کردم . بعدش هم برش گردوندم به حالت سگی و دوباره از کس کردمش … ارضا شدنش دیدنی بود انقباض عضلاتشو میشد دید … با دیدن صحنه ارگاسمش آب من هم داشت میومد … کیرم رو از تو کسش در آوردو و همش رو ریختم کف دستم … وقتی نگا کرد عق زد … و گفت خیلی چندشی …
تا ساعت 5 صبح 3 بار دیگه رفتیم روی هم … البته به داغی اولی نبود … صب زود لباس پوشیدیم و وقتی علی اومد گفت :
- به نتیجه ای رسیدید که با خونواده هاتون چی کار کنید ؟
ما هر دو زدیم زیر خنده…
- زیر چشمامون یه حلقه سیاه افتاده بود و من هم نای رانندگی نداشتم . از طرفی آذر زودتز از 12 میرفت خونه توجیهی نداشت . برا همین موند دفتر تا حوالی 12 … بعدش رفت خونه و قرارگذاشتیم که بعدا راجع به اون شب صحبت کنیم.
رابطه من و آذر شدیدتر شد که تو خاطرات بعدی براتون مفصل میگم … ولی هیچ وقت با هم ازدواج نکردیم … الان هم نه من ایرانم و نه اون ولی هنوز با هم دوستیم.
نوشته: ؟
6775 👁️
داستان به شکل قابل قبولی داشت جلو میرفت ولی ناگهان…دوست دارم بدونم آخه چجوری دختره تاحد یک جنده تنزل پیدا میکنه حرفای چاله میدونی رو پیش میکشه