کامران ؟ حیف نون ؟ چیکار میکنی بزمجه ؟ زودباش دیگه .
بابام یه بند صدا میزد منم هی داد میزدم الان میام اونم از اون ور کفری تر میشد . یه لحظه مثه دخترا شده بودم نمیدونستم چی بپوشم هرچیزی هم که میپوشیدم یکی از دیگری کیری تر .
خونه دوست بابام عوت بودیم برای شام . این دوست بابام ظاهرا از بچگی باهم دوست بودن و تقریبا دوستیشون بدون فراز و نشیب باقی مونده بود . از اون دوستی های تخمی تخیلی که سالی یکی دوبار همدیگرو دعوت میکردن . یه پسر داشت و یه دختر که پسرش 5 سالی از من کوچیکتر بود و 14 سالش بود و دخترش هم فکر کنم 16 یا 17 سال داشت . لامصب نمیدونم چجوری دختره رو براتون ترسیم کنم هم خوب بود هم نبود . قدش متوسط بود و از لحاظ قد مشکلی نداشت منتها هیکلش قناس بود . پاهاش تقریبا خیلی کوتاه و خپل بود و پشت بلند . قیافش روو نمیشد گفت خوبه یا بد . چشای درشت ولی افتاده . دماغ کوچیک ولی کج . دهنش خوشگل بود ولی چونه درازش خرابش کرده بود . خلاصه آدم با دیدنش عصبی میشد و میزد به سیم آخر . انگار قطعات یه مرسدس بنز اس 500 رو دادی ایرانخودرو مونتاژکرده . شتر گاو پلنگی بود برا خودش .
البته نه اینکه منم خیلی تعریفی باشم . در کل پسرای 18 تا 22 سال قیافه های جالبی ندارن . به قول یکی از دوستام قیافه هامون شبیه کاندوم مصرف شده ای هستش که فرغون آشغالی از روش رد شده باشه . ولی خوب پسری گفتن و قمپزی گفتن و غروری گفتن و در کل گوز گوز زیاد میکنن پسرا .
بالاخره امدم بیرون و سوار شدیم راه افتادیم . وسط راه بابام دم یه شیرینی فروشی وایساد رفت شیرینی بخره منم پیاده شدم باهاش رفتم . به خاطر مامانم که قند داره و کسری برادر کوچیکم هیچوقت شیرینی خامه ای نمیخریم و منه عاشق شیرینی خامه ای همیشه شیرینی خامه ایامو تو مهمونیا تامین میکنم (نمیدونم چرا نمیرم برا خودم بخرم . کسخلم دیگه ) بابام داشت تو ویترینو نگا میکرد منم هی میگفتم بابا بابا خامه ای . یه نیگاه بهم کرد ترجمش این میشد : خجالت بکش کره خر کیرت از گردن من کلفت تره خامه ای خامه ای میکنی .
ولی مگه من حالیم میشد . وقتی بابام یکم تو صورتم دقت کرد دید گاوتر از این حرفام گفت دوکبلو خامه ای سفارش بده . حیف نونشو خیلی ریز گفت فقط خودم فهمیدم . کلا بابام بیشتر حیف نون صدام میزد تا کامران .
خریدیم و راه افتادیم سمت خونه حبیب الله خان دوست بابام . یه نیم ساعتی تو راه بودیم با ماشین فکسنی بابام که به همه چی شبیه بود الا ماشین . یه سمند قدیمی مدل 82 که زهوارش درامده . تموم شیارای ماشین یا از هم فاصله گرفته یا بهم چسبیده . سپراش جاکن شده و پایین سپرها اینقد گرفته به سنگ و جدول و اینا مثل جیگر زلیخا شرحه شرحه شده . صندلیاش رو که دیگه نگو . مثله لحاف پتوهای خونه های مادربزرگای قدیم چهل تیکس . چراغای داخل ماشین و صفحه کیلومتر و روی داشبورد هم همگی سوخته جوری که شبا خیال میکنی تو ماشین بتمن نشستی که اونم فاز بخصوص خودشو داره .
بهر حال رسیدیم دم خونه حبیب آقا . ماشینو پارک کرد باباجون و قفل پدال و قفل فرمون ! رو زد . گفتم بابا میخوای دسته موتور رو هم به تیرچراغ برق زنجیر کنیم ؟ گفت من اگه زنجیر داشتم که تورو تو خونه میبستم به ستون تو پارکینگ بشی عبرت سایرین .
زنگ خونه رو زدیم مریم خانم زن حبیب آقا درو باز کرد رفتیم بالا . شمیم دختر حبیب آقا و مجید پسرش خیلی شیک و مودب منتظر بودن ما بریم تو پذیرایی استقبال کنن مامان بابام خیلی رسمی سلام علیک کردن منم بعد از سلام پاکت شیرینی رو گرفتم سمت شمیم گفتم بیا . بابام یدونه زد تو پهلوم از بغل تا شدم . تا اون لحظه نمیدونستم بدن انسان اینقدر انعطاف داره از بغل هم خم بشه .
تا موقع شام اتفاق خاصی نیفتاد به جز اینکه بابام گفت برو یه سر به ماشین بزن . حالا خوبه رولزرویس نداره وگرنه باس من کل مدت رو توش میخوابیدم تا اینا برگردن .
مامانم دستپختش خوبه ولی بخاطر دیابتش رژیمهای بخصوصی میگیره تا کمتر از دارو استفاده کنه و کلا غذاهامون زیاد مزه جالبی ندارن . ولی مریم خانم لامصب نمیدونم چی میریزه تو غذاهاش به حدی خوشمزه درست میکنه که همیشه آخر سر کاسه بشقابا رو مثل گربه میلیسم . اون شب هم دو مدل خورشت درست کرده بود خورشت قیمه و فسنجون که نمیشد از هیچکدوم گذشت . ترشی خونگی که خودش درست میکرد و سالاد شیرازی اینور رحم نکرده بود نامرد ژله و زیتون پرورده هم گذاشته بود . یه پسر تو سن و سال من که اوج هیجانات جنسیشو تجربه میکنه غالبا خورد و خوراک خیلی خوبی داره به واسطه تعداد دفعات زیادی که در طول روز جق میزنه و صورتم اونقدر جوش داشت و سوراخ سوراخ بود اگه یه مشت ماسه پرت میکردی تو صورتم یه دونشم زمین نمیریخت . دو بشقاب قله ای برنج با هر دو نوع خورشت و سالاد و ترشی و زیتون و ژله و ترش و شور و شیرینو همه چیو ریخته بودم تو شکم جان .
حالا خوبی کار اونجا بود که من خیلی سریع غذا میخورم و به قول بابام جویدنی که تو کار نیست . مثل مار همه چیو میبلعم . و تقریبا اون حجم از غذا رو قبل از همه خوردم و نشستم عقب که مریم خانم گفت کامران جان بکش تعارف نکن . به زور تونستم بگم مرسی دستتون درد نکنه . میپرسید چرا به زور ؟ اینقدر خورده بودم حس میکردم دهنمو باز کنم بالا میارم . مثه باک بنزینی شده بودم که پر بنزینش میکنن و سرریز میکنه از در باک . نمیتونستم از جام تکون بخورم . خواستم پاشم برم اونور کمربندمو یه سوراخ جابجا کنم دیدم نمیتونم پا شم . تکون نخورم بهتره ظاهرا . سفره غذا برچیده شد و بابام و حبیب آقا سر صحبتاشونو راجب سیاست باز کردن و تقریبا تمام سیاست مداران رو ریختن رو بند و خشک کردن مجید هم اونور داشت با کسری حرف مدرسه رو میزدن . چای آوردن و میوه و نوبت رسید به شیرینی . مثله یه گرگ زخمی منتظر شیرینی بودم . اونهمه خورده بودم ولی با دیدن شیرینی انگار اصحاب کهفم و 300 ساله چیزی نخوردم . شمیم شیرینی هارو میگردوند و سینی رو که آورد چشام چنان برقی زد که بابام برگشت سمتم . یه دونه دوتا سه تا چهار تا … کامران ؟ بابام چنان داد زد یه لحظه همه ساکت شدن . منم چشام مثل تیله پرید بیرون . شمیم رفت و منم تقریبا 4 تا شیرینی بزرگ برداشته بودم . خواستم با تمدن و خیلی مجلسی بخورم ولی مگه میشد . قشنگ دور دهن و یکم از دماغ و جلو لباسم خامه ای شد . دستای چربمو هم دور و اطراف جای که نشسته بودم مالیدم اعم از قالی و پشتی و پرده و خلاصه افتضاحی به بار آورده بودم فقط خودم میدونم وقتی برگشتیم چقد بهم فحش دادن میزبان . ولی فاجعه اصلی داستان اونجا نبود .
حدودا 20 دقیقه ای از خوردن شیرینی گذشته بود که حس عجیبی تو شکمم کردم . یه لحظه انگار به شدت باد میکرد و الانه که محکم بگوزم که یهو رد میکرد و با یه صدای قووووووورچ خفه ای هم همراه بود . 30 ثانیه بعدش دوباره این چرخه شروع میشد ولی شدیدتر . خلاصه هرچی میگذشت بدتر میشد . کم کم دیدم که رد کردن جزو آپشن هام محسوب نمیشه و باید خودمم تلاش کنم . بدیش این بود آپارتمانشون کوچیک بود و سرویسشون تو راهرو بو که فاصلش با پذیرایی خیلی کم بود و دلم نمیخواست اصلا خونه اونا برم دستشویی . ولی دیگه خیلی ستم بود حالی که داشتم . با خجالت و سرافکندگی پاشدم برم . دیدم وسط راه دوباره داره میگیره . لپای کونمو بهم میفشردم که نگوزم یا بدتر نرینم . خواستم جیمزباند بازی دربیارم قبل اینکه برسم به در دستگیره رو بگیرم بازکنم و بپرم تو آبو باز کنم بلکم صدام بیرون نره ولی ظاهرا محاسباتم اشتباه از آب دراومد .
نزدیک در که رسیدم دستمو بردم دستیره رو بگیرم قبل رسیدن دستم به دستگیره اینقد مضطرب بودم زودتر دستمو بستم و پشت دستم استخوناش خورد به دستگیره منم که پیش بینی کرده بودم در باز میشه به راهم ادامه دادم ولی به در بسته خوردم و محکم با در تصادف کردم و با پشت خوردم زمین و همزمان گوزیدم . یه چند ثانیه ای تو شوک اتفاق بودم . مردا و زنا و شمیم ساکت بودن و کسری و مجید زدن زیر خنده . برگشتم با بهت نگاشون کردم که بابام گفت نکنه میخوای همونجا برینی ؟ پاشو برو تو دیگه . با بدبختی پاشدم رفتم تو سرویس دیدم توالت فرنگی دارن . قبلا هم فرنگی استفاده کرده بودم ولی زیاد عادت نداشتم با بدبختی شلوارمو تا زانو دادم پایین نشستم بعد دیدم این بهتره قشنگ کونمو کیپ میکنم صداشم نمیره . نشستم و شروع کردم به (گلاب به روتون) ریدن . گوزای زیادی شنیده بودم هم مال خودم هم دوستام . ولی این سری تجارب جدیدی داشتم . نواهای مختلف . داشتم در دستگاه های مختلفی مینواختم . از اون ور هم مگه تموم میشد ؟ یه 20 دقیقه ای طول کشید تا رضایت دادم . وقتی پاشدم دیدم تقریبا نصف توالت فرنگی رو پر کردم . فلاش رو که زدم دیدم اب امد قشنگ روی … وایساد . لامصب راه ورود رو گرفته بود اصلا تکون نمیخورد . دوباره فلاش رو زدم ولی چیزی نیومد . باید فرصت میدادم پرشه . خم شدم برس رو وردارم ولی پشیمون شدم . شیلنگ آب بود باز کردم گرفتم تو فرنگی بلکم فشارش باعث شه از یه جا سوراخ شه بره ولی تنها کاری که شد برخورد آب پرفشار شیلنگ و پاشش آب روی … بود که به سرو صورتم پاشید . خون داشت خونمو میخورد . چه گیری کرده بودم . دوباره رفتم سراغ برس توالت و یکم تلاش کردم با زور هدایت کنم کثافتارو . فلاش تانک دوباره پر شد از عصبانیت با فشار کشیدم صدای شکستن چیزی امد . نگو سوپاپ پلاستیکی داخل فلاش که اتوماتیک جریان آب رو قطع میکنه شکسته . حالا آب بدون قطع شدن میومد . با برس سریع داشتم فشار میدادم بره که دیدم خرابکاری بیشتر از این حرفاس و با این تمهیدات هیچ عمل مثبتی انجام نمیشه .
یاد مسئولین کشور و عملکردشون افتادم . حالا چیکار کنم ؟ آب به سرعت از توالت فرنگی سرریز شد و کم کم تمام کف سرویس بهداشتی رو در بر گرفت . تیکه هایی از شیرین کاریم هم بعضی وقتا میومد بالا و میریخت . مثل خر مونده بودم تو گل . بابامو صدا زدم امد . درو باز کردم جلو دهن و دماغشو گرفت گفت چه گهی داری میخوری . گفتم آب هی داره میاد . بسته نمیشه . گفت از کجا گفتم از فلاش تانک گفت خوب دیوس پدرسوخته زیر فلاش تانک پیچ کوچیکی هست ببندش دیگه آب نمیاد و رفت بیرون . حالا من مونده بودم چیکار کنم آب داغ شیلنگ رو گرفتم روی … بلکم بشکنه بره پایین که اتفاقا کارساز شد ولی حرارت آب داغ باعث شد رایحه عن به صورت خیلی قوی و زیاد به استشمام برسه . به هر بدبختی بود شستم و کف رو هم با آب شستم ولی هواکش زورش نمیرسید . امدم بیرون انگار یه 4 یا 5 کیلویی سبک شده بودم . مامان بابام و کسری اماده بودن فقط بیام بیرون بریم . وضعیتو دیدم رو کردم به میزبان گفتم خیلی زحمت دادیم ببخشید مزاحم شدیم خیلی خوش گذشت …که بابام دید بیخیال نمیشم امد منو گرفت از در انداخت بیرون گفت گم شو پایین .
سوار ماشین شدیم یه 10 دقیقه ای بابام مشغول باز کردن تمهیدات امنیتی باز کردن قفلا شد تو تاریکی و استارت زد ولی استارت نخورد . چندبار دیگه استارت زد بازم نخورد که گفت بالاخره تموم شد . گفتم چی ؟ گفت ذغال استارتش تموم شد بپر پایین هل بده امشب هم تو ریدی هم ماشین .
نوشته : کیرمرد (dickerman)
خدا لعنتت کنه هرجا هستی بلایی اسمانی نازل بشه رو سرت
دیوث کونم پاره شد اینقدر خندیدم
دمت گرم خیلی وقت بود اینقدر نخندیده بودم
ادامه بده.
هلگای عزیز این و همه کامنت های شما لایک خواهد شد به خاطر محبتتون…
یعنی تنها چیزی که توی این بی خوابی چندین شب من حالم رد خوب میکنه این طنزهای شماست! 5 صبحی انقدر بلند خندیدم ملت فکر کردن زده به سرم 🙄
شما فقط بنویس ?
لایک چهارم
شیدا راد منو یاد یه دوستی انداختی . هم اسمت و به طرز عجیبی هم عکس پروفایلت
شاه ایکس جان ممنون . دیدنت پای داستانام دلگرمیه
بروجرد عزیز واقعا ریدم
پی ام ایکس 98 خوشحالم خنده رو به لبانت آوردم . چشم بازم مینویسم
ممنون خانم هلگای عزیز اول داستان رو بخونید شاید بد بود خوشتون نیومد
خانم سپیده گرامی به خودم میبالم که میتونم هرچند کوتاه غم هاتونو از یادتون ببرم . اطاعت امر . مینویسم
اقایون خانوما از این به بعد اسم این سایت از شهوانی به دیکرمانی تغییر کرد
دادا یکم یواش تر ماهم برسیم طنز میخونم هستی ترسناک میخونم هستی اروتیک …
خخخخ
شوخی کردم مثل همیشه کارت بیسته
لایک
بابی بوب لاور عزیز زندگیم کیری که هست منتها داستان هام خاطراتم نیست همش داستان و تخیلیه . مرسی بابت همراهیت
ماهان امیر عزیز همراه همیشگی خوبم ممنون از لطفت . از سر بیکاری داستان مینویسم کار دیگه ای ندارم تا جا داره داستان مینویسم شاید دیگه نتونم
بانو ایول عزیزم شما لطف داری رو جفت چشام تا بتونم مینویسم براتون . ژانر های دیگه هم سعی میکنم بنویسم کم کم
میلاد ما عزیز قربانت
نیما نیما گرامی ممنون بابت نظر خوب و پرانرژیت
اووووف ک چقدر خوب بود :)
هرچی خواستم یواش بخندم نشد آخرش بازم ی کیرخر از پدر گرامی نوش جان کردم…
لایک سیزده تقدیمت دیکرمن فوق العاده :)
شاه ایکس جان بجمب داری عقب می افتیا… تو طنز رقیب قدری پیدا کردی :)
پ.ن : ۱۳ اصلنم نحس نیست :(
خیلی حال کردم
حالم عوض کردی
معمولا میگن ریدی اب هم قطعه اما برای شما برعکسش شده
همین الانم که دارم مینویسم نمیتونم نخندم با خنده دارم تایپ میکنم
بعضی داستانهای طنز این سایت رو بیشتر از داستانهای سکسی دوست دارم اینم یکی از شاهکارها بود عین داستان ندید بدید که کلی خندیدم لایک
هالی من عزیز دوستان تو تاپیک بهترین داستانی که خوندین هم اشاره کردن. کلا امروز فرداست که دوستان سمسار بیارن تو سایت مارو به جای جنس بنجل بفروشن بره!!! نو که رود به بازار کهنه شود دل ازار!!! ?
ایول عزیز از ترس دیبا قسمت اخر مارکوس پولو رو نصفه نیمه نوشتم اما اولا تموم نشده دوما اصلا خنده دار نیست خیلی بیمزه است سوما سر پرستار پدر بزرگ که دیسلایکاش رکورد داستانهای محارم رو شکست یه جورایی خورد تو ذوقم دستم به تموم کردنش نمیره. راجع به مدرسه هم می خواستم یه مجموعه بنویسم به نام تولد یک مردم ازار ولی فقط عنوانش رو تونستم بنویسم بقیش نیومد یه چندتاییم قضیه کسخوش رو پرسیدن که بشین بنویسش میخواستم اسمشو بزارم افسانه کسخوش ولی اونم فقط اسمشو نوشتم!! از همه مهمتر یک ماهه میخوام یکی بنویسم به اسم خداحافظ شاه ایکس شر رو کم کنم. اما اونم هر چی مینویسم چرند و نق زدن پیرزنی از اب در میاد خلاصه که به قول خارجیا دچار رایترز بلاک ( یه اصتلاح برای زمانی که نویسنده نمیتونه کتابشو تموم کنه ) شدم اساسی!!
پی نوشت : تو خدمت من سمساری جا نمیگیره زور نزن حالا یه سماور کهنه شاید!!!
میس سکرت گرامی اون نو که رود به بازار… خطاب به شما بود رفیق نیمه راه!!
هالی من عزیز لطف داری خوشحالم خندیدی . بعدشم شاه ایکس استادمه و واقعا شاهی برازندشه
حمید 0013 عزیز ممنون بابت کامنت مثبت و خوبت
امیرحسین جان به نظر منم عالی نبود اونقدر
من مهدی کیلر ممنون بابت الطاف همیشگیت که شامل حالم میشه . دستت درد نکنه
از اینجا به بعد شاهد کل کل شاه ایکس و بانو ایول و میسیز سیکرت هستیم . به نام خدا و با صلوات بر محمد و خاندان پرفتوتش در خدمت شما هم میهنان گرامی هستم با گزارش مسابقه بین این سه حریف بسیار چغر و بدبدن در یک مصاف تریپل وی روبروی هم قرار میگیرن و با ادله و برهان و با توجه به بک گراندهایی از تاپیکهای دیگه همدیگه رو مورد ارزیابی قرار میدم . بانو ایول شمشیر رو از رو بسته و مستقیم باب تهدید رو آغاز میکنه از اون ور میسیز سیکرت یک تک جانانه به شاه ایک میزنه شاه ایکس جا خالی میده و میگه چون تو شدی به بازار شاه ایکس شد مردم آزار . ولی خوب چیزی که ما میبینیم یه جور دیگه نوشته شده . و با حمله بانو ایول و بدل شاه ایکس راند اول به پایان میرسه . تا شروع راند دوم شما دوستان رو به خداوند بزرگ و مهربان میسپارم . شاد و پیروز و ورزشکار باشید .
بفرما دیکرمن هم شاکی شد که چرا زیر داستانمو شلوغ کردین ایول خانم تحویل بگیر!! باباجان من اون تاپیک کوفتی رو درست کردم برا همین کارا!! درضمن الان که مردم ازاریم روزی صد نفر تو پیام خصوصی میگن جووون بکنیمت!!! وای به روزی که بهمون بگن گوگولی!!! ?
خوب بود جناب دیکرمن خداییش خندیدم ? ولی بعضی جاها رو دیگه زیادی کثافتکاری قاطیش کردین 🤮 و راستش به جای خنده دار بیشتر حال به هم زن شده بود :| اما در کل خوب بود دلمونو شاد کردید اول صبحی . اما تعجبم اینجاست توی همین هفته یه داستان مثلا طنز دیگه هم با نام ((لاشخور)) اینجا اومد همه به نویسنده توپیدن که کثافتکاری اصلا خنده دار نیست اما همون افراد زیر این داستان هیچ اعتراضی به همون مسائل دستشویی و… نداشتن . البته درسته که شما قلم بسیار تواناتری دارین ولی امیدوارم انتقادهای کاربرا نسبت به همه نویسنده ها یکسان باشه درمورد مسائل و بخاطر نام نویسنده فرق قائل نشن تعارف نکنن در انتقاد!
ممنون
لایک دوست طناز و خوش قلم
واقعا نوشته هات حال آدمو خوب میکنه طنز خوبی داری ولی باید کمی بیشتر بنویسی
پشتکارت خوبه و بابت همه چیز دمت گرم
زد جان ممنونم ازت لطف داری
ترانه خانم ممنونم کاش مغزم یک دهم شکمم کار میکرد
دیبا 69 عزیز ممنونم بابت انتقاد سازندت . داستان لاشخور رو خوندم اونجا کثافتکاری ربطی به موضوع داستان نداشت ولی اینجا محوریت داستان بود و من تا جایی که میشد سعی کردم کمتر اشاره کنم . بازم ممنون بابت کامنت مهربانت
بهروز بیوجدان عزیز ممنون خوشحالم که خنده رو به لبانت آوردم
کسبوس گرامی ممنونم ببخشید اگه ناراحتتون کردم با اشاره به … . زنده باشید
کایرا عزیز پاینده باشی و لبت همیشه خندون
تک مرد گرامی بازهم داستانم رو با کامنتت مزین کردی خولی خوشحال میشم نظرات خوب و مثبتتو پای داستانام میبینم . البته که هنوز جای کار دارم و نیاز به تجارب بیشتر . ممنون رفیق
دِد کوئین عزیز ممنون از نظر پرانرژیت
یاس سفید عزیز ممنونم خوبی از خودتونه . لطف دارید
واااای عالی بود تا حالا واسه هیچ داستانی انقدر نخندیده بودم
میشه لطف کنی بیشتر بنویسی؟؟
اگه بازم تو سایت داستان اپ کردی لطفا اسماشون بگو
ینی کیرم از عرضش تو دهنتااااا ، ریدم اونقد خندیدم ، دهنت سروییس ???
لایک اول تقدیم به ارش خان عزیز که با همین نوشته ثابت کرد خود خودشه!!! ?