در دام افتاده (۱)

1402/04/22

تقریبا نظافت آشپزخونه تموم شده بود که از پنجره ماشینشو دیدم. با دیدن ماشین یه لرزش خفیفی به تنم افتاد. به اطراف نگاه کردم تا مطمئن بشم همه چیز مطابق میلش انجام شده باشه. نمی خواست هیچ جا هیچ لکه ای ببینه. من چیزی ندیدم ولی مطمئن بودم یه جایی یه لکه پیدا می کنه. می خواستم تمرکزمو روی تموم کردن نظافت اشپزخونه بذارم اما احتمالا الان توی پذیراییه. با اینکه دو تا اتاق تا آشپزخونه فاصله داره ولی همین الان میتونم حضورشو احساس کنم! شربت رو توی لیوان ریختم و همونطور که دوست داشت 4 تیکه یخ بهش اضافه کردم. لیوان رو روی سینی گذاشتم و به سمت پذیرایی رفتم.
وقتی وارد پذیرایی شدم از نگاه مستقیم خودداری کردم ولی نگاه خیره اون رو کاملا احساس می کردم. با یکی تلفنی صحبت می کرد و درباره مهمانی هفته آینده صحبت می کرد. معنیش اینه که چند روز آینده فشار کار بیچارم میکنه. زمان مهمانی هم وظیفه سرگرم کردن دوستاش با منه. اصلا دوست ندارم از الان به کارهایی که باهام میکنن فکر کنم.
با انگشت هاش روی مبل ریتم گرفته بود و درباره منو و دکور مهمونی صحبت می کرد. ظاهرا تم مهمونی سیاه و خاکستری بود. درباره چند تا سگ هم صحبت کرد که دقیقا متوجه نشدم. در حالی که مشغول صحبت بود سینی رو روی میز گذاشتم. بعد روی زمین زانو زدم تا کفش و بعد جورابشو در بیارم. یکی از پاهاشو روی سرم گذاشت و من با زبونم مشغول پاک کردن عرق از بین انگشت هاش شدم. زبونمو به آرومی تکون می دادم و حواسمو جمع کرده بودم که دندونم به پاش برخورد نکنه. اگه دندونام به پاش برخورد می کرد تنبیه سختی در انتظارم بود. اینکه تنبیه چی هست به علاقه اش در لحظه بستگی داره. خودمم عاشق لیسیدنشون بودم. راستش حتی چند بار موقع فکر کردن بهش ارضا شده بودم.
پاهاش به شدت عرق کرده بودن ولی من از هر لحظه کارم داشتم لذت می بردم. پیشونیمو با پاش به عقب هول داد. معنیش این بود که باید جای پاها رو عوض کنم. غرق صحبت با نیکی بود و این نهایت توجهی بود که به کار من داشت. ظاهرا نیکی داشت چیزی در مورد مردها و سگ ها می گفت و حسابی باعث خنده شده بود.
تقریبا کارم با پای دوم هم تموم شده بود؛ اما انقدر غرق لذت بودم که یک لحظه حواسم پرت شد و یکی از دندونام به کف پاش برخورد کرد. در ثانیه و قبل از اینکه خودم متوجه باشم با پای دیگش محکم توی سرم زد و بعدش همینطوری به صورتم ضربه می زد. همه اینها در حالی اتفاق افتاد که همچنان با تلفن هم صحبت می کرد و احتمالا نیکی هیچی نفهمیده بود! در نهایت وقتی خونریزی لبهام رو دید متوقف شد. یا شایدم نگاه ملتمسانه من باعث شده بود که توقف کنه؟ از وقتی که وارد خونه شده بود اولین بار بود که مستقیم نگاهش کرده بودم. اگرچه درد خیلی زیاد بود ولی به محض اینکه پاهای کشیده شو که در امتداد بدن روی فرمش دیدم متوجه شدم کیرم تمام سعیشو میکنه داخل قفل آلت خودشو سیخ کنه. قفل آلت هم سریعا تاثیر خودشو گذاشت و از سیخ شدن کیرم جلوگیری کرد.
بهم اشاره کرد که سرمو روی مبل بذارم. شلوارشو درآورد تا روی صورتم بشینه. نه اینکه اختیاری داشته باشم ولی از اینکه این کار رو کرد خوشحال شدم. البته برای شکنجه من این کارو کرد؛ میدونست این کار چقدر منو سر ذوق میاره و باعث میشه که کیرم توی قفل الت پدرش در بیاد. کون خوش فرمش دقیقا رو به روم بود. همینطور که رو به پایین میومد بوی عرقش که به خاطر ورزش به وجود اومده بود کل وجودمو پر می کرد. زبونمو در آوردم و این بار اینجارو لیسیدم. اولش به خاطر عرق ها حسابی مزه شوری داشت. رطوبتی که وجود داشت و با آب دهنم مخلوط شده بود کمک می کرد که به راحتی بتونم زبونمو داخل سوراخش بکنم. هر چی جلوتر می رفتم درد کیرم وحشتناک تر میشد. اما انگار همین لحظه صدامو شنید. قفل آلتمو باز کرد و کیرم بالاخره تونست خودشو آزاد کنه.
مثل مردی شده بودم که در حال غرق شدن بود و حالا خودشو به سطح آب رسونده. همینطوری که به لیسیدن سوراخش ادامه می دادم صدای آهشو میشنیدم. با ناخن های کوتاه اما تیزش همزمان تخمام رو میخراشید. مدت ها بود که انقدر تحریک نشده بودم. ناخوناشو توی تخمام فشار داد و هشدار داد که قبل از اون ارضا نشم. به خوبی میدونستم که باید برای این کار همه تلاشمو بکنم! اما چه کنم که حسابی تحریک شده بودم و همزمان که ناخوناش روی کیرم حرکت می کرد، آبم اومد. آبم روی مبل و زمین و خلاصه همه جا ریخت. یک جوری ارضا شدم که تا حالا تجربه نکرده بودم. هیچ ایده ای نداشتم که امروز چرا انقدر به من داره لطف میشه؟ اما زیاد طول نکشید. دقایقی بعد در حالی که روی فرش جلوی پاش سجده کرده بودم گفت: حرومزاده، مادرم الان میاد.

نوشته: رامبد

ادامه...


👍 6
👎 2
8601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

937568
2023-07-14 01:47:05 +0330 +0330

میتونین بقیه قسمت ها رو چند روز زودتر + کمیک هارو توی کانال تلگرام بخونید.
https://t.me/kinkper

0 ❤️

937609
2023-07-14 08:39:56 +0330 +0330

نمیدونم این لایک ها رو بابت چی به داستانت دادن ولی میدونم اگر این حس واقعی نویسنده بشه باید به انسانیتش شک کرد

0 ❤️

937649
2023-07-14 16:42:48 +0330 +0330

ای ریدم به روح پدرت
حالمونو به هم زدی
تو روح همه کست ریدم

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها