حماسه من و پریسا (۱)

1400/05/22

سلام
من اسمم محمده . من مدرک ارشد داشتم و در شهر خودم در یک مجموعه خصوصی به عنوان برنامه ریز و کارگزار مشغول به فعالیت بودم از شانس گند من شعبه های اون مجموعه در استان ما به علت رکود اقتصادی بسته شد و منم بیکار شدم.
شش ماه دنبال کار بودم و کار گیر نمیومد. تنها دلخوشی من توی این مدت آشنا شدن با یک دختر به نام پریسا در اینستاگرام بود که چهار ماه باهاش در حال چت و تماس بودم. دختر خوبی بود و نمیدونم چطور به من پا داده بود. دختره خوشگل بود واقعا . سفید . موهاشم بلوند میکرد و اصلا انگار هلو بود
هر وقت تماس تصویری داشتیم من شق میکردم. اما توی ویدئو کال واتساپ همیشه لباس پوشیده داشت با شال های خوشرنگی که که تا نصف موهاش عقب رفته بود. اما جوری ابهت داشت که جرات نمیکردم ازش بپرسم…
از حرفهاش متوجه شدم پدرش رییس صنف طلافروشان شهرشونه و خودشم سه ساله که از شوهرش طلاق گرفته.
علت طلاق شوهرش این بود که بدمستی میکرده و بعد مثل خر کتکش میزده و اینم چهار ماه بعد از ازدواج طلاق میگیره.
یکبار که من داشتم از بیکاری و نبود شغل در شهرمون چسناله میکردم یکهو پریسا گفت : خب محمدجان چرا نمیای شهر ما؟ اینجا پر کارخونه و کارگاه و رستوران و اداره و شرکت هست و اصلا یک دونه بیکار توی شهرمون نداریم ( شهر پریسا از شهرهای مرکزی ایران بود)
من از پیشنهادش جا خوردم و گفتم: اولا من به شهر خودم وابسته ام و چطور ولش کنم و بیام هزار کیلومتر دور تر؟ دوما من با مدرک ارشد برم کارگر بشم؟
پریسا گفت : از بیکاری که بهتره
بالاخره بعد چند روز فکر کردن و کلنجار رفتن با خانواده و فامیل بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم و به پریسا گفتم واسم شغل با درامد بالا پیدا کن که میخوام بیام شهرتون
یک بلیط قطار گرفتم و پس اندازم رو جمع کردم و راهی اونجا شدم.
از ایستگاه قطار که بیرون اومدم دیدم پریسا با یک 206 منتظرمه و بیرون ماشین داره برام دست تکون میده . دستشم اونقدر سفید بود که احساس میکردم زیر نور خورشید داره میدرخشه. واقعا سورپریز شده بودم
رفتم نزدیکش و خواستم بغلش کنم که خودشو کنار کشید و گفت : خودتو کنترل کن
تعجب کنان خواستم سوار ماشینش بشم که یکهو یادم اومد کاری انجام ندادم . گفتم : پریسا میشه ده دقیقه چمدونام توی ماشین باشه و من کار دارم و سریع برگردم؟
پریسا تعجب کرد اما بدون سوال اضافه گفت : بدو فقط زود باش.
منم بدو بدو رفتم سالن نمازخونه ایستگاه راه آهن که کنار پارکینگ اونجا بود.اونجا نماز ظهر و عصر رو خوندم (چیه؟ تعجب کردید؟؟؟ خخخخخ) موقعی که برگشتم و سوار ماشین شدم دیدم پریسا بیشتر از شماها تعجب کرده و گفت: چرا رفتی نمازخونه؟؟
گفتم : خب میرن نمازخونه که نماز بخونن
گفت: مگه تو نماز میخونی ؟
گفت: چطور مگه؟
همونطور که ماشین رو روشن میکرد گفت: نه به این بغل کردن من و رقاصی هات توی اینستاگرام و نه حالا به نماز خوندنت…
همونطور که داشتم به خیابان نگاه میکردم گفتم: پریسا جون . من اهل هرکار باشم اما خب منم خدا رو دوست دارم و به مال مردم دست درازی نمیکنم و سعی کردم هیچوقت دروغ نگم و نماز و روزه انجام بدم و به نظرم خدا همین ها رو از من میخواد و بقیه این حرفا کصشرهای اخونداست که ما رو سرویس کردند.
برگشتم به پریسا نگاه کردم و دیدم همونطور که رانندگی میکنه لبخند میزنه. نفهمیدم لبخندش از تمسخر و تحقیر بود یا تحسین؟
بهش نگاه کردم و دیدم چه لباس خوشگلی تنش کرده و معلومه ستش چند میلیون قیمتشه . یک کفش مشکی پاشنه دار . یک شلوار خیلی خوشگل و یک مانتو سفید طرح دار که انگار سوزن دوزی دستی داشت و یک شال حریر که مثل همیشه تا نصف موهاش عقب رفته بود و موهای شفاف بلوندش رو توی باد به رقص اورده بود و یک رژ لب قرمز خوشرنگ که واقعا دلبرانه بود.
به پریسا گفتم: کجا میریم ؟ گفت شهرک صنعتی چند تا کار پیدا کردم برات و بهتره همین امروز روی هوا بزنی شون
منم گفتم: دمت گرم . بزن بریم
توی راه پریسا گفت: مردم این شهر دو جورند یا به شدت متعصب یا به شدت بی دین … راستش از این اخلاقت خوشم اومد که معتدل هستی و تصمیمم نسبت بهت عوض شد…
گفتم: کدوم تصمیم ؟
گفت : حالا فعلا بریم اینجا ببینیم کارش چطوره تا بعد مفصل بهت بگم
اون روز خوشبختانه بعد یک ساعت و نیم تونستم کار مناسب پیدا کنم: ارزیاب و تدارکاتچی غذای رستوران کارخانه سرامیک…با حقوق بسیار عالی و بیمه و مزایا
قرار شد سه روز بعد برم سر کار تا اون موقع بتونم یک خونه مناسب واسه خودم پیدا کنم
ناهار رو مهمون پریسا بودم اما هرچه گشتیم خونه مناسب جیب من پیدا نشد و اگه هم پیدا میشد که به مجرد نمیدادند.خلاصه ورد زبانم شده بود که کیر به این شانس

پریسا نزدیک غروب به من گفت: ببین محمدجان سه راه داری
گفتم چی؟
گفت: راه اول بری با وسایلات توی پارک بخوابی
گفتم این عمرا
گفت: راه دوم بری چند روز هتل بگیری و هر شب قیمت خون بابات تومن بهشون بدی
گفتم: سخته . خب راه سومت چیه؟
گفت: بری چند روز ویلای بابام و اونجا باشی تا بتونی یک خونه پیدا کنی
گفتم ویلای بابات؟ خودش ناراحت نمیشه؟
گفت: بابام و مادرم هر دو شاغل هستند و تا پنجشنبه مشغول کارند و پنجشنبه میان ویلا…خب تو هم باید بتونی تا اون موقع یک خونه پیدا کنی واسه خودت
منم از خدا خواسته گفتم: اره بریم که سفر و کار و خونه زده دهنم رو گاییده!
پریسا گفت: اما منم شرطی دارم.
گفتم : چه شرطی ؟
گفت: باید منو صیغه کنی
من فیوزهام پرید و گفتم: چرا صیغه ؟
گفت: خوشم نمیاد بخوام کار حروم انجام بدم…من اصلا قصد نداشتم زیاد باهات بپرم اما با دیدن اخلاقت تصمیم گرفتم یک حال اساسی به خودم و خودت بدم
تا اسم حال اومد یکهو کیرم شق شد.
من گفتم: نمیدونم. شک دارم
پریسا نگاهی به شلوار باد کرده ام انداخت و گفت: اما انگار کیرت نظر دیگه ای داره
من خندیدم و گفتم : اون همیشه نظرش با من فرق داره . کلا دولت خودمختاره
پریسا بدون اینکه لبخند بزنه خیلی جدی گفت: به هر حال نظرت چیه؟ پیشنهاد منو قبول میکنی یا میری توی پارک کنار سوسک های چمن بخوابی؟
منم اصلا خوشم نمیومد که برم وسط پارک بخوابم و هم اینکه دیدم بعد چهار ماه میتونم اون لعبت رو یک دل سیر بکنم گفتم: باشه قبول اما من صیغه بلد نیستم !
پریسا ماشین رو روشن کرد و گفت : مهم نیست
بعدشم گاز رو گرفت و به سرعت خیابان ها رو طی میکرد
چند دقیقه بعد جلوی یک خانه در یک محله قدیمی بودیم. گفتم : اینجا کجاست؟
پریسا آینه ماشین رو به سمت خودش گرفت و شالش رو درست کرد و موهاش رو داد زیر شال و بعد از ماشین پیاده شد و منم پیاده شدم . پریسا صندوق عقب رو باز کرد و یک چادر مشکی در اورد و سرش کرد…
من داشتم از تعجب شاخ در میاوردم و گفتم این چیه ؟
گفت: چادر تا حالا ندیدی؟
گفتم : اخه تو ؟ صندوق عقب ؟ آرایشت ؟
گفت: فکر کردی فقط تو اهل نماز هستی؟
پریسا راه افتاد و گفت اینجا خونه حاج آقا قنبریانه که من سالی چند میلیون به مسجدشون کمک میکنم…هم چشمش پاکه و هم دهنش قرصه و میتونه منو صیغه کنه…
من خشکم زد و سر جام ایستادم…پریسا برگشت و نگاهی به قیافه حیران من کرد و گفت: ها؟ چته؟
گفتم: نکنه تو اطلاعاتی هستی و میخوای بخاطر فحشام به اخوندا ترتیب منو بدید؟؟؟
پریسا برای اولین بار دیدم که از ته دل خندید و همونطور که شکمش رو گرفته بود گفت: خدا لعنتت نکنه محمدجان. دهنت سرویس.کیرم دهنت با اون فکر تخمیت
کمی که خندید گفت: این فکراتو بذار کنار و بدو بریم که داره غروب میشه
زنگ در خانه رو زد و یک خانم مسن در رو باز کردو پریسا مشغول خوش و بش با اون زنه با زبان محلی شون بود و بعد یک دقیقه پریسا گفت:
حاج خانم میگه حاج اقا رفته نماز مسجد…تو برو نمازتو اونجا بخون و بعد برگرد همینجا و منم با حاج خانمم

من راه افتادم به سمت مسجد و هر لحظه ترسم بیشتر میشد و با خودم میگفتم: دارم به گا میرم و باید فرار کنم و بیخیال کار و اگه اینا توی شهر غریب منو بندازن زندان چه خاک بر سر کنم؟
بالاخره با هر کون پارگی بود نمازم رو خوندم و اخونده رو هم دیدم که قیافه ش به این اخوند لاشی ها نمیخورد.
بعد که از مسجد بیرون رفت منم با فاصله ده دقیقه برگشتم به همون خونه و با هزار ترس و لرز زنگ خونه رو زدم و منتظر بودم پلیس و اطلاعات بریزند سرم که خود پریسا در رو باز کرد و گفت: چرا اینقدر دیر کردی ؟ بدو بیا که من حاج اقا رو پختم و راضیش کردم به صیغه کردن من
وارد حیاط شدیم و دیدم اخونده روی تخت چوبی وسط حیاط نشسته و تا منو دید برگشت گفت: پسرم مطمئنی؟ پریسا گفت: اره حاج اقا مطمئنه. از خداش هم هست
اخونده گفت: پسرم من هر چی گفتم تو بگو قبلتُ . بعدشم شروع کرد یک مشت عربی خوندن و هر وقت به من نگاه میکرد من میگفتم قبلت
اخونده که صلوات فرستاد . پریسا دست منو گرفت و گفت: حاج اقا ممنون از لطفتون فقط این جریان بین خودمون بمونه و حتی حاج خانم نفهمه .
اخونده چشم گفت و پریسا به سمت در راه افتاد و منو دنبال خودش کشوند.
سریع سوار ماشینش شدیم و به سرعت تاخت به سمت بیرون شهر رفتیم تا رسیدیم به ویلا که توی یک روستای کوهستانی سرسبز بود که البته در تاریکی شب چندان معلوم نبود
توی مسیر پریسا چنان با سرعت بالا رانندگی میکرد که من جرات نداشتم باهاش حرف بزنم
وقتی وارد پارکینگ شدیم و درب اتوماتیک ویلا بسته شد ، تازه نفس تازه کشیدم و گفتم خدا رو شکر سالم رسیدیم !

پریسا خندید و گفت: تخمات اومد توی گلوت؟
من گفتم : تقریبا. تا حالا دختر با این دست فرمون ندیده بودم
پریسا کمکم کرد که ساک لباس رو ببرم داخل و خودم هم چمدون وسایل دستم بود.
به داخل ویلا که رسیدم پریسا جلوم ایستاد و گفت: خب نمیخوای منو ببوسی؟
منم بهش امان ندادم و شروع کردم به بوسیدن لباش
اونم حشری تر از من بود و شروع کرد لبام رو میک زدن
دستم رو گذاشت روی قسمت پستون هاش و منم از روی مانتو مالوندم که یکهو دستشو برد توی شلوارم و کیر باد کرده منو گرفت توی دستش
همونطور که کیرم دستش بود به چشمام نگاه کرد و گفت: پس تو اصلا دروغ نمیگی؟
گفتم : عمرا
پریسا کیر و خایه ام رو توی مشتش گرفت و من کمی احساس درد کردم. همونطور که به چشمام خیره شده بود گفت : من راحت دروغ رو از چشما میفهمم پس وای به حالت دروغ بگی
گفتم: چی رو؟
پریسا قشنگ به چشمام خیره شد و گفت : پس راستشو بگو تا حالا چند نفر رو گاییدی ؟
مشت پریسا تنگ تر شد و من گفتم: فقط دو نفر . یک نفر دوست دختر دانشگاهم بود و یک نفر دیگه هم مشتری محل کارم بود و فقط سه بار کردمش!
پریسا مشتش را باز کرد و گفت: خوبه پس بی تجربه نیستی.
گفتم : حالا چرا پرسیدی؟
گفت: به خودم ربط داره . الان هم برو حموم و دوش بگیر و لیف بزن و یک تیغ آک بند هم هست و پشماتو باهاش بزن و بعدشم کیرتو خوب صابون مالی کن و یک بسته مسواک نو هست و بردار و خوب مسواک بزن . بعدشم بدنتو با حوله خوب خشک کن که یک ذره خیسی نباشه
کارت که تموم شد میری توی اون اتاق و توی تختخواب دراز میکشی !
کلماتش چنان با ابهت بود که فقط گفتم چشم و رفتم حمام و یک ساعت مشغول تمیزکاری خودم بودم.
بعد یک ساعت که کارم تموم شد و با سشوار و حوله خودم رو خشک کردم ، حوله رو دور خودم پیچیدم و از حموم اومدم به اتاق و روی تخت دراز کشیدم. به نظرم تختخواب مال پدرمادرش بود.
بعد چند دقیقه در اتاق زده شد و پریسا پشت در گفت: حاضری محمدجان؟
منم گفت: بیا تو دیگه ما رو گاییدی!
در اتاق باز شد و پریسا وارد شد. اصلا باورم نمیشد. انگار یک فرشته جلوی چشمم بود . آرایش غلیظ چشم و لب و موهاش به کنار ؛ یک سوتین و شرت ست پوشیده بود که محشر کرده بودش . جالب بود که اونجا متوجه شدم سایز ممه هاش 65 هست.
همونطور که من مبهوت پریسا بودم کیرم در حال شق شدن بود و داشت منفجر میشد. پریسا چشمش به کیر افتاد چشماش برق زد و دهنش وا شد و گفت: اوف چه کیری!
خودش رو انداخت جای کیرم و تا من گفتم: اول لب…
اما لب و دهن پریسا کیرم رو تصرف کرده بودند و منم نتونستم ادامه بدم و همون طور نفس زنان داشتم ساک زدنش رو تماشا میکردم. واقعا پریسا حرفه ای ساک میزد. کیرم را تا نصفه کرده بود در دهنش و چند بار ملایم بالا پایین رفت و بعد سر کیرم رو بوسید و بعد رفت سراغ خایه هام و دو تا بیضه رو تک تک و گاهی جفت میکرد توی دهنش و میک ملایم میزد و بعد هم از تخمم شروع کرد به لیس و زبون زدن و تا سر کیرم رو انجام داد و بعد یک بوس از سر کیر و دوباره چند دست ساک حرفه ای با لب و زبون و وسطش هم چند میک محکم از سر نره کیرم که حشرم رو چند برابر کرد.
بعد چند دقیقه بالاخره پریسا رضایت داد و ساک حرفه ای رو تموم کرد و همونطور که کیرم رو مالش میداد ، صورتش رو کشوند تا جای صورتم.
نگاهی به کیرم انداختم و دیدم کیرم به طرز عجیبی بزرگ و کلفت شده بود و من تاحالا ندیده بودم کیرم اینقدر بزرگ شده باشه.
به پریسا همین رو گفتم و اون هم با لبخند به من گفت: این یک چشمه از هنر من بود و حالا وقتشه تو نشون بدی که با دوبار تمرین گاییدن بقیه چقدر در مسابقه فینال گاییدن من موفق میشی و میتونی مدال طلا رو کسب کنی یا نه ؟
منم هیجان زده گفتم : چشم قربان !
شروع کردم به لب گرفتن از پریسا و اونم با حشر زیاد لب هام رو میک میزد. دستام رو بردم پشتش و بند سوتینش رو باز کردم و انداختمش اون طرف…ممه های پریسا رو مالوندم و دیدم چقدر سفت و نوک بالاست و حشرم بیشتر شد.
پریسا رو به پشت خوابوندم و رفتم سراغ شرتش. اون رو هم آروم از پاش دراوردم.
وااااااای که چه کص طلایی داشت. سفید و بی مو و معلوم بود همین چند روز پیش اپیلاسیون شده. چوچول و لابیاهاش هم کوچولو بود و به رنگ صورتی مایل به تیره که حشرم رو چند برابر کرد. سرم رو بردم لای پاش و شروع کردم به خوردن چوچول کصش. پریسا همونطور که نفس نفس میزد گفت: داری چکار میکنی؟ وای چقدر حال میده؟ این چه حرکت باحالیه…
متوجه شدم تا حالا پریسا لذت کصلیسی رو نداشته! که این جور بهش حال داده.
دو دقیقه بیشتر کصلیسی نکردم و با دو تا بوسه از کصش هیکل خودم رو کشوندم بالا.
پریسا فکر کرد میخوام بکنمش برای همین لنگاش را بالا اورد که کیرم راحت بره توی کصش. خودم هم دلم میخواست زودتر بکنمش اما گفتم باید حتما چند چشمه از هنرم رو بهش نشون بدم.
تف کردم کف انگشتم و زیر کیرمو لیز کردم و چسبوندمش روی کصش.
پریسا با چشمان خمارش گفت: چرا نمیکنی؟

منم گفتم اگه بکنم مدالم برنز میشه اما میخوام مدال طلا بگیرم.
پریسا لبخندی زد و زد روی شانه ام و گفت پس مدال طلا رو بگیر پهلوون
منم چند تا لب عمیق ازش گرفتم و رفتم سراغ ممه هاش و تست کردم ببینم نظرش درباره سکس پستانی چیه.
اول شروع کردم هاله نوک ممه رو لیس زدن. اون هم به صورت چرخشی و منقطع. نیم نگاهی هم به چشمان پریسا داشتم تا واکنشش رو بفهمم.
کم کم نوک ممه هاش رو هم لیس زدم و دیدم پریسا چشماش داره خمار میشه
منم کم کم شروع کردم به خوردن ممه هاش و کم کم هم صدای آه کشیدن هاش داشت بیشتر میشد
یک ممه رو با انگشتام میمالوندم و ممه دیگه رو داشتم میخوردم و جابجا میکردمشون!
وقتش بود که برگه برنده خودم رو بیارم پایین!!
کیرم روی کصش بود و شروع کردم به مالیدن کیرم به چوچول و لابیای پریسا
دیگه پریسا دیوانه شده بود و بلند آه آه مایل به جیغ میکشید!
نیم نگاهی به صورت پریسا کردم و اونم نگاهی به من کرد و با چشمانی قرمز به حالت وحشی به من گفت: کیرم دهنت پاشو اون کیر بی صاحاب رو بکن توی کصم که ترکیدم از حشر
منم با دیدن قیافه ش بلند شدم سر کیرم رو تف زدم و بردم سمت سوراخ کصش و میخواستم یواش بکنم توش که خودش کیرم رو با دستش گرفت و محکم کرد توی کصش.
من تعادلم رو از دست دادم و افتادم روی پریسا. سر شانه هام رو گرفت و گفت: دِ بکن حیف نون. تا خواستم بلند شم پاهاش رو پشت کمرم قلاب کرد و گیر افتادم.
شروع کردم به گاییدنش و همزمان لاله گوشش و گردنش رو هم میخوردم و معلوم بود توی اوج حاله…
چند دقیقه همونطور کردمش که گفتم دوست داری محکمتر بکنمت؟
پریسا گفت: اره اره
گفتم پس قلاب پاهات رو باز کن تا بتونم بکوبم توی کصت
اونم پاهاش رو باز کرد و منم کمی بلند شدم و شروع کردم به محکم کوبیدن توی کصش،جوری که صدای شلپ و شلوپ گاییدن کص پریسا کل ویلا رو برداشته بود
اولش داشت حال میکرد اما بعدش انگار دردش اومد و گفت:آرومتر…
بهش گفتم بیا داگ استایل
بدون اینکه کیرم رو از کصش در بیاره چرخی زد و قمبل کرد…من تعجب کردم و گفتم: دمت گرم عجب حرکت حرفه ای!
عجب کونی داشت…کپل های گوشتی و سفت و کمر باریک.
پریسا که تعلل منو دید خودش شروع کرد به عقب جلو کردن سریع و کیرم داشت وسط اون کص تنگ و لیز حال میکرد.
جفتمون داشتیم حال میکردیم و پریسا مدام میگفت عجب حالی میده…چه کیر خوش تراشی…اوف بهترین شب عمرمه!
متوجه شدم پریسا خسته شده . کپلهاش رو گرفتم توی دستم و شروع کردم به گاییدنش…معلوم بود با گاییدن من بیشتر حال میکنه…
وسطش صورتش رو برگردوند و گفت: اوف قربونت برم نمیدونم چرا دلم میخواد ممه هام رو بخوری!
متوجه شدم که بعله ! پریسا خانم کص طلا داره ارضا میشه . سریع برگردوندمش به پشت. دوباره کیرم رو کردم توی کصش و همونطور که داشتم عملیات گایش رو انجام میدادم شروع کردم به خوردن یک ممه و مالیدن اون یکی دیگه. چند بار جابجا کردم و پریسا دوباره با پاهاش منو قفل کرد و معلوم شد آخر کارشه . همونطور که داشتم میکردمش و ممه هاش رو میخوردم و به صورتش نگاه میکردم دیدم صورت سفیدش شروع کرد به گل انداختن و با یک ناله شدید ارضا شد و سرم رو از روی ممه هاش برداشت و گفت : بسه
قفل پاهاش از دور کمرم کم کم باز شد و بدنش شل شد و انگار تا چند دقیقه از حال رفت. کیرم رو از کصش کشیدم بیرون که پر از شیره های سفید شده بود.
بدبخت معلوم بود خیلی توی کف بوده . اما دمش گرم که این همه سال کصش رو دست نخورده نگه داشته بود.
کنارش دراز کشیدم و دو دقیقه بعد پریسا به هوش آمد و تا چشمش به من افتاد از جاش بلند شد و گفت: آفرین به عشقم. خوب منو گاییدی…مدالت طلاس
معلوم بود شنگول شده . بهش گفتم: پریسا جون اما من ارضا نشدم.
پریسا نگاهی به کیرم انداخت و گفت: قربون خودت و کیرت.الان یک حال اساسی به جفتتون میدم
شروع کرد به مکیدن سر نره کیرم و بعد اومد بالام و کیرم رو کرد توی کصش.شروع کرد به یک حرکات واقعا لذت بخش که شبیه رقص بود. همه بدنش موج میخورد و نقطه اتصال اون حرکات در کصش بود که روی کیرم موج میرفت و به شدت حال میداد
چند دقیقه بعد دستاش رو گذاشت روی سینه ام و گفت :عشقم میخوام تندترش کنم آماده ای؟
سرم رو تکون دادم و اونم شروع کرد به یک حرکت خاص که تمام بدنش ساکن بود و فقط قمبلش بالا پایین میرفت.
کم کم سرعت حرکتش رو خیلی برد بالا که من احساس کردم ارضا شدنم نزدیکه.
پریسا هم انگار متوجه شد و شروع کرد به لب گرفتن از من و سرعت حرکات قمبلش رو بالاتر برد تا اینکه با یک فریاد در کصش ارضا شدم و یکباره تمام آبم ریخت توش.
پریسا سرعت رو کم کم پایین اورد و من به حالت نیمه فلج افتاده بودم
چند لایه دستمال کاغذی برداشت و گذاشت دم کص خودش و یکی هم گذاشت روی کیر من.
چند دقیقه کنارم دراز کشید و دست دور گردنم انداخته بود و من هنوز در حالت نیمه فلج بودم.
پریسا نگاهی به ساعت دیواری انداخت و سریع از جا برخاست و از اتاق بیرون رفت!

کم کم حالم جا آمد. نشستم و با دستمال کاغذی کیرم رو تمیز کردم و رفتم داخل پذیرایی که لباس بردارم و متوجه شدم پریسا حمام رفته و الان داره موهاش رو سشوار میکشه.
با حوله بیرون آمد و با خنده گفت: به هوش اومدی ؟
گفتم : اره
پریسا مشغول پوشیدن لباس ها و مانتو شد
بهش گفتم : کجا؟
گفت: باید برم خونه . ساعت هشت شده و باز بابام بهم گیر میده
گفتم: دوست دارم امشب با من بمونی
پریسا شالش رو سرش کرد و گفت: من که از خدامه اما فعلا نمیشه
بعد جلو اومد و یک لب ازم گرفت و با لبخند گفت: راستی مدال من طلا شد یا نقره؟
گفتم: تو خودت داور مسابقه و خودت تعیین کننده مدال بودی . تو که مدال لازم نداری
پریسا انگار خوشحال شد و دوباره یک لب عمیق از من گرفت و به سمت در خروجی رفت و در رو باز کرد و به من گفت: غذا و میوه توی یخچال هست . به خودت برس که فردا صبح دوباره میام بریم دنبال خونه اما قبلش باید یک دور دیگه منو بکنی. اونم بهتر از امشب!
یک چشمک زد و در را بست و رفت!
صدای ماشینش اومد که از ویلا خارج شد و من ذوق کرده بودم که عجب روز پر شانسی بود که هم کار خوب گیرم اومد و هم کص به این طلایی رو گاییدم…
لباس پوشیدم و غذا خوردم… به امید فردا که دوباره پریسا رو ببینم…
پایان قسمت اول

نوشته: ممدجان


👍 18
👎 17
20901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

825861
2021-08-13 00:42:51 +0430 +0430

1- غیر ممکنه دختری این همه ثروت داشته باشه یه موبایل هوشمند نداشته باشه!! به آسونی میشد متن صیغه رو از گوگل پیدا کرد یا اگر این مال قبل اینترنت بوده میشد از یک کتابفروشی کتابی که حاوی متن صیغه باشه رو خرید! معمولا رساله ها داخلش هست! پس نیازی به رانندگی تا ته شهر و منت یه آخوند کون نشور رو کشیدن و خطر بر ملا شدن راز رو پذیرفتن نبود!!
2- چاقال الدین ایوبی طرف مایه دار سنگین بوده خیلیم خوشگل و همه چی تموم بوده! بعد تو کل شهرشون یه آدم حسابی پیدا نمیشده بای از پشت کوه گوز وارد میکرده بکنتش؟؟
3- ارزیاب رستوران؟؟ این یکیو به عهده دوستان میزارم!!
4- اونجا که گفای جلو در خونه آخونده طرفت بهت گفت کیرم دهنت تنها قسمت راست کستان و حاوی اصل ماجرا بود!!.. خلاص

8 ❤️

825870
2021-08-13 01:08:26 +0430 +0430

من همش منتظر بودم خونه گیر بیاری🤣🤣🤣

0 ❤️

825881
2021-08-13 01:30:24 +0430 +0430

بعد از سالها
دوباره کسشر پراکنی اینا

1 ❤️

825883
2021-08-13 01:47:42 +0430 +0430

خدایش ذهن خلاقی داری و قوه تخیلت عالیه ولی دیس لایک داری .خودتو خر فرض کردی با این داستان ؟چون مخطب گول نمیخوره،فرق بین واقعیت و تخیلات یه جقی رو متوجه میشه

1 ❤️

825890
2021-08-13 02:29:59 +0430 +0430

حاجی شما نیاز نیست به خودتون فشار بیارین
فرق کوسشر با واقعیت رو به قول دوستمون میشه تشخیص داد

1 ❤️

825912
2021-08-13 06:44:03 +0430 +0430

بقیه کسشعراتو کاری ندارم که چنتا فیلم سوپر و غیر سوپرو تلفیق کردی نوشتی، نماز خوندن و کسنمک بازیات تهوع‌آور بود،
ده آخه کونی عنننننن، مجبوری بنویسی فحش بخوری عمه ننه؟

2 ❤️

825963
2021-08-13 15:43:10 +0430 +0430

بنا بر کتاب کرگدن ها پرواز میکنند 😒

0 ❤️

825984
2021-08-13 20:52:50 +0430 +0430

نیم نگاهی به صورت پریسا کردم و اونم نگاهی به من کرد و با چشمانی قرمز به حالت وحشی به من گفت: کیرم دهنت پاشو اون کیر بی صاحاب رو بکن توی کصم که ترکیدم
نکنه اون کردتت؟؟! جاکش اخه این چیه نوشتی؟!
یعنی کیر بت هُبٓل تو کونت جاکش…
ادبیاتتم که صفره کسکش!
تو یکار کن بیا عمو جون بیا سیم کارت کوشا بهت بدم برو درساتو بخون تا املا بیست بگیری…کسکش…

0 ❤️

826000
2021-08-13 23:37:50 +0430 +0430

بچه 8ساله هم دیگه زوجتو خوندن رو مثل بلبل بلده بعد کسایی که اهل نماز بودن بلد نبودن؛ همچین مال نابی از دست آخوند در بره محاله، تو شهر و دیار اونا هم که قحطی مرد بوده امان از دست جق که چه سوژه‌هایی درست میکنن واسش

0 ❤️

826016
2021-08-14 01:02:53 +0430 +0430

هر چی داری از نماز داری

0 ❤️

826197
2021-08-15 01:21:11 +0430 +0430

انقد داستانت به فاک رفته بود که نمیدونم از کجا شروع کنم،
اول که رفتی دختره رو بغل کنی قبول نکرد بعد یه سر رفتی نمازخونه قبول کرد صیغه ات بشه😐،تو شهر خودشون بکن نداشته اومده به تو داده؟،به قول هیچکس:صیغه چه صیغه ایه،گوشتش حلاله بدی گراز و غسل⁦¯_(ツ)_/¯⁩
در ضمن تو داستانت یه سری کلمات کصشری به کار بردی که پشمام ریخته:نره کیر دیگه چیه؟لابیای کصش؟در کل انقد داستانت پر اشکال بود که نصفشو یادم رفت

0 ❤️

826480
2021-08-16 20:08:15 +0430 +0430

توهم توهم سیگاری توهم بنگ توهم توهم چت و چوت😂😂😂😂

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها