تولد شیطان (۱)

1400/12/03

گریه بی امونش کل خونه رو گرفته بود… 1 ماه هر روز پشت هم گریه کردن کم نیست.اونم بدون خوردن هیچی،
+بگیر بخور
×نمیخوام،گمشو کثافت
دوباره داشت لجبازی میکرد
+بخور باید جون داشته باشی که امشب بتونی بهم سرویس بدی
×گمشو حرومزاده اشغال
با در اومدن این حرفا از دهنش بدون لحظه ای مکث خوابوندم زیر گوشش،ولی بازم داشت عین یه گربه خشمگین بهم نگاه میکرد.
حوصله سر و کله زدن باهاش نداشتم تو این یه ماه به اندازه کافی باهاش جنگ و جدل داشتم…
امروز وقت دادگاه بود داشتم لباسم میپوشیدم که زنگ در خورد، عصمت بود
درو براش باز کردم…
بهش گفته بودم بیاد که مراقبش باشه که یه وقت به سرش نزنه یه غلطی بکنه.
-سلام آقا
+سلام،من امشب دیر برمیگردم مراقبش باش و نزار هیچ گوهی بخوره
-چشم
ماشین روشن کردم و رفتم سمت دادگاه…
همینطور که حدس میزدم حکم سنگینی براش بریدن.هرچند هر حکمی برای این حیوون صفت کمه.
وقتی داشتن میبردنش جلوم وایستاد و فقط یچیز گفت: چرا ؟
جوابش چیزی جز پوزخندی که روی لبام بود چیزی نبود.
داشتم میرفتم سمت ماشین که
÷رها کجاست؟
+خونه اش
÷امروز بعد از ظهر میاییم برای بردنش
+اون زن منه و هیچکس نمیتونه هیچکاری بدون اجازه من بکنه
÷ تو که کارت کردی بیشرف دیگه چیکارش داری حرومزاده
+مثل اینکه یادت رفته کجاییم یبار دیگه صدات ببری بالا و فحش بدی تورم میندازم کنار بابای حرومیت
دیگه نتونست طاقت بیاره سمتم حمله ور شد و منم خودم مثل یه موم در اختیارش قرار دادم و هرچقدر خواست کتک خوردم
مادرش پیراهنش میکشید ولی اون دیگه هیچی حالیش نبود و هی منو میزد
طولی نکشید که مامورا اومدن و بردنش
بدون توجه به التماس ها و زجه های مادرش رفتم و بدون هیچ معطلی شکایت نامه رو نوشتم و زدم بیرون از دادگاه
حروم لقمه اگه به خاطر نقشه ام نبود تا الان مادرت گاییده بودم حیوون صفت.
کلید انداختم رفتم داخل، تنها چیزی که آرومم میکرد خالی کردن عصبانتیم رو رها بود.
+مرخصی سریع وسایلت جمع کن و برو
-چشم آقا
رفتم تو اتاق دیدم یه گوشه کز کرده رو تخت لباسام تک تک در اوردم
چشمام بی روح بود و بدون ترس ولی خب من هنوز تشنه بودم با در آوردن لباسام به سمتش یورش بردم


×ولی چقدر لباسممممم قشنگ شده بودد نه؟؟؟؟
+اوهوم
×تو فکری؟
+آره
×تو فکر چی؟
+نیم ساعت دیگه
اولش متوجه منظورش نشدم ولی بعد چند ثانیه…
+ببین چه سرخ شدهه
×عوضی
خنده بلندی سر داد،فکر اینکه تا ۳۰ دقیقه دیگه خونه ایم اونم بعد امروز که شاید مهمترین روز زندگیم باشه هیجانم چند برابر کرد.دوران نامزدی همدیگر بوسیدیم و حتی یبار داشت میرفت سمت سینه هام ولی جلوش گرفتم.
تا نیم ساعت دیگه قرار بود جلوی اولین مرد زندیگم لخت شم
(نوسینده:آقا اینجا جمله ادبی بود دیگه نگید باباش چی و… فرضم میگیریم دکتری که بدنیا آوردش زن بوده گیر ندید دگ)
×در ماشین نمیخوای قفل کنی؟
اصلا حواسش نبود مثل اینکه خیلی عجله داشت خب منم داشتم
وقتی در باز کرد و رفتیم تو خونه آرامشی وصف نشدنی تمام وجودم گرفت یه خونه گرم که تمام جیزهاش با سلیقه خودم چیده بودم داشتم تک تک اجزای خونه رو دوباره برسی میکردم
+رها هی رها
با صدای حامی به خودم اومدم
+گشنت نیست؟
×اوهوم
موقع عروسی انقدر استرس داشتم که نتونستم لب به غذا بزنم…
+بیا بخور باید جون داشته باشی
×برای؟
خنده شیطانیش بهم فهموند برای چی خواستم صحبت کنم که سریع اومد سمتم و لباش گذاشت رو لبام تا چند ثانیه نتونستم تکون بخورم ولی بخودم اومدم همراهیش کردم بعد چند دقیقه بلندم کرد و برد سمت تخت ، دو متری تخت بودیم که یه دفعه از بغلش پرت شدم روی تخت و وقتی به شدت افتادم روی تخت بهم شوک وارد شده بود سرم بلند کردم و با حامی چشم تو چشم شدم ولی اون چشما؟تاحالا ندیده بودمشون تا به خودم بیام سمتم حمله ور شد و شروع به در اوردن لباسم کرد
×بزار خودم در بیارم ولم کن
+خفه شو
صداش تو کل خونه پیچید. گیج بودم نمیدونستم چی بگم ولی اون هر لحظه با حرکت جدیدی منو بیشتر تو بهت فرو میبرد و با حرکت بعدیش…
لباس عروس داشت توی تنم پاره میکرد و تقلا های من زیر اون دست ها؟هیچ فایده ای نداشت
×حامی ولم کن. داری چیکار میکنی ولم کن وایسا
داشتم باهاش حرف میزدم که چیری شبیه برق سمت راست صورتم احساس کردم
+وقتی میگم خفه شو یعنی خفه شو جنده تا خودم خفت نکردم
چه احساسی بود ؟عرق سردی که رو پشتم حس میکردم؟گرمی خونی که توی دهنم بود؟سوزش صورتم؟یا دست هایی که به طور وحشیانه داشت دنباله روزنه ای میگشت که به مقصدش برسه
لحظه ای بعد چیزی از لباسم جز چهار تیکه پارچه سفید باقی نمونده نبود
گریه امونم نمیداد ولی اون هر لحظه عصبانی و تشنه تر میشد لباس با خشونت از پام در اورد
+دهنت باز کن
نمیفهمیدم چی میگه.اومدم سمت صورتم با دستش راستش صورتم تو دستاش گرفت و دهنم باز کرد و لباس زیرم کرد تو دهنم و فشارش داد
حالم داشت بهم میخورد دستم بردم که از رو از دهنم در بیارم که با دوتا دستم با یه دستش گرفت و برد بالای سرم
با دست چپش به طور بی امان میکوبید از صورتم شروع کرد و رفت سراغ سینه هام خودش روم مستقر کرد و پشت هم بالا تنه ام زیر شلاق دستش گرفته بود…درد داشتم اما ناله ام به جایی نمیرسید بعد چند دقیفه که تمام بدنم به سوز افتاده بودم موهام تو چنگش گرفت و منو از رو تخت پایین آورد راست وایستاد و من جلوش زانو زده بودم خم شد و لباس زیر از دهم در اورد با ورداشتنش جان دوباره ای به ریه ها اومد و نفس تازه ای کشیم ولی فقط برای یک دقیقه که به سرعت شلوار و کت دامادی اش که خودم انتخاب کرده بودم در اورد و لخت جلوی صورتم بود اول کیرش گرفت و برد سمت چشهام و روشون میمالید حالم داشت بهم میخورد و گریه تنها راهی بود داشتم کیرش جای جای صورتم چرخوند و به همه جا مالید و در اخر ضربات پشت همی به صورتم با کیرش وارد میکرد خودش بالا کشید و تخم هاش گذاشت روی صورتم شبیه کیرش تخماش هم به تمام صورتم مالید
دوباره سوزشی احساس کردم روی صورتم
+دهنت باز کن
چه انتظاری داشت تو این لحظه تنها کاری که من میتونم بکنم گریه کردنه.
+جنده کثافت مگه با تو نیستم
صورتم دوباره دوستاش گرفت و دهنم بزور باز کرد و کیرش گذاشت توی دهنم
اصلا براش مهم نبود که درست قرار بگیره یا نه دست هاش گذاشت پشت سرم و تمام زورش سرم به سمت جلو هول داد‌‌…تو اون لحظه علاوره بر چشمام،از دماغم و دهنم اب میومد واقعا داشتم بالا میوردم ولی اون بدون توجه به من کیرش عقب جلو میکرد و تا ته حلقه میبرد.
کیرش در اورد با یکی از دستاش موهام و با اونیکی سرم گرفت بود و به سمت کیر وتخماش برد اصلا مهم براش مهم نبود که دهنم به کیرش یا تخماش بخوره فقط صورت به کیر و تخماش میمالید عین یه دستمال من داشت میمالید به بدنش محکم صورتم میکوبید به بدنش و فشار میداد طوری که دهنم روی کشاله رانش بود کیرش روی چشمام هام به اون راضی نشد و صورتم به سمت پایین برد و لبم به اجزای پایین تنش میمالید تاجایی که به پاهاش رسیدم اول صورتم گذاشت روی پاش بعد چن دقیقه منو دراز کش کرد زیر تخت و خودش لبه تخت نشست و پای چپش روی سینه های لختم و پای راستش روی صورت گذاشت…
با پای چپش منو نگه داشته بود و کف پای راستش رو صورتم میکشید نمیتونستم فرار کنم یه لحظه پای راستش روی صورتم محکم کرد و فشار داد طوری که نمیتونستم تکون بخورم و با پای چپش سینه هان لمس میکرد و فشارشون میداد خم شد و پاهام گرفتو از هم بازشون کرد طوری که کصم دقیقا جلوش بود بای راستش بلند کرد و گذاشت روی کصم و بالا و پایین میکرد تو یه لحظه انگشت با نوک انگشت بزرگش وارد کصم شد که ناله ام به هوا رفت ولی خب اون انگار حشری تر شد و یورش اوردم سمت و روم خوابید و کیرش بدون لحظه ای مکث فرو کرو توم…
دردش تا مغز استخونم رفت وخواستم جیغ بکشم که لباش گذاشت روی لبام و صدام خفه کرد و موقع برداشتن لبش لب بالاییم جوری گاز گرفته که خون دوباره تو دهنم حس کردم
فک کردم قراره کیرش حرکت بده و وحشیانه تلبمه بزنه ولی این کار نکرد و کیرش دراورد انگشتش برد سمت کصم و یه لحظه باهاش تماس داد و اورد سمت صورتم و به بشونیم چسبوند
اولش نفهمیدم چیکار کرد ولی وقتی انگشتش ورداشت رد خونی روی انگشتش دیدم
+مادربزرگم وقتی جایی گوسفند قربونی میکردن اینکار میکرد.میگفت شگون داره
خنده بلندی سر داد و رفت بیرون از اتاق
همیشه اینجا انقدر سرد بود؟
چشمام دور تا دور اتاق میچرخوندم به امید اینکه با چیزی بتونم خودم بپوشنم چیزی نبود خواستم برم و رو تختی وردارم که دل و سینه ام تیر کشید.
جای لگد هاش هنوز رو سینم بود،
اومد تو اتاق دستش یه سیگار و یه چیز دفترچه مانند بود پرتش کرد سمتم
+امروز چندمه؟
جوابی ندادم
+با تو ام جنده امروز چنده؟
صداش کل خونه رو لرزوند و نمیدونم به خاطر ترس بود یا درد که جوابش دادم
× 16 ام
+چه ماهی؟
×اردیبهشت
+شناسنامه رو باز کن و تاریخ وفات بخون
با دست لروزون شناسنامه رو باز کردم و رفتم روی تاریخ وفات
+چی نوشته؟
×شانزده دو هزار سیصد هشتاد
+خوبه حالا مشخصات و نام فرزند
×حامی اصلانی متولد بیست پنج هفت هزار سیصد شصت
این مشخصات حامی بود ولی فامیلی شون ؟؟؟؟چرا باید روز عروسی من روزی باشه که این مرد مرده؟این مرد کیه؟ارسلان اصلانی کیه؟
سیگارش روشن کرد و یه پک عمیق زد
+میخوام برات یه داستان تعریف کنم

نوشته: Q69


👍 3
👎 7
16801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید