تله عشق (۵ و پایانی)

1402/04/03

...قسمت قبل

مرصاد منو گذاشت رو زمین و اشک تو چشماش حلقه زده بود ،خوشحال بود خیلی خوشحال
منم رو زمین زانو زدمو و دستامو باز کردم ،روبه آرمان گفتم:عشق داداش بیا
آرمان یک لحظه اشکاشو پاک کرد و بدو بدو اومدم سمتم وقتی بهم رسید خودشو تو بغلم پرت کرد سرشو تو سینم قایم کرد و میگفت:«داداشم خوشگلم اومدی بلآخره ،داداشی خیلی دوست دارم ،داداش تروخداااااا دیگه از این کارا نکن،داداش تو نباشی من میمیرم!
+آرمانم ،به داداش نگاه
(سرشو بالا آورد و تو چشام زل زد)
_یادته ، هر وقت گریه میکردم میگفتی این چشما واسه رویا دیدنه ،اگه گریه کنی رویا هاتو می‌شوره و میبره ؟!
+اره داداش
_پس گریه نکن عشقم ،بهت قول میدم دیگه از این کارا نکنم
+داداش قول میدی بهم ؟!
_قول میدم
مرصاد اومد سمتم پیشونیمو بوسید و دستشو روی سر آرمان گذاشت و سرشو ناز میکرد
با چشمای خیس و گلوی پر بغضش به آرمان گفت
: آرمان جان داداش مرصاد و بخشیدی ؟!
آرمان نگاهی بهش انداخت و سریع پرید بغلش
_داداش مرصاد ،توروخدا ببین بهت التماس میکنم داداشم خیلی سختی کشیده! نگاه کل زندگیش با سختی گذشته گناه داره دلش خیلی پاکه ،مراقبش باش
من نمیتونم بگم بخشیدمت ولی از اون طرف هم نمیتونم تو و داداشو از هم جدا کنم
فقط خواهش میکنم
دوسش داشته باش ،مراقبش باش
هیچ وقت تنهاش نزار باشه
+باشه عشقم ،نمیزارم آب تو دل داداشت تکون بخوره

آیهان

آرمان و مرصاد و من قشنگ وسط پیاده رو نشسته بودیم که من یک لحظه به خودم اومدم و گفتم
+بچه ها بلند شید ،نگاه مردم چجوری نگامون میکنن
(مرصاد)
_اوه ،اوه آیهانم عصبی شد بچه ها بلند شین بریم
منو و مرصاد و آرمان رفتیم سمت خونه
وقتی رسیدیم در خونه
آرمان بدو بدو رفت تو خونه و داد و بیداد که داداش آیهان همه چیز یادش اومد ،اره داداشم برگشت
مامان با چشم گریون اومد سمتم و بغلم کرد
سرمو بوسید ، بابا اومد سمتم اون خشم تو نگاش نبود دستی به سرم کشید و گفت پسرم مرد شده
آیهان دیگه نبینم خریت کنی ها باشه
خدایا واقعا این بابای من بود
فوری پریدم بغلش,عطر تنشو بو کردم و خودمو تو بغلش ولو کردم
خیلی‌ حس قشنگی بود
تو همین اوضاع بودیم که مرصاد در زد اومد داخل
بابام عصبی گفت:«تو اینجا چی میخوای ؟!
+بابا فرهاد ،ببخشید بخدا من تقصیری ندارم بابا بخدا
آرمان پرید تو حرفش و رو به بابا گفت
_بابایی داداش بخاطر مرصاد برگشت
بعد آرمان نشست کل قضیه را تعریف کرد
بابا دست منو گرفت
دست مرصاد هم گرفت
دستامونو بهم داد و گفت
:بچه ها میدونم عاشق هم هستین ،باشید
عاشقی کنید
فقط حواستون به هم دیگه باشه
من نمیتونم بگم کنارتونم
چون واقعاً نیستم
هیچ کس کنارتون نیست
اگه واقعا با همه مشکلات میتونید با هم باشید
من چیزی نمیگم
برید خوش باشید
ولی انتظاری از ما نداشته باشید من نمی‌فهمم و نمیتونم درک کنم
فقط کاری نکنید که بعدا پشیمونی بیاره
من حرفام تموم شد حالا بستگی به خودتون داره
حرف های بابا منو یه جوری کرد
حالا که خودش دست منو تو دست مرصاد گذاشته احساس ارامش میکردم
اما
اما وقتی گفت نمیتونم کنارتون باشم و نمیتونم درکتون کنم دلم شکست
همه تو حیاط نشسته بودیم
مامان رفت چایی آورد خوردیم
من سراغ گوشیمو گرفتم که آرمان گفت
دست مرصاده
دایی وسایلتو داد به مرصاد
روبه مرصاد نگاه کردم که یه چشمکی بهم زد 😉
بعد از اینکه چایی خوردیم
مرصاد بلند شد و گفت
:«مامان ، بابا دستتون درد نکنه،راستش من پدر و مادری نداشتم که کنارم باشن
و راه درست زندگی رو بهم یاد بدن
اما به عنوان پسرتون اگه قبولم کنید
می‌خوام بگم که ،ایهانو خوشبخت میکنم
بابا فرهاد میدونم برات غیر قابل باوره
اما عشق اینجوریه
عشق همچین حسیه ،نمیتونم واقعاً بدون آیهان!
امیدوارم که باعث سرافکندگی شما نشم

بعد رفت سمت بابا فرهاد
دستشو گرفت و بوسید
گفت:«بابا جون نمی‌خوام ازم دلخور باشی ،میخوام دعای خیرت بدرقه راهمون باشه ،
بابا فرهاد مرصاد رو بغل کرد و بعد از خداحافظی رفتیم سمت خونمون
اما یه چیزی اذیتم میکرد اون خونه را دوست نداشتم
جایی که منو و عشقمو از هم جدا کرد
جایی که کیانا اومده بود رو دوست نداشتم
خیلی‌ حس بدی داشت

منتظر بودم تا برسیم اما نه سمت مسیر خونمون نرفت
کلا یه جای دیگه رفت

+مرصاد ؟!
_جانم؟!
+کجا داریم میرم ؟!
_راستش ، دفتر خاطراتتو یادته ؟!
+اره چطور ؟!
_همشو خوندم 🤤
+مرصاد چرا اونا شخصی بود
_میدونم آیهان ،ولی اون موقع ها که تو بیمارستان بستری بودی
بعدشم که رفتی خونه خودتون
مجبور شدم ورق به ورق دفتر رو بخونم
+خب الان چه ربطی به دفتر داره ؟!
_راستش خونه رویاهاتو خریدم ❣️
+مرصاد چی ؟!😱
_اره همون خونه ای که ویلایی بود
همون خونه ای که اون بالا روی تپه هااا بود و کل شهر از توی تراسش دیده میشد
همون خونه ای که حال بزرگی داشت با سرامیک های سفید
همون خونه ای که آشپز خونش تم سفید طوسی بود
همون خونه ای که توش سه تا اتاق داشت
یکیش واسه پسرمون یکیش واسه دختر کوچولومون
+مرصاد واقعا ممنونم ولی تو این مدت کم چجوری اخه ؟!
_راستش همه چیزش حاضر بود
تو یکی از آگهی های اینستاگرام دیدم فقط نیاز به دکوری داشت که خودت میخواستی
اونم انجام شد
+مرصادم عاشقتم ، عاشق
_منم فدات شم

دیگه ساکت تو تاکسی نشسته بودیم تا برسیم
وقتی رسیدیم از ذوق زیاد داشتم بال در میاوردم
دقیقا همون خونه رویاهام بود
حیاط دار
دو طرف حیاط باغچه داشت و بین دوتا باغچه راه ورودی به ساختمون بود
بدو بدو حیاطو رفتم و در خونه رو باز کردم
که مرصاد دستمو گرفت منو تو بغلش بلند کرد و گفت:خب ،خب آقا آیهان گل
دیگه نمیزارم از دستم فرار کنی!
_فرار ، فرار واسه چی ؟!
+فرار واسه این
یک دفعه لباشو چفت لبام کرد
خدایا دوباره اون خلسه شیرین
دوباره اون حس یکی شدن
قفل شدن لبامونو همیشه دوست داشتم
مرصاد لب پایینمو یه گاز گرفت که یه اخخخخ کوچیک گفتم
همونجوری که تو بغلش بودم درو باز کرد
رفت تو خونه
خونه واقعا رویاییی بود
همون مدلی که خودم دوست داشتم چیده شده بود
مبل های سلطنتی رنگ روشن
پرده خونه که به پنجره اصلی زده شده بود
تلویزیون
فرشا
همه ست
همدیگه بود ،واقعا رویایی بود
مرصاد رفت سمت اتاق
و منو پرت کرد روی تخت
تخت دو نفرمون
تختی که تم بنفش نیلی داشت و با وسایل تو اتاق یه هارمونی زیبا تشکیل داده بود
همونجوری که پرتم کرد روی تخت
خودشو انداخت روم
و اومد سمت گوشم
نفسای گرمش مثل شلاق روی گردنم میخورد و زیباترین لحظه رو برام ساخت
زیر گوشم زمزمه کرد
خب ،خب اینجا چی داریم؟!
بزار ببینم
بدن بلوری من اخخ نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود ❣️
یک دفعه حمله کرد
گردنمو می‌خورد
و قشنگ همه جاشو کبود کرده بود
از گردن اومد پایین همینجور که لباسامو در می آورد
بدنمو می‌خورد
الان لخت زیر دستش بودم
پیرهن خودشو در آورد و خواست روم خیمه بزنه که بلند شدمو و سرشو گرفتمو و لبامو چفت لباش کردم
دستامو از رو سرش برداشتم رفتم سمت کمربندش
وقتی بازش کردم شلوارشو تا زانو کشیدم پایین
کیرش افتاد بیرون
همینکه گذاشتم دهنم
مرصاد یه اههه بلند کشید
داشتم ساک میزدم براش که سرمو گرفت
شروع کرد به تلمبه زدن
نمیذاشت اذیت بشم!
هر چند دقیقه یک بار میکشید بیرون تا نفس بگیرم😌
دیگه طاقتش تموم شد منو به شکم خوابوند
شلوارشو در اورد و رفت سمت کمد
کاندوم و ژل آورد
ولی خب قبلش اوهوم باید میرفتم!
رفتم دستشویی با آب گرم خودمو شستم
باز مرصاد اومد منو رو تخت انداخت روم خیمه زد و شروع کرد لب گرفتن
من کم آورده بودم مثل یک گرگ گرسنه بود
بدنمو خورد
و دوباره منو به شکم خوابوند
ژلو برداشت و شروع کرد بازی کردن با سوراخ من
یه مقدار از ژل رو هم روی کیرش ریخت و شروع کرد مالیدن کیرش تا راست شه
وقتی قشنگ کیرش راست شد کاندوم کشید و دوباره ژل رو سوراخم ریخت
و سر کیرشو تنظیم روی سوراخم کرد
یواش یواش و با حوصله فشار میداد
چندین بار فرستاد داخل و کامل در آورد که قشنگ جا باز کنه
وقتی قشنگ جا باز کرد
خودشو انداخت روم و شروع کرد به تلمبه زدن
صدای ناله هام کل اتاقو گرفته بود
و مرصاد هی میگفت جانم
جااان
اروم باش عشقم
تلمبه هاش لحظه به لحظه بیشتر میشد و
قشنگ داشت منو میکرد
شدت تلمبه هاشو بیشتر و محکم تر کرد
و با یه ضربه
منو خلاص کرد و با فشار زیاد ارضا شدم
چند دقیقه بعدش
با صدای نعره مانندی ارضا شد
بدنامون روی هم بود
هر دو نفس نفس میزدیم
بدن خیسش منو خیلی‌ خوشحال میکرد
هنوز کیرش توم بود
وقتی بلند شد
یه سیلی به کونم زد
که برگشتم سمتش نگاش کردم
گفت
عشقم بلند شو
بلند شو بریم حموم
بلند شدم و رفتیم تو حموم
دوش ابو باز کرد
و دوتایی‌ رفتیم زیرش
خیلی حس قشنگی بود
تو حموم زیر دوش بغلش کردم
سرمو روی سینش گذاشتم
آب روی بدنمون میرقصید
بعد از اینکه خودمونو شستیم اومدیم بیرون
ساعت نه شب بود
همین جوری
با حوله خودمو روی تخت پرت کردم
و مرصاد داشت موهاشو خشک میکرد
مرصاد

آیهان همین جوری با حوله رو تخت خودشو انداخت و داشت بهم نگاه میکرد
خیلی‌ نگاهش معصوم بود
ظریف بود و شکستنی
یک لحظه چشمم به زخم دستش افتاد و ناخودآگاه اشک از چشمم ریخت
رفتم دو هفته پیش
همون موقع که آیهان رفت بیمارستان
و داییش به من زنگ زد که برم وسایلشو بگیرم
اون روز گوشیش هم بهم داد
وقتی گوشیشو باز کردم
روی صفحه چت من تو واتس اپ بود
وقتی عکس هارو دیده بودم
دنیا رو سرم خراب شده بود
وقتی لخت تو بغل کیانا بودم
وقتی کیانا خودشو بهم چسبونده بود
فهمیدم که چرا آیهان این کارو کرده بود
آیهان آرزوهاش همون لحظه با خاک یکی شده بود
همونجا غرورش شکست
بخاطر همینا بود که کم آورده بود
وقتی عکسا رو دیده بودم
سریع به کیانا زنگ زده بودم
ولی گوشیش خاموش بود
رفتم خونه عمو
که گفت کیانا برگشته کانادا
نمیدونستم چیکار کنم

وقتی به خودم اومدم
آیهان رو تخت خوابش برده بود
ای عشق من
همیشه یادش میرفت از حموم بیاد
موهاشو خشک کنه
رفتم کنارش
جای زخمشو بوسیدم
و ایهانو قشنگ گذاشتم سر جاش
و منم رفتم توی تخت
و بغلش خوابیدم
یه دستم زیر سرش بود
و یکی دیگه رو هم انداختم روش
ناخودآگاه سرشو تو سینم قایم کرد
و زیر لب گفت
همیشه
همینجوری بغلم کن

دوستان عزیزم اینم قسمت آخر
به امید روزای خوب برای همه
عاشقتونم
رامین

همیشه حواستون باشه
عشق خیلی‌ دردسر داره
ولی شیرینه
برای عشقم
امیر

نوشته: شاهزاده تاریکی


👍 8
👎 7
5501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

934538
2023-06-24 00:35:49 +0330 +0330

اولین لایک تقدیمت
قلمت مانا

1 ❤️

934554
2023-06-24 01:41:50 +0330 +0330

عالی قلمت ماندگار

1 ❤️

934607
2023-06-24 10:09:05 +0330 +0330

راست یا دروغ داستان رو نمیدونم ولی خونه ویلایی بخری و با تاکسی بری اینور اونور عجیبه واقعا!

0 ❤️

934616
2023-06-24 11:29:55 +0330 +0330

خب خب
خب
همون اولش گفتم
داستان
واقعیه
ولی برای
زیبا شدن
دست کاری شده
عزیزم
بعد قضیه کیانا و خودکشی
اون خونه واقعا مثل جهنم بود
که رفتیم یه جای دیگه گرفتیم

0 ❤️

934640
2023-06-24 15:27:37 +0330 +0330

فاعل سن بالا شرق تهران پیام بده بریم استخر

0 ❤️

934653
2023-06-24 16:56:10 +0330 +0330

سلام
مرسی و خسته نباشی خیلی
عشق بین تون جاودان ❣️
همیشه ماله هم باشد و کنار هم
موفق باشید 🫂🫶🏼🩶🌠

1 ❤️

934657
2023-06-24 19:43:46 +0330 +0330

داستان تله موش
عزیزم اگه بدرد نخور بود خب وقتتو هدر نمیدادی عزیز دلم
بازم ببخشید اگه پسندت نشد ❤️

0 ❤️

934747
2023-06-25 10:15:00 +0330 +0330

زیبا بود ولی آخرش خوب تموم شد. اولش شاید یکم واقعی بود ولی آخرش خالی بندی محض بود.
به نظرم آخرش شبیه رویایی بود که آیهان میدید.
رویای شیرینی که نمیزاشت حقیقت رو باور کنه.

1 ❤️

934749
2023-06-25 10:51:50 +0330 +0330

عزیزانم باید یه مقدار اینجا قضیه روشن بشه
من قبل اینکه با مرصاد برگردم
گفتم نمی‌خوام تو اون خونه باشم خوشم نمیاد
واقعا مثل جهنم بود برام
چون وقتی کیانا خودشو انداخت تو اون خونه و نزدیک شدنش به مرصاد حالمو خراب کرد
بعد به مرصاد گفتم اونجا نمیام
بعد مرصاد خونه ای که من میخواستمو گرفت
یعنی خونه خودشو فروخت
بعد از ارثی که پدرش براش گذاشته بود
البته نمرده
نه مادرش نه پدرش
رفت خونه جدید گرفت
که من برای رویاییی شدن
داستان این‌جوری نگارش کردم

1 ❤️

934863
2023-06-26 03:48:24 +0330 +0330

بلاخره داستان چرت ات تمام شد
دیگه جون مادرت ننویس
نوجوانان پسر بار اولی و تازه کار که می خواهند کون دادن را تجربه کنند بهم پیام بدهند
خجالت نکشید کار بدی نمی کنید

0 ❤️