بخاطر دخترم تصمیم گرفتم توبه کنم!

1403/02/11

(این دست نوشته دارای قسمت های سکسی زیادی نیست)

چشمم دوخته بودم به پشت در اتاق زایمان و مدام ساعت تو سالن انتظار را چک میکردم لحظه شماری میکردم که در اتاق زایمان باز بشه و پرستار با روی خندان بیاید بیرون و مژده تولد دخترم را بهم بده.
(از قبل دکتر زهره بهم گفته بود زایمان راحتی نداره مخصوصا که یک بچه ام قبلا سقط شده بوده و الانم که کیسه آب سوراخ شده بوده و آب دور بچه میگفت کمه و برای اینکه مشکلی برای بچه پیش نیاد باید زودتر زایمان کنه.)
اصلا برام قابل باور نبود که منی که تا به امروز تو زندگیم اینقدر سرخوش و بیخیال تمام اتفاقات زندگی بودم چرا الان اینقدر استرس و دلشوره گرفتم که حتی خودمم نمیتونستم کنترل کنم.
نمیدونم نگرانیم بخاطر همسرم زهره بود یا دختری که هنوز ندیده ام و قراره دنیا بیاد و بهم بگه بابا ،که اینجوری بی اعصاب و کلافه بودم و برای اینکه این در لعنتی اتاق زایمان باز بشه و خبر خوبی پرستار بده دست به دامن هر چیزی تو ذهنم شده بودم و به قول مامانم کلی نذر و قول هایی به خودم داشتم میدادم که اگر هردوشون سالم باشن انجام بدم.
ثانیه ها به کندی می‌گذشت تا در ساعت ۲۱:۳۳بلخره در اتاق زایمان باز شد و بهم اجازه دادن وارد اتاق بشم و دختر خوشگلم را دادن تو بغلم.
وقتی پرستار دخترم را تو بغلم داد به چهره زیبا و بامزه و مظلوم دخترم چشمم افتاد یاد تمام کارهام و دوست دختر بازی هام و جر و بحث هایی که با زهره همسرم داشتم افتادم و اونجا بود که به خودم قول دادم به خاطر دخترم هم که شده باید دیگه دست از فانتزی هام که تنوع در سکس بود بردارم و دوست دختر بازی و سکس کردن با دختر و زن های متاهل را بیخیال بشم که دخترم دیگه شاهد دعوا و کلنجارهای من و مامانش نباشه و در آرامش بزرگ بشه.
هرچند هیچ وقت زهره همسرم مچم را نگرفته بود ولی از روزی که نقل فانتزی های تو ذهنم و بعضی از کارها که کرده بودم برای رسیدن به فانتزی های باهاش حرف زدم حسابی جبهه گیری و مخالفتاش تو مسائل سکسی زیاد شده بود و همین باعث شده بود که بهم شکاک بشه و سر سکس خیلی باهام کل کل کنه.
زهره را خیلی دوست داشتم و دلم نمیخواست باهاش دعوا کنم و دلش را بشکنم ولی از اونجا که آدم مغروری بودم و نمیتونستم هم بیخیال فانتزی هام بشم و به ذهنم رسید برای اینکه زهره هم متوجه بشه برای رسیدن به فانتزی هام چقدر جدی هستم خول شدم و خاطره کردن زهرا خواهر دوست صمیمیم را براش تعریف کردم.
فکر کنم لازم باشه یکم از قبل تر براتون تعریف کنم از خودم و افکاری که داشتم.
اسمم هادی هست و در شهر نسبتا کوچک و یک خانواده مذهبی بزرگ شدم.
اما از نوجوانی به شدت دنبال سکس و دوست دختر بازی افتادم.
جوری که کافی بود از یک دختر تو محله یا فامیل خوشم بیاد.
با توجه به قد بلند و هیکل نسبتا ورزشکاری و چهره نسبتا خوبی که داشتم و از همه مهمتر زبون بازی که داشتم مخ اون دختر را هر طور بود باید میزدم.
اصلا هم برام مهم نبود اون دختر فامیل هست یا خواهر بهترین و صمیمی ترین دوستم باشه مهم فقط این بود که مخ هر دختری که ازش خوشم میاد را بزنم.
بزارید خاطره ای که برای زهره همسرم تعریف کردم براتون بگم تا بهتر متوجه بشید تا چه حد دنبال دختر بازی و سکس بودم.

یادمه ۲۰ سالم بود و چندتا دوست دختر داشتم و باهمشون سکس هم تجربه کرده بودم اما از زهرا خواهر دوست صمیمیم حسن بخاطر کون بزرگ و خوش فرمی که داشت خوشم امده بود.
هر موقع با حسن میرفتیم دختر بازی یا خونه خالی برای سکس کردن به حسن میگفتم فلان دختر رو کردم ولی کون زهرا خواهرت ی چیز دیگه هست و کی بشه کون زهرا را بکنم.
اوایل حسن وقتی این حرف را بهش میزدم عصبانی میشد حتی یکی دوبار اول یک سیلی تو گوشم زد و تا یک هفته حتی جواب سلامم نمی‌داد.
ولی از اونجایی که حسن زبون مخ زدن نداشت و تو کف سکس مونده بود مجبور شد باهام آشتی کنه که یادمه همون موقع بهش گفتم بخاطر اینکه یک هفته باهام قهر کردی و از اونجایی که فانتزیم اینه کون یک دختر جلو برادرش بکنم مخ زهرا را میزنم و جلو خودت میکنمش.
حسن که بازم از حرفم عصبانی شد گفت عمرا زهرا به تو پا بده و با مسخره بهم گفت تو اگر تونستی مخ زهرا را بزنی باشه منم میام اونجا تو جلو من بکنش ولی اگر نتونستی من خودتو خشک خشک میکنم سریع گفتم قبول.
گفتم قول میدم یک ماه نشده مخ زهرا جون را زدم و داری صدای ناله کردنش زیر کیرم میشنوی که حسن یکدفعه انگار دچار عذاب وجدان یا ترس شد گفت از تو کس کش زبون باز هرکاری برمیاد پس دو شرط داره اول اینکه ۱۰ روز وقت داری دوم اینکه اصلا حق نداری با اجبار یا به زور مجبورش به سکس کنی.
و اگر نتونستی خودم از کون میکنمت و فیلم کون دادنت میگیرم بین بچه های محل پخش میکنم.
گفتم قبول.
(حسن فکر میکرد با دو شرطی که گذاشته تو ۱۰ روز اونم بدون زور و اجبار امکان نداره بتونیم مخ خواهر محجبش را بزنم و قبول نمیکنم و بخاطر ترس از کون دادن و آبروم تو محل بیخیال میشم ولی برعکس من رو برای رسیدن به فانتزیم و کردن زهرا مشتاق تر و مصمم تر کرد)

زهرا اون موقع ۱۸ سالش بود یک دختر سبز بامزه با سینه ها و کون بزرگ دوست داشتنی.
از قبل دور از چشم حسن شمارش رو از گوشی حسن برداشته بودم و به عنوان یک ناشناس بهش پیام دوستی دادم.
اولش قبول نمی‌کرد ولی من خیلی پیله تر از این حرفا بودم که بیخیال کون خوش فرم زهرا بشم.
اینقدر حرفا و شعرهای عاشقانه براش فرستادم که بالاخره چراغ سبزی نشان داد و حس کردم دیگه وقتش هست باهاش قرار ملاقات بزارم.
وقتی آمد سر قرار و منو دید ترسید و زد زیر گریه و کلی قسم و آیه بهم داد و به گوه خوردن افتاده بود که به حسن نگم که باهم قرار گذاشته و آمده سر قرار می‌خواست برگرده خونشون و زحمت هایی چند وقت اخیرم به هدر می رفت.
به هر بدبختی بود راضیش کردم بمونه و نشستیم روی نیمکت تو پارک و بهش گفتم نترس من راز دار تو هستم و اگر باهام دوست بمونی قول میدم کسی خبردار نشه.
با کلی زبون بازی بالاخره راضیش کردم باهم دوست بمونیم و حرف بزنیم.
هردفعه که زهرا را می‌دیدم بیشتر عاشق کون بزرگ و طاقچه ایش میشدم و مصمم تر میشدم بر کردنش.
و اینقدرم جلو حسن گفتم کون خواهرت میکنم که دیگه حسن هم جبهه نمی‌گرفت و می‌گفت باشه بکنش ولی من خواهرم میشناسم دختر مذهبی هست عمرا بهت پا بده و من کون تو بچه پرو، مغرور را پاره میکنم.
چون اون زمان مهمترین فانتزیم این بود که یک دختر جلو برادرش بکنم هم رو مخ حسن داشتم کار می‌کردم که براش عادی بشه جلوش خواهرش رو بکنم و همزمان داشتم رو مخ زهرا کار می‌کردم و یواش یواش و با برنامه خودمو حسابی تو دل زهرا جا بکنم و حسابی وابسته خودم کنم و کم کم حرف و جک های سکسی بهش میزدم و نم نمک آمادش می‌کردم برای سکس کردن.
اما خوب میدونستم چون دختر مذهبی بود اگر مستقیم بهش میگفتم بیا باهم سکس کنیم قبول نمی‌کرد و حتی ممکن بود که رابطش را کامل باهام قطع کنه.
روز دهم بود و باید نقشم را اجرا میکردم الکی به مامانم گفتم خاله مریض هست بیا ببرمت دیدنش
به زهرا هم زنگ زدم گفتم کار واجبی دارم باهات حتما باید ببینمت ساعت ۴ پارک سرمحله باش و به حسن هم گفتم بالاخره روز موعود فرا رسیده و میخوام جلو خودت کون خواهرت زهرا را بکنم.
حسن هم چون اینقدر جلوش این حرف را زده بودم با اینکه با شنیدن حرف من کیرش تو شلوارش سیخ شد، خندید و گفت کس شعر نگو، ببینیم و تعریف کنیم،
من که میدونم کس شعر میگی و از اونجا که امروزم ده روز شده بود خشک خشک کون خودتو من میکنم.
به حسن گفتم میبینی این کلید خونه ما را بگیر یک ساعت دیگه برو خونه ما تو اتاقم پشت پنجره اتاقم قایم بشو و ببین چطور کون خواهرت جلوت جر میدم ولی حق نداری بیای بیرون یا بعدش به خواهرت گیر بدی و گرنه آبروی خودت و خواهرت میبرم.
حسن که دید من اینجور قاطع و جدی دارم باهاش حرف میزنم مات و مبهوت شده بود و داشت فقط تو چشمام نگاه می‌کرد.
تو چشماش راحت میتونستم همزمان ترس، استرس و شهوت را ببینم.
برای اینکه مطمئن بشم حسن میره خونه ما و کاری که گفته بودم انجام میده.
( باید ی چیزی میگفتم که حتما بره خونمون و فانتزی کردن کون یک دختر جلو برادرش از بین نره .)
پس بهش گفتم اگر آمدم خونه و نبودی به همه بچه ها میگم کون خواهر حسن را کردم و کاری میکنم که تمام بچه ها کون خواهرت را بکنن.
حسن بدبخت که حسابی شوکه شده بود و نمیدونست چی جواب بده فقط گفت باشه و کلید گرفت و رفت.
ساعت ۴ با زهرا پارک نزدیک خونمون قرار گذشته بودم.
وقتی زهرا آمد سر قرار مثل همیشه باهاش گرم برخورد کردم و بعد از چند دقیقه که نشسته بودیم و مشغول مثلا حرف زدن بودم یکدفعه به زهرا گفتم پاشو باید فرار کنیم.
زهرا گفت چرا ؟
سریع به ۲تا دوستام که زهرا نمی‌شناخت و از قبل هماهنگ کرده بودم اشاره کردم و گفتم اینا بچه های بسیج محلمون هستن الان ما را دیدن میان بهمون گیر میدن و میبرمون پایگاه بسیج زنگ میزنن خانواده هامون.
زهرا که حسابی ترسیده بود گفت وای بدبخت شدیم الان چیکار کنیم سریع دستش گرفتم و گفتم هیچی نگو و بدو با من بیا تا گیرشان نیفتادیم.
زهرا از همه جا بی‌خبرم پشت سر من دوید و منم رفتم سمت خونمون سریع در خونه را باز کردم و زهرا را بردم داخل خونه و در را بستم.
اینقدر زهرا ترسیده بود که اصلا نپرسید اینجا کجاست و داشت مثل جوجه از ترس میلرزید و این بهترین فرصت برام بود.

بهش گفتم بیا بریم داخل ساختمان یک لیوان اب بهت بدم بخوری یکم حالت بهتر بشه بعد بریم برسونتمت خونتون.
بردمش تو اتاقم و نشست رو تختم منم رفتم یک کوچولو پرده اتاقم زدم کنار که هم مطمئن بشم حسن امده هم بتونه کون دادن خواهرش را ببینه.
بعد یک لیوان اب اوردم و نشستم کنار زهرا رو تخت
رفتم گرفتمش تو بغلم و شروع کردم به نوازش کردنش و می بوسیدمش (بدبخت زهرا اینقدر ترسیده بود که اصلا هیچ مقاومتی نمی کرد و فقط از ترس داشت میلرزید)و من مدام میگفتم همش تقصیر منه جای مناسبی انتخاب نکرده بودم برای قرار گذاشتن و داشتم با حرفام و بوس هام آرامش می‌کردم.
واقعا نمیدونم بعد که یکم آروم شده بود همچنان از ترسش بود یا لذت داشت می برد که برای بار اول مخالفتی با نوازش و بوس کردن هام نمی‌کرد.
وقتی تو بغلم حس کردم دیگه نمی لرزه و چشماش بسته یک بوس رو لبش کردم و دستم آروم گذاشتم رو سینه هاش که یکدفعه دستش گذاشت رو دستم.
دستش رو از رو دستم برداشتم و شروع کردم به بوسیدنش و خوردن لباش.
حس کردم که رو سینه هاش حساس هست و همزمان مدام میبوسیدمش و لباش را مک میزدم با دستم شروع کردم به مالیدن سینه هاش همینکه می‌خواست حرفی بزنه زبونم کردم تو دهنش و شروع کردم همزمان مالیدن سینه هاش.
چند دقیقه که گذشت دیدم با اینکه دستش رو ول کرده بودم دستم رو از رو سینه هاش پس نمیزنه.

از نوع جواب هاش از پیام ها و جک های نیمه سکسی که براش فرستاده بودم حدس میزدم زهرا دختر گرم و حشری هست که اگر بتونم تو کار انجام شده قرارش بدم باهام راه میاد.
و این برام چراغ سبزی بود که دکمه بالایی مانتوش را باز کنم و از یقه تاپ مشکی که تنش بود دستم رو برسونم به سینه هاش.
اصلا فکرش نمیکردم سینه هاش اینقدر گرم و نرم باشه.
اینقدر تجربه سکس داشتم که بدونم با مالیدن سر سینه هاش بیشتر میتونم تحریکش کنم.
شروع به مالیدن سر سینه هاش کردم و با دست دیگه ام کل دکمه های مانتوش رو باز کردم و مقنعه اش را زدم بالا و همزمان شروع به خوردن گوشش کردم و هر از چند گاهی هم لبش را میخوردم.
هرچقدر بیشتر زمان می‌گذشت زهرا بیشتر و راحتتر خودش رو تحت اختیار من می‌گذاشت.
اصلا فکرش نمیکردم اینقدر دختر گرمی باشه که تا این حد تحریک بشه و بدون هیچ مقاومتی تاپ و سوتینش اجازه بده در بیارم.
با ولع تمام شروع کردم به خوردن اون سینه های داغ و نرم و بزرگش که صدای آه و ناله زهرا هر از چند ثانیه ای می‌شنیدم کاملا مشخص بود داره لذت میبره.
با اینکه از خوردن سینه هاش داشتم لذت می‌بردم ولی من عاشق کونش بودم و باید هرچی زودتر به خواستم می‌رسیدم و جلو حسن کون خواهرش را فتح میکردم.
داشتم با کارهام زهرا را دیوانه میکردم و جوری داشت تحریک میشد که هرلحظه صدای ناله هاش داشت بلندتر میشد.
حس کردم الان دیگه وقت رسیدن به کونش هست.
ولی همینکه دستم بردم سمت شلوارش که از پاش در بیارم چشماش باز کرد گفت هادی چیکار میخوای بکنی من دخترم پرده دارم.
گفتم میدونم زهرا جونم من که کاری به کست ندارم من مگر دیوانه هستم که از این کون خوشگل و خوش فرم تو بگذرم برم سمت کست که برات دردسر بشه.
باز می‌خواست مخالفت کنه و محکم شلوارش را گرفته بود هرچی بهش میگفتم میگفت میترسم ،نمیخوام ،درد داره
دیگه نمیتونستم جلو خودمو بگیرم و میدونستم باید تو کار انجام شده قرارش بدم وگرنه خودش باهام راه نمیاد با زبون بازی پس دستش را گرفتم و با زور با دست دیگه ام شلوار و شورتش همزمان تا زانوش کشیدم پایین و اون کون رویای که فداش بشم جلو چشمام نمایان شد.
زهرا داشت تقلا می‌کرد و التماس که زشته نکنم و از این کس شعرها ولی من که کیرم حسابی سیخ شده بود و کیرم سیخ بشه کنترل همه چیزم در اختیار کیرم میشه گوشم به التماس و حرفای زهرا بدهکار نبود.
چندتا زدم در کونش و گفتم حیف نیست بیخیال کون معرکه بشم و نکنم.
(دیگه بیخیال قولی که به حسن داده بودم شدم که با اجبار یا زور کون زهرا را نکنم چون خوب میدونستم اگر الان کونش نکنم دیگه اصلا شاید پیش نیاد حتی به قیمت دوستیم با حسن هم که میشد باید امروز کون زهرا را می کردم وگرنه تو دلم میموند.
هرچند تجربه ام بهم میگفت مخالفت زهرا فقط از ترس این هست که دردش بگیره هست.
فقط دلشوره این را داشتم یکدفعه حسن غیرتی نشه برای کمک به خواهرش بیاد داخل و همه چیزو خراب کنه)
اگر اذیت نکنی و بزاری بکنم تو کونت قول میدم آروم بکنم که دردت نیاد و حال کنی ولی اگر بخوای نزاری بکنم و هی اذیت کنی زورکی هم بشه کونت را جر میدم و به حسن برادرت هم میگم بهم کون دادی تا حسن هم کونت را جر بده.
پس به نفعت هست باهام خودت همکاری کنی و خودت بهم کون مبارکت تقدیم کنی.
زهرا که فکر کنم شهوتش زده بود بالا و فهمید جدی هستم و راهی نداره گفت تو رو هرکه دوست داری فقط آروم بکن اگر دردم گرفت ادامه نده.
از اینکه دیدم خود زهرا راضی شده کون بهم بده حس خوبی بهم دست داد.
رفتم از تو کشو کمد کنار پنجره وازلین برداشتم و در پنجره را نا نصفه باز کردم که حسن هم راحت بتونه صدای تلمبه هام تو کون خواهرش بشنوه.
اینقدر این فانتزی تو ذهنم باهاش رویا پردازی کرده بودم که الان که داشتم بهش می‌رسیدم اینقدر حشریم کرده بود که میترسیدم تا کیرم بکنم تو کون زهرا آبم بیاد.
از تو کشو اسپری تاخیری عقابی که داشتم زدم به کیرم و بعد رفتم رو تخت و زهرا را به حالت داگی قرار دادم و شروع کردم در سوراخ کونش وازلین زدن و یواش یواش مالیدن سوراخ کونش و برای اینکه اثر اسپری تاخیری عمل کنه و کون زهرا هم آماده کردن بشه.
بعد از مالیدن وازلین چند دقیقه ای اول انگشت کوچیکم یواش کردم تو کونش که یک آخ کوچیک گفت و بعد شروع کردم چرخاندن انگشتم چند لحظه که گذشت حس کردم داره جا باز میکنه انگشت کوچیکم در آوردم و انگشت اشاره رو کردم تو کونش چند بار در آوردم و دوباره کردم تو کونش.
دیگه تحمل نداشتم و فکر می‌کنم اسپری هم اثر کرده رفتم پشت کون زهرا زانو زدم و کیرم هم یکم وازلین زدم و تنظیم کردم با سوراخ کون زهرا بعد با دستم موهای زهرا را گرفتم تو دستم که اگر کیرم کردم تو کونش و دردش گرفت نره جلو و کیرم از تو کونش در نیاد که اگر در بیاد دیگه شاید نزاره حتی با زور بکنم تو کونش
چون کیرم ۱۷ سانت بود ولی خیلی کلفت.
سعی کردم یواش یواش کیرم فرو کنم تو کونش که تا کلاهک کیرم رفت داخل کونش صدای ناله زهرا بلند شد و می‌خواست خودشو بکشه جلو که موهاش که تو دستم بود محکم گرفتم و اجازه بهش ندادم.
داشت گریه و التماس می‌کرد که در بیارم ولی خوب می دونستم اگر در بیارم دیگه باید آرزو کردن کونش رو به گور ببرم پس توجه نکردم و کم کم کیرم را فرو کردم تو کونش.
کونش چند برابر بدنش داغ بود کیرم تو کونش به شدت داشت نبض میزد.
چند دقیقه ای ثابت کیرم تو کونش نگه داشتم تا جا باز کنه.
وقتی دیدم گریه و التماس زهرا کم شد حس کردم الان دیگه موقع تلمبه زدن تو کونش شده.
اولش آروم چندتا تلمبه زدم که ناله های زهرا اینبار از روی شهوت بلند شد و دیگه خودش میگفت هادی بکنم ولی جون هرکه دوست داری فقط تند تند تلمبه نزن.
داشتم تلمبه میزدم تو کونش که یکدفعه چشم افتاد به پنجره اتاقم که حسن شلوارش کشیده بود پایین و همین جور که داشت نگاه میکرد من دارم کون خواهرش را میکنم داشت جق میزد.
دیدن این صحنه چنان تحریکم کرد که با تمام توانم تو کون زهرا تلمبه میزدم و داد میزدم وای حسن میبینی چطور دارم کون خواهر جون مذهبی ات که میگفتی پا نمیده بهت را جر میدم.
انگار زهرا هم با حرفام بیشتر حشری شده بود و همزمان با تلمبه زدن من خودشم کونش را محکم میزد به پاهام تا کیرم تا آخر بره تو کونش.
وقتی حس کردم آبم داره میاد موهای زهرا را که تو دستم بود کشیدم سمت خودم و خودمم افتادم رو کونش و با فشار کل آبم رو تو کونش خالی کردم.

اینقدر برام لذت بخش بود که به فانتزی که داشتم رسیدم که بعد از اینکه چند بار دیگه در حضور حسن کون خواهرش را کردم دیگه این فانتزی برام تحریک کننده نبود و دل زهرا شکوندم به زهراگفتم دیگه نمیخوام با هم باشیم و ما به درد همدیگه نمیخوریم و زهرا با اشک میگفت پس چی شد اون همه حرفا و رویاهای عاشقانه که برام تعریف میکردی منم که اینقدر خودخواه بودم و به قول معروف خرم از پول گذشته بود خیلی رک بهش گفتم من فقط عاشق کونت بودم که بهش رسیدم.
و بدجور دلش را شکستم .
زهرا با چشمان گریان تو چشمام نگاه کرد و گفت خواهر که نداری ولی آرزو میکنم ازدواج که کردی یک دختر گیرت بیاد و یکی تمام نامردی که تو در حق من کردی سر دخترت بیاره و بعدش رفت از اون روز به بعد من دیگه ندیدمش.
چهره معصوم دخترم که الان تو بغلم بود میدیدم، حرف و آرزو زهرا مدام تو مغزم تکرار میشد و مو تو تنم سیخ میشد و دلواپسی عجیبی تو دلم افتاده بود که تابحال اصلا تجربش نکرده بودم و یکی تو سرم مدام میگفت اگر بخاطر نامردیهای تو عوضی کسی در حق دختر مظلومت نامردی کنه چطور میتونی خودتو ببخشی.
خودمم برام عجیب بود چطور مهر یک بچه که هنوزم به یک ساعت از دنیا آمدنش نگذشته بود چنان به دلم افتاده که منی که دلم و قلبم از سنگ بود اینجوری عذاب وجدان گرفتم.
همون لحظه تصمیم گرفتم بخاطر دخترم توبه کنم و دیگه دنبال فانتزی های سکسی تو ذهنم نرم یا حداقل با نامردی بهشون نرسم.
هربار که دخترم را میدیدم مدام حرف زهرا میومد تو سرم و حسابی چند وقتی میشد روح و روانم بهم ریخته بود تا اینکه به این نتیجه رسیدم باید هرجور شده زهرا را پیدا کنم و حتی اگر شده با زور ازش بخوام حرف و آرزوش در مورد دخترم پس بگیره.
از فردای روزی که با زهرا دعوا کردم و دلش را شکستم حسن هم بخاطر اینکه در حق خواهرش نامردی کرده بودم کلا رابطش را با من قطع کرده بود و تا امروز هم برام مهم نبود و به کیرم بود پس نمیتونستم برم پیش حسن،
با کلی پرس و جو از دوستای مشترکم با حسن بالاخره فهمیدم زهرا الان شهرستان هست.
اینقدر مهر دخترم به دلم نشسته بود که دیگه حاضر بودم برم به پای زهرا بیفتم تا منو ببخشه و خودمو نفرین کنه نه دخترم.
رفتم شهرستان و با هر بدبختی بود بالاخره زهرا را پیدا کردم تو یک شرکت نظافت چی شده بود.
چند روز مدام می رفتم در شرکت تا بالاخره راضی شد باهام حرف بزنه.
وقتی که جریان به دنیا آمدن دخترم و عذاب وجدانم و آرزویی که در حق دخترم برای زهرا گفتم.
اشکش جاری شد و با بغض گفت:هادی تو منو نابود کردی و خودت خبر نداری چه بلای سرم آوردی و از روزی اولی که با حسن آمدی خونمون عاشق تو شده بودم و شمارت رو حتی یواشکی از گوشی حسن برداشته بودم و هزار بار میخواستم بهت پیام بدم که از تو عوضی خوشم میاد ولی شرم و حیا و ترس از عاقبت کارم بهم اجازه نمی‌داد.
تا اینکه خودت مثلا به عنوان یک ناشناس بهم پیام دادی با اینکه میدونستم تو هستی، بروی خودم نیاوردم و چون دوستت داشتم قبول کردم که تو بازی تو باشم وگرنه من دختری نبودم که بخوام با یک پسر که نمیشناسم دوست بشم و قرار بزارم.
بعد از اینکه اون روز لعنتی دعوا کردیم و اون حرفا را بهم زدی و جدا شدیم حسابی افسرده و گوشه گیر شدم و اون داداش بی معرفتم پستم با اینکه تو عوضی همه چیزو بهش گفته بودی بجای که باهام همدردی کنه و دلداریم بده ازم سوء استفاده کرد و با عکسی که تو پیشرف از سکسمون گرفته بودی و بهش داده بودی مجبورم کرد به اون هم کون بدم و مدام ازم باج می‌گرفت منم بخاطر ترسم از آبروم و اینکه با تو عوضی لذت ارضا شدن را تجربه کرده بودم و دلم میخواست بازم این لذت را تجربه کنم قبول کردم تا اینکه بابام موقع سکسم با حسن مچمون را گرفت و حسن را داشت میکشت که حسن بی وجدان همه چیزو انداخت گردن من و گفت من ازش خواستم باهم سکس کنه و تهدیدم کرد اگر راستش بگم عکس را به بابا نشون میده و خوب میدونستم بابام هم حتما میاد و یک بلای سرت میاره بخاطر تو آدم اشغال سکوت کردم و تمام این بی آبرویی را گردن گرفتم و بابام برای ترس از آبروش و تنبیه من منو مجبور کرد زن یک عوضی قمارباز که سنش از بابام بیشتر هست بشم.
الانم برای اینکه جلو چشمش نباشم از صبح زود تا بوق سگ میام اینجا کار میکنم که جلو چشمش نباشم که رو من قمار نکنه و بتونم خرج شکمش بدم تا بیخیال من بشم.
( نخواستم دیگه بهش بگم از روز اول که کونش کردم حسن داداش هم داشته نگاه میکرده و جق میزدم و اون عکس هم خود حسن گرفته بوده و من بهش نداده.
اصلا تصورش هم نمی کردم چقدر رو زندگی این دختر من اثر گذاشته بودم . چطور زندگی و خوشبختیش را نابود کرده بودم بغضم ترکید و اشکم جاری شد که زهرا اشکام را با دستای دیگه زمخت و ترک خوردش پاک کرد و گفت هادی نگران نباش من اینقدر تو را دوست داشتم که راضی نشدم اون زمان خودتو نفرین کنم و همچین آرزویی نقل دخترت کردم که اونم از ته قلبم نبود و تو ناراحتی و عصبانیت اون حرف را زدم وگرنه من هیچ وقت راضی نمیشم یک دختر مثل من همچین نامردی و بلاهایی سرش بیاد.
از بعد حرف زدن با زهرا به خودم قول دادم دیگه در حق هیچ دختری نامردی نکنم.
و توبه کردم هرچند میدونم به قول معروف توبه گرگ مرگ هست.

دست نوشته ای از : Moban

نوشته: موبان دختر آریایی


👍 16
👎 20
42401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

981759
2024-04-30 23:31:29 +0330 +0330

جالبه هرکی تو شهوانی داستان تفت میده هیکل ورزشکاری داره خوشتیپ هست پس این جقیای شهوانی کجان

2 ❤️

981762
2024-04-30 23:45:38 +0330 +0330

خیلی تاثیر گذار بود

2 ❤️

981765
2024-05-01 00:05:19 +0330 +0330

واقعا قشنگ بود
خیلی خوب بود
اولش با شهوت زیاد داشتم می‌خوندم آخرش واقعا اشکم در اومد
این اتفاق واسه خیلی ها افتاده
و برای یه ارضا شدن
برای یه تخلیه شدن
برای یه لحظه
زندگی یه نفر رو کلا خراب می‌کنن
امثال زهرا خیلی زیاده که زندگی شون عمرشون بر باد فنا رفته 😞
غالبا تا زمانی که خودت بچه نداشته باشی نمیتونی درک کنی که این دلواپسی و این زجر چقدر می‌تونه کشنده باشه
لعنت به این اوضاع مملکت که به قول بنده خدا ایران شده آفریقای گرسنگان جنسی

5 ❤️

981768
2024-05-01 00:24:01 +0330 +0330

الهی به زمین گرم بخوری
ما یه نفری تو زندگیمون بود که با کلک و حقه یه جوری عمر و مال رو بازی داد و مثلاً درمون گذاشت
ما موندیم و دست خالی و نامردی و گرونی زمونه و روزگار مگه کسی که زمین خورده و سرش کلاه گذاشتن می‌تونه دوباره خودش رو جمع کنه
دو روز قبل عید امسال دیدمش
شده بود پوست و استخوون
عین عجوزه ها نشناختمش گفتم مادربزرگشه . چپ و راست درش گذاشته بودن بعد من
فقط گفتم بهش : دیدی نتونسی بخوری . هر چه خوردی از دماغت در اومد
من بهت هزار بار رحم‌ کردم
اما روزگار بدجور مادر گ اییده س رحم‌نداره . پاره میکنه

4 ❤️

981771
2024-05-01 00:29:31 +0330 +0330

زمین گرده باید توان پس بدی .

2 ❤️

981776
2024-05-01 00:46:07 +0330 +0330

ایشالا بلایی سر بچت نمیاد، ولی تاوانشو پس میدی یا این دنیا یا اون دنیا، خدا کار هیچکسو بی جواب نمیذاره

2 ❤️

981782
2024-05-01 01:01:15 +0330 +0330

اینکه هیچی از زایمان نمیدونی باعث میشه بعد از همون پاراگراف دوم مخاطب میلی ب خوندن ادامه نداشته باشه. وقتی کیسه آب پاره بشه اورژانسی زایمان صورت میگیره و دکتر نمیتونه زایمان سختو پیش بینی کنه. اگرم آب کیسه کم شده باشه و دکتر تشخیصش زایمان زودتر از موعد باشه ک سزارین میکنن و دیگه زایمان سخت معنی نداره

1 ❤️

981784
2024-05-01 01:19:10 +0330 +0330

بالاخره!!!😄❤️
داستان خوب و خوش سر و ته، کم تو شهوانی پیدا میشه
گریز زمانی جالب
روایت کامل و با جزئیات کافی.
به شدت احساسی
البته کمی مشکل توی بعضی از قسمت های منطقی و پزشکی داستان که بقیه هم ظاهرا اشاره کردن…
در کل خیلی خوب بود👌موفق باشید🌹

2 ❤️

981805
2024-05-01 04:23:24 +0330 +0330

خیلی تأثیر گذار بود ، من دیگه لب به مشروب نمیزنم ، از شنبه دیگه نماز میخونم ، و سال بعد تمام روزه هام رو میگیرم ، قول نمیدم ولی سعی میکنم قرآن رو کامل حفظ کنم قفل ولله وصمد رو بلدم
خدا بهت خیر بده راه بهشت رو بهمون نشون دادی دعا میکنم بحق پنج تن عال عبا دخترت جنده نشه

1 ❤️

981809
2024-05-01 05:07:18 +0330 +0330

چرندیات واقعی یک کونی جلقی عقده ای کوس ندیده

0 ❤️

981835
2024-05-01 15:56:46 +0330 +0330

سلام خدمت تمام دوستان عزیزم
که وقت گران بهاتون گذاشتین و دست نوشته های من را خواندید.
و از تمام عزیزانی که لایک کردن و نظر دادن واقعا ممنونم باعث دلگرم میشه برای نوشتن دست نوشته های دیگر چون واقعا من نویسنده حرفه ای نیست که بشه اسم این نوشته ها را داستان گذاشت.

1 ❤️

981843
2024-05-01 18:34:05 +0330 +0330

دخی یه مدتی کم پیدا بودی ولی داستان عبرت آموزت هم هست و هم بد نبود ولی از این خارکصده ها زیاد پیدا میشه و همه هم باید یک روزی تاوان بدن و نامرد حرومزاده داستان یک خواهر و برادر داستان یکی رو از راه بدر کرد و یکی رو هم بیچاره کرد و فقط افسوس باید خورد واسه همچین افرادی و …
حیف اسم انسان

1 ❤️

981866
2024-05-02 00:16:15 +0330 +0330

کمترین کار،داشتن هوای دخترس،مثلا فرار کنه و تو خرجشو بدی

1 ❤️

981891
2024-05-02 01:42:12 +0330 +0330

کل کستانت رو بزارم کنار ی چیزی نتونستم درک کنم لعنتی تو زندگی ی دخترو بقول خودت نابود کردی بعد هنوزم میگی نمیتونی سر قولت واسی؟خب من ریدم تو اراده ای داری،برو بمیر و مطمئن باش دخترت ی جنده میشه مث همون دخترایی ک کردی تو کونشون میگی ن گذر زمان همه چیزو مشخص میکنه من مرده تو ژنده بشین و ببین

0 ❤️

981961
2024-05-02 15:50:22 +0330 +0330

خوب می نویسی
اصیل و گیراست

2 ❤️

981972
2024-05-02 17:02:41 +0330 +0330

زنازاده بی شرف

0 ❤️

982100
2024-05-03 08:37:08 +0330 +0330

حداقل آخرش رو برای رضای خواننده محترم این توبه گرگ مرگه رو نمینوشتی

1 ❤️

982237
2024-05-04 09:48:41 +0330 +0330

کیر خر ملانصرالدین به پهنا توکونت
قشنگ معلومه حسن یه کیری ازت زده که الان ازش دل پری داری
همه هم که ورزشکارن واویلا

0 ❤️