چی شد لز کردم

1403/02/25

سلام به دوستایی که قصه زندگی منو میخونن . اسم من ندا هست و ۳۱ ساله هستم . حدود ۶ سالی هست ازدواج کردم . شوهرم یه شغل پر استرس داره و مسئولیتش زیاده و خیلی درگیر کارش هست . من هم با خانواده خودم و فامیل شوهرم بخاطر شرایط مسافت زیاد در ارتباط نیستم و به خاطر شوهرم جایی دور از زادگاه خودم زندگی می‌کنیم. قصه از اینجا شروع شد که برای اخذ یه مدرک فنی کاری مدت ۲ ماه کلاس و دوره میرفتم و توی اون دوره با خانمی به اسم زهره هم دوره شدیم و به نحوی دوست شدیم و بعد اون به واسطه دوستی و آشنایی با زهره هفته ای دو بار کلاس ورزشی و ایروبیک رفتیم و ماهی یکبار آرایشگاه و کاشت ناخن و اینجور جاها میرفتیم . زهره ۳ سال از من بزرگتره ولی خیلی شیطون و شوخ و پایه و با انرژی هست . به مرور دیگه همه شوخی و حرفی بین منو زهره با شوخ بودن زهره پیش اومد و گاهی حرفای زناشویی و حتی خاطرات مجردی برای من میزد . گاهی خونه همدیگه هم رفت و آمد داشتیم زمانی که شوهر دوتامون نبودن و حتی گاهی خرید خونه هم میرفتیم . یه روز با زهره رفتیم که کفش بخره و یه چند تا فروشگاه کفش فروشی رفتیم و بعد که اومدیم بیرون یه آقایی به اصطلاح افتاد دنبالمون و شماره داد . البته اون طرف را توی فروشگاه آخری دیده بودیم و بعد فهمیدیم یکی از مغازه دار ها هست و متاهله خودش و پسر خوبی هست . اسم اون مردی که شماره موبایلش را داد مهدی بود و شماره ش را زهره گرفت . زهره به شوخی هم چند بار گفت فکر کنم مهدی بخاطر تو اومد شماره داد ولی من پر رویی کردم و شماره را گرفتم و آروم آروم با مهدی دوست شدن ولی من در جریان کامل بودم که چی میگن و همه چت ها و تماس ها را برای من تعریف میکرد . زهره هم دل خوشی از شوهرش نداشت و خدایی خیلی سر بود از شوهرش و با هم نمیساختن و مدام بحث داشتن و زهره سر این موضوع خیلی وقت ها برای من درد دل می‌کرد. یه مدت از دوستی زهره و مهدی گذشت و یه روز دوشنبه بود زهره بهم زنگ زد و گفت فردا وقت داری بریم بیرون و بعد هم توضیح داد اولین قرار بیرون رفتن با مهدی را گذاشتن و منم دوس دارن هر دوتاشون که حضور داشته باشم . نمیدونم چرا ولی منم دلم خواست که باهاشون برم و قبول کردم . مهدی سر ساعت ۱۱ با یه پژو نقره ای اومد دنبال منو زهره و سوار شدیم و رفتیم یه منطقه بیرون شهر که جای گردشگری داره و ناهار خوردیم و برگشتیم . یه هفته بعد زهره بهم گفت ندا میای باز بریم بیرون مثل اون روز؟ بعد هم قرار شد عصر بریم بهونه خرید و شب برگردیم و دقیقا روزی بود که سانس باشگاه داشتیم . خلاصه رفتیم بیرون و چون هوا سرد بود زیاد نمیشد جایی بیرون نشست و نهایتش رفتیم یه کافی شاپ یه شهر دیگه نزدیک خودمون و نگم که زهره چقدر ادا و عشوه اومد و حرفای زن و شوهری زد و بعد که خواستیم برگردیم زهره و مهدی شروع کردن یواشکی و رمزی حرف زدن و بعد زهره بهم گفت ندا یه چیزی میگم نه نیار و قسم و آیه و خواهش که فقط بیا و نگران نباش و شوخی
و جدی گفت منو مهدی میخوایم بریم یه چند دقیقه یه گوشه خلوت و یه کم شیطونی کنیم . تو هم بیا ولی نترس کسی با تو کاری نداره و هر جوری بود منو راضی کردن هر دو تاشون ( مهدی و زهره )که در حد نیم ساعت میریم یه جا و برمیگردیم و رفتیم توی بیابون و جاده خاکی هایی که ما بین شهر خودمون و شهر دیگه که نزدیک ما بود و اونجا رفته بودیم کافی شاپ و توی مسیر برگشتن بود و مهدی گفت کامل با اینجاها آشناست و فامیل دارن این حوالی زمین داره که اومده این سمت و خیالمون راحت باشه اتفاقی نمی افته . هوا سرد سرد بود و حدود ۱۰ دقیقه فقط توی خاکی پیچ و واپیچ رفتیم و به کل از جاده اصلی دور شدیم و نور ماشین ها هم به سختی از دور مشخص بودن و پشت یه تپه مهدی ایستاد و جوری بود که ما دیگه نور ماشین هایی که توی جاده اصلی بودن را نمی دیدیم . مهدی چراغ ها را خاموش کرد ولی ماشین را خاموش نکرد . بخاری ماشین کار میکرد و هوای داخل گرم بود اما سوز و سرما بیرون بیداد میکرد . بعد مهدی به من گفت ببخشین ندا خانم شما هم افتادی زحمت و ببخشید و ایشالا جبران کنم و تعارف و معذرت خواهی و بعد گفت شما بیا بشین جلو تا منو زهره اون عقب یه کم شیطونی کنیم . جاها را عوض کردیم و مهدی قفل مرکزی را زد و چراغ کم نور داخل اتاق ماشین را روشن کرد . اول من استرس داشتم و نق زدم تو را خدا زود فقط تموم کنین و مهدی گفت خیالت راحت اینجا امن امنه و ما که نمی بینیم کسی را خیالت راحت از دور هم کسی ما را نمیبینه و دست بکار شدن . بدجور لب همدیگه را مهدی و زهره خوردن و مشخص بود هر دو خیلی وقته منتظر این لحظه بودند. من دور و اطراف را نگاه میکردم اگه چیزی دیدم نور ماشینی دیدم و یا هر چیز دیگه سریع بگم به مهدی ولی اون و زهره راحت مشغول بودند . فقط صدای ملچ ملوچ و موتور ماشین و بخاری ماشین میومد و اون دوتا که روی ابرها مشغول عشق بازی بودند. مهدی کارش را استاد بود و شلوار جین و شورت زهره را باز کرد و از پاهاش در آورد و گذاشت روی ترمز دستی کنار من و پاهای زهره را گرفت بالا با هر زحمتی بود و شروع کرد به خوردن کوس زهره اونم با چه آب و تابی و چه صدایی و کم کم ناله زهره را هم در آورد. من توی اون حالت استرس دهنم خشک بود ولی اون دوتا جوری با هم خوش بودن که یواش یواش منم کاملا غیر ارادی خیس شدم . مهدی کوس و کون زهره را حسابی خوردش و بعد هم نشست روی صندلی و شلوار ‌و شورتش را درآورد و زهره برای مهدی ساک زد و منم فقط گاهی نگاه میکردم ولی کاملا حرفاشون و صدای حرکت هاشون را می‌شنیدم و دروغ نمیگم واقعی دلم خواست و منتظر یه تعارف بودم که بگن ندا جون تو هم بیا ولی حرفی نزدن و بعد زهرا همون حالی که مهدی نشسته بود روی صندلی پاهاش را باز کرد و نشست روی کیر مهدی و کمر میزد و چه صدایی که مشخص بود زهره از مهدی بیشتر دلش خواسته و سر صدای شلپ شلوپ و لب دادن و قربون صدقه هم رفتن هم اضافه شد . حدود ۱۰ دقیقه زهرا سوار کیر مهدی بود و اون کون گنده ش را بالا پایین می‌کرد و مشخص بود میدونسته قراره چیکار کنه و حسابی به خودش رسیده بود و سفید کرده بود و حتی یه کلمه هم بهم نگفت ندا جون اگه دلت خواست راحت باش و بگو‌ و تنهایی اینقدر کمر زد تا ارضا شد و چه آه و صدا و ناله ای که من بهش گفتم زهره جون یواش تر و خندیدم و گفتم ترکیدی فکر کنم . بعد مهدی جابجا شد و پاهای زهره را بالا گرفت و افتاد روی زهره و هر چی هنر داشت نشون داد و جوری محکم زهره را کرد که صدای تلمبه زدن مهدی میومد و زهره نزدیک بود باز ارضا بشه . بالاخره مهدی ارضا شد و آبش را ریخت روی شکم زهره و بعد هم دستمال توی داشبورد را بهم گفت تا بهش بدم و پاک کردن و پوشیدن و جابجا شدیم توی ماشین و برگشتیم خونه . از فردای اون شب من خیلی حرف اون شب را پیش میاوردم . یه جورایی دلم خواسته بود . زهره بعد اون شب چند بار دیگه با مهدی رفتن خونه خالی و حال کردن و برای من تعریف کرد . تا اینکه حدود ۲ ماه بعدش گفت مهدی زنش فهمیده و لو رفته و دردسر شده و دیگه نمیشه باهم باشن و کات کردند . زهره این مدت که با مهدی بود خیلی چیزا را برای من گفت و فهمیدم خیلی حشری هست ولی شوهرش هم هنر نداره هم سایز کوچیکه هم بد اخلاق و زهره مجبور می‌شده گاهی خودش با دست ادامه بده تا ارضا بشه . باز دوستی ما ادامه داشت تا اینکه یه روز رفتیم خونه زهره وقتی شوهرش نبود و موقع کارای خونه و پخت و پز چند بار به من دست زد و گفت ندا تو هم خوب چیزی هستی و بعد شروع کرد از دوستانی که از دور میشناسم گفت که فلان شاگرد باشگاه با فلان خانم با هم پارتنر هستن و فلان خانم آرایشگاه با فلان خانم ناخن کار با هم اوکی هستن و مخ منو‌ زد و گفت که دوست داری منو تو هم پارتنر هم بشیم؟ گفتم زهره من دوست ندارم زیاد و همون مرد ها را هم زورکی تحمل میشه کرد و یهویی از دهنش پرید و گفت منم مثل تو بودم اولش ولی الان نظرم عوض شده و فهمیدم با یه خانمها باشگاه قبلا با هم لز کردن و با زنهای دیگه ای هم تجربه داشته و البته گفت پیشنهاد اونا بوده و اینم در حد لذت و تجربه بی دردسر ازش حال برده . هر جوری بود منو راضی کرد که حال کنم یه بار و جبرانش هر کار بگم میکنه و اگه دلم هم خواست کسی را و بتونه کمکم میکنه منم لذت بیشتری تجربه کنم . باور خودمم نمی شد ولی یه لحظه دیدم زهره رفته پتو آورده و پهن کرده کف اتاق و داره ردیف میکنه با منم لز کنه . از وقتی زهره را توی سکس با مهدی دیدم حس دیگه بهش پیدا کردم. حس کردم خیلی ماهرانه حال میکنه و خیلی چیزا بلد هست . گفتم زهره من آمادگی ندارم و حمام نکردم و شیو و اینا نیستم ولی زهره استاد اینکارا بود و فقط،می گفت اشکال نداره زود تموم‌میشه نگران نباش خیلی حال میده و منو با هر روشی بود راضی کرد و خوابوند و لباس های منو کمک کرد در آورد و جوری من بوس و بغل می‌کرد که اون حس شهوتش را بهم منتقل می‌کرد. یه کم لب و سینه هام را خورد و با دستش منو مالید و خیس خیسم کرد و بدون تعلل رفت سراغ کوس من و شروع کرد به خوردن و بوسیدن و لیس زدنش و مشخص بود حسابی میدونه کارشو و چند دقیقه که خورد واسم دلم از حال رفت و ضعف کردم و خواهش کردم ازش یواشتر بخوره و اونم گفت به شرطی که تو هم بخوریش واسه من و بهم گفت خوشمزس نگران نباش و پا شد و خم‌شد دهن من و گفت زود حال میام بخورش لطفا و کوس خیسش را آورد جلو دهنم و منم براش لیس زدم و آب شهوتش را مزه ش را چشیدم . بوی کوسش بد نبود و میدونستم تمیزه . بعد هم اون زیر خوابید و من باهاش 6 و 9 شدم اون همه جای منو حتی بهتر شوهرم خورد و زبون زد و انگشتم کرد و حتی کونم را زبون زد و حشری تر کرد منو و منم جبرانش کردم و نیم ساعتی همدیگه را خوردیم و اول با زبون و لیس زدن‌ چوچوله ی من را حالش آورد و ارضا شدم بعد واسش خوردم و پاهاش را بالا گرفت تا انگشت هم بکنم و بخورم و ارضاش کردم . بعد اون روز دیگه قرار منو زهره این بود هر چی شد با هم انجام بدیم . شاید فرصت بشه بازم بنویسم .

نوشته: ندا


👍 29
👎 3
26301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

983816
2024-05-15 02:40:53 +0330 +0330

قشنگ بود و بنظرم واقعی بود

1 ❤️

983819
2024-05-15 02:50:54 +0330 +0330

قشنگ بود بازم بنویس

0 ❤️

983826
2024-05-15 05:54:17 +0330 +0330

پارتنر مرد نمیخاین

0 ❤️

983845
2024-05-15 11:07:38 +0330 +0330

مرسی بازم بنویس

0 ❤️

984000
2024-05-16 17:06:23 +0330 +0330

تبریک

0 ❤️

984095
2024-05-17 09:56:36 +0330 +0330

نمیدونم فیکی یا نه ولی لایک میدم به داستانت
چون تو باشگا چندبار پیشنهاد استخر خصوصی و خونه داشتم
موقعی که لباس عوض میشه نگاهای خانومای اینکاره میچرخه سمتت ولی میترسم قبول کنم😌😌

0 ❤️