شب های مونترال (۱)

1395/05/05

سلام این خاطره که می خوام بنویسم بر میگرده به چهار سال پیش خیلی سکسی نیست ولی جالب هست . نزدیک چهار سال اینجا هستم هیچوقت شبهای مونترال رو اینجوری تجربه نکرده بودم با دوستم قرار گذاشته بودیم ماهی یک بار دور هم جمع بشیم و جای دنجی پیدا کنیم و نوشیدنی و بعد شامی بخوریم.
این دفعه دوستان محله سنت لوران رو پیشنهاد دادند.محله خیلی جالبی هست هر کسی که میاد کانادا چه برای کار یا تحصیل فرقی نمیکنه حتما به ایجا میاد.به محل که رسیدم پیاده راه افتادم تا آدرس رو پیدا کنم .ساعت حدود نه شب بود . خیابان خیلی خلوت بود. ماشینهای گشت پلیس به خاطر مسئله و تظاهرات دانشجویان به خاطر زیاد شدن هزینه دانشگاهها همه جا بودن. با تلفن همراه زنگ زدم به دوستم اسمش فرید هستش گفتم من الان رسیدم سر خیابان چهاردهم غربی و اینجا خیلی خلوت هستش چیکار کنم .فرید گفت تا چند دقیقه دیگه میرسم و تلفن قطع کرد هوا خیلی سرد بود کلا کانادا هوا سرد هست و اگه عادت نداشته باشی خب اذیت میشی .هم اینکه منتظر دوستم بودم یه نفر سمتم آمد و از من یه آدرس پرسید و من هم خیلی اون منطقه رو نمیشناختم و با این جمله که متاسفم ردش کردم رفت باز زنگ زدم به فرید این بار با لهنی تند تر به فرید گفتم کجایی اونم گفت دارم میام و منم قطع کردم . توجه من به چند دختر خانم که داشتن به سمت اون ور خیابان میرفتم جلب شده بود هفت نفر بودن با تیپ های مهمونی . پلیس همینطوری به کسی گیر نمیده خب چون تجمع بیشتر از چهار نفر رو فقط کنترل میکنه من داشتم همینطوری نگاه میکردم که یکی از خانم ها شیشه مشروب دستش بود که ماشین گشت پلیس بهشون ایست داد و دو پلیس مرد از ماشین پیدا شدن . راستی توی کانادا نمی تونی همینجوری تو خیابان مشروب دستت باشه باید توی پاکت یا نایلون باشه و دیده نشه و فقط توی کلاب و نایت کلابها و اینجور جاها اشکال نداره دستت باشه و بخوری . اول دیدم داره صحبت میکنه افسر پلیس و بعد یه ماشین دیگه هم آمد و تعداد پلیس ها بیشتر شد از پشت سرم فرید رسید و بعد از کلی فحش دادن بهش, گفت که بریم من گفتم ببین اینا چی میشه بعد بریم ولی اسرار کردم منم راه افتادم رفتیم یه رستوران رفتیم و کلی صحبت کردیم شام هم همان جا خوردیم و یه شیشه مشروب گرفتیم و توی پاکت گذاشتم ساعت حدود دوازده شب بود دیگه چهره شب عوض شده بود شبها دانشجویان و بیشتر افراد توی نایت کلابها پلاسن.مردم زیادی توی خیابان ها بودن و تمام کافه ها پر بود از آدم دختر ها گروه گروه تو خیابان‌ها راه میرفتند و دنبال پسرهای مورد علاقشون بودن.بوی بد دراگ بعضی جاها آدمو آزار میداد. مردان سیاه پوست قوی هیکل هر دویست متر از یک محل خاص محافظت میکردن.معلوم بود که این محل استریپ کلاپ هست چون معمولا اکثر سکس کلابها و استریپ کلابها اینجا تابلو ندارند و از تعداد زیاد محافظین در خارج از محل میشه فهمید اونجا کجاست.
فرید گفت امشب تا صبح می خوام فقط حال کنم گفتم خب بریم یه حالی کنیم رفتیم نزدیک درب سکس کلاب که دوتا مرد سیاه پوست گنده ایستاده بودن خواستیم که وارد بشیم که جلوی ما رو گرفتن و اجازه ندادن بریم داخل البته نه برای اینکه ایرانی بودیم ظرفیت نداشت و هر کی هم داخل بود حالا حالا ها بیرون نمیومد . رفتیم بعدی بعدی هم همینطور شد و رفتیم بعدی که اونجا خلوت بود یه خانم اول جلو آمد سلام داد ولی چیزی که عجیب بود چرا ایجا اینقدر خلوت هست به فرید گفتم چرا اینجا اینقدر خلوت هست اون گفت آره نمیدونم بعد همون خانم که اول سلام داده بود باز آمد گیر داد من رفتم دوتا لیوان آبجو گرفتم که دیدم فرید گفت بهتر تو بری منم گفتم چی شده گفت اینجا برای دوجنسه ها و گی هستش ،گفتم خب پاشو بریم گفت نه من قرار برم بالا طبقه بالا اتاق هایی بود که افراد سکس میکردن.هر چی گفتم گوش نداد گفت خیلی حال میده دوجنسه هم میکنی تو کونش هم با یه دست کیرشو میگیری با یه دستت هم سینه هاشو میمالی خندم گرفت گفتم به پا برعکس نشه و آبجو رو با هم خوردیم منم گفتم میرم شیشه مشروب برداشتم گفتم که میبرم و خداحافظی کردم آمدم بیرون توی دلم خیلی از فرید بدم آمده بود که رفیق نیمه راه شده بود توی همین فکرها بودم که یکی از همون دختر ها رو که پلیس متوقف کرده بود رو دیدم از کنارم رد شد و یه لبخند زد من هم لبخندی زدم و رفتم خیلی دیر وقت بود و اون دختره هم فکر کنم از دوستاش جدا شده بود ،سریع برگشتم و بعد از معذرت خواهی بهش پیشنهاد کردم که من مشروبم هنوز باز نکردم و سعی کردم که این رو بهش بفهمانم که یه هم صحبت میخوام ،اولش خیلی جالب رفتار نکرد و با این جمله که من جنده نیستم و برو دنبال کون ناز مامان جونت که من فقط لبخند زدم گفتم از کجا میدونی؟باز شروع کرد به فحش دادن و من بازم لبخند زدم، این بار گفتم مگه دیدی؟دیدم خندش گرفته و پرسید چی یو دیدم، منم گفتم کون مامانم این بار بلند خندید ،گفتم به من میخندی یا کون مامان جونم باز بلند خندید، یه کم جدی شد بعد گفت من اصلن سکس نمیکنم و حال خوبی ندارم و منم گفتم منم همینطور گفت برای چی و جریان گفتم که دوستم ولم کرد و رفته و اون هم شروع کرد به تعریف کردن منم فقط گوش میدادم بعد دوتایی رفتیم سمت یه کلاب که گفتم اینجا که نمیشه صحبت کرد و اون پیشنهاد داد که بریم آپارتمان خودش و توی راه فقط صحبت میکرد و من گوش میدادم . به آپارتمان رسیدم و رفتیم داخل تازه اونجا اسمش پرسیدم و گفت که اسمش ماریا هست منم خودمو معرفی کردم تازه اونجا فهمید که من ایرانی هستم و فکر کنم بیشتر به من نزدیک تر شد .این نکته رو بگم که اینجا برخلاف آمریکا که ایرانی خیلی زیاد نیست ایرانی های موفق کم نیستن.از ماریا بگم که چهره خیلی زیبایی نداشت و معمولی بود ولی چیزی که خیلی توی صورتش جالب بود چشمهاش بود که مثل چشم گربه بود و توی نور انگار هر بار تغییر پیدا میکرد ، موهای خیلی پری داشت که البته دو رنگ بود روی موهاش استخانی بود و زیر موهاش تیره تر بیشتر به قهوه ای یا مشکی فکر کنم بود از نظر هیکل پاهای بلند و کشیده و کونی که انگار ورزش میکنه اصلا آویزان و شل نبود سینه هاشم خیلی بزرگ نبود ولی توی دست جا نمی شد رنگ پوستش هم گندمی هستش ،بگذریم ماریا پالتو خوش رو در آورد و یه لباس بافتنی با یقه اسکی تنش بود و یه شلوار خیلی ضخیم من هم پالتو مو در آوردم و نشستم دو تا لیوان آورد و گفت شروع کنیم منم شروع به ریختن مشروب کردم چند تا پیک که خوردیم و همش ماریا صحبت میکرد منم گوش میدادم و بعضی وقت ها با سرم صحبت هایی که میکرد را تایید میکردم توی دلم همش به فرید فحش میدادم که الان داره چه حالی میکنه بعد من نشستم این خانم همش حرف میزنه، یه کم که گذشت یواش یواش دیگه مست شده بودم و ماریا هم همچنان حرف میزد و معلوم بود مست شده دیگه نمی تونستم تحمل کنم و همین طور که داشت حرف میزد اگشت دستم رو روی لبش گذاشتم به معنی سکوت و ساکت شد گفتم حالا اجازه هست من صحبت کنم و با سر اشاره کرد بله بلند شدم و پشت سرش ای
ستادم و خیلی آروم شانه هاشو مالش دادم و اصلا تکان نمی خورد و یه بوس کوچیک از گردنش کردم که یکباره خودشو جمع کرد و گفت لطفا اذیتم نکن با این جمله من یه کمی خودم رو جمع کردم و فقط گفتم که دستشویی کجا هست و رفتم دستشویی خب هم هوا سرد بود و هم مشروب زیاد خورده بودم دستشویی داشتم رفتم دستشویی و بعد از کارم صورتم رو آبی زدم و خودم رو جمع جور کردم اینجا همینطوری نیست که اگه خانه خالی هست بتونی بچسبی به دختر مردم اگه شکایت کنن محکومیت خیلی زیادی داره و کمترینش هم باید قرامت بدی و حداقل پانزده سال زندان باید بری و من هم که اینجا دانشگاه میرفتم همه زندگیم خراب می شد اونم برای یه لحظه عشق و حال،آمدم بیرون از دستشویی و پیش خودم گفتم که ازش معذرت خواهی کنم و دیگه برم ساعت نزدیک دو شب بود آمدم بیرون دیدم نشسته و باز داره مشروب میریزه و با یه حالت عجیب نگاهم میکنه گفت پیکتو بخور عقب افتادی گفتم نه دیگه مرسی بهتر برم، خندش گرفت گفت قهر کردی گفتم نه برای چی گفت پس اگه قهر نکردی چرا پاشدی داری میری منم گفتم بهتر دیگه نخوری حالت خوب نیست از چشم هات معلوم هست واقعا داشتم دیدنه میشدم چشم های شیطانی داشت مثل گربه که یک دفعه دیدم لباسشو داره در میاره از پایین به سمت بالا ،سرش گیر کرده بود توی لباس و هی میخواست در بیاره دیدم داره دست پا میزنه و به سمت عقب میره گفتم کمکش کنم لباس گرفتم کشیدم از سرش بیرون که همینطور که داشتم در میاوردم به سمت عقب میرفت و چون حالت طبیعی نداشت هر دو خوردیم زمین و من روی اون افتادم هم حال کردم هم ترسیدم نکنه اتفاقی براش بیفته ، خوشبختانه اتفاقی نیفتاده بود بلندش کردم یه کم آب به سر صورتش زدم و کلی هم دست مالی میکردمش کیرم دیگه بلند شده بود دیدم بهتر شده گفتم بگیر روی همین کاناپه بخواب یه کم بهتر شده بود ولی بازم منگ بود نمی دونم چرا گریه میکرد و وقتی دیدم داره حالت مستی گریه میکنه دلم نیامد دست مالی کنمش گفتم چیزی نیست اشکال نداره گریه کن من این جا هستم و خیلی محکم بغلش کردم و هی گریه میکرد ،خودم هم حالم تعریفی نداشت و اصلا نمی فهمیدم چیکارایی میکنم ماریا گفت بغلم کن منم این کار کردم بعد تو چشم هاش خیره شده بودم بهش گفتم هانی بی بی همون عزیزم خودمون چرا با خودت اینجوری میکنی که دوباره بغضش انگار ترکید بیشتر گریه میکرد نمی دونستم چیکار کنم داشت منو له میکرد سفت منو چسبیده بود و هق هق میکرد یه کم آروم شد گفتم الان بازم حرف بزنم بازم میزنه زیر گریه ،سرم رو آروم روی سینه هاش گذاشتم و با صدای هق هقی که داشت آروم گفت فکر میکنی من دیونه هستم به آرومی گفتم نه ،گفت فکر میکنی که این بار گفتم من هیچ فکری نمیکنم عزیزم من دارم به تو آرامش میدم و لباسم رو در آوردم و دست لای موهاش کردم و توی بغلم گرفتمش گفتم چشمهای قشنگتو ببند با یه دستم روی تنش رو نوازش میکردم و آرام آرام با موهاش بازی میکردم…
ادامه این خاطره رو بعدن مینویسم امید وارم خوشتون آمده باشه.

نوشته: linkon


👍 1
👎 1
11544 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

550478
2016-07-27 18:02:06 +0430 +0430

اتوسا کسکش این ترفند قدیمیه میخوای زن مردمو واسه لز بکشی بکنیش لاشی :|

0 ❤️

550482
2016-07-27 18:29:02 +0430 +0430

خانم یا اقای اتوسا همسن مامان بزرگ من هستی خخخ بچسب به خونه زندگیت کاش ادمین مینوشت اونایی که بالای ۴۰سالشون هست زودی سایت رو ترک کنن

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها