ما تو یک بلوک L مانند سکونت داریم و یک بلوک مشابه هم مقابل ماست
فضای بین دو بلوک هم پارک کوچک و زیبایی ست که محل بازی و تجمع ساکنین است
ما تو ضلع کوچیک و راضیه تو ضلع بزرگ بلوک سکونت داریم
تو یکی از این عصرهای جمعه که پارک خیلی شلوغ میشد از راضیه خوشم امد
کمی تحقیق کردم
راضیه دختر دوم و کوچیک اقا کریم است , مرضیه خواهر بزرگترش عقد کرده ست
راضیه دیپلمه و پشت کنکوری بود و زیاد از خونه بیرون نمی امد
خلاصه تو مسیر کتابخانه شهرک و … هرجوری بود رفیق شدیم و شماره دادیم و گرفتیم
تو تلگرام سر صحبت را باز کردیم ، تا اینکه یواش یواش سمت صحبت را ب مساعل جنسی کشیدم
بهش گفتم هر نظری یا صحبت یا جـوک راجع ب این چیزا ، باعث قضاوت بـَد من نخواهد شد
اون هم تعریف کرد که وقتی دامادشون شب خونه اونها میماند ، صدای آخ و اوخ خواهر و دامادشان را بخوبی میشنود و یه جورایی میشود !
جرات آمدن من یا خودش به خانه همدیگر را نداشتیم ، همه همدیگر را میشناختیم
قرار اول :
قرار شده بود هرجور شده همدیگر را ببوسیم ، قرار گذاشتیم پشت بام
پشت بام ما مشترک بود ولی بین دو قسمت کوچکتر و بزرگتر ، نرده آهنی کشیده بودن
سر ساعت رفتم از نرده پریدم و رفتم پشت بام
راضیه با یک کتاب داشت راه پله را تمام میکرد که صدای آسانسور و یکی از زنهای فضول مجتمع آنها امد
نتیجه : فرار من و پریدن از نرده ، و گرفتن نوک تیزی نرده به لباس و کمر و داغون و زخمی شدن من !
…
زیر پارکینگ ، طبقیه منفی همکف ، انباری ها قرار داشت ،
اگر برق خاموش میشد ، تاریکی مطلق حاکم میشد
قرار شد راضیه به انباری ما بیاید
رفتم انباری را مرتب کردم ، تخت قدیمی یه نفره داشتیم ، صافش کردم ،
روزنامه ی ب شیشه چسباندم تا روشنایی لامپ جلب توجه نکند
از یک پشتی قدیمی هم بعنوان متکا استفاده کردم و …
قرار دوم
راضیه با ده دقیقه تاخیر با چادر امد، دو تایی رو تخت نشستیم و خیلی ارام و کم صدا سر صحبت را باز کردیم
سر صحبت را به خواهرش کشاندم و ازش پرسیدم که به نظرش خواهرش هنوز بکارتش را دارد یا نه ؟ و …
این حرفها باعث شهوتی شدن جفتمون شد ، خلاصه رفتیم تو کار لب بازی و ارام لخت لخت شدن
دامنش را بالا دادم و اروم از رو شورت کوسش را با کف دست مالیدم
لباس دکمه ی ش را باز کردم و اروم سینه ش را از رو سوتین خوردم
[[ تو این فکر بودم که چه جوری بکنمش ، از لاپا ، کـون ، برام ساک میزنه ؟ کوسش را بلیسم ؟ چقدر خوب میشد اگر از کون میداد ، چه جوری … ]]
.
.
.
صدایی تو راهرو انباری امد
… یهو راضیه جـــیــغ بنفشی کشید و رو سر و صورت خودش میزد
پرید رو هوا و خودش را میزد و در انباری را میکشید تا باز بشود و بیرون برود
از طرفی هم صدای صحبت تو راهرو میامد
چی شد
منگ منگ بودم که چی شده
چرا راضیه اینجوری میکنه ،
من هم چادرش را برداشتم و پشت سرش بیرون امدم
زن و شوهری جوان از همسایه ها مبهوت ما شده بودن
صحنه جوری بود که انگار من راضیه را در حال خفت کردن بودم
مرد با توپی پـُر به سمتم امد و من هم پت پت افتاده بودم که
راضیه با لکنت زبان و اشاره دست جلوی مرد را گرفت و گفت کا.ر.ی نکر…ده ، دا…شتیم حرف میزدیم که یهو سـو سـک ، یه عالمه سوسک ریخت سر و صورتم
.
.
با تعجب ب انباری نگاه کردم ، داخل پشتی پوسیده ، پر از سوسک بود ، سوسک های گـُنـده !
زن و شوهر همسایه با خنده به ما قول دادن که آبروی ما را نبرن
نوشته: سـاده
تا واحد مرتب و تمیز مثل مال من هست انباری چرااا
گاهی گمان میکنی که میشود
اما نمیشود که نمیشود که نمیشود
دست از تلاش برندار که بالاخره میشود
نه لایک می کنم، نه دیس
تو را به قرآن سبک نوشتنت عوض نکن
یاد داستان یه افغانی به اسم شربت تو همین سایت افتادم🤣😂🚶
بازم خوبه قول داد حرف نزنه نه اینکه کونت بزارم😂😂😂
برادر عزیزم لطف کنید دیگر داستان ننویسید باشد ک رستگار شویم
ک ی رم تو شانس ت
کاری ب راست و دروغ این جریان ندارم ولی ب شانس ت خندم گرفت 😀